۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

انتظار - میگذره و غزل پری

انتظار و گذر از برزخ و دوزخ

روز عید با دوستی که از سه سال بدینسو جهت تکمیل پروسۀ مهاجرت به امریکا، در ترکیه بسر میبرد و شوربختانه هنوز درخواست پناهنده گی اش پذیرفته نشده، عیدی گویا صحبت تیلفونی داشتم. همینکه از حال و احوالش پرسیدم. با آه سردی بی محابا گفت: میگذره ! اما حدس میزنم برزخ رنج آورتر از دوزخ باشد!. شنیدن این جملۀ عجیب از زبان ایشان مرا یاد داستان پادشاه که به سربازپهره دار، در شب سرد زمستان، وعده فرستادن لباس گرم کرده بود،انداخت! در این داستان انتباهی وقتی پادشاه به ارگ برمیگردد وعده اش فراموشش میشود ولی فردا جنازه سرباز با کاغذی که روی آن نوشته بود: ای پادشاه من هرشب با همین لباس نازک، سرمای بیرون را تحمل می کردم اما وعده فرستادن لباس گرم تو بویژه انتظار طاقت فرسایش مرا از پای درآورد!

همانگونه که نویسنده این داستان کوشیده به واژه"انتظار" که در لابه لای روزمرگی های ما به چشم میخورد از چند جهت بدقت بپردازد.منهم به دوستم گفتم میدانم انتظار واقعن طاقت فرساست! تا جائیکه میتوان گفت شاید بزرگترین رنج زندگی هر انسان انتظار باشد. و این هم ممکن چه بلکه مطمئنم انسان های در دنیا وجود دارند که حتا در انتظار تحقق آرزوهایشان میمیرند،. چرا که بعضی ها هرگز انتظارات و زندگی نزیسته شان را با داشته ها و توانایی هایشان مقایسه نکرده و اینگونه بلاخره از حسرت میمیرند اما دوستم گفت تو هرگز حال مرا درک نمیتوانی!.

با همین خیالات برزخ انتظار و گذر از دوزخ حرمان از خانه برآمدم. در طول راه به زندانی که در سلول زندان منتظر روز محکمه است، به فرزند که منتظر تحقق وعده پدر است و هزاران مثال دیگر که یکی اش مسئله پناهنده ها میتواند باشد، گرد واژه انتظار چرخیدم تا به نخستین چراغ ترافیکی رسیدم. شاید کمتر از یک دقیقه پشت چراغ سرخ ترافیکی که دقیقه شمار نداشت منتظر ایستادم اما همین یک دقیقه نامعلوم حوصله ام را سر برد ولی در چراغ دوم ترافیکی که دقیقه شمار داشت، انتظار ماندن در پشت چراغ با یکی یکی کم شدن اعداد از سی تا رسیدن به شمارۀ یک و سپس سبز شدن خوشایند تر بود. یاد لفت هایی که با موسیقی ملایم انتظار حرکت به سمت مقصد را آسان تر می کند و لفت های که معلوم نیست الله توکلی چه وقت میرسد افتادم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که میشه گاهی تلخی انتظار را زدود و انتظارات خیلی شیرینی را در دنیا تولید کرد.

به مرکز شهر رسیدم و راسا به دوکان ترک شهر ما رفتم. آشنائی دیگری را دیدم که سالهاست در هالند زندگی میکند ولی تا هنوز درخواست پناهنده گی اش قبول نشده است. در میان عید مبارکی پرسیدم روزه و عید بخیر تیر میشه ؟ در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود گفت: «میگذره».این میگذره با آن میگذره دوست قبلی خیلی از هم فرق داشت!در این میگذره انگار پنجه های تیز دست قوی بغض بر گلویش فرو میرفتند و خون آلود می‌شدند.چنین منظرۀ را اگر نمیدیدی حس میکردی..

در باب "گذشتن" حرفهای زیادی است. عدۀ با این گپ که «چون خوب و بد روزگار در گذر است بنابرین غمی نیست» خود را تسلی میدهند. اما من حتا با همین آهنگ ( خوب و زشت و بد روزگار درگذر است) احمدظاهر موافق نیستم چرا که آری «می‌گذرد» ولی چطور و چگونه؟آیا سیاووش وار با گذر از آتش دوزخ را هم میشه گذر زندگی شمرد؟. برعکس آهنگ ( بگذرد بگذرد عمر من بگذرد! واقعن مرا با خود میگذراند. بنابرین گرچه گذشتن یک اصل پذیرفته شده است اما من، از اساس با آن مخالفم. از نظر من هیچ چیز نمیگذرد بلکه میماند و سر بسر انباشته میشود. اصلن تمام چیزهای که تلقین "گذشت" شان را باور کرده ایم در ذات آن‌ها گذشتن، نیست!. یاد استاد باسق بخیر ! بار اول آهنگ فرهاد دریا با یک هندی را در یک کست آورده بود که میخواند ( دنیا گذران کار دنیا گذران خوش پیر شوید ای یار جوان ) بمن گفت چطورس؟ گفتم باسق صاحب اصلن از نظر من دنیا محل گذر نیست بلکه محل ماندن و انباشتن است. من با شنیدن همین آهنگ حس کردم تمام لحظه ها، حرفها، سختی ها، وقایع، نفسها.همه چیز در درونم زنده اند. هیچ چیز نخواهد گذشت. هیچ چیز!!!. آری درد همینجاست که ما از ابتدا اشتباه فهمیدیم. مشکل بنیادین همین نفس خود گذشتن است! بگفته مرحوم استاد حاجی گل خان ( تیر میشه تیر میشه تیرمیشه).



پری دریا
چون مَه پری؛ ز خانۀ دریا برون شده
از شوق بین سرادق گردون نگون شده
سمبولِ از قشنگی و تصویری از خدای
نازک خیال شعر و غزل لاله گون شده
 ناز و ادای ؛ دست به کمر؛ لاله خند لب
سیاره ها ز دیدن او بیسکون شده
دریا و آسمان شده همرنگ و محو او
حتا همین بلند ستون؛ بیستون شده
زآمیزه ای سیاهی و آبی به هیکلش
افیون عشق بلرزه چو سیمابگون شده
افسانهٔ دریا و پریهای سبز و زرد
مفت است تا ز پردۀ عرش او برون شده
ژوکوند محو؛هانری؛ پیکاسو ورشکست
زین حسن کلِک صنع خدا رهنمون شده
طاقچه نشین دل شده با قاب قامتش
از دوری اش دوباره دلم آبگون شده
تاریخ انقضای همه خاطرات او
تا روز حشر شعله ای امواج گون شده
مارا زعشق اوست شکیب انتظار و نیز
آن چهار جمله ای که ز شوقش جنون شده

+++++++++++++++++++++++
هانری ماتیس نقاش و مجسمه ساز فرانسوی



۱۳۹۶ آذر ۱۰, جمعه

روز معلم و یاد بود از چند معلم فرهیخته خودم

فردا سوم ماه جوزا مصادف به روز مقدس معلم است. حالا را نمیدانم؛ میگویند حالا روز معلم در ماه میزان تجلیل میگردد؛ اما در گذشته ها از این روز در کشور ما  بطور باشکوهی در سوم جوزا تجلیل میگردید
من از دوران دانشجویی ؛ فقط یک خاطره فراموش ناشدنی از این روز خجسته در سال ۱۳۵۶ خورشیدی دارم. طوریکه آنروز در کنار واسع جان پسر والی همانوقت غزنی که دوست و هم صنفی ام بود نشسته بودم و پس از گوش دادن به سخنرانیها وشنیدن  توصیف و تمجیدها از مقام شامخ معلم؛ تماشاگر کنسرتی با شکوهی که در صحن چمن لیسه سنایی غزنی اجرا میگردید؛ بودم.پوره بیاد دارم که نخستین آهنگ را محترم معصوم عشرتی فعلا مقیم در کشور سویدن اجرا کرد. اما سال بعد با پیروزی انقلاب برگشت ناپذیر و بعدتر با ظهور گروه های مخالف دولت (مجاهدین) نه تنها که روز معلم تجلیل نگردید؛ بلکه حال و روز معلمین بیچاره زار و از بد بدتر گردید. طوریکه نخست عده ای زیادی به بهانه ضد انقلاب جوخه جوخه گرفتار؛ زندانی و معدوم گردیدند. سپس رژیم بر این گرفتاریها هم قناعت نکرد و بزودی همه معلمین بی پناه را که قبلن از خدمت عسکری معاف بودند مجبور به انجام خدمت زیر بیرق در هر دو دوره مکلفیت و احتیاط کردند!عده ای مثل استاد حمیدالله خان اسفنده ای معلم الجبر لیسه سنایی به عسکری رفتند و بر نگشتند
مجاهدین؛ هم تیغ انتقام  شان گردن معلم ؛ متعلم و مکتب را نشانه گرفته بود. آنها دهها معلم بیچاره را بجرم کافر و کمونیست بودن کشتند! که بطور نمونه از استاد حبیب الله خان معلم خودم در صنف دوم ابتدایی و سرمعلم رووف خان مرحوم میتوانم نام ببرم.  یادم هست که زنده یاد استاد حبیب الله خان در ساعت حسن خط که آنوقت با نی و رنگ مشق میشد ؛ شعر ابوالقاسم لاهوتی ( زندگی آخر سراید بندگی در کار نیست ) را در همان صنف دوم بر ما مشق میکرد. او مرد سیاستمداری بود و از ناحیه یک پا اندکی میلنگید. روحش شاد! خلاصه این چرخ تسلسل تا هنوز در یک دایره خبیثه میچرخد تا جائیکه بگفته فردوسی بزرگ دیگر ( نه کِه را مهتری ماند و نه مِه را ).
طوریکه از کهتران مکتبی همصنفی خودم احمدالله میرزا زاده نوجوان 
پانزده ساله را هم بجرم مکتبی شهید کردند. از اینرو مطمئنم همه خواننده گان بر این حرف من مهر تائید خواهند زد که بی ثباتی و جنگ بیشترین قربانیان را از این قشر شریف گرفت.
 هرچند  گذر زمان بسیاری از چیزهای تلخ و شیرین را از یادم برده اما هرگز یاد و خاطره ی سراسر مهر دو تن از بهترین معلمان دوران دانشجوئ ام  زنده یاد «استاد غلام قادر خان»معلم فزیک و ریاضیات لیسه سنایی و زنده یاد «استاد اکبر خان»معلم ساینس مکتب ابتدایی را از یاد نخواهم برد. این دو شهید پاک حوادث اخیر؛ با اخلاق حمیده شان؛ توانایی اینرا داشتند که به قول معروف طفلان گریزپا را حتا در روزهای جمعه به مکتب بیآورند.هر دو لیسانسه فاکولته ساینس بودند اولی را راکت کور مجاهدین شهید ساخت و دومی را انقلابیون هفت ثور زندانی و معدوم کردند .روح شان شاد
شاید بنابر همین دلایل  فوق باشد که: این روز با تکرار سالیانه اش؛  برای من همانند تیری در دل نشسته؛ داغ قدیم را تازه و درد زمان را زنده میگرداند. که حتا پس از گذشت چهل سال نه التیام میابد و نه میتوانم آن را به فراموشی سپرد
آری آموزگاران عصر من  با کمترین امکانات سعی میکردند تا با پرورش استعداد ها؛ و بالا بردن ظرفیتهای شاگردان، در زندگی  نسل بعدی خردمندانه نقش آفرین گردند. با وصف اینکه شرایط  سخت زندگی بعضی از معلمین ما را به کار در بازار و مغازه گشایی سوق داده بود، اما آنها هیچ وقت برای آموزش  کم نمیگذاشتند و حتا بودند عده ای که بی مزد و بی منت مشکل گشای دانشجویان ممتاز در سر بازار و حتا سر پرچال دوکان های شخصی شان بودند
خلاصه از آموزگاران بی بدیل دوره ابتدائیه میتوانم  بطور نمونه از استاد سردار خان نیازی؛ استاد قدوس خان رسولی؛ استاد بسم الله خان فهمی؛ استاد عبدالرحیم خان سمندری و استاد آقا گل خان به عنوان بهترین و تاثیر گذار ترین آموزگان زنده گیم نام ببرم. البته استادان ورزیده و مهربان دیگری هم بودند که نامهایشان حالا فراموشم شده
استاد قدوس خان رسولی که خداوند حفظ شان کند کیمیا درس میدادند؛ در حالیکه ایشان خود کیمیای نایاب زندگی،هستند. وی معلم علوم ساینس دوره ابتدایی ما بود. فردی به غایت شریف؛ مجسمه ی نجابت و ادب، همانند کان مهربانی و عطوفت بودند. ایشان بهترین والیبالر؛ خوش لباس و خوش تیپ بودند. بار اول بکمک او توانستم در میدان والیبال تیم مکتب سرویس کنم.آنزمان معلمین تحصیل یافته مبلغین فرهنگ؛ مود و استایل عصر بودند. درست برعکس حالا که معلمین بشکل سنتی چون دوکانداران بمکتب میروند.
 استاد بسم الله خان که فکر میکنم فهمی تخلص میکند معلم علوم اجتماعیات ما بود. معلّمی با کرکتر و محجوب که بسان یار و یاور راستین شاگرد رخ مینمود. او نخستین کسی بود که در صنف ۷ پای ما را به کتابخانه عامه غزنی باز کرد. و میتود جدید تحصیل را از کتابهای ماورای کتاب درسی یاد مان داد. خاطره فراموش ناشدنی که ازیشان دارم در نخستین روزی که معلم ما شده بود از من که چندین سوالش را پاسخ دادم پرسید چرا نام تمام بحر اعظم ها به ( الف ) شروع میشه و اینرا نمیدانستم  یادش بخیر هرجا که باشد.
 استاد سردار خان کوهستانی (نیازی) و استاد عبدالرحیم خان هر دو شوخ طبع و بذله گوی بودند، اولی زبان دری درس میداد و دومی علوم دینی! این دو با خنده و مهربانی انگار که نه درس مکتب بلکه دروس عشق و محبت میدادند. هر دو در عین نشاط و شوخ طبعی  به بهترین شیوه ممکن مفاهیم درسی  را به شاگردان منتقل میکردند! سردار خان در عین زمان درامه نویس و ادیب هم بود و عبدالرحیم خان والیبالر..
استاد آقاگل خان معلم حرفه بود. در ساعت درسی او؛ صنف درسی ما به معنای واقعی زنگ تفریح مکتب بود چون او ما را برای دیدن صنعت پوستین دوزی به چاه های آش؛ پوست تراشی ها و پوستین دوزی ها میبرد او با داشتن کرکتر عالی متواضع و مهربان بود؛ درست برعکس بعضی از آموزگاران دیگر که  با پیشانی قهر و با چوب و قمچین ادعای خدایی میکردند.
و اما در روزگاری که بزرگی مدیر و سر معلم در پیشانی ترش؛ سیاست ؛ چوب و  قف پایی ورداری خود را نشان میداد، سرمعلم رووف خان  با تواضع؛ محبت ؛ نرمی و عطوفتش همه ی شاگردان را در کمند خود اسیر کرده بود. در شرایطی که شاگردان آرزو نداشتند طرف اداره دور بخورند تا چهره ی اغلب اداره چیان  را نبینیند و از آنان فراری بودند، او کسی بود که  از او هراس نداشتیم! او را از عروسی برادرش که در جوار خانه ما دهکده گدول آهنگران برگذار شده بود چند جانی اشپشی بنام مجاهد با خود بردند و هیچکس هیچ کاری نتوانست روحش شاد! او هرگز از گل به هیچ شاگرد کمتر نگفته بود.
از آموزگارانم در لیسه حبیبیه همواره نام سه تن از معلمین عزیز در خاطراتم حک شده است استاد عبدالله نوابی شاد کام  که همه ی وجودش شعر ؛ انرژی و سرزندگی بود. استاد حیدرزمان که آرزوی دیدارش را بخاطر آمادگی کانکور پیشرو همیشه داشتیم و استاد نجف علی خان که  به حق جزء آن استثناهایی بود که با آموختاندن دلها را میربود.

به هر صورت و به یقین  کامل ،هرچند گذر ایام یا سالگشت این روز، اندوه آنهمه داغ جان فرسا را در خاطره ها و وجدان جمعی مان ریشه دارتر میکند و فراق آموزگاران عزیز سفر کرده  را نوستالوژیک تر مینماید اما چاره ای جز این نیست که بگوئیم روز تان مبارک و یاد تان گرامی.