۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

به سیمین تن


سیمین تن گلگون عذارخوانده چو سیمین یکدو بار
  عرض دعا بر کردگار یار بخشدش آمرزگار
گشته دعایش چون قبول شاهد خدا هست و رسول
بر بنده ء شاد و ملول  دارد خدایی آشکار
سیمین بسی است مهربان این دخت شهر بهبهان
چون نیک میگوید نهان لرزد ز عشقش بید وار
سمیمین تن تابان من معبود من یزدان من
در سینۀ سوزان من میزد شرر ها شعله وار
دوش آمدم اندر نظر رنج و عذابم سر بسر
آن پرده ء ئ کو بیشتر با یأس و خون نقش و نگار
در زندگیم از امید  یک روزنی  نبود پدید
تا من دهم او را نوید از شهد وصل روزگار
در بندگی گشتم بدام  هجرش ربود از من زمام
فریاد و زاریها مدام با اشک خونین در کنار
در عشق گشتم مبتلا  نتوان رهیدن زین بلا
آخر قد من شد  دو تا از آتش رخسار یار
 بر فتنه های این جهان مغروق بودم آنزمان
دوشینه دیدم  ناگهان بگزیده ء  اشعار یار
خواندم چو آن بگزیده را پیغام رشک لاله را
آمد بدورم هاله ها چون حلقه های تاب  دار
اکنون بدل گویم از آن من نا امید بی نشان
بگذر حمیدی زین جهان چون گشته ام زار و نزار
30-05-2012
زوترمیر هالند
این شعر با الهام از مناظره شعری  زیرین سرو.ده شده

سیمین بهبهانی، ابراهیم صهبا، رند تبریزی و شمس الدین عراقی

آزار / سیمین بهبهانی

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني 

يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني

جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا 

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني

ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را

جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا 

صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی

ای رنـــد تبریزی چـــرا ایـــن ها به آن ها می کنی
رنــــدانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی
ره می زنی صهبـــای ما  , ای وای تو , ای وای ما
شرمت نشدبر همرهان ،تیر از کمان ها می کنی؟
سیمین عــاشق پیشه را گـــــویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبـان ها می کنی
طشتی فرو انـــداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی
خوانــــدی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بـــزن بر دفترت ، تــــا این گمان ها می کنی
دلبر اگــــر بر نــــاز شد ، افسانــه ی پـــر راز شد
دلـــداده داند گویدش : بــــاز امتحـان ها می کنی
معشوق اگـــر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجــوان ها می کنی؟
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمــان ها می کنی؟
او دانـــد و دلــــدار او ، سر بــــرده ای در کـــار او
زین سرکشی می ترسمت شایددکانها می کنی
از (بی نشان) شد خواهشی، گر بر سر آرامشی
بــازت مبـــادا پاسخی ، گـر این ، زیان ها می کن




هیچ نظری موجود نیست: