۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

"پیکر عجز" فرار از مرگ


فرار از تله های مرگ

با حال خسته و آشفته ، چشمان سرد و بی احساس، به کُنج اتاق خیره مانده ام. حوادث و اتفاقات تلخ گذشته یکایک حضور خود را بر تسلسل خاطراتم تحمیل می کنند. حوادث ویژه ی چون نجات معجزه آسا،یا بهتر بگویم فرار از تله های مرگ حتمی ، که هر بار بیادم می آیند وحشتم می گیرد و از بیاد آوری و مرورشان همین اکنون ته دلم می لرزد. واقعن نسل بدبختی هستیم. هرکدام با کلکسيونی از خاطرات تلخ چون وحشت، ويرانی، کشتن، گريه و مويه های فراوان ! مقصربدبختی های خود را نیز چون سر کلاوه گم کرده ایم. تا دستهای ما هیچگاه به مقصر اصلی نرسد. لهذا آسانترین کار همینست که گاهگاه از همدیگر خود انتقام بگیریم. و این بدبختی دیگریست که بحساب ریاضی بدبختی مربع میشود

 مضاف بر این ما نسل بد طالع هم هستیم، آنقدر بد چانس که من خود را مشمول "قانون مورفی" کرده ام. "ادوارد مورفی" امریکایی، که انجنیر قوای هوایی، بود جمله معروفی دارد هرچند این جمله در واقع مکمل کننده و تفسیر همان ضرب المثل پارسی ( بخت اگر سستی کند دندان به حلوا بشکند ) میباشد اما امروز بنام "قانون مورفی" یاد میشود.. طبق این قانون، از اثر بدشانسی، برنامه های عادی یا کاری، در بدترین و نامناسبترین زمان ناگهان چنان به خطا میروند که تمام کار را از بیخ ویران میکنند. داستان زندگی من یکی پر است از این بدشانسی ها! یک مثال کوچک میدهم لغو کانکور صنف ۱۲ در تمام تاریخ صد، پنج یا ده هزار ساله کشور! فقط برای یکسال، همان سالی که من فارغ مکتب شدم.

اما تلختر اینکه ما نسل جنگیم! از خاطرم نمیرود که چگونه احساسات پاک ميهندوستانه و خداباورانه همنسلانم بار ها از سوی ایدیالوژی های مختلف جنگ طلب مورد سو استفاده قرار گرفته و هنوز میگیرد. هرگز یادم نمی رود آن قاب عکسی بزرگی که در پشت دفتر عالم رزم آمرسیاسی دانشگاه هوایی نصب بود و عکس های جداگانه بیست تن از جانبازان حزبی را در خود جا داده بود. این شهدای گلگون کفن پس از اصابت مرمی در قلب های شان، نخست کارت های حزبی شان که در جیب پیشروی بالای قلب میگذاشتند سوراخ و سپس مرمی در قلب شان فرو رفته بود. این عکس هدفمندانه، انگیزه ای سربازی را در نسل من القا میکرد. مطمئنم آن نگون بختان که بنوشته زیر قاب، گویا نام های شان را با شهادت در صفحات زرین تاریخ نوشته بودند شاید با نان و گندنه بزرگ شده بودند. اما هیچ حزبی پلوخور نمیخواست نامش را در صفحات زرین تاریخ مثل آنها ثبت کند بلکه همه بورس شوروی و کشور های سوسیالیستی میپالیدند. همینگونه در صف دیگر، هرگز یادم نمیرود تازه جنگ جلال آباد شروع شده بود. جنازه برادر زاده حاجی بابا ناصری که محصل انجنیری پوهنتون دعوت و جوان غیوری بود را با دسته ای از محصلین خوشباور در کمپ پبو آوردند. فضائ سکوت در میان خلایق پیچیده بود. ملائ نماز جنازه ایشان را خواند و از جنت مکان شدن آنها و همنشینی شان با حوران و غلمانها برای ما اطمینان داد. اما فرق بین این شهدائ نگون بخت با آن شهدای دولتی نگون بخت تر در این بود که بیرق قبر اینها برنگ سبز  و از آنها برنگ سرخ بود و بس! لیکن باد شدید و ولگرد که بر هر دو بیرق بطور یکسان میوزید! و موزیک خشن با میلودی همسانی از اهتزاز هر دو بیرق در گوشها را طنین می انداخت. حکایت از خوش قلبی و بدبختی نسل من داشت.انگار بگفته مخفی شاعرنسل من، پای در گِل ماندن را از توغ مزار می آموختند.

بدون شک ،فريب خوردن فرو دستان ، به فقر و نکبت کشيده شدن بیخبران از پیامد های هر جنگ میباشد. ضمنآ گنديدن آب راکد شده دريای مواج انديشه و آزادی و به قهقرا رفتن هرگونه رشد و بالندگی یک نسل را نیز هر جنگی در پی خواهدداشت..

بهر حال میان امواج متناوبی از احساسات، گاه مثبت و گاهی هم منفی، که پیوسته دچار تردیدم میکردند.تصمیم گرفتم کتاب خاطرات ذهنم را بدون کم و کاست بنویسم و از طریق همین صفحه با دوستان شریک کنم. ولی با تایپ هر واژه، یک موج سینوسی مثبت تائیدی مبنی بر اینکه بگفته غبار تاریخ از همین روایتها نوشته میشوند باید ادامه دهم  و موج متناوبی منفی دیگری از وسوسه با هزاران فاز اختلاف چون، چه فایده؟ کی خواهد خواند؟ چرا کتاب ذهنت را دیگران بخوانند؟ همزمان وارد ذهنم میگردیدند و معادله تصمیم گیری ام را چندین بار مساوی به صفر ساختند. که برآیندی جز پلک بستن مقطعی و اشکی که اندوه خفقان آور را در پی دارد نداشت. سرانجام بر تردید پیروز شدم و تصمیم گرفتم از فرار یا نجات خودم از چند تله مرگ حتمی خو همرای تان درد دل کنم باقی  اگر زنده ماندم خواهم نوشت

         ارگون پائیز ۱۳۶۴

 

جگتورن نعمت میدانی انجنیر کندک دوم غند هیلیکوپتر خواجه رواش با لهجه آمرانه بمن دستور داد تا طیاره را آماده پرواز و با رئیس صاحب ارکان کندک، هیئت اعزامی وزارت دفاع را به ارگون ببرم. با سلام ارتشی قبول کردم. اما همراهی با ریئس صاحب ارکان، اندکی برایم تشویش و استرس پیدا کرد. چون تازه از دانشگاه فارغ شده بودم و ریس ارکان را نمیشناختم.به تصور من رئیس ارکان،  مثل ریس شورای انقلابی یا هم حداقل ریس دفتر پدرم ریس آبرسانی وکانالیزاسیون جلوه میکرد. غرق همین تصوراتم بودم که جوانی بلند قدی با بروتهای پهن، فقط یک رتبه بالاتر از من (لومری بریدمن)، پیش رویم ایستاد و گفت شکیب تو هستی؟ گفتم بلی ! گفت: مه سنگر هستم ریس ارکان کندک دو! دیدم ای آدم از نسل منست از همان دقیقه اول ملاقات تعارفی با شوخی برایش گفتم خوشحال شدم ریس صاحب! آدم خوشخوی هستی مه گفتم از همان رئیس های بد قار نباشی خنده ای بلندی کرد طوریکه زنخش بیشر پاهین کشیده شد و بروتهایش نصف دهنش را پر کرد و سپس گفت: تشویش نکن!هر دو خندیدیم

 نمیدانم چسان بعضی آدمها فقط با یک حرکت دلنشین چنان در دل آدم ماندگار میشوند که تا ابد در ذهنت به نیکی ازیشان یاد میکنی و بدون شک سنگر یکی از همین آدمها هست که هرجا هست در حفظ خداوند باشد. ولی برعکس آدمهایی هم هستند که هنوز او را درست نشناخته ای اما  با دیدن دوتا حرکت احمق مآبانه چنان در ذهنت  منفور میشوند که تاابد میخواهی ازش دوری کنی!

بهر حال هیئت وزارت دفاع هم با جیپ روسی رسیدند و بلافاصله بسوی ارگون پرواز کردیم. پس از یک و نیم ساعت  پرواز افقی بر فراز میدانچه شهر ارگون رسیدیم. هیلیکوپتر معمولن در میدانچه های که خط رنوی داشته باشد بشکل طیاروی نشست میکند ولی در محلات که خط وجود ندارد و آنرا در روسی پلاشتکه یا نشستگاه اجباری میگویند مستقیما بطور عمودی (ورتلوتی) طوری بر زمین مینشیند که تایر ها از جا حرکت نمیکند. سنگر بر خلاف معمول از نیمه رنوی بشکل طیاروی بسوی زمین فرود آمد و با خوردن تایر ها بزمین در عرض ثانیه ها هیلیکوپتر با سرعت زیاد خط میدان را طی و بسوی سیم خار دار یا ختم رنوی نزدیک شد همینکه سیم را پرانده و جمپ و جول آغاز گردید من دستم را سوی ستوپ کران ( شیردهن توقف تیل بالای انجن) بردم و در حالیکه در جمپی سرم به سویچ های بالا خورد فقط یک ستوپ کران را بسویم کشیده یک انجن را خاموش کردم. سنگر بلافاصله ستوپ کران دیگر را خاموش و طیاره به شکل کج ایستاده و قیضه شد . هیئت وزارت به سرعت از هیلکوپتر پاهین شدند و منهم در حالیکه سرم بشدت درد میکرد از دنبال آنها برآمدم در این اثنا متوجه شدم. عسکری از دور چیغ زده میگه: ایستاده شو!! مین اس! آنسوی میدان مین است نرو. جابجا در جایم ایستادم و خشکم زد. تازه متوجه شدم که من از وارخطایی برعکس دیگران در میدان مین روان بودم. شاید خاصیت آدمی همین باشد که در موقع باخت، برای خوب بودن حالش دنبال دلایل ماورای طبیعی بگردد. زیرا حالا که فکر میکنم هیچ چیزی نمیتواند آن حس خفته ی درونم را در آن لحظه که تقلا برای نجات بود برانگیخته کند. و با هیچ زبانی هم قادر به گفتن احساس همان لحظه نیستم. اینقدر یادم هست به دستهایم نگاه کردم، خون هزاران عطش آرزو های خفته را دیدم و هزاران رویای نابافته ام در عرض چند ثانیه پیش چشمانم متجسم و متبلور شدند. عسکر بشدت سوی من دویده آمد و گفت جابجا دور بخور به همان جاهای که پا ماندی دوباره پا بمان انشالله اینجا نیس خو باز هم احتیاط کن و برگرد. خلاصه اینکه شاید ده قدم به عقب برگشته باشم ولی همین ده قدم برایم به اندازه عمر حضرت نوح ع طولانی بود. تمام آب بدنم به عرق مبدل گشته و از تنم خارج میشد.اما بشکل معجزه آسای نجات یافته و به عمله پرواز پیوستم. اما اوضاع سنگر بد تر از من بود. پیهم میگفت دوران پروانه (چرخ بال) افتید! در حالیکه دوران پروانه قطعن نه افتیده بود و وقتی با نگاه معنی داری سویش دیدم همان آهنگ ناشناس فهمیدم و فهمیدی که فهمیدم را از  نگاهش خواندم و منهم گفتم بلی دوران پروانه افتاد. و سرانجام با هیئت وزارت دفاع به شعبه قوماندن لوا رهنمایی شدیم. 

هنوز در شاک حادثه بسر میبردیم که قوماندان لوا دل پر اش را بالای هیئت اعزامی خالی کرده گفت: بسیار تعجب میکنم شما برای تفتیش آمده اید؟ تفتیش چی؟ اکمالات ما صفر اس عسکر نان نداره؟ مهمات رو به خلاصی اس. دشمن در چند قدمی رسیده. بعد با نهایت احترام رو بسوی ما کرده گفت ببخشید پیلوتان قهرمان شکر که سر تان خیریت گذشت مخابره کردیم کابل . بلافاصله قطی های کنسرو لوبیای روسی که بوی بد و متعفنی میداد با نان های داشی سر میز از سوی سربازان به ما سرویس گردید. قوماندان با فرو بردن هر لقمه میگفت اینست خوراک ما!!! هیئت هم آرام بود. در این میان مخابره از قوماندانی قوای هوایی آمد که فردا یا پس فردا هیئت تخنیکی و مصونیت پرواز می آیند و ما تا آنزمان باید همینجا منتظر بمانیم....    




       

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

شهنشاه حسن


پیش چشمانت بساط لاجوردی نقش پاست
با فروغ ماه رخسارت قمر بی مدعاست
تو بحسنت بی نظیری سیرتت اما شبیه
لیلی و شیرین وعذرا ها و بلقیس سباست
از جمال دلکشت صد شعله افتاده در آب 
مادر نوری و جسمت حسن دنیا را قباست
چلچراغ باور زیبایی ات ورد زبان 
هر دهن در وصف تو گویا و اما بی صداست
آیۀ تطهیری و چون شام زیبا دلپذیر
جویمت از مهر جانا از دل و جان سالهاست
طاعتم دیدار ازعکست شده هرصبح و شام
گرد خاک حسرتم کاین دل به عشقت مبتلاست
آنچنان پاک و قدیسی نور بارد از تن ات
کوثر آگین مرمرین تن سورهء اعطیناست
مست و مخمورند از نظاره ات گلها و من
شعله ء حزنم ولیکن شوق پروازم رساست
باز در قلبم حمیدی تازه شد زخم کهن
مژدهء دیدار تو کلک خیالم را عصاست



ص

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

آهنگ زیبایی از احمدظاهر و میریلی ماتیو

و دلبرا  گر تو یار من باشی مونسhttps:// 
گاهی  ایجاب میکند تا به دنیایی پناهنده شویم که رنگ، نژاد، مذهب، دروغ، ریا، خیانت وغیره در آن معنایی ندارد و هر چه هست "عشق و زیبایی" است. بیاد کوکب بی بدیل شرق "احمدظاهر"،و  اجرایی  از میرلی ماتیلیو با صدای دل انگیز که  لطافت و احساس در آن موج میزند، زنجیر دروازه کنک را میگشایم  

دلبرا گر تو یار من باشی 
مونس شام تار من باشی 
آنقدر می شوی عزیز بر دل 
کفر گویم خدای من باشی 

ای دلبرم! ماه پیکرم! 

هدف تیر دشمنان گردم 
کز ره صدق یار من باشی 

چه شد خطا از من ای پری پیکر 
که پر نمودی ز خون دل ساغر 

دلبرا گر تو یار من باشی 
مونس شام تار من باشی
?v=






































و همین آهنگ بصدای میرلی ماتیو




این هنرمند فرانسوی است و  در ۲۲ جولای ۱۹۴۵ در فرانسه متولد شده است. بگذارش ویکی پیدیا ایشان ۱۲۰۰ آهنگ در ۱۱ زبان 
ثبت نموده اند. جالب است که زنده یاد احمد ظاهر به چه مهارتی از کمپوز این هنرمند چه زیبا استفاده نموده است.

برگردان آهنگ از آلمانی به پارسی

هنگامیکه خورشید مثل یاقوت سرخ در بحر فرو می رود
آهنگی از گذشته در قلبش طنین انداز است
آهنگی که ، در مورد تو می گوید
او سوار شد
و سپس سخنی فراق  و هجران را به آن عزیز گفت
"گریه نکن اگر برنگشتم"
شخص دیگری را برای خود پیدا کن 
خیلی سخت نگیر
  سپس یک کبوتر سفید به سمت شما پرواز می کند تا
آخرین سلام  مرا از آن طرف بحر با خود بیاورد "
Laraloma ، خداحافظ لا پولما ، خداحافظ)
مثل دریای مواج
 زندگی یک رفت و آمد است
و چه کسی می تواند درک کند
او میدید
هر روز صبح به بیرون
قایق او ، "لا پالوما"
دیگر هرگز آنجا نبود
و یک ...

La Paloma ade

Wenn rot wie Rubin die Sonne im Meer versinkt
Ein Lied aus vergangener Zeit in den Herzen klingt
Das Lied, es erzählt von einem
Der ging an Bord
Und da sagte er zur Liebsten ein Abschiedswort
„Weine nicht, wenn ich einmal nicht wiederkehr'
Such einen andern dir
Nimm es nicht so schwer
Und eine weiße Taube fliegt dann zu dir
Bringt einen letzten Gruß übers Meer von mir“
Lara, ade (Lara, ade)
Wie die wogende See
So ist das Leben ein Kommen und Gehen
Und wer kann es je verstehen?
La Paloma, ade (La Paloma, ade)
Wie die wogende See
So ist das Leben ein Kommen und Gehen
Und wer kann es je verstehen?
Sie sah
Jeden Morgen fragend hinaus zum Kai
Sein Boot, „La Paloma“
Es war nie mehr dabei
Und eine

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

معرفی یک شاعر و یک هنرمند

 شيون کابلی - خانم پروین 
پدر و دختر

سير زندگی شاعر گرانمايه و خوش قريحه، اديب وارسته، انسان بادرد و فروتن ، سخنور بی ريا و آزادمنش " شيون کابلی"، که سالهای بيشتری ازعمر گرانبهای خويش را بمثابۀ يک سربازمتعهد و فداکاردرعرصۀ فرهنگ وادب پربار وغنامند ميهن عزيز مان، درديارغربت ودرحالت تبعيد و آواره گی سپری نموده است.نیاز مند گرامیداشت و پژوهش جدی است اما من در این مختصر میخواهم فقط یادی از این شخصیت فرهنگی نمایم
       اسم اصلی شیون کابلی  محمد رحیم  متولد 1281هجری- شمسی است. ایشان پسرسردار محمد عمرخان و نواسۀ امير عبدالرحمان خان ميباشد. بی بی حليمه ملقب به بوبوجان که زمانی سمت ملکۀ افغانستان را دارا بوده ، مادرکلان ايشان میباشد، بی بی حلیمه نواسۀ ميرحاجی و کواسۀ ميرواعظ کابلی،است
میگویند نقش و توانمندی اين زن کارآگاه ، شباهت زيادی به بانوان دربار سلطنتی مغل ها در هند چون سلطان رضيه، سليمه سلطان بيگم، نورجهان بيگم، زيب النساء مخفی و تعداد ديگری ميرساند. ایشان شاعر توانایی بودند همچنان ایشان بيشترين وقت خود را در مواظبت و تربيت نواسه اش محمد رحيم  (شیون کابلی)سپری نموده، توجه بيشترش را در فراگيری دانش و کسب تعليم وی مبذول داشته است. اين مادربزرگ مهربان بعداز آنکه نواسه اش بزرگ ميشود وبه سن مکتب آماده ميگردد، وی را به ليسۀ حبيبيه که جديدآ درکابل تاسيس شده بود، شامل ميسازد و در پهلوی فراگيری تعليمات دورۀ ابتدايی درمکتب، استادانی را برای آموزش تحصيلات خصوصی وی استخدام مينمايد.
    چنانچه اين دانش آموز تيزهوش، ازطريق همين استادان، با ادبيات کلاسيک فارسی- دری و آثارمنظوم چون: گلستان و بوستان سعدی، غزليات حافظ شيرازی، شهنامۀ فردوسی، مثنوی های خسرو وشيرين، ليلی و مجنون ويوسف وزليخا وديگر آثارکلاسيک آشنايی حاصل و زبان عربی را نيز ازآنها می آموزد.
     محمدرحيم زمانيکه به سن جوانی ميرسد، به جهان ادبيات و مطالعۀ زندگی و آثار شعراء ونويسنده گان مشهور روی می آورد و اوقات بيشتر خود را دراين عرصه وقف می نمايد و درنتيجه درسنين پختگی جوانی درحلقۀ ادباء وشعرای کشور شامل وبسوی ملک الشعراء قاری عبدالله شتافته وباکسب اجازۀ شاگردی، ازکلام وی بهره مند ودانش ادبی ا ش پرفيض ميگردد. دراين هنگام است که خودش به سرودن شعر آغاز و تخلص" شيون کابلی" را بخود اختيار می نمايد.
     شيون با تأثيراتی که مادربزرگش بی بی حليمه در وی بجا گذاشته وتربيت و تعليمی که ازطرق ومجاری مختلف کسب و حاصل داشته، نامبرده را به معرفت و آگاهی از آثار بزرگان ودرک ازمقام معنوی وفضايل اخلاقی آنان وسرانجام بدريافت مفهوم کلی از انسان و فلسفۀ زندگی، نقش ورسالت انسان درجامعه و محيط پيرامون، قادر ميسازد.
     ازهمين جاست که نامبرده با تشخيص ازموقف امتياز طلبانه، سود جويانه وظالمانۀ خانوادۀ سلطنتی وحکام وابسته به آنها وزندگی پرعشرت وتجملی طفيلی وار دور از احساس و عواطف انسانی شان، روزتاروزبا سرداران خانواده اش وداع گفته و از ايشان فاصله اختيار مينمايد و با فرزندان مردم می آميزد.
     شيون با تأمين چنين روابط درمدت زمان نسبتآ کوتاهی، اکثريت دوستان و رفقای نزديکش را هموطنان غير خاندانی تشکيل ميدهد. اين نوع تماسها و روابط، ازطرف خانوادۀ وی بنظر خوب ديده نميشود، حتا بنا برقول خودش که به فرزندانش بازگو نموده، بعضی از اقارب وی، او را سردار ديوانه ميخواندند. عده ای ازاين دوستان با وفايش تا آخرعمر با وی مکاتبه داشته، که بنا برروايتی تمام اين نامه ها درآرشيف شخصی وی حفظ گرديده ومجموعه ای از آنها ، گنجينۀ گرانبهای ادبی وتاريخی کشورمان شمرده ميشود.
   اين شعر را " شيون" درهمان زمان سروده است:
   تاج شهان عجب نيست، ازهم اگر بريزد    +    زان قدرتی که ديدم، درنالۀ گدايت
  جولان مرگ وقت است، عمرت دراز با دا  +   باشد که شکوه نآيد ، ازنغمۀ صدايت
  تنها نه قلب پژواک، دربند الفت توست     +   گشتند مادران هم، مرهون هديه هايت
  خانزادۀ توانگر ، کی پی برد به کنهش     +   زان همتی که دارد، فرزند بينوايت
  گرچه شيون کابلی رسمآ عضويت جنبش مشروطه خواهان را نداشته، ولی موصوف تحت تأثيرانديشه و افکار اعليحضرت امان الله خان غازی پسر کاکايش قرارداشته وبا نزديکی بوی، ازپروگرامهای اصلاحی اش استقبال مينمايد ، بويژه درتطبيق برنامۀ نهضت آزاديخواهی زنان درافغانستان، بصورت فعالانه سهم ميگيرد.
      دراين دوره شيون کابلی بحيث حاکم بدخشان فرستاده ميشود ودر آن جا با دختر يکی از خوانين آن ولايت بنام " بی بی کو" ازدواج مينمايد وازآن صاحب يک دختر ميگردد که اسمش را خديجه ميگذارند واين همان دخترافغان است که بنام" ميرمن پروين" برای اولين باردرزير چادری به راديو کابل رفته و آهنگ" گلفروشان زمن گلی بخريد " را با آواز دلکش و پرتأثيرش از پشت مکروفون به استماع مردم خود رسانيده، که اين آهنگ بعد از مدت کوتاهی درسراسر کشور، خانه به خانه و سينه به سينه راه خود را باز نمود.
    شيون کابلی خود ازشيفته گان موسيقی بوده وبه نواختن "هارمونيه" دسترسی کامل داشت. درحقيقت خانم پروين با نوای شورانگيزموسيقی پا به عرصۀ زندگی گذاشته وبا همين نوا که درحدود سن هشتاد واندی قرارداشت، آهنگ خواند وبعدآ زندگی را پدرود گفت.
    بانو خديجه ازجملۀ فارع التحصيلان دورۀ اول مکتب نرسنگ است که درشفاخانۀ ملکی بحيث نرس قابله شامل خدمت گرديده است. خانم پروين درحقيقت اولين علمبردار آوازخوان زنان درميهن ما ميباشد. زيرا وی توانسته با جرأت، شهامت و ازخود گذری زايد الوصفی ديوارتعصب وتاريک انديشی حاکم درجامعه را دراين عرصه لرزان و آسيب پذير ساخته ، مشوق و راهگشای نسل بعدی آ وازخوانان نيمی ازپيکر جامعۀ مان، يعنی زنان افغانستان گردد.
       اولين آهنگ خانم پروين درمنزل خودش واقع شهرنوکابل، ذريعۀ استادانی با موافقت مادر و خانواده اش طوری اجرا گرديد که اتاق را ازنصف ذريعۀ پرده ای جدا نموده، در يکطرف آن استاد غلام حسين، استاد عبدالغفور برشنا ، استاد چاچه محمود درنواختن طبله واستاد نبی گل درنواختن رباب، خديجه را همراهی می نمودند ودر طرف ديگر اتاق، خديجه با مادرش قرارداشت وصرفآ با ارتباط مکروفون آهنگ مشهور:
   سلسلۀ موی دوست، حلقۀ دام بلاست + هرکه دراين حلقه نيست، فارغ ازاين ماجراست
را که شعرآن ازحضرت سعدی شيرين سخن وخوش گفتار وکمپوزيتورآن استادغلام حسين بود، ضبط نمودند ونامبرده با اجرای اين آهنگ شهرۀ خاص وعام گرديد.
      هنگامی که سلطنت امان الله خان دراثرشورشها و اغتشاشات ضد دولتی ای که بوسيلۀ انگليسها و عمال داخلی آنان سازماندهی وطرح ريزی گرديده بود، ساقط ميگردد؛ بعد ازيک دورۀ کوتاه حکومت عبوری حبيب الله کلکانی، قدرت مطابق به سناريوی تنظيم شدۀ قبلی به جنرال محمدنادر شخصيت مورد اعتماد دولت انگليس انتقال ونهضت امانی سرکوب ودر کشورجوی خون جاری ميگردد.
      شيون کابلی درزمان تسلط حبيب الله کلکانی به تاشکند ميرود وبمنظور احياء دوبارۀ سلطنت امان الله خان با نائب سالارغلام نبی خان چرخی می پيوندد؛ ولی غصب قدرت توسط نادرخان و حمايت وپشتيبانی قاطع انگليسها ازوی، اين فعاليتها را به ناکامی مواجه ميسازد.
   شيون ، درزمان اقامتش درآن جا جهت پارۀ امور به جنرال قونسلی افغانستان درتاشکند مراجعه نموده ونماينده گان رژيم را ملاقات می نمايد واولين شعر انتقادی خود را اينگونه ميسرايد:
           خدا گر بخواهد که کاری کند     +   سر سوزنی را مناری کند
          خری را  زآخور بيرون آورد     +    بيکدم سياست مداری کند
     اين شعردراوضاع آشفته، نابسامان والمناک امروزی نيز مطابقت کامل می نمايد. فضای تيره وتاری که دراين دوره درکشورمان چيره ومستولی گرديد، نامبرده را که علاقه مندی مفرطی به آبادی وطن و آزادی مردمش داشت، منزجر و ملتهب ميسازد. ازاين رو شيون برای نجات کشورش ازشر اين جنگ جويان آتش افروز وقدرت طلبان خانمانسوز، به بارگاه خداوند چنين التجاء و نيايش می نمايد:
       ای خدا ! دادرسی را برسان       +      نا کسان گير و کسی را برسان
      خلق در با ديه ره گم شده اند      +      نغمه های جرسی را  برسان
     داد مظلوم به کسی می نرسد      +       مرد فرياد رسی را  برسان
     حالت مخمصه آمد بوطن           +       يک مسيحا نفسی را برسان
    نيست طاقت، براين خونخواران   +      لحظه يی باز پسی را برسان
    سر اين دارۀ دزدان حقوق         +       بند و دار و عسسی را برسان
    وی بار ديگر به خالقش چنين تذرع نموده واز معبودش نياز ميبرد:
    يارب به فغان خلق افغان رحمی  +      برتودۀ بی لباس وبی نان رحمی
    نی جا به مزار ونی کفن را اميد  +      بر بی سر و سامانی ايشان رحمی

    يارب تو چرا رحم به افغان نکنی  +   با علم و هنرمند و بسا مان نکنی
   از قيد خدايان غلط ، نرهانی        +    با مسلک ومردی و به ايمان نکتی
    بعد ازصدور امرگرفتاری شيون ازطرف شاه مستبد، مکار، عهد شکن و ستم پيشه، نادر خان موصوف ناگزيرآ دوباره وطن را ترک ميگويد و درشهرتاشکند جمهوری ازبکستان اتحاد شوروی سابق مهاجر و آواره ميگردد.
    وی طی اين مرحله از زندگی به يک سلسله فعاليتهای گستردۀ ادبی، علمی و تحقيقی مبادرت ميورزد.
    شيون کابلی، درگام نخست با انستيتوت شرق شناسی شهرتاشکند ، همکاری قلمی خود را آغاز مينمايد وسپس درسال 1946 عيسوی بحيث همکارعلمی درانستيتوت شرق شناسی اکادمی علوم مسکو استخدام ميگردد ودرآن جا علاوه از اجرای امورمحوله، به فعاليتهای ديگر کلتوری بمنظور کمک وشناسايی سرزمين آبايی اش و معرفی فرهنگ پرغنای آن، دست می يازد. وی کتاب " برگ های ازتاريخ معاصروطن" را می نويسد، رسالۀ " افغانستان در قرن نزده " تاليف نويسندۀ کشورسيدقاسم رشتيا را به زبان روسی ترجمه مينمايد و قاموس بزرگ دری به روسی را که حاوی بيست ويک (21) هزار لغت ميباشد، تاليف وتدوين ميدارد. چنانچه که اين فرهنگ بزرگ تا هنوزهم درکتابخانۀ ملی وانستيتوت های شرق شناسی مسکو وبقيه شهرهای اتحاد شوروی پيشين موجود بوده وتا امروزنيز مورد استفادۀ پژوهشگران قراردارد.
       شيون کابلی دهها اثر ديگری را مانند رسالۀ مشهور" جوانان مشروطه خواه " نوشتۀ محمود طرزی که بعدها ازطرف خانم" مانانه دزنه لادزه" (Manana Deznaladze ) دخترهمسرگرجستانی وی، ازروسی به لسان گرجی ترجمه گرديده وفصلی ازکتاب دنيای شرق را تشکيل ميدهد و اين کتاب درکتابخانۀ ملی انستيتوت شرق شناسی شهر تفليس مرکز گرجستان درمعرض مطالعۀ خواننده گان قراردارد، ترجمه نموداست.
     به همين منوال نامبرده دهها مقالات تحقيقی پيرامون اوضاع اجتماعی وسياسی افغانستان، به زبان روسی تحرير داشته که تمامی آنها درمطبوعات آن وقت اتحاد شوروی سابق نشر وبنا به گفتۀ دوستانش کتنگ های آن درارشيف شخصی وی محفوظ ميباشد.
   شيون کابلی غزليات، قصايد، رباعيات وتعدادزيادی هجويات دارد که بنا بروعده و اطمينان دوستان وهمکارانش، ديوان مکمل آن درآيندۀ نزديک اقبال چاپ خواهديافت. بنابر تذکاريکی از دوستانش، فعلآ رساله ای راجع به شخصيت و آفريده های وی دردوجلد رويدست گرفته شده است که جلد اول آن حاوی سه بخش، تکميل گرديده است. بخش اول آن بيوگرافی، طرزتفکر، شخصيت، مسافرتها و بازی سرنوشت وتقدير با وی ، بخش دوم آن شيون کابلی ازديدگاه دوستان و ارادتمندانش و سرانجام بخش سوم، نمونۀ کلام و آثار وی ميباشد که اميد واريم به همت دست اندرکارانش، اين رساله بزودی بدست نشرسپرده شود.
       مرحوم استاد خليل الله خليلی شاعرگرانمايه، اديب فرزانه وسخنورماهر وچيره دست معاصرکشور، شيون کابلی را گلزارادب ناميده است.
      بعد ازآن که ديوان اشعارخليلی ازطبع بيرون آمد، موصوف يک جلد آن را همراه با نامۀ محبت آميز و عاطفه برانگيزی برای شيون کابلی ارسال داشت.
     استاد خليلی درپشتی ديوان خويش خطاب به شيون چنين نوشته بود:
    اين مشت خار هد يه به گلزار ميکنم  +  من اين نثار در قدم يار ميکنم
   شيون کابلی پارچه کاغذی را ازروی ميز برداشته و فی البديهه روی آن چنين نوشت:
   خار تو خوشتر است ز گلهای ديگران +  صد باغ گل فدای چنين خار ميکنم
   شيون کابلی بنابر محبت و ارادتی که به غازی امان الله خان داشت، تا آخرين روزهای حيات خويش روابط و مناسبات خود را با وی و بعدآ با خانوادۀ اش حفظ نموده بود.
    بنابرگفتۀ يکی ازدوستان وی، زمانی شوره خانم همسرش نامه ای را بدست شيون داد، اين نامه از ايتاليا ازطرف علياحضرت ملکه ثريا، همسر شاه امان الله بوی مواصلت ورزيده بود. موصوف نامه را بازنموده وخاموشانه به مطالعۀ آن پرداخت. دراين لحظه قطرات الماس گونۀ اشک، ازچشمان گيرايش جاری گشت و بر رخسارش فروريخت. زيرا اين نامه ضمن ابراز مراتب سپاس از افغانهای آن جا ، خبر تأسف آور بيماری اعليحضرت را بوی اطلاع ميداد.
    شيون کابلی گرچه تا پايان زندگی آرزوی مراجعت بوطن را دردل ميپروراند و ازدوری ميهن ويارانش پيوسته رنج ميبرد؛ ولی اين آرزويش بنابراقامت درازمدت وی درآسيای ميانه، خلط و آميزشش با محيط آن جا و ازدواج موصوف با خانم گرجستانی وبرخی عوامل ديگر، موانع و محدوديتهای را دربرابر مراجعت دوباره اش بوطن، ايجاد نمود.
    شيون انسان با ايمان ومعتقد به دين مقدس اسلام بود؛ ولی درمسائل دينی ومذهبی تظاهر، تعصب و افراط گرايی را نمی پسنديد. وی در راز و نياز با خدايش چنين ميگفت:
    خدا يا، ظالمان را مثل من کن   +    گرفتارش به اين رنج ومحن کن
   خدا يا، هرکه دورم از وطن کرد +   چو من درمانده و دور از وطن کن
    ويا اينکه:
    خدا يا، درجهان زارم نسازی   +   به پيش ناکسان خوارم نسازی
    اگر آيد اجل زودم رهانی        +   به بستر دير بيمارم نسازی
    شيون کابلی دراثر ابتلاء به مريضی سرطان  ونفوذ اين مرض مهلک درتار وپودش طی سه سال، ساعت 10 صبح روز 15 فبروری 1986، اين جهان را وداع گفت.
    وی که آرزو داشت، تا اگردرزندگی نتواند به آغوش وطن بازگردد، جسد بيجانش را دردل خاک زمين ميهنش مدفون سازند. وی اضافه نموده بود که اگر براورده شدن اين آرزو ميسر و مقدورنگردد، جسد اورا درگرجستان که مناظر وآب وهوای آن بوطنش شباهت داشته و خانمش نيز اهل آن کشوربود، بخاک بسپارند.
     سرانجام جنازۀ آن مرحومی را به گرجستان منتقل و در قبرستان " اورتوچالا" که مزار مسلمانان آن جا ميباشد ودرشرق شهرتفليس پايتخت گرجستان دردامان ( داود کوه) واقع است، درپای دودرخت زيبای کاج ويک بتۀ ارغوان درزير آسمان نيلگونی که شباهت زيادی بوطن عزيزش ميرساند، بخاک سپردند.
   روانش شاد و خاطراتش گرامی و جاودان باد!

      اينک نمونۀ کلامش را به پيشگاه دوستداران عزم ورزمش تقديم ميداريم:

     زنگاربشوازدل، يکدم به صفا بنگر   +  صد سجده به بت کردی، باری به خدا بنگر
     افتاده زپا يی را، بردارچو بتوانی     +   آئين شرافت را، دردست عصا بنگر
  خواهی بشناسی شيخ، درشهرکدامين است+ طبل وشکم و ريش و، دستار وعبا بنگر
  بيجا چه پريشانی، از نيک و بد هستی  +    پستی و بلندی را، درکلک قضا بنگر
 ازبنده بجز تسليم، درمحضر مالک چيست + ای منکر خجلت ها، روسوی حيا بنگر
                          شهنامۀ فردوسی ، افسانۀ خود سازی است
                         کر و فر شاهان را، دردست گدا بنگر
ايستاده:دختر شيون کابلی

نشسته: شيون کابلی و شاهدخت بی بی عابده دختر اعليحضرت امان الله خان

عکس برگرفته شده از ویب سایت فردا