۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

غوغاسالاران در جستجوی آب از سراب

باتاسف که کشور عزیز ما در طول سه دهه اخیر قربانی بازیهای جیوپلتیک قدرتهای جهانی و مطامع ناروای کشور های همسایه قرار گرفته است.و هر حرکتی در راستای نجات کشور از بحران خواه نظامی, خواه سیاسی خواسته و ناخواسته در مدار سیاست های جهانی و همسایگان چرخیده و سرانجام به ضرر ملت ما تمام گردیده است. چنانچه در گذشته ها هرگونه حرکت ملی که با شعار ایجاد تفاهم بین الافغانی یا وحدت ملی,تشکیل نیروی مردمی ,مراجعه به آرای ملت با هزاران امید درخارج از کشور شکل میگرفت پس از برگزاری چند کنفرانس و همایشها سرانجام با تکرار شعار های همیشگی باکلی گوئی و کلیشه پردازی با چند پند موعظه و نصیحت با دعای تجلی وحدت ملی ختم جنگ در صف رویاهای طلائی مان قرار میگرفت و برآیند اینگونه همایشها فقط گرفتن امتیاز های سیاسی برای روز مبادابرای برخی از افراد و گردانندگان اینگونه حرکتها بود وبس. البته نمیتوان از حسن نیت و صداقت برخی از کوشندگان راه نجات از بحران افغانستان انکار کرد.
اشغال افغانستان توسط کلانترخود گمارده بین المللی,ظاهرآبه اینگونه تحرکات و همایشات نقطه پایان گذاشت زیراباتدویرکنفرانس صلح بن با اشتراک گروه های بزرگ سیاسی و روشنفکری در واقع زمینه ایجاد یک حکومت انتقالی مهیا گردید تا با پیاده کردن دموکراسی غربی در یک کشور فقیر و حاشیه نشین مذهبی از یک سو جنگ علیه ترور به پیش برده شود واز سوی دیگر بازسازی صلح و امنیت رادر کشور به ارمغان آرند.امادریغا که ستراتیژی امریکائیان در جنگ علیه تروراینست تا ویروس تروریزم را با انتی بیوتیک کشتار بیگناهان معالجه نمایند که این عمل آنها بدون شک سبب واکنش های مردمی گردیده و این چیزی بود که همسایه درکمین نشسته مکار ما نیز از خدا چنین میخواست و سخن کوتاه اینکه بحران در کشور ما بجای اینکه پایان یابد از سر آغاز شد و این امر بار دیگرمیدان را برای غوغا سالارانیکه در پی مطرح کردن خویش بودندهموار ساخت.
بنابراین در اواخر سال 2006 م بار دیگر کنفرانس شاندار و پر دبدبه ای در هالند دایر گردید. این کنفرانس در ذات خود کنفرانس منحصر به فرد بود زیرا مشمولین این کنفرانس برای بار نخست از " کلی گوئی و کلیشه پردازی" اجتناب کردند و برای اولین بار داشته های ذهنی بیمار شان چنین بروی کاغذ ریختند.

طالبان یک گروه دهشت افگن نیستند سربریدن و آدمکشی جز از مقاومت مردم افغانستان محسوب گردد
 چرا در شمال بازسازی میشود و در جنوب ویرانی؟-
و افغانستان کشور افغانهاست دیگران کشور های اتنیکی خود را دارند باید تاجکان به تاجکستان و ازبکان به ازبکستان برگردند و این میراث کبیر از پشتون هاست و کسی دیگر حق ندارد, و تحقق وحدت ملی صرف در اطاعت بی چون و چرای اقلیت های قومی از به اصطلاح اقلیت کلان نهفته است و بس
بزرگان و همسالان من اگر دوستدار تیاتر بوده باشند لابد اجرای نمایشنامه کم نظیر "تک و تکمار" را که در سال 1356 در کابل ننداری برای چندین ماه بنمایش گذاشته شده بود بخاطر دارند اما جالب اینجاست که برخلاف نمایش , ما شاهد جان گرفتن خبث شیطانی در وجدان به اصطلاح روشنفکران خود میگردیم.متاسفانه روشنفکران مادر قرن 21 چنان اسیر غل و زنجیر کوته بینی و تنگ نظری گردیده است که از اهداف و آرمانش مفتخرانه فاصله گرفته و برای متلاشی شدن ملت و تجزیه کشورشان داوطلبانه توطئه میچیند.مبرهن است زمانیکه جنایتکاران طالب نما سر جوان بیگناه اجمل نقشبندی را همانند صله ای ضیاالملت والدین از تنش جدا کردند وجدان همه بشریت تکان خورد از خداپرست تا خود پرست این جنایت را محکوم کرده و به عاملین آن نفرین فرستادند اما شرم و ننگ بر ما که خود با پوست و گوشت این جنایت را لمس مینمایم ولی هنوز هم همصدا و هم آوا میخواهیم در زیر همین لوا جنایت فقط بخاطر وابستگی قومی چشم پت حرکت کنیم و در کشور هالند با نیم متر نیکتائی اکت تکنوکراتی کنیم تا با هیزم کینه ای اینجا آتش فتنه آنجا را افروخته داریم. خوشبختانه حرکت های سیاسی در داخل کشور از جمله ایجاد "جبهه ملی" تمام منفذ ها, مجرا ها و زمینه های توطئه چینی راموقتآ بروی این دجالان سکتاریست بست.و برای چندین ماه یک سکوت پر رمز و راز دیگری در جامعه روشنفکری ما حکمفرما گردید که حتا غوغاسالاران معروف خاموشند و نظاره گر وچیزی برای گفتن ندارند

مسکینیار و کمیته نجات از بحران
آقای مسکینیار گرداننده تلویزیون آریانا افغانستان یکی از منتقدین بظاهر سرسخت حکومت کرزی میباشد. دشمنی جناب شان با جنگ سالاران شمال و دوستی شان با محمد داود خان رئیس جمهور سابق و سلطنت پایان ناپذیر میباشد. ایشان نیز که از جمله اشتراک کنندگان کنفرانس هالند درسال پار بودند بطور غیر مترقبه در هفته گذشته طرحی را برای نجات از بحران افغانستان در برنامه تلویزیونی خود شان "برنامه نگاه"ارائه کردند که بر مبنی این طرح افراد مخیر و دلسوز از داخل و خارج کشور زیر نظر و نظارت خود شان توسط مردم انتخاب میگردد و این گروه بخاطر رسانیدن "آرزوها و احساسات نیک مردم افغانستان" هر دری از جمله کاخ سفید را دق الباب خواهند کرد.هنوز ایشان میکانیزم و اسم این حرکت را اعلان ننموده بودند که زنگ های تیلفون به صدا در آمد و بگفته خود شان تمام خط ها پر شد و تاچشم بهم زدن همانهای که در سال پار در هالند تجمع نموده بودند دوباره منتخب گردیدند.همینکه حق به حقدار رسید شرایط پذیرش کاندیدان نیز مشکلتر گردید زیرا دیگر نیازی به جمع آوری نظریات مختلف وجود نداشت.چون سناریو ادامه همان سریال ناتمام هالند میباشد. که اینباردر کاخ سفید مورد بحث قرار میگیرد.

جالب اینجاست که آقای مسکینیار در حالیکه سیاسی ترین مسئله ای را رویدست قرار داده است, خود از هنجار های سیاست طفره میرود ,همچنان ایشان ادعا دارند که به هیچ وجه در پی تضعیف رژیم موجود نیست و خود شان نیز کاندید نیستند. پس هدف شان از انجام این کار اسلامی و افغانی البته به گفته خودشان صرف رضای خدا و خدمت برای صلح و نجات کشورش از بحران نهفته است و بس اما با در نظرداشت دیدگاه ها و نظریات اشخاص و افراد شامل این حرکت میتوان به سهولت حدس زد که هدف از تدویر این گرد همآئی نخست کشانیدن جنگ سالاران به دادگاه (البته بزعم آنها جنگ سالار فقط در بین تاجکها ازبکها و هزاره ها قرار دارند)و جلوگیری از کشتار افراد ملکی (منظور نجات طالبان)میباشد.بدین ملحوظ میتوان به صراحت حکم کرد که این کنفرانس (اگر دایر شود) همانند کنفرانسهای دیگر از محدوده سخنرانیها و سرگرمی های محفلی و دل خالی کردن ها بیرون نخواهد رفت و تنها مفاد آن گرفتن امتیاز سیاسی برای برخی ها که بتوانند خوب بدرخشند آنهم در روز مبادا خواهد بود زیرا امریکائیان بخوبی میدانند که جنگ سالاران در جامعه افغانستان یک واقعیت موجود میباشد.در این هم هیچ جای شک نیست که جنگ سالاران یک پرابلم جدی فراروئ دولت افغانستان و جامعه جهانی میباشد اما در شرایط فعلی امریکا نمیتواند بدیل و الترناتیف آنها را در میان طالبان جستجو نمایند.زیرا همین جنگ سالاران در شرایط فعلی با دولت و جامعه جهانی کنار آمده اند اماطالبان با اعمال ضد بشری شان در جهت نابودی افغانستان مصروف عملی نمودن پلان پاکستان درکشور خویشند.

و اما تجربه ثابت نموده که امریکا در مبارزه علیه تروریزم از استراتیژی" ترور و ارعاب" در يک مقياس بزرگ کار میگیرد.زیرا پس از ويتنام، ديگر قرار نیست جامعه آمريکا شاهد بازگشت تابوت هاى حاوى جنازه سربازان اعزامى به جبهه هاى دوردست باشد. و بهاى اين را اکنون بايد غير نظاميان در آن کشورى بپردازند که از بخت بد در تیزس هاى شوراى امنيت ملى و وزارت خارجه آمريکا عجالتا پايگاه امن تروریستان یا "امپراطورى شر" تعريف شده است. به این لحاظ جلوگیری از کشتن غیرنظامیان نیز مشکل به نظر میرسد به اینصورت یگانه راه حل حرکت همگام و متحد نیروهای مختلف کشور در مقابل توطئه های پاکستان شاید باعث از هم گسستن تار های عنکبوتی و ریاکارانه تروریستان و متحدان منطقه ای شان از دست و پای ملت مظلوم ما گردد و بس.

و اما


آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمائید که بس خفته نماند

آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدّهر بماند

شاید هم :

آنکس که بداند و بداند که بداند
باید برود گاو به صحزا بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند
آن به که رود جسم به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند
با رشوه و پارتی خرک خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند

در پُست ریاست ابدالدّهر بماند!

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

لزوم ایجاد یک برنامه تلویزیونی به اسم قهرمان ملی

تاريخ: پنجشنبه ۳۰ قوس ۱۳۸۵

هرچند وجود فزیکی مسعود، این قامت بلند و پربار جهاد و مقاومت، این مثمرترین نخل نخلستان آزادگی، این دربان و ناطور دشتهای پر از گل و لاله، این کلیددار درب شهرگمشده خاطرات روزگاران ما، بیشتر از پنج سالیست که پایان یافته است ولی این پایان را بهتر است آغاز دوران "رنسانس" مسعود نامید.زیرا او با این مرگ در واقع به جاودانگی رسید.
تجربه نشان داده است که بشر در درازنای تاریخ پیوسته مردانی چون مسعود را به عنوان الگو و رهبر خویش برگزیده اند و از کارنامه های درخشان آنان به عنوان بهترین درسی که به عینیت رسیده و به تجربه نشسته با مراسم با شکوهی تجلیل بعمل می آورند. و با تحلیل و ارزیابی همه جانبه روی شخصیت آنها در معرفی آنان به نسل آینده میکوشند. تانسل های آینده با شور و شوق راه آنها را بروند.
بادرنظرداشت همین اصل خوشبختانه ملت ما به عنوان مردمان قدرشناس همه ساله در اکثر نقاط این گیتی پهناوراز مقام شامخ مسعود به عنوان قهرمان ملی شان تجلیل به عمل می آورند، بنیاد شهید مسعود بر مبنای اینکه تجلیل و تحلیل مکمل یکدیگرند، در بخش تجلیل با راه اندازی کنفرانس های جهانی مسعود شناسی و در بخش تحلیل با چاپ ده ها عنوان کتاب و مجلات، راه اندازی سایت های انترنتی و سیمینار های علمی توانسته است ابعاد گوناگون شخصیت مسعود را مورد مطالعه و بررسی قراردهند و در تشخیص راز های که در محبوبیت و مؤفقیت ایشان تا اکنون از نظر ها مکتوم مانده بود مؤفق شوند.

اما متأسفانه دستهای مرموزی بیگانه و خودی در سطح کشور و بین المللی در کارند تا آنانی که بدون غرض و مرض در پی دریافت حقایق تاریخی بخصوص سه دهه اخیر[علتها] هستند، بطور غیر مستقیم در برابر[معلولها] قرار گیرند تا در برخورد با انگیزه های دست چندم خود را در بن بست ارزشها و ارزشکاویها یابند و بدون دریافت سرنخ عقب نشینی کند.زیرا مسعود در دوران پربار زندگی خویش بدون شک دشمنان قسم خورده ای ایدیالوژیکی منطقوی و بین المللی فراونی دارد، هرچند دندان های به ظاهرتیز و سوهان شده آنان هرگز قادر به پاره کردن اندیشه و افکار پاک او نبوده و نیست.اما با سم پاشی دراذهان عامه بخصوص مجاهدین اسبق تاثیرات قابل ملاحظه ای را وارد نموده اند

بطور نمونه در محفلی، یکی از مجاهدین که سالها در سنگرتفنگ و قلم به جهاد مصروف و معروف بود مؤفقیت های قهرمان ملی را زیر سوال برد و از روابطش با روسیه، موضوع آتش بس با روسها،ویرانی کابل،از هم پاشی اردوی ملی، سخت انتقاد کرد وی که شدیدأ عصبانی شده بود مکررأ تأکید میکرد که من از مستندات سخن میگویم ورنه من خود یکی از رهروان شهید مسعود بودم، من در کمال خونسردی از مستنداتش پرسیدم:ایشان در حالیکه هنوز هم عصبانی بود از کتاب دسایس پنهان نوشته گلبدین،مسعودوپیژني از دگرمن رحمت اله ساپی و مقالاتی از اعظم سیستانی عضوشورای انقلابی ح د خ نام برد. سپس با عصبانیت کتاب گروموف را از بکسش کشید و به طرفم پرتاب کرد و گفت آیا اینهم غلط است؟ من در حالیکه هنوز خونسردی ام را حفظ کرده بودم برایش گفتم : مستندات شما صرف نظر ازاینکه تا چه حد صحت و سقم داشته باشند ولی نگاه به آن نگاه منفی گرایانه است سپس در کمال خونسردی وی را دعوت به خوانش چند عنوان کتب دیگری کردم که در رد این به اصطلاح مستندات نوشته شده بود، هفته قبل وقتی ایشان را ملاقات کردم دیدگاه وی کاملا در مورد قهرمان ملی عوض شده بود
منظورم از ذکر این مطلب اینست که مطالعه کتب ومجلات، رفتن به سایت های انترنتی کار همگان نیست، فقر دانش و معرفت در کشوربیداد میکند و این خود میتواند یکی از انگیزه های ایجادی باشد که مؤجد و منشأی بدبختی های جامعه ماست زیرانشر آمار دو فیصد با سواد در شرایط امن و امان گذشته آنهم در سرزمینی که پیشینه تاریخی آن مشحون از افتخارات فرهنگی بوده است واقعأ قابل تأسف و خجالت آور است. از سوی دیگر نقش مخرب رادیوی بی بی سی به عنوان معلم روشنفکر نمایان نباید نادیده گرفته شود. پس ایجاد یک کانال تلویزیونی ماهواره ای جهانی میتواندهم در بی اثر ساختن فعالیت های مخرب دشمنان مؤثرباشد و هم به کسانیکه به نوعی از دوران بقدرت رسیدن مجاهدین متضرر شده اند ثابت کند که: مسعود با داشتن آنهم شجاعت و شهامت یک مردصلح طلب بود نه جنگ طلب، آگاه بود نه غافل، جان بخش بود نه قاتل و بالاخره ناجی بود نه بحران آفرین، علاوه بر آن این تلویزیون میتواند نقش دشمنانه و انتقام جویانه برنامه های تلویزیونی ذیل را خنثئ کند
- تلویزیون پیام افغان{ پیام طالب} متصدی این تلویزیون شخصی است به اسم عمرخطاب. وی هفته واربرنامه های متنوعی را از طریق "کانال یک" ایرانیان پخش میکند. عمرخطاب عده ای از طالب طلبان دیروزی را تحت عنوان صاحب نظردر برنامه های سیاسی دعوت مینماید،وظیفه این آقایون را تحریف و تصرف حقایق، عقده گشائی و انتقاد تشکیل میدهد.اینها همان مرام داران سیاسی و منفعت طلبان روزگار فریبکاری،بیدادگری و عاجزکشی اند که میخواستند بلافاصله پس از سقوط طالبان از امریکا به عنوان ابزار استفاده کنند اما برعکس خودشان به حیث ابزار استعمال شده و چون پرزه های بیکاره دور افگنده شده اند واکنون مبدل به بیماران روانی شده اند که با همه حتا با خود شان نیزگاهگاهی در جنگ و ستیز قراردارند.این صاحب نظران که پیشوند نام شان پروفیسور،دوکتور،استاد و روزنامه نگاراست بدون اینکه سیمای روشن و صفحه بازی را از اوضاع کشور پیشروی بینندگان تلویزیون بگذارند هر نوع مشکلات سیاسی، اجتماعی،فرهنگی کشور و حتا جهان را به گردن به گفته خود شان"شمالی تل وال"می اندازند، در واقع عصاره گپ شان را یک موضوع تشکیل میدهد که حکم نصحیت به ملت؟کرزی و جهان را دارد. شمالی تل وال باید نابود گردد ولو به هر قیمت

2- برنامه تلویزیونی مردم افغانستان متصدی این برنامه آقای وحدت میباشد و از طریق تلویزیون آریانا افغانستان از امریکا پخش میگردد.آقای وحدت نیز عده ای را تحت نام صاحب نظر و منتقد به تلویزیون می آورد و به این ترتیب وقت خود و خلق الله را بیهوده تلف میکند. این آقایون گمراه و افسون شدیی بی خبر ازمتن جریان و حوادث، که از نقد هیچ نمیدانند و از بررسی سطحی ترین قضایای کشور عاجزند پس از اولین پرسش دفعتأ تیغ تهمت و دشنه دشنام شان متوجه شخصیت قهرمان ملی کشور میگردد.

و سخن آخر با مسؤلین بنیاد شهید مسعود هدف من ازاین نوشتاردادن پند و اندرز نیست،همچنان ایجاد تلویزیون را به عنوان واکنش در برابر دشمنان پیشنهاد نمیکنم. مصارف تلویزیون را نباید بنیاد به عهده بگیرد بلکه رهروان و دوستداران مسعود که ماشالله کم نیستند میتوانند با ماهیانه نا چیز این برنامه ها را سرپانگهدارند انشأالله . فقط تمنای من از بنیاد اینست تا در این راستا نقش مدیریتی داشته و با فراخوان دادن و مدیریت سالم به این مو.ضوع ارجحیت بخشد، زیرا مبرهن است که تلویزیون به عنوان بزرگتزین خورشید اطلاعاتی در خانواده مطبوعات که امروز جایگاهش را بمثابه قوه چهارم در ساختار قدرت تثبیت نموده در
تأثیرگذاری بالای مردم از اهمیت ویژه برخوردار است، از سوی دیگر مطالعه کار نخبگان است نه همگان

تجزیه!،برنامه مدون استعمار

 تجزیه!،برنامه مدون استعمار یا پی آمد خودمحوری و وابستگی مطلق
17 شهريور 1389,ساعت 17:21:10


میگویند آخر زمان مصادف است با پیدایش خردجال ! یکی از ویژگیهای خر دجال فریفتن آدمهاست ! چنانچه وی با سر دادن آهنگ های دلنشین و با پیشکش خرما تازه که از پشتاره ئ خورجینش به زمین میریزد همه آدم های ساده را زمزمه کنان تا درب جهنم بدنبال خود میکشاند و سرانجام با داخل شدن در جهنم همه را با خود به جهنم میبرد.ذکراین داستان را بخاطر وجه تشابه آن با حوادث که در چند سال اخیر در کشور ما اتفاق افتاد لازم دانستم زیرا در این 9 سال بعضی ها مخمور و سرشار از نشئه خرما چنان دجال را همراهی و آهنگ هایش را طوطی وار کور کورانه زمزمه کردند و آنچنان برایش دلسوزی ها کردند که حتا مایه تعجب دجال گردیده است!
بلی در طول این سالها اگر دجال عصر ما از دموکراسی سخن گفت ما همگی دموکرات شدیم و اکت گاندی گونه کردیم اگر دجال آهنگ برابری حقوق ملیت ها را زمزمه کرد ما همه مارتین لودر کینگ شدیم . اگر دجال منابع زیرزمینی ما را یک میلیارد دالر اعلان کرد ما فردا آن بدون هیچگونه شک و تردیدی آنرا چهار چند اعلان کرده به داوطلبی گذاشتیم انگار خود ما قیلآ از وجود این ذخایر زیر زمینی اصلآ خبر نداشتیم و یا هم در این مورد نه سروی داشتیم نه براورد نه وزارتخانه ای! جنگ های زرگری را که گاهگاهی دجال با سرسپرده ترین پیروش برای فریب ما راه می اندازد بدقت دنبال کردیم و در مورد نگرانیهای عمیق خود را ابراز کردیم و سرانجام امروز که با چشمان بسته با همراهی "دجال" به دهن درب جهنم رسیدیم و "دجال "عصر ما آخرین نسخه " تجزیه کشور" ما را توصیه میکند!متوجه عمق فاجعه گردیده ایم زیرا اینجا دیگر به آخر خط رسیده ایم و در این یک مورد هر کدام آهنگ خویش را میخوانیم !
جالب اینجاست که آنهائیکه از برکت خیرات سر دجال به نان و نوا رسیده اند وتا امروز جز همرهی کور کورانه از دجال کوچک ترین علاقه ئ به ملت و کشور نداشتند در این یک مورد با چشم سفیدی حتا بالای دجال غر میزنند.اما دجال که ما را ازخود ما بهتر میشناسد آرام نشسته و نظاره میکند.و شاید هم بر ساده لوحی ما میخندد



  • آیا خطر تجزیه یک تهدید جدیست و یا هم یک توهم توطئه
آنهائیکه گیرنده های ذهنی و روانی قویتر دارند و از قدرت بینش و پیش بینی بیشتر نسبت به دیگران برخوردارند از خیلی ها قبل پیش موج های یک زلزله و توفان بزرگ اجتماغی سیاسی و شاید هم وقوع یک آتش فشان مهیب را در جغرافیای سیاسی کشورحس میکردند و همواره از آن به عنوان یک خطر جدی و نگران کننده هشدار میدادند.افشای نقشه جدید خاورمیانه به وسیله جنرال «ک. ورژن» در مارچ 2007 بخوبی نشان دهنده برنامه‌های بلندمدت استعمار برای تجزیه بسیاری از کشور های منطقه از جمله کشورما بود. و بمثابه نخستین زنگ خطر قابل مکث و دقت بود اما پیروان دجال مثل امروز آنرا جدی نگرفتند. در حالیکه در پلان مذکور تقسیم کشور ها بر اساس ملیت ها صورت گرفته است و یگانه راه مبارزه با اینگونه ترفند های استعمار ایجاد وحدت و یکپارچگیست! اما متاسفانه بر خلاف قدرت طلبان بجای ایجاد پروسه ملت سازی یکبار دیگراز تیوری افسانه ای "اقلیت و اکثریت" استفاده ابزاری نمودند و با موج سواری سعی در حفظ و تصاحب صد در صدی قدرت کردند و برای حفظ به اصطلاح وحدت ملی به تابو تراشی تابو پرستی و حفظ تابو های ننگین گذشته اکتفا کردند و بس!! و اخیرآ که سفیر اسبق امریکا در دهلی پرده از پلان" آخر خط " برداشت و تجزیه کشور ما را یک امر حتمی و یگانه راه رسیدن به صلح قلمداد کرد باز هم میخواهند با برخورد های شعاری عاطفی و لاف و گزاف های دروغین استعمار را بچه ترسانک کنند. غافل از اینکه اسنعمار دیگر کار خود را کرده است . من به عنوان یک شهروند عادی در حالیکه به نظر آنهای که موافق تجزیه کشورند احترام میگذارم اما خودم مخالف نجزیه کشورم میباشم و کشورم را با جغرافیای موجودش دوست دارم اما تجزیه کشور را در صورت ادامه چنین وضع با دلایل زیر حتمی میدانم:

  • ویکی لینکس و سیاست توهم توطئه
سیاست توهم توطئه عبارت از محدود کردن رهبران و نخبگان یک جامعه و حتا ملیت ها به "صادق "و "خائن" و حتا به"وطن دوست" و "وطن فروش" میباشد. زیرا در دنیای سیاست کسی نیست که اشتباهی را در گذشته مرتکب نشده باشد و یا هم در آینده مرتکب اشتباهی نگردد. لهذا برای از دور خارج کردن و بدنام کردن آنها بر رخ کشیدن اشتباهات شان یک امر حتمیست چنانچه ویکی لینکس دقیقآ اینکار را کرده است.مطابق به گذارش ویکی لینکس در افغانستان هیچ رهبر وطن دوستی را نمیتوان یافت همه کسانیکه از آنها به عنوان رهبران اقوام یا گروه ها یاد میشود به نوعی مزد بگیر سی آی ای و دشمن افغانستان نشان داده شده بر خلاف مظلوم نمائی عجیبی از طالبان صورت گرفته است که عمق توطئه را نشان میدهد!
  • - استعمار پایبند هیچ گونه قانون و مقرارت ملی و بین المللی نیست
رای دادگاه دن هاخ (لاهه) در برسمیت شناختن استقلال کوسوو نشان داد که استعمار نه تنها هرچه دلش خواست انجام میدهد بلکه به آن جنبه قانونی و حقوقی نیز میبخشد. آری رای تاریخی دادگاه لاهه در تائید استقلال کوسوو در سال 2008 آنقدر غیر منتظره و عحیب بود که حتا باورش محال بود! زیرا سازمان ملل توسط ملت های صاحب دولت تاسیس شده و ملتهای بدون دولت نماینده در آن ندارند و در قوانین دولت ها "اصل تمامیت ارضی کشور ها" مقدم بر اصل "حق تعین سرنوشت ملت ها" بوده و این امر در قوانین بین الملل به عنوان یک اصل پذیرفته شده بخط درشت تسجیل گردیده است.بنابرین هرگونه حرکت استقلال طلبانه در تضاد با اصل تمامیت ارضی کشور ها قرار میگیرد. اما با وجود چنین تضاد آشکار چون استعمار تصمیمش را گرفته بود سرانجام عملی گردید.ویا هم تجزیه افقازیا از بدنه گرجستان نیز مثال دیگری از اینگونه موارد است بنابرین حرف های مفت و واهی چون هیچکس نمیتواند ما را از هم جدا کند و یا هم چنگ زدن به پیوند ها و خویشی های ملیتی در نزد استعمار به پشیزی هم نمی ارزد.
  • - تفاوت دیدگاه ها و درز میان مردم و دولت
معمولآ در سرآغاز هر بحران فرهنگی اجتماعی سیاسی هویتی و اقتصادی در هر جامعه ای " چه باید کرد؟" به عنوان نخستین تاپیک در یک گفتمان ملی توسط اندیشمندان فرزانگان و فرهیخته گان همان جامعه براه می افتد. اما در کشور ما متاسفانه دیدگاه ها و نظریات نخبگان از زمین تا آسمان فرق دارد.

از سوی دیگر نبود یک استراتیژی منطقی بر پایه منافع ملی از سوی دولت به گونه‌ای که بتواند با یک تعامل مثبت در راستای ایجاد یک همگرایی منطقه‌ای در همه زمینه‌های اقتصادی ـ تجارتی، دفاعی ـ امنیتی، فرهنگی و سیاسی گام بردارد، و سرانجام بتواند به عنوان یک راهبرد بازدارنده و موثر برای تقویت جایگاه کشور در منطقه تثبیت گردد!به عنوان یک چالش جدی فرا راه کشور قرار دارد.فلهذا اگر دیر بجنبیم کار از کار گذشته است!! با این برگردان شعر هاینرش هاینه که نمیدانم چی زمان و از کجا آنرا در کنابچه ام بدون ذکر ماخذ نوشته ام این نوشتار را به پایان میرسانم

چه باید کرد؟
چه باید کرد؟
کدامین راه را باید به سوی صبحدم پیمود؟
کدامین راه مارا تا دیار دوستی ها پیش خواهد برد؟
عبور از مرز های تیره دیروز خواهد کرد؟
رها از ظلمت شب های پر اندوه خواهد شد؟
نجات از اشک های رنج خواهد داد؟

بسیچ همگانی برای جلوگیری از تحقیر و طالبانیزم

شنبه 03 مهر 1389 ساعت 17:05


عنوان فوق برایند گفتمانیست که در نهمین سالگرد شهادت آمر صاحب در هالند ,مطرح و مورد تائید, تآکید؛ کنکاش و بر رسی همه جانبه حاضرین و سخنرانان محفل قرار گرفت.در نوشتار حاضر قبل از اینکه به موضوع بحث بپردازم بیجا نخواهد بود نکاتی چند پیرامون پروژه جنگ نرم که طی یک حرکت خزنده از چندی به اینسو در کشور ما از جانب آی-ایس –اِی براه افتیده مختصرآ مکث نمایم.

تاریخچه جنگ نرم برمی گردد.بزمانی که شیطان با وسوسه ای که د رآدم ایجاد نمود و با نفوذ در نفس انسان در واقع با ابزار انسان به جنگ انسان ( آدم ) رفت و در نتیجه باعث راندن او از بهشت شد .

شاید با الهام از همین اصل باشد که چوهدری ها و پنجابی ها با همکاری شیطان" وسوسه سرطانی " را در دل و دماغ ملت ما جا داده و عنکبوت وار در سراپای ما چنان تنیده اند که رهائی از آن کار ساده ای نیست . چنانچه متاسفانه همین اکنون اراده ملی در رقم زدن سرنوشت کشور عملآ زیر سوال رفته , غرور ملی یا خودباوری بطور جدی آسیب پذیر گردیده و عواطف ملی

که بطور طبیعی جغرافيای هويتی هر آدم را تعيين می کند، عملآ خدشه دار گردیده است! حتا احساس شکست ,بیم و نومیدی از دستار سیاهان کینه توز شکنجه گر و انتقام گیر به حدیست که :

حامد کرزی معتقد است که تا افغانستان به پای خود ایستاد نشود بمجرد عقب نشینی خارجی هابلافاصله بدست تروریستان سقوط میکند

سخنگوی وزارت دفاع میگوید ما تا اکنون توان دفاع مستقلانه را بدست نیاورده ایم.

امر الله صالح از هجوم لشکر وزیرستانی در زادگاه مسعود هشدار میدهد.

و بالاخره جنرال حمید گل میگوید چون مسعود دیگر در جهان نیست لهذا آینده افغانستان بدون چون و چرا متعلق به طالبان است!.

اینکه این تهدیدات تا چه حد جدیست گذر زمان به آن پاسخ خواهد داد اما این نکته کاملا هویداست که پشت اين همه تهديد و ارعاب بيش از آنكه قدرت و اقتدار واقعي دستار سیاهان نهفته باشد، ترس از بیداری ملت افغانستان نهفته است. هویداست كه تهديدگر همیشه ترسو تر است! و اميد به اين میبندد كه طرف مقابل از تهديدهايش بترسد و عقب نشيني كند. طوریکه دیده میشود ترسانیدن ملت از یک گروه مزدور که هیچگونه جایگاه و پایگاه مردمی ندارد بطور سازمان داده شده نخست از حنجره حمید گل بلند میگردد و سپس از ارگ به آن شاخ و پنجه داده میشود. جالب اینجاست که یکی نمیپرسد که یا ایهالناس زمانیکه این گروه دارائی یک امارت بودند؛ قوای هوائی شامل چند غند هیلکوپتر و ترانسپورتی,12 فروند هواپیما جنگی میک 21 و سو 22 داشتند؛ از طرف سه کشور برسمیت شناخته میشدند؛ قوتهای زرهدار, تانکها و توپها کوماندو داشتند نتوانستند حتا یک سنگر مقاومت را بزور تصرف نمایند ولی حالا چگونه ممکن است با یک کلاشینکوف یا هم راکت آر پی جی و در نهایت با یک کمربند انتحاری اردوی 140 هزار نفری افغانستان را پس از خروج قوای خارجی شکست داده و بر افغانستان مسلط شوند؟؟آیا دیگران مرده اند؟ آیاآنها در پیشاپیش قوای پاکستان بسوی کشور ما لشکر کشی میکنند.و یا هم جن یا جادو به مدد شان میرسد؟

در حالیکه واقعیت چیزی دیگریست که متاسفانه باز هم با تساهل و تسامح و تجاهل العارفانه از آن چشم پوشی میگردد و آن اینکه اینرا همگان میدانند که بدون شک پس از خروج نیرو های خارجی بلافاصله بیرق سفید طالبان برای بار نخست بر فراز ارگ توسط طالبان نیکتائی پوش بلند خواهدشد و جنگ زرگری که برای انحراف توجه و تمرکز و درهم ریختن انسجام ملت افغانستان بطور هدفمند انتخاب شده, خاتمه خواهد یافت!سپس تئوری اسمیلاسیون که نوسط پروفیسور ترکی پیشنهاد شده محقق خواهد شد و با به محکمه کشانیدن به اصطلاح تاقضین حقوق بشر کمیته های بین المللی بحران و حقوق بشر هم خوشحال خواهد شد و.....که انشاءالله چنین مباد

زیرا این یک واقعيت مسلم است که آی ایس آی تا مغز استخوان در حاكميت فعلي رخنه نموده و آنها بخوبی میدانند که سرسپردگانشان دیگر توانائی مجدد گرفتن قدرت دولتی را از دست داده است.لهذا از داخل ارگ باسازماندهی تهديد نرم، که یکی از ابزار فرهنگيست و با هدف تأثيرگذاري بر ذهن ها و باورها استفاده مي شود. زمینه تسلط دوباره مزدورانشان را فراهم مینمایند.
زیرا در تهديد نرم عامل تهديد، بدون منازعه فيزيكي و استفاده از نيروي نظامي و لشكركشي و به راه انداختن جنگ، تلاش مي كند تا خواست و اراده خود را به طرف مقابل تحميل و آن را به رفتار مطلوب مورد نظر خود وادارد. تهديد نرم با اتكاء به قدرت نرم انجام مي شود و دستار سیاهان در این زمینه از ابتدا ظهور شان تجربه کافی دارند.

لهذا با ایجاد وسواس , که بدون شک اولین معلولیت حوزه روان رنجوری بشری بوده و نخسنین ابزار جنگ نرم میباشد با ملت ما میجنگند.و با استفاده از همین ابزار تا اکنون توانسته اند به اهدافی ذیل دسترسی پیدا نماید:
  • 1- ایجاد ترس رعب و وحشت از بقدرت رسیدن حتمی دوباره طالبان
ترس یکی از پنهان ترین لایه هایی است که افراد تحت ستم را وادار می کند تا دم فرو بندند و به گونه ای خود را با اوضاع سازش دهند و حتی در بسیاری از موارد خود را مقصر وضع ببینند و دست به هیچ اقدامی برای برطرف کردن مظالم موجود نزنند و یا حتی در شدیدترین حالت دست به همکاری با ظالم بزنند
چنانچه اعلام و التماس مذاکره با جانیان که مغرورانه و متکبر انه هر روز با ترور و انتحار آدم میکشند و هنوز هيچ نشانه ای از پشيمانی در رفتار و هيچ تمايلی به توبه و بازگشت از اعمال جنايت بارشان را "حتی منافقانه"هم تظاهر نمیکنند! نتیجه ترس سازمان داده شده است. که نه تنها حکومتیان بلکه جبهه ملی و حتا کاندیدان ریاست جمهوری بالای آن مسابقه داده و به انتظار مذاکره با آنها دقیقه شماری میکتند.زیرا این باور به آنها القاء گردیده که برگشت دوباره طالبان بقدرت سیاسی یک امر حتمیست.


چنانچه میگویند در پایان جنگ دوم جهانی دو یهودی از آلمان فرار و به کشور پیرو پناه میبرند. یکی از انها به قدری از افسران اس -اس آزار و اذیت دیده بود که فکر می کرد،پایان جنگ دروغ بی شرمانه ایست که برای فریفتن او و یافتنش توسط دستگاه اطلاعاتی آلمان پخش شده است. در حالیکه همین آدم خود به یکی از افسران اس اس که اتفاقا بیش از همه وی را شکنجه کرده بود در منزلش پناه داده و غذا و آب میدهد.

وی در پاسخ تعجب دوستش که می گوید این مرد تو را 1 سال بیرحمانه و تا سر حد مرگ شکنجه داده، گفت : اما اینبار بمن قول داده که دفعۀ دیگر با من مهربانتر باشد.!!!اینست نتیجه ترس نهادینه شده در وجود آدمی


  • ایجاد حس قناعت, سستی , خمودی و نکبت بويژه روحيه ی تسليم طلبی جمعی و تن به قضا سپردن،-2
در جوامع مسلمان از جمله کشور ما به نسبت حاکم بودن فرهنگ دینی رهبر " امیرالمومنین " سایه خدا پنداشته میشود و مبتنی بر آیه شریفه و اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولامر منکم اطاعت از امیرالمومنین فرض است . این امیر که همیشه مرد است و معصوم, پیروی از او در هر شرایط مایه سعادت صلاح دینی و دنیوی است حتا اگر بخاطرش آدم بکشی غازی وار به بهشت میروی و اگر کشته شوی که فبها.لهذا در نهایت برای سعادت و رستگاری ابدی باید همیشه تن به قضا و قدر سپرده و با قناعت تمام از این اولامر با نکبت و خمودی گوسفند وار اطاعت کنی زیرا این دنیا فانی و در واقع مزرعه آخرت است . راه رسیدن به زندکی ابدی را نیز همین امیر برایت یاد میدهد از آداب نان خوردن گرفته تا آداب تشناب رفتن و خوابیدن در قوانین مدون شده اوست بشرط آنکه دل از متاع دنیا برکنی این تبلیغات و مغز شویی ها نه تنها منحصر به جوامع اسلامیست بلکه متاسفانه در تمام جوامع دیکتاتوری رایج است چنانچه حکومت کمونيستی کوریا شمالی در نيم سده گذشته، مردم نگونبخت خودرا آنچنان مغزشويی کرده که آنها حتا تابش خورشيد را نيز از مهر و داد «سونگ بزرگ»، پدر همين رهبر ديوانه خود می پندارند.


با چنين باور آنها حتا با خوردن شوربا علف هم باید روزانه، دقايقی در برابر فرتور و يا تنديس آن پدر و پسر، به تعظيم بايستند. زیرا به آنها تلقین شده که اگر رهبر آنان بميرد، نظم فلک برهم خورده و حتا منظومه شمسی از هم متلاشی میگردد.

  • 3-ایجاد ایمان ایدیالوژیکی
ایجاد ایمان اعتقادی در بین رعیت از رهبر ظالم و القاء اندیشه سلطه یکی از سنگپایه های ایجاد خوف و وحشت در بین مردم است .طوریکه در نخستین روز های ظهور طالبان میگفتند ملا عمر نصف رویش را تا زمانیکه تمام افغانستان را مسخر نشود پوشانیده است . و یا هم میگفتند که مرمی بالای داتسن های طالبان اثر ندارد. البته این قبیل حرفهای مزخرف و این گونه حرفها و حدیث ها در مورد همه رهبران پوشالی جز از برنامه های دیکتاتوران بوده و مختص به کشور ما نیست چنانچه مائو، مردم بينوای چين را بدان پايه از ايمان اعتقادی

رسانیده بود که بسياری از دهقانان چينایی، برای مرغان خانه گی, گاو ها و گوسفندانشان با ایمان کامل کتاب مائو را به این امید میخواندند که مرغانشان پس از قرائت کتاب ماهو تخم های بزرگ و دارائی دو زردی خواهد داد و شیر گاو ها هم دو چندان خواهد شد.!

 زیرا آنهاپرندگان و چرندگان و درنده گان و خزنده گان و کوه و بيابان را هم شيفته و مطيع مائو می پنداشتند

بنآ با در نظر داشت نکاتی که مختصرآ از آن یاد آور شدم هویداست که ايجاد نااميدي نسبت به آينده،القاي احساس ضعف در برابر دشمن توسط شخص رئیس جمهور، نوعی از تهديد نرم است که بدستور طالبان ارگ نشین بر ضد منافع کشور صورت میگیرد. مسلم است اين گونه رفتار و گفتار و اين گونه تفكرات مانند بمب هاي ساعتي اي هستند كه با گسترش و به مرور زمان افزايش حجم آن ها، به موعد انفجار نزديك مي شوند.ميزان اهميت اين گونه تهديدها زماني بيشتر مي شود كه با تبليغات خارجي و عمليات رواني دشمن همراه گردد.
هر چند از حکومتی که حتی قوانين معيوب انتخاباتی خود را زیر پا کرد و در تقلبی آشکار، نتايج آراء ملت را به يغما برد! فساد از امحاء و احشائش فواره میکند.نمیتوان انتظاری جز این داشت . که برای بقای خویش با هر دزد سرجوال را بگیرد و در نهایت هست و بود مملکت را به یک دو قمار ببازد اما آنانیکه خود را رهرو مسعود میدانند نباید از این تهدیدات بترسند قهرمانیکه گفت اگر به اندازه کلاهم جا داشته باشم میرزمم و هیچگاه هم نترسید. بنابرین با این جمع بندی حال که ضرورت مبارزه با دشمن در کمین نشسته از هر زمان دیگر واجب تر و حتمی به نظر میرسد جا دارد تا محوریتی ایجاد شود که قوه جذب به مرکز را دارا بوده و سنگر مستحکمی از مبارزه را سازماندهی کند نه اینکه سد خاکریزی سازند برای امتیاز گیری از کرزی.

مبارزاات مسالمت آمیز یا قهر آمیز


هر چند در تاریخ معاصر کشور ما بدلیل وجود رژیم های اسنبدادی و توتالیتر تجربه , نقش و فرهنگ مبارزات مسالمت آمیز خیلی کمرنگ و ناچیز است اما خوشبختانه اوج گیری جنبش های آزادی خواهی و رشد شعور سیاسی به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر بخصوص در چند دهه اخیر رشد تصاعدی داشته تا جائیکه درهمه جا و حتا در محفل گرامیداشت از شهادت مسعود بر این نکته تاکید جدی صورت گرفت تا برای جلوگیری از خطر طالبانیزم حرکت های مردمی سازمان یافته و مبارزات مسالمت آمیز آغاز گردد.
بدون شک مبارز ات مسالمت آمیز ظرفیت بسیج توده ای رابالا میبرد و شیوه انسانی تر است اما با تاسف که هیچ تضمینی برای تداوم موفقیت آمیز آن وجود ندارد .شاید آنهائیکه تاکید بر مسالمت آمیز بودن مبارزه در کشورما مینمایند میخواهند تجربه گاندی و مارتین لودر کینگ در هند و آمریکا را در کشور ما پیاده نمایند در حالیکه از هیچ تجربه تاریخی نمیتوان استنتاج تئویک جهان شمولی را بدست آورد. فراموش نباید کرد که دوحرکت نا فرمانی مدنی گاندی و مارتین لوترگینگ ، برغم مسالمت آمیز بودن، دو مضمون متفاوتی را حمل می کردند. لودر کینگ ، اصلاح قوانین نژادی و برابری حقوقی سیاهان و سفید پوست ها را خواهان بود ، حال آنکه گاندی میخواست حاکمیت استعماری انگلیس بر هند پایان یابد. یعنی خود حاکمیت انگلیس در هند بعنوان یک نهاد حکومتی در کلیت خود زیر سؤال بود. گاندی خواهان برابری مدنی و نژادی انگلیسی ها و هندی ها در هند نبود ، بلکه میخواست حاکمیت انگلیس برهند پایان یابد. حرکت مسالمت آمیز گاندی تنها در زمانی توانست به موفقیت بیانجامد که ستون فقرات امپراتوری انگلیس نه فقط بر اثر جنگ در هم شکسته شده بود ، بلکه قدرت هژمونیک تازه ای که رهبری بلوک غرب را بر عهده گرفته بود و کاملا مخالف باز سازی سیستم امپراتوری انگلیس بود ظهور کرد. 
از سوی دیگر جنبش مارتین لوتر کینگ برای حقوق مدنی هر گز نتوانست در آمریکا سر تا سری گردد و فقط به عنوان یک جنبش سمتی در جنوب باقی ماند. در مورد جنبش گاندی نیز باید یاد آور شد که این جنبش فقط در مقطع معینی از زمان می توانست معنی داشته باشد و تعمیم آن به هر جنبش و هر حرکتی در هر نقطه ای از زمان و بخصوص در کشورما نادرست است.

هر چند تمایل طبیعی جنبش های اجتماعی ،معمولآ به حرکت های مدنی و مسالمت آمیز است. هیچ انسانی با عقلی ، تمایلی باین ندارد که گرهی را که با دست می تواند باز کرد ، با دندان خود باز کند.

تجربه اکثر انقلابات در تاریخ نشان می دهد که معمولا مردم و احزاب سیاسی ، در ابتدا ، خواسته های خود را بصورت مسالمت آمیزی مطرح می سازند و رژیم های سیاسی با واکنش های پیاپی خشونت آمیز خود ، واکنش خشونت آمیز مردم را بر می انگیزند و انگاه مردم ، پیشتر از رهبران سیاسی خود علیه حکومت واکنش خشونت آمیز نشان می دهند.
معمولا مردم با خشونت حرکت های اجتماعی خود را آغاز نمی کنند ، بلکه حکومت ها چنین عکس العملی را بر آنها تحمیل میکنند.چنانچه در انقلاب 1905 روسیه ، دهقانان روسیه برهبری کشیش گاپون ، بشکل مسالمت آمیزی عرضحال بدست بطرف کاخ تزار رفتند ولی با پاسخ گلوله تزار روبرو شدند.

 لهذا به نظرم در کشور ما عنوان نمودن مبارزات مسالمت آمیز در برابر آدم های چون جمعه خان همدرد, حامد کرزی و ... کاری درستی نیست و در نهایت اینکار میتواند به عنوان "حماسه تسلیم " دربرابر استبداد در پوشش مبارزه غیر خشونت آمیز تلقی گردد. من ، به هیچوجه تمجید از خشونت نمیکنم بلکه میخواهم ضعف استدلالی مبارزات صلح آمیز را، بویژه در برابر رژیم های استبدادی و توتالیتر چون هتلر, استالین ملا عمر و صدام حسین نشان دهم.

از سوی دیگر این گونه مبارزه در جوامعی که در آنها درجه شهرنشینی به نسبت بالائی وجود دارد کار آئی دارد نه در افغانستان،

در مورد اشکال دیگر مبارزات ، از جمله مبارزات قهر آمیز و مسلحانه چون ارنستو چگوارا ،نیز نمیتوان در شرایط فعلی کشور ما خوشیبن بود زیرا تجربه شخصی چگورا در کیوبا و بولیوا نشان میدهد که مبارزات مسلحانه ممکن نیست و نمیتواند نسخه همگانی گردداما.آنچه که در شرایط فعلی قابل تحقق است ایجاد یک محور؛ فراخوان برای بسیج همگانی و حد اقل بکار گیری از ادبیات مسلحانه به عنوان ابزار مبارزه است, چون ادبیات مسلحانه بخش و نمادی از عمل مسلحانه است زیرا براه انداختن جنگ روانی یا ضد حمله بر علیه دشمن فقط میتواند با توسل به زور صورت گیرد نه با تضرع و الحاح .

پی نوشت ها:

-کنفرانس خبری حامد کرزی با دیوید پتریوس تلویزیون ملی

-ظاهر عظیمی در تلویزیون آریانا

-صحبت نیلفونی امر الله صالح در محفل هالند

-مصاحبه حمید گل

پرنده ها میروند در پیرو میمرند



 

رنگین کمان حبهه ملی

آه آه از دست صرافان گــوهر ناشناس
هر زمان خرمهره را با دُر برابر مى كنند

حافظ
پس از تطبیق گام به گام موافقت نامه بن پيوسته‌ به‌ تعداد کسانی که از دستيابی به‌ حقوق ملی خود در چهارچوب کشور مأيوس میشدند افزوده‌ می‌گردید, تمامیت خواهان ,احزاب و گروها یرا که‌ خواهان مشارکت عادلانه اقوام یا فدراليسم بودند همواره تحت فشار سياسی و روانی قرار می‌دادند،.
جامعه‌ی سياسی ما از اين لحاظ انشقاق پيدا کرده‌ بود واکثریت قاطع از روشنفکران و حتا مجاهدان توانمندی خود را برای مقابله دستجمعی بمنظور بر چیدن یک چنین نظام تحمیلی از دست داده بودند, جنبش های سیاسی و مدنی مردمی از انسجام کافی برخوردار نبودند و تلاش در مدار بسته خارج از کشور، بدون ارتباط " ارگانیک" (سیاسی و تشکیلاتی) با داخل کشور، نمیتوانست به نتیجه مطلوبی برسد.شهروندان در برابر تصویر امیدبخشی که دولت منتخب برایشان ترسیم کرده بود ناامید شده بودند و اجبارآ بمصداق "چار باید زیستن-- ناچار باید زیستن" در برابر کوه عظیم نا‌امیدی که درمسیر دسترسی به زندگی بهتر قرار گرفته،بود ناچار به تسلیم ‌شده بودند و اعتماد به نفسشان را از دست می‌دادند و و روز تا روز با حکومت بیگانه می‌گردیدند
در چنین جو حاکم یکبار دیگر استاد ربانی توانست با بدست گرفتن پرچم مقاومت و مبارزه "ازادگان" شکست خورده و پراگنده را طوری بازسازی و همآهنگ سازد که چالشی بزرگی فراروی حاکمیت قرار گیرد!
او با این کار به جهانیان ثایت کرد که دیگر مرکزگرایی و تمرکز قدرت در یک نهاد، جوابگوی نیاز های امروز بشری بویژه در جوامع چند فرهنگی و چند زبانی نیست، زمان ملت سازی به شیوه کهن به پایان رسیده است، راه کار نوین برای رشد همه جانبه در سرزمین بزرگ با ملل، فرهنگ و تبار گوناگون انتخابی شدن والیان و به رسمیت شناختن زبان، نوع اداره و برابری حقوقی همه والایات در تعیین سرنوشت خود شان است.مضاف بر آن تشکیل جبهه ملی سبب شد تا ملت ما با بیداری و هوشیاری تمام مراقب باشند و بدانند که:
دمکراسی و آزادی را بما " هدیه" نمیدهند. باید با ایجاد" ابزار مناسب (تشکلات سیاسی و میهنی) آنرا بدست آورد-


دمکراسی و آزادیهای بدست آمده را باید در جامعه " نهادینه" کرد تا همیشه برقرار بماند-

.نهادینه" کردن آزادی و دمکراسی نیز فقط از طریق ترویج " فرهنگ دمکراسی" و ایجاد " نهادها ی مردمی"و سازماندهی " احزاب مدرن اجتماعی"، امکان پذیر میباشد

دوران نظام های ایدیالوژیک دیگر به پایان رسیده است. -

کثرت گرایی «پلو رالیزم» از پایه ای ترین مبانی دموکراسی خواهی است. هرگاه اندیشه یا اجتماع به«پلورالیزم»تن داد، خود به خود به دموکراسی رسیده است و هرگاه، جامعه ای دموکرات شد،«پلولاریزم» در نهاد فرهنگی اش مستقر شده است. دموکراسی و «پلورالیزم» لازم و ملزوم یکدیگراند.


چالشها و توطئه ها
با اینکه در میان رهبران جهاد و مقاومت کمتر کسی را میتوان سراغ کرد که در هفت سال گذشته مانند استاد ربانی با انواع دسایس و توطئه های داخلی و خارجی،با شجاعت بینظیر دست و پنجه نرم کرده باشد و با توسل به عقلانی ترین رویکرد ها در کمال متانت در میدان سیاست بایستد اما باتاسف اکثریت از همسنگران دیروزی (خیل بهره مندان از خوان نعمت), آزادگان و روشنفکران هنوز هم با سکوتی تردید آمیز این حرکات استاد را دنبال میکنند!

استاد در طول این سالها هم از طرف «قبیله سالاران» وهم از جانب کسانی که با فرهنگ گوسفندیزم خو گرفته اند و با هر چه بوی آزادگی می دهد، دشمنی میورند مورد بی لطفی قرار گرفته است! قبیله سالاران از وی هزینه تابو شکنی اش را میخواهند و پیروان مکتب گوسفندیزم از اینکه با عقب ماندگی و انجماد فکری در یک جامعه "گوسفندخو"عادت کرده اند و در همه شرایط حق بجانب پوزخند زده اند بر وی خرده میگیرند. زیرا فرهنگ استبدادی با پیشینه تاریخی که دارد چنان روح و روان آنها را در اسارت خود گرفته است که مستبد بودن از معرفه ها و خصوصیات تغییر ناپذیرآنها گشته است. لهذا اکثریت از آنها هنوز هم عقیده دارند تا در زیر چتر امیر آهنین چون عبدالرحمن خان میتوان با راحتی عصر روشنگری اروپا را پشت سر گذاشت و وارد دوران مدرنیته شد.
بنابراین، با ایجاد جبهه ملی بازار غر زنان حرفه ای و کلبی مسلک که حتی یک ساعت از عمر خود را صرف امورات جامعه و سرنوشت آن نکرده اند و کاری جز ابراز انزجار و تفسیر وقایع نداشته اند بار دیگر گرم شد آنها به شدت شروع به تخریب (جبهه ملی)نمودند و از هر وسیله ممکن (تلویزیون های ستدیو محور لاس انجلسی گرفته تا وب سایتها و نشرات داخلی و بیرون مرزی) موج از اعتزاضات خویشرا در جهت محکومیت اتحاد بگقنه آنان "مجاهدان و کمونیستان" آغاز نمودند! حاکمیت نیز بادست و پاچگی به تهمت زنی و توطئه چینی پرداخت و این حرکت را کار بیگانگان و خارجیان قلمداد کرد.

هرچند حاکمیت انتظار داشت که اتحاد نهادینه نشده و بدون محاسبه چون جبهه ملی را میتواند با وزش اولین بادهای تند سیاسی وا کند وبا یک کار اوپراتیفی با شخصیت های پر نفوذ داخل جبهه, آنها را در برابر هم قرار داده و معضل بزرگتری در راستای اهداف اصلی مبارزه شان ایجاد نماید و همین طور هم کردند و در این امر تا اندازه ای موفق هم شدند اما چون محوریت جبهه بر رهبری سیاسی شخصیت کار کشته چون استاد ربانی میچرخید, دیده میشود که جبهه هنوز هم نقش برجسته دارد.
و تیم حاکم که تا دیروز خود را پهلوان خیالی « پهلوان پنبه» میدانستند و از باور داشتن حقایق و تن دادن به عواقب آن پرهیز میکردند متیقن گردیدند که امروز به مرحله فرسودگی رسیده اند لهذا میتوان اولین نشانه های تن دادن به واقعیتها را از جانب تیم حاکم بطور ملموسی مشاهده کرد.این یک حقیقت روشن است که امروز رژیم از بن بست موجود کاملآ سرگیجه شده و هیچ چشم انداز نوید بخشی در کوتاه مدت برایش قابل تصور نیست.
سخنی با صرافان گوهر ناشناس
علیرغم اینکه صرّافان گوهرناشناس دوران ما، برای منفعت شخصی خویش "خرمهره" را با در برابر کرده و با گردن آویخته اند اماچشم انداز کشور در طول تاریخ هیچوقت چون امروز دارای افق های روشنی نبوده است و این امر دلایل عدیده ای دارد که بصورت فشرده به آن اشاره میشود:
خوشبختانه امروز مردم به ان درجه از شعور سیاسی رسیده اند که ممکن نیست یک امر خردستیز یا مقوله ای که توجیه عقلانی نداشته باشد،به اسانی بپذیرند به پندار من امروز اگر یکی از کاندیدان یالفرض محال ادعا کند که در صورت پیروزی اش برای تمام مردم افغانستان در کره مریخ خانه میسازد خیلی ها عقلانی تر از اینست که در پوستر های حامد کرزی نوشته اند "سمبول وحدت ملی".
عناصر جاه طلب، فرصت طلب، عوامل نفوذی دشمن وهمچنین لمپن ها خود بخود انگشت نما گردیدند و بدون شک مردم با تعجب از آنها میپرسند که این چگونه رهبری است که با وجود واقعیت تلخ این هفت سال همچنان بر اشتباه و سوء تفاهم تاریخی خود پافشاری می کنند؟در حالیکه مردم از آنها انتظار داشتند که با این اقدام خود نه تنها خویشتن خویش بلکه همراهان گذشته را نیز از اسارت اشتباهات گذشته برهانند.
رژیم چنان در سراشیب سقوط اخلاقی و معنوی قرار گرفته که دیگر محال است بتواند هیچگونه مشروعیتی برای تداوم خود دست و پا کند.مگر اینکه معجزه شود ویا استخاره حضرت صاحب درست از آب بر آید!


- شعار انتخاباتی کاندید مورد حمایت جبهه برای اکثریت قاطع مردم قابل قبول میباشد.

خوشبختانه جامعه آماده است یا بهتر بگویم کم کم آماده میگردد تا عقلانیت را جایگزین احساسات کند. هر چند عقلانیت گاهی در تضاد کامل با احساسات شخصی یا عادت تاریخی قرار میگیرد.و برای کشتن احساسات و گردن نهادن بر شعور، افراد جامعه مستلزم شجاعت لازم است.
بنظر میرسد که صرافان گوهرناشناس ما بزودی خواهند دانست که عاقبت دست خالی به نقطه ائی بر خواهند گشت که آغاز کرده بودند وتمام امیدها و آرزوهای خود را برباد رفته خواهند یافت اند و جزء خستگی طاقت فرسا چیزی دیگری برای جامعه سیاسی ما به ارمغان نخواهنداورده...


انتخابات یا چرخیدن در دایره خبیثه؟

 سرطان/تير 1387,1
انتخابات یکی ازابزار ها و پارامتر های مهم دموکراسی برای سنجش آرای عمومی است. از اینرو گزینش زعامت ملی به گونه اى كه مشارکت مستقیم مردم در آن قابل لمس باشد امروز تقریبآ در هرگوشه ای این گیتی پهناور امریست حتمی و ضرورتیست انکار ناپذیر!. زیرا مدیریت سالم، در قلمرو واقعیت های قابل لمس هر جامعه و کشوری دیگر نه یک تخیل و رویا طلاییست و نه هم"حاکمیت ظل الهی و پادشاهی! بلکه رسالتیست ملی و تاریخی

لهذا با نزدیک شدن دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در کشور ما، سیاست ورزان ما که پس از انتخابات 2004 ریاست جمهوری با بی برنامگی همچون موج سواران متتظر در ساحل، نظاره گر اوضاع بودند دوباره جان گرفته و به گفته حاجی داود مدیر مسئول روزنامه اراده یکصد و پنجاه تن از ماتریالیست گرفته تا ایدیالیست، دموکرات، نشنلست، فدرالیست و شاید هم کمونیست.. برای رقابت در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری آمادگی میگیرند(1)
! بنابرین انتخابات آینده با همه تقلب ها و دست کاری ها احتمالی، میتواند از اهمیت ویژه ای برخوردارباشد! از سوی دیگر،چون در کشور ما نهاد های دموکراتیک بدلیل استبداد قومی و مذهبی کارآیی چندانی ندارد، بدون شک انتخابات ترفند دیگری خواهد بود برای چرخش در مدار دایره خبیثه! زیرا جریانی كه قدرت را در اختیار دارد برای كسب مشروعیت دوباره،هم از منظرزمانی و هم از منظر حقوقی، نیاز به اصل مراجعه به آرای عمومی دارد. بنابراین سعی می‌كنند با شرکت در انتخابات خود، را عملا، در نقش قربانی قرار داده و با مصاف دادن با حریفان ضعیف، بی پناه و خودساخته، قویتر از دیروز ظهور نموده و به استحکام قدرتش بپردازد.
مسلما امروز همگان بر حقانیت این نظر مُهرِ تأكيد مى كوبند که چه به لحاظ تحولات شتابناک منطقه و جهان و چه عوامل درونی، یک بحران سیاسی فراگیر در درون و پیرامون حکومت فعلی در حال شکل گیری بوده. و شمارش معکوس ماه های اقامت هفت ساله آقای کرزی در کاخ ریاست جمهوری آغاز گردیده است!! زیرا با گذشت هفت سال از حاکمیت حامد کرزی، تلخبختانه نه تنها، آرمان چندپاره ملت مظلوم ما به مدینه فاضله نرسید! بلکه جامعه‌‌ ما از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی،فرهنگی و به ویژه اخلاقی عمدآ به سوی قهقراسوق داده شد. فساد، فریب‌کاری، دروغ و ریا - در همه جا ترویج یافته و نظام به اصطلاح منتخب بی پرده، فضايل اخلاقی را به رذايل اخلاقی و بر عکس رذايل اخلاقی را به فضايل اخلاقی مبدل نموده است!.
ساده انگاری مباحث اقتصادی مانند ترویج بازار آزاد توسط شخص ریس جمهور، سپردن کار های مهم به دست ساده لوحان قوم پرست، بر کناری کارشناسان باتجربه سیاسی و نظامی با شعار های عوام فریبانه توازن قومی برای مدت کوتاهی کارآیی خود را داشت ولی در دراز مدت فاجعه آفرید و سرانجام جامعه و کشور را به ورطه سقوط کشانید! " جنگ در کشور " به معماي میماند که هيچ ذهن عادي قادر به دركش نيست، چه رسد كه آن را حل كند، معمائي شامل مجموعه‌اي از تناقضاتِ غير قابل فهم و درك!. مبارزه با مواد مخدر، و مبارزه با تروریزم که دیروز شعار رنگین جامعه جهانی بود امروز اعتبار هفت سال قبل را ندارد! بنابرین بوضاحت میتوان گفت که نشانه هائی از نزدیک شدن به وحدت نظر برای مرخص کردن آقای کرزی در سطح ملی و بین المللی بروز و ظهور کرده است.
بااینحال ناگفته پیداست که حامد کرزی، علیرغم همه تنگناهای ملی و بین المللی که در آن گرفتار آمده، با توسل به هر نیرنگ و توطئه‌ای میکوشد سکان قدرت را در دست‌های خویش نگهدارد! و براى بسط، نفوذ و ادامه قدرت خود توجيه و دلائلی مشروع دست و پا کند، زیرا ارتباط مشروعيت وحكومت يك امر ضروري و اجتناب ناپذير است به گونه اي كه حتا ملا محمد عمر سعي در ارائه مباني مشروعيت خود داشت! و مسلمآ کودتا گران، نوکران خارجی و مستبدین خود را حداقل به يكي از موازين مشروعيت می چسپانند! به همین دلیل وی از نامزدی دوباره اش در انتخابات سال آینده خبر داد! هرچند وی دلیل انتخاب مجددش را به پایان رسانیدن کار های ناتمام ومحقق شدن آرزو ها مردم مظلوم افغانستان عنوان میکند اما آگاهان سیاسی این اقدام ایشان را چرخش در دایره خبیثه که از طرف تیم وی بصورت دقیق بصورت یک استراتیژی برنامه ریزی شده است میدانند!
دایره خبیثه ئ که نقطه آغازین آن ذریعه عبدالرحمن خان با پایه گذاری یک حکومت قوی استبدادی نهاده شد و سپس توسط- نادر خان، حفیظ الله امین و ملامحمد عمر تعقیب میگردید در واقع آرزوی دیرینه ایست که اینبار قرار است توسط تیم همراه رئیس جمهورجامه عمل بپوشد، گرچه چنين آرزوئى در این فضاى تيره و طوفانى محال است كه فرصت تحقق بيابد! زیرادرگذشته ها این" دایره آرزو " هر بار گاهی از مرکز و گاهی از شعاع و گاهی از راس منفجر شده و به شکست انجامیده است
حامد کرزی نیز بخوبی میداند که مردم دیگر آن مردم هفت سال قبل نیستند و نمیتوانند با برنامه های حتا با ظاهر آراسته و منطقی وی و تیم کاریش اعتماد کنند. چون ایشان با قانون گریزی ها وبیگانه پروری ها، مشروعیت خود راکاملا از دست داده و تصور ایجاد دوباره شكاف و تقسیم نیرو های مطرح و رو در رو قرار دادن اپوزیسیون سیاسی نیز کاراآیی ندارد! بدون هیچ تردیدی تعقیب همین سیاست توسط تیم کاری جناب شان در گذشته باعث انسداد سیاسی موجود گردیده است! لهذا دیوار ضخیم بی اعتمادی که بین نظام موجود و مردم ایجاد گردیده به راحتی فرو نخواهد ریخت. زیرا نظامی که قادر نباشد حافظ حقوق و آزادی ملت و عامل تحقق خواسته های آنها باشد، طبیعی است که با ارائه هر طرح و برنامه جدیدی نه مورد توجه مردم قرار می گیرد و نه جلب اطمینان خواهد کرد

بنابرین امروز این نکته کاملآ هویداست که "از كوزه همان برون میتراود كه در اوست" پس انتخاب مجدد کرزی میتواند درواقع دعوتی به ماکیاولیسم باشد، اما در شرایط که گروه گراها، خودمحورها، خودشیفتگان، نخبه کشان، و فرصت طلبان سیاسی به علت پراکندگی و نبود برنامه، توان اثر گذاری روی سیر حوادث را تقریبآ از دست داده اند بدون شك کرزی میتواند بار دیگر کاندید مطرحی باشد.


فعالین سیاسی، شعار ها و آرمانگرایی


هویداست که فرآیند انتخابات در کشور در یک مسیر تعریف شده، هدایت شونده و بشدت کنترل شده از طرف تمویل کنندگان خارجی آن طی طریق خواهد کرد، بنابرین برای مطرح بودن در عرصه ای سیاسی، تنها انتقاد از رژیم موجود ویا گله و گذاری از امریکا و جامعه جهانی نمیتواند کار ساز باشد همچنان التماس جویی برای حضور سیاسی طالبان و دیگر تروریستان، و بر رخ کشیدن مذاکرات پنهانی با آنها برای مسابقه دادن با کرزی نیز موثریت لازم را نخواهد داشت!
در تمامی دنیا رسم بر اینست که برای برگرداندن ورق، و شکست حریف، اپوزیسیون تمامی تلاش شانرا برای رسیدن به یک مخرج مشترک متمرکز میسازند و طبیعتآ برای رسیدن به یک مخرج مشترک نیازمند یافتن زبان مشترک، درد مشترک و آرزوهای مشترک میباشند، که اینکار فقط با محترم شمردن عقاید و نظریات همدیگر ممکن میباشد.! لهذا، قضاوت در مورد هرگونه خط فکری و بر نامه ها و اهداف شان بطور واضح و روشن به مردم ارائه میگردد، اما متاسفانه کشور ما از این قاعده نیز بدلایل ذیرین کاملا مستثنی است!
الف - در شرایط کنونی " آرزوی مشترک" و" درد مشترک" در میان گروه ها و فعالین سیاسی با وصف شعار های کلی کاملا از هم متفاوت بوده و بنابرین یافتن " زبان مشترک" در میان تمام نیرو های مطرح کار آسانی نیست. پس زمینه ای ایجاد یک مخرج مشترک که همانا" اتحاد و همبستگیست" در جامعه روشنفکری ما نهایت کمرنگ به نظر میرسد!! دراینصورت سر دادن مکرر شعار "اتحاد و همبستگی "در شرایط مشخص امروز بیشتر به یک آرزو میماند! آرزوئی که نقشه آن هم در هوا ترسیم شده که نه با یک طوفان بلکه با یک نسیم آرام این نقشه محو میشود. همانطور که شاهد این محو شدن اتحاد ها در گذشته در داخل و خارج کشور بودیم!
ب - عقب ماندگی اجتماعی و اقتصادی جامعه،استبداد، فقر و جنگ های تحمیلی مفاهیم کلی و قبول شده اییست که از جانب تمام گروه ها و شخصیت های بعنوان "درد مشترک"ملی و همگانی مطرح میباشد! اما در رابطه به علل و عوامل آن تفاوت دیدگاه ها از زمین تا آسمان میباشد، چنانچه عده ای را عقیده براین است که افغانستان یک کشور آباد، آزاد، معمور و با تمدن بوده ولی تمام مدنیت آن دو بار توسط دو رژیم غاصب که بگفته آنها "سقاوی اول و دوم" خوانده میشود از بین رفته است!
بر خلاف عده ای دیگری از حاکمیت 250 ساله یک قوم بعنوان " درد مشترک" ملی و همگانی شاکی اند همچنان هستند کسانیکه فقط 30 سال اخیر را سالهای پر درد و آلام برای ملت ما قلمداد میکنند و بیشتر هم از سالهای 92 تا 96
مینالند! ابنابرین بحث و گفتمان در مورد "درد مشترک" همگانی داستانیست تکراری، کسل کننده، انرژی بر و بی نتیجه!


آرزوی مشترک:-

بدون شک خدمت به مردم مظلوم افغانستان، تامین منافع ملی و ایجاد یک کشور با ثبات تنها و فقط تحت زعامت یک رهبر قوی، خردمند و ملی امکان پذیر میباشد و این خود بخشی از یک" آرزوی مشترک"همگانیست.

ولی اگر نیم نگاهی به شماری از رسانه های چاپی،شنیداری، الکترونیک و دیداری از داخل و خارج کشور بیندازیم و برای حد اقل یک هفته بیننده ای برنامه های سیاسی تلویزیونهای لاس انجلسی باشیم مفهوم" آرزوی مشترک" همگانی رامی توان به نسبتهای گونه گون و از دیدگاههایی سراسر متفاوت به ترتیب ذیل بخش بندی کرد
عده ای را عقیده بر اینست که شرایط ایجاد دایره خبیثه در کشور هفت سال قبل کاملآ مهیا گردیده بود، اما ضعف مدیریت حامد کرزی مانع تحقق این به اصطلاح "آرزوی دیرینه ای" ملت گردید،(روشن است که ایجاد کشور افغانستان توسط عبدالرحمن خان با سبسایدی سالانه هژده لک روپیه و بیست هزار تفنگ از طرف دولت برتانیه وقت گذاشته شد و تا عصر حاضر افغانستان تنها وفقط با پشتیبانی یک دولت خارجی در میان سایر ملل جهان نفس کشیده است، و همینکه کمک خارجی قطع گردیده بلافاصله کشور رفته بر بستر تاریخی بحران و تا سرحد فروپاشی به پبش رفته است!) لهذا استدلال این دسته بر همین پایه استوار است که: با چنین پشتیبانی قوی خارجی کنونی بیشتر به یک عبدالرحمن دیگر ضرورت است نه به حامد کرزی!! از دیدگاه آنها ملت بیچاره و مظلوم افغانستان فقط به امنیت ضرورت دارد تا در پرتو همان امنیت روز خود را به شب رسانیده و شبانگاه چند کیلو کچالو و یا هم خربوزه ای را در پشت بایسکیل خویش ریسمان پیچ کرده بخانه آورند. مردم اصلآ حق ندارند که به کار دولت و دولت داری مداخله کنند! بدینترتیب این دسته با وصف اینکه ظاهرآ در هوا داری از دموکراسی و حذف استبداد گلو پاره میکنند با بی مسئولیتی خاصی با استفاده سوء از آزادی بدون قید و شرط بیان گاهی به ایجاد تفرقه و بد گویی مغرضانه علیه یکدیگر و گاهی به تخریب شخصیت ها و گاهی هم به تحليل علل و تبيين آثار زيانبار جنگ سالاران و محاکمه" جنایت کاران جنگی و ناقضین حقوق" بشرپرداخته و با الترناتیف سازی های بلند و بالا و ناممکن از انجام وظایف ملی خودعمدآ طفره میروند! این دسته یا گروه که ماکیاولیسم خواه ناخواه، در سراپا وجود شان ساری و جاری گشته است، غالبآ یا دودمان و یا هم پرورده نظامهای خود کامه و دیکتاتوری هستند، ویا به علت غرق بودن در چنبره قومی و شوونیستی چنین کودکانه می اندیشند!

جالب اینجاست که این ایدیالوگ ها اکثرآ سالهاست در خارج کشور زندگی دارند و با قانون انسانی و احترام قلبی به حق دیگران، آشنائی کامل دارند، ولی هنوز در چنگال این فرهنگ ارتجاعی زندگی دارند. این خانمها و آقایان از کرزی و یا هر کسی دیگری که ادعای رهبری کشور را داشته باشند توقع دارند که چون عبدالرحمن در قرن 19 خون مینوشید و نادر در قرن بیست پس کرزی و یا هر رهبر دیگر بایستی در قرن 21 چنین روشی را اتخاذ کند این دسته یا واقعآ از جهان بیخبرند و همچون کبک سر خود زیر برف نگهمیدارند ویا هم تجاهل عارفانه میکنند! ورنه حتا آدمهای عادی امروزی میدانند که منافع ملی" را نمی توان با «احساسات» تامین کرد بلکه « منطق قوی» و «علم سیاست» نقش بزرگی در سیاست ورزی و دیپلماسی بازی خواهد کرد. این آقایون و خانمها باید بدانند و آگاه باشند که مردم امروز قادرند بسهولت پشت ورق را بخوانند! بطوریکه بى درنگ از شما می پرسند که اگر شما واقعآ به هوادارى از «دموكراسى»خدمت به مردم مظلوم و حذف استبداد، گام بر داشته ايد، چرا به سايبان و سنگرى پناه میگريد كه در آن بنابر دلایل روشن و نشانه هاى ملموس، استبداد به مراتب سنگين تر از گذشته عنوان میگردد؟

برخلاف عده ای دیگری را عقیده براینست که چون حکومت های استبدادی و خاندانی در طول 250 سال گذشته قصدآ ما را از همسفرى با مسافران راه «تجدد» و يا «نوجوئى و نوسازى» كه از ويژگى هاى تمدن امروزى است، بازداشته و نتوانسته اند کوچکترین خدمت به ملت و کشور نمایند بنابر این اصل،تلاش برای بر قراری مجدد حکومت استبدادی در مدار دایره خبیثه، آنهم زیر پوشش انتخابات بدون هیچ تردید تجلی یک بحران دیگریست در اعتماد نیم بند ملی.
لهذا موجودیت افغانستان را با همین قلمرو جغرافیای موجود، تامین منافع ملی و خدمت به مردم مظلوم ما را مشروط به مشارکت تمام اقوام در قدرت با حقوق برابراز طریق یک حکومت فدرالی و یا در چارچوب سیستم پارلمانی میدانند! پس در گام نخست تغیر قانون اساسی کشور را لازمی و ضروری میپندارند این دسته یا گروه نخستین منتقدین بودند که زبان و قلمهایشان را به كار نقد و اعتراض از نظامى كه میخواست تمامى هستى ملت و مملكت را به اراده يك فرد بسته کند، گماشتند و خوب درخشیدند! اما پس از ترویج استراتیژی" فرهنگ نخبه کشی "توسط استراتژیست های دایره خبیثه،این منتقدین بی پناه به اتهام وابستگی به بیگانگان و تجزیه طلبی بطور تک تک مورد حمله مخالفین قرار گرفته و هر روز نحیف تر از دیروز میگردند.

دسته سوم را میهن پرستان لفظ گرا تشکیل میدهد،که میخواهند عشق بوطن را بطور رومانتیک در میان تمام افراد جامعه گسترش دهند! این دسته معمولآ باکلمات خوب ولی ناممکن با حسرت و نومیدی شعار میدهند و خود نیز میدانند که زمینه پیاده کردن چنین آرزو های حتا به اندازه ای هزارم در صد ممکن نیست، مثلآ اینها آرزو دارند با شعار، سراب عدالت اجتماعی را به عدالت واقعی اجتماعی در کشور مبدل نمایند و با داد خواهی از "ملت مظلوم"،میهن پرستی خویشرا بطوررومانتیک بنمایش بگذارند! در حالیکه "میهن پرستی" و " میهن دوستی" نیز مانند همه مفهوم ها و کمیتهای جهان هستی، مفاهیمی هستند به شدت "نسبی" و امروزه به طور کلی، واژه "میهن" را از دو دیدگاه رمانتیک(بیشتر در کشورهای عقب افتاده جهان سوم) و خردمندانه(بیشتر در کشورهای شمالی و صنعتی)، مطرح میباشد، لهذا در کشور چون افغانستان،که متاسفانه میهن پرستی از گذشته ها بدینسو جرم محسوب میگردد و جای میهن پرستان همیشه در سلول های زندان و چوبه های دار بوده است فکر میکنم عنوان کردن میهن پرستی بطور رومانتیک آن در شرایط کنونی که حتا کسی حاضر نیست با قبضه کردن پست وزارت و ریاست از تابعیت دومی خویش منصرف شود نه جذابیت دارد و نه هم جدی و واقعیست! بلکه برای خالی نبودن عریضه از طرف بعضی ها عنوان میشود.
احوال امروز ما ایینه تمام نمای جامعه ماست، واضح است که با تداوم وضع موجود و شاهکاری های تیم بیمار رئیس جمهور سونامی بحران در کشور آمدنی است! مسلمآ سياست بيگانه پرستی که جهت «منافع آنى»، فارغ از دورانديشى توسط مجریان بیمار و عقده ای اطرافیان رئیس جمهور غرض خلع قدرت نیرو های مطرح داخلی در هفت سال گذشته در کشور تعقیب و اهمال گردید نخستین گام برای آبستن یک بحران فراگیر محسوب میگردد؛ چون با واپس زدن جنبش هاى عُرفى و ملى و باز گشایی عمدی جاده ها به رويِ نيروهائى جهنمى تروریست نهایتآ کشور را عمدآ بسوی سونامی بحران رهنمون کردند! علاوه بران بر شمار رديف علت ها و انگيزه ها، این نکته را نیز باید افزود که در این عصر تکنولوژى اطلاعات، متاسفانه اکثریت از نخبگان یا بر اصل تساهل و یا هم تسامح سلطه استبداد سياسى، اجتماعى و حتا فرهنگى را مفتخرانه و داوطلبانه میپذیرند.!!



افسانه ء ملت مظلوم
یکی از رنجهای روشنفکرانه زمان ما مشاهده موج لفظ گرایی است حتا کسانیکه حکم مربیان جامعه را دارند بنابر "مصلحت" دروغ میگویند! یکی از این دروغ های شاخدار عنوان نمودن خدمت به مردم مظلوم افغانستان میباشد که شعار همگانی گردیده است،بویژه زمانیکه آقای مسکنیار و عمر خطاب با غضب مشت هایشانرا گره کرده و بر حال ملت مظلوم اشک میریزند! بیدرنگ بیاد جنگ های کابل و کاکا عزیز جان می افتم، کاکا عزیز جان که بگفته خودش بچه ناف کابل بود و منزل پدریش از کاخ ریاست جمهوری فقط 150 بلست فاصله داشت، پس از اصابت و انفجار مهیب هر راکت با صدای لرزان میگفت آخر ظالما مردم بیچاره چی گناه داره؟
زمستان سال 1371 خورشیدی بود، تقریبآ تمامی همسایه ها در باران راکت بالای " ملت مظلوم" روز ها را یا در دهلیز منزل اول و یا هم در تاکوی بلاک یکجا بسر میبردیم حتا رادیوی بی بی سی را نیز در همانجا بطور مشترک میشنیدیم، کا کا عزیز جان که همانند من در بلاک همسایه جدید بود، با قصه های جالب از کابل قدیم، عیاری و کاکه ها همه همسایه ها را بخود جلب کرده بود. وی در آرزوئی چنان پاچاهی بود که همچون گذشته یک سپاهی با یک کمربند تمام شیوکی را تا ولایت کابل آورده بتواند، و این قصه را با هرکس و با فرود آمدن هر راکت همه روزه تکرار میکرد! راستی زندگی از منظر مرگ هم زیباست و هم هزار و یک معنی دارد، ما حتا در همان حالت به آینده میندیشیدیم و به قصه های کاکا عزیز جان بدقت گوش میدادیم! در یکی از همان شب های وحشتناک، رادیوی بی بی سی در سر خط اخبار خود گفت" حزب اسلامی میگوید که در صورتی آتش بس را میپذیرد که قوتهای دولتی از کابل عقب نشینی و امنیت کابل به مردم کابل داده شود! گوینده اخبار پس از نشر همین خبر تازه بلافاصله از اوضاع بحرانی " بوسنیا" آغاز کرد و ما با تعجب و بی صبری منتظر مشروح اخبار در سکوت کامل بسر میبردیم! یکی از همسایه ها که تسبیح مقبولی در دست داشت و از دیگران خود را یک سر و گردن بلندتر تصور میکرد با تمسخر بسوی کاکا عزیز جان دیده و گفت: اینه باز هم" حکمتیار صاحب! " اونه پاچاهی را به خودیت میته،کسی دیگر با علامت تایید سرجنباند و گفت کاکا، استاد ربانی صاحب عین از بدخشان آمده ای پاچاهی ره گرفته و تو خو بچه ای ناف کابل هستی؟ یک روز خو حق تو ام است که ببینی چی است دردرون او ارگ! کاکا عزیز جان گلو صاف کرده گفت:ما نادیده نیستیم از پدر پدر در همو ارگ راه داشتیم پدر کلان مرحوم مه گل های اعلیحضرت را آب میداد مامایم گل بیادر - اسپ خود سردار اعلی را براق و زین و نگهداری میکرد!، ها ناگفته نمانه که پدرم هم ده ارگ کار میکرد ولی داود خان خدا ببخشه سرش قار شده بود او را بدرخت بسته کده بود! و بسیار چوب زده بود،(زهر خند اما باعلامت رضا) هرچی زدن اونا هم یک نوازش ذات ملوکانه بود، خو پدرم دیگه ده ارگ نرفت، و همیشه نصحیت ایش به مه ای بود که اولاد تانه بفهمانین که پاچا سایه خداست و حق محمدزاییهای اصل است! ما مظلوم ملت هستیم ما ره چی به ارگ پاچاهی!، در اینزمان بی بی سی بر همه حدث و گمان ها پایان داد و باپخش مصاحبه گلبدین،" وی با زبان خود خواستار آن شد تا امنیت کابل مثل سایر ولایات به قوماندان های اطراف کابل داده شود! "
مسلمآ منظور لفظ گرایان پپولیست ما از "ملتی مظلوم" ملتیست چون " کاکا عزیز جان "! ملتی صبور قانع،و غیر سیاسی! در غیر اینصورت هرگونه فریاد عدالت خواهی ولو از جانب همین مردم باشد سزاوار هرگونه جزاست! درحالیکه این مدافعین دموکراسی، این نکته پیش پا افتاده را نیز نمی دانند که، در « دموکراسی »، هرکس آزاد است که « سیاسی » باشد و یاهم نباشد؛ و در زمینه و گستره های جهان نگرانه، گزینش یا گرایشی ویژه داشته باشد.
میگویند ماهي آخرين موجودي است، كه میتواند دركي از «آب» پيدا ‌كند، زيرا چنان در آب غوطه‌ور و غرق است كه تصور هم نمي‌تواند بكند كه در فضايي غير از آنچه كه هست زنده بماند، واقعآ ملت ما سالیان دراز چنان در چنگال استبداد اسیر گردیده بود که فکر میکردند در فضای غیر استبداد حتا زندگی ناممکن است به همین منظورنه تنها کاکا عزیز جان بلکه اکثریت مردم در آرزوی اطاعت یک دهکده از یک سرباز و سپاهی بودند اما در جهان امروز نمی توان از چرخش اخبار و اطلاعات برای همیشه جلوگیری کرد. حتا با ممنوعیت آزادی بیان و کنترول انحصاری وسائل ارتباط جمعی بدن شک بازار شایعه و اتهام زنی، رونق می گیرد زیرا مردم تشنه حقیقت و واقعیت های اجتماعی و سیاسی کشور خویشند، آنها می خواهند بدانند که چرا هر بار با اختاپوس قدرت و خیانت روبرو میشوند؟



و کلام آخر

بگواهي تاريخ در هيچ دوراني بشر در مقابل کشتار خون ريزي و حتا قتل عامهاي دست جمعي سر تعظيم فرود نياورده است و استبداد در هيچ زمانه اي نتوانسته است تا انسانها را مرعوب و به زانو در آورد! ومبارزين وبرابري طلبان جامعه با افتخار و سربلندي جامعه را به جلو سوق داده و از انسانيت و انسان دوستي و تمدن بشري دفاع کرده اند و پيروز شده اند. اين حاکمين جبار، اين ديکتاتورها و حکومتهاي ديکتاتور و خود کامه هستند که هميشه سرنگون گشته اند. اگر زباله دان تاريخ را نگاه کنيد پر از اين ديکتاتورها و حکومتهاست!

در ثانی امریکا بدلیل حمایت از دموکراسی نمیتواند در تبانی با انگلیس از دایره خبیثه در افغانستان در عصر حاضر حمایت نماید / بنابرین تصور ایجاد دایره خبیثه توسط سمسور های ارگ نشین در عصر حاضر خیالست و محالست وجنون!

ماخذ:



1-تلویزیون پیام افغان



2-ج/ 1 افغانستان در مسیر تاریخ

رخنه دشمن در نهاد های امنیتی


در تعاریف حقوقی، جرم هم به فعل (کنش) اطلاق میشود و هم به ترک فعل؛ ولی در کشور ما تا اکنون رسم بر این بوده که هیچگاه کسی نه تنها به جرم عدم انجام وظیفه محاکمه نشده بلکه تقدیر هم گردیده است!مانند گریز سرلشکر اردوی 25000نفری امیردوست محمد خان از انگلیس؛ و گریز نادر خان از جنگ استقلال (ج-1 و 2 افغانستان در مسیر تاریخ) . اما در این 16 سال رسم بر اینست که پس از هر حمام خون بار دیگر،رفتار، کردار و گفتار (مسئولین امنیتی کشور)نخست زیر ذره بین  منتقدان منصف ودلسوز،  قرار میگیرد و سپس   مسئولین امنیتی از ورای کنفرانس مطبوعاتی آنرا (حمله بز دلانه) گفته و بشدت تقبیح میکنند و طراحی آنرا  در کشور پاکستان نشانی

میدهند و بس و قضیه به همین آسانی به پایان میرسد.
 
اما پس از حادثه حمله به بیمارستان نظامی 400 بستر این نکته روشن گردید که:مسئولین تازه متوجه شده اند که دشمن در ارگان های امنیتی رخنه  نموده است! هرچند  هویت دشمن در هاله ابهام داعش اعلام گردیدو  افشا نکردید 
طبیعی است که در پس این ایراد ها و پرسشهای پرخاشگرانه بدون شک انگیزه های مختلفی از رقابت سیاسی گرفته تا حسادت های شخصی نیز نهفته است.  وگرنه این نکته مثل آفتاب روشن است که اداره کرزی- غنی نه بر اساس دشمنی با طالب بنا شده و نه در مقابله با «الشاریده- داعش» قرار دارد.بلکه، بیشترین و مؤثرترین اطرافیان کرزی و حالا غنی کسانی هستند که نه باوربه ایجاد جامعه مدنی دارند و نه هم میخواهند «پایه های محکم قومی» را براندازند و بطور طبیعی طرفدار تفکر طالبانی و در کل پاکستان اند!
این در حالیست که رابرت گالوچی سیاستمداری بلند پایه آمریکائی بار ها پاکستان را «تهدیدآمیزترین کشور برای جهان و بویژه ایالات متحده» میداند. نیوز ویک مجله خبری آمریکا آن را «خطرناکترین کشور جهان» میخواند. کارشناسان خاورمیانه و اسلام معتقد اند: «اگر یک جبهه مرکزی جهانی علیه تروریسم وجود داشته باشد، آن جبهه نه عراق بلکه پاکستان است».
  
سازمان‌های جاسوسی انگلیسی بخوبی می‌دانند که اختاپوس تروریسم از پاکستان به سوی اروپا دست‌اندازی دارد. تخمین زده می‌شود تا کنون در لندن بیش از چهار هزار اسلامیست افراطی که در اردوگاه‌های مرز افغانستان آموزش دیده‌اند، به انگلستان بازگشته‌اند و شگفتا که اکثر آنها تابعیت بریتانیایی دارند.

آلمان هم مدتهاست که زیر ذره‌بین تروریستها قرار دارد. سال گذشته سه شهروند آلمان که در همان اردوگاهها آموزش دیده بودند و قصد ساختن بمب و عملیات تروریستی داشتند، دستگیر شدند.

با اینحال مسئولین امنیتی ما به عنوان سربازان خط مقدم جبهه جهانی جنگ بر ضد تروریزم با خاطر آسوده کار اعمار بارک ها و ساختمانهای اردوی ملی ما را از طریق قرارداد های جهانی به پروژه ایکوست که پروجیکت منیجرآن یک پاکستانی مشکوک است. سپرده بودند و توقع هم دارند که دشمن در ارتش رخنه نکند! برای به وضاحت بیشتر مورد اخیر لطفآ به چشمدید خودم که بطور خیلی خلاصه نوشته ام توجه و داوری کنید؟


دفن یک آرزو

نمي دانم چه حكمتي در رفتن به بورس تحصیلی وجود داشت زمانیکه اسمش آورده مي شد.آرزو های در دلم جوانه میزد و یک نوع اشتیاق سراپایم را فرا میگرفت!آنهم بورس آمریکا و نجات از گرمای سوزان پشاور
بلی سالهای 1989 بود و تابستان داغ پشاور! اطلاع یافتم که برای منسوبین قوای هوائی که در تنظیم های جهادی ایفای وظیفه مینمودند سکالرشیپ از طرف نیروی هوائی امریکا در نظر گرفته شده و هیئتی از امریکا بدین منظور به پشاور آمده بود. اما نحوه ای گزینش کاندیدان و اینکه چه کسی کاندید بورس است به رازی سر به مهری میماند که هیچکس از آن اطلاعی نداشت.هرچند کاندیدان از قبل معلوم بود، اما من نمیدانستم! شاید مفهوم واژه" مستحق" را در آنزمان نمیدانستم! پس از فکر و مشوره با دوستان، ملاقات با هیئت امریکائی را یگانه راه رسیدن به این آرزو یافتم که از بخت بد لحظه ای قبل از رسیدن من از دفتر جمعیت خارج و بسوی دفتر اتحاد اسلامی در ببو رفته بود! پس با عجله بسوی ببو به راه افتیدم و پس از دیدار و مشوره با میرانجام الدین آغا پیلوت، به دفتر حضرت صاحب رفتم و سخن کوتاه پس از ملاقات با جناب دگروال شریف خان پیلوت رئیس دفتر حضرت صاحب. در حالیکه افق مغرب آخرین ذرات پاشیده برروی درختان را واپس می بلعید و شب برای هموار نمودن بسترش آمادگی میگرفت به اقامتگاه هیئت امریکائی رسیدم بدبختانه این هیئت را آدمی بنام سمیر خان با چپه کاکل چرب کرده و پیراهن تنبان سفید و اتو کرده که عطر انگلیسی از فاصله دور از آن بمشام میرسید در هوتل انتر کانتی ننتل پیشاور همراهی میکرد از وی با کمال ادب بزبان پشتو خواستم که زمینه ملاقاتم را با هیئت قوائ هوائی آمریکا جهت استفاده از بورس مساعد سازد! همچنان بر مستحق بودنم نیز پافشاری و حتا اغراق کردم ولی این پاکستانی به اصطلاح "دال خور" جوابم را با یک جمله کوتاه منفی بزبان انگلیسی داد. زمانیکه من همرایش در صحبت را به انگلیسی گشودم با حرکت دور از اداب و اخلاق اجتماعی مغرورانه و متکبرانه بزبان پشتو گفت امکان نلری! من که در آنزمان با الهام از کتاب های مکتب "خود را دارئی نیغه شمله و خون افغانی" و وی را "پاکستانی بی غیرت و دال خور" میپنداشتم با وی شروع به دعوا کردم دریک لحظه متوجه شدم که اگر از خیر این سفر نگذرم شاید سرنوشتم به کدام تهانه و حتا تا تا ناکجا آباد برسد لهذا با دل پرخون آرزوی رفتن به امریکا را در دلم دفن و روانه منزلم گشتم
سالها با شتاب سپری شد و سرانجام جهاد به پیروزی رسید منهم در شرکت هوائی آریانا وظیفه گرفتم. روزی از پیشاور به کابل پرواز داشتم در اثنای داخل شدن به میدان هوائی پیشاور یکی از همصنفی هایم را دیدم که با سرعت از سالون که در پیشانی آن با خط درشت نوشته بود "بین الاقوامی آمد " خارج شد. از اشتیاق دیدار وی از صف بر آمدم و با وی مصافحه کردم. ایشان در مزار شریف وظیفه داشتند و سالها بود که ایشانرا ندیده بودم ما باهم گرم صحبت بودیم دیدم که باز هم همان سمیر خان با همان قد و قامت و اگر مبالغه نکنم همان پیراهن تنبان پیدا شد وی میخواست که ما به صحبت های خویش هر چه زودتر پایان دهیم زیرا با دوستم که پیلوت طیاره های جنبش شمال بود کار ضرور داشت.و قتی وی را با نام صدا کردم تعجب کرد و گفت که مرا در عمرش ندیده است موضوع هیئت امریکایی را بیادش دادم. اندکی خجل شد و بدون ضیاع وقت با چسپاندن "یک شانه اش به شانه ام" برسم پاکستانی برایم صمیمانه اظهار صمیمیت کرد و گفت در آن مسئله بی تقصیر بوده است.همچنان برای اینکه حسن نیتش را به مردم افغانستان نشان دهد بطور نمونه یاد آور شد که همین اکنون وی مسئوول توزیع عادلانه تیلی است که عربستان سعودی به افغانستان کمک کرده است. (البته در همان زمان) و وی بگفته خودش آنرا طوری سکیجولینگ نموده بود که یک طیاره به کابل یکی بر مزار و یکی هم به هرات و جلال آباد میرفت! پس با رفتن من و یا کدام کابلی دیگر (البته به گفته او) به امریکا برای او فرقی نداشت. از وی خدا حافظی کرده و بسوی کابل پرواز کردم

بدنبال دوست

با سقوط پایتخت بدست دایناسور طالب منهم به اصطلاح وطنی هفت کوه سیاه از کشور دور شدم! و پس از سقوط طالبان و برقراری "پاچاهی کرزی" در سال 2003 بکابل آمدم و در دومین روز از اقامتم خواستم سراغ دوستانی را که سالها از هم بیخبر بودیم بگیرم.بدین منظور نخست بسوی معاونیت ساختمانی وزارت دفاع رفتم تا سراغ دوست عزیزم جنرال عبدالظاهر ظهوری را بگیرم ایشان قبل از سقوط کابل بدست طالبان در اینجا آمر سیاسی بودند.اما انگار همه چیز تغیر کرده بود حتا سربازان نمیدانستند که معاونیت ساختمانی در کجا است بالاخره افسری برایم گفت که در قسمت تاج بیگ برای اردوی ملی جدید کاغوشها اعمار میشود خیلی انجنیران آنجا کار میکنند شاید به آنها معلوم باشد اما در اینجا کسی نمیداند!با عجله به سواری تکسی عازم محل شدم.
عماراتی زیبای در حال تعمیر بود در حالیکه چشمانم لوحه ای دفتر ظهوری را میپالید به نظام قراول رفتم و از افسر مربوط پرسیدم وی گفت درست است اینجا مربوط ساختمانی وزارت دفاع است اما اینجا موسسه کار میکند در همین لحظه دیدم آدم آشنائی در فاصله کمتر از صد متری من مصروف هدایت به پرسونل میباشد اما حیران بودم که این آدم کیست فکر کردم لابد یکی از انجنیرانی ساختمانی باشد که بتوان بکمک او از دوستم اطلاعی پیدا کرد در میان صحبت افسر نظام قراول دویدم و از او پرسیدم که آن آدم نامش فراموشم شده و فکر میکنم از انجنیران سابق اینجا باشد من تصور میکنم چهره اش آشناست، افسر دروازه با پوزخند بسویم نگاه معناداری کرد و گفت او مردکه ره میگوئی (اشاره به به بیرون) او رئیس کلی "ایکوست" است! او پاکستانی است بیادر ده کجا دیدی؟ اعصابت خراب است بیادر او آی سی ای (آی-ایس- آی) است فوجی است فوجی! در یک لحظه سمیر بیادم آمد و از نگهبان پرسیدم سمیر نام ندارد؟ با پوزخند گفت نی "زمیر خان" حس کنجکاوی ام بیشتر شد و حیران بودم در این فضا و هوای ضد پاکستانی سمیر از سر کل ما مردم چی میخواهد؟

با التماس از افسر نظام قراول خواستم اجازه دهد دوری بالای عمارات بزنم شاید آدم آشنائی را پیدا کنم افسر با لبخند برایم گفت ولله زور شله ره نداریم برو بیادر سیلیته کو! با هزاران سوال مبهم که در ذهنم خطور میکرد داخل عمارت اول کاغوش سربازان شدم که تصادفآ انجنیر نجیب را که زمانی با هم کوچه گی بودیم دیدم از دیدار هم شادمان گشتیم و پرسیدم او بچه صاحب منصب شدی؟ که در اردوی ملی کار میکنی؟ با خنده گفت نه اردوی ملی مالک این پروژه است و ما پرسونل ایکوست هستیم! گفتم ایکوست موسسه امریکایی است؟ با خنده گفت نه پاکستانی امریکا تمویل کننده است
پرسیدم پاکستانی ها در مهندسی لایق هستند؟ گفت شاید ولی میگویند اینها افسران ارتش پاکستان هستند؛ از مهندسی بوی هم نمیبرند و وظیفه اینها توهین به ماها است. وقتی گند و کثافت شانرا ما نمایان میکنیم بالای ما غر میزنند و میگویند که سی سال در افغانستان جنگ بوده و در افغانستان انجنیراز کجا شد؟ و ما هم از ترس بیکاری با ایشان کار میکنیم چاره چیست؟ خود را به نافهمی زدم وگفتم رئیس شان خو حتمی انجنیر ورزیده باشد؟ گفت نی بابا مردم میگویند که در زمان طالبان در قندهار اتشه نظامی بوده و بعضی ها میگویند در قندهار این جی او داشته و همین حالا هم دارد اما با ما او کاری ندارد
هر چند اینبار من با سمیر صحبت نکردم و او را از نزدیک هم ندیدم اما 95 در صد مطمئنم که این زمیر همان سمیر است که دوبار وی را تصادفی ملاقات نموده ام و آدم عادی نیست! فرض محال که من در شناختم اشتباه کنم و حرف های انجنیر نجیب را بدلیل( اما و اگر ها و میگویند و یا شنیده ام) نادیده بکیریم و حرف نوکریوال دروازه را نیز حرف مفت بحساب آریم ولی از این حقیقت کسی نمیتواند چشم پوشی کند که تهداب اردوی جدید ملی ما بدست پاکستانی هاگذاشته شده است. و سوال اینجاست که این پاکستانی ها از کدام صافی عبور کرده و چگونه از دالان قدرت افغانستان گذشته بودند؟

..و حرف آخر با مسئولین محترم امنیتی

هویداست حاکميتی که قلوب مردم را به همراه نداشته و حمايت ملتش را پشتوانه حکومت خود نگرداند سرانجام به سراشيبی افول و زوال نزديک خواهد شد و چه خوب است که با مردم رو راست بود! مردم حق دارند از شما بپرسند آیا واقعآ شما از رخنه دشمن در ارگان های امیتی خبر نداشتید ویا اینکار را خدای ناخواسته عمدی میکنید؟در هر دو صورت عمد یا غفلت مردم حق دارند بدانند هدف و غايت تان چيست؟ مسئولین امنیتی ما بیشتر از این حقیر میدانند که:

پرویز هودبوی یکی از فیزیکدانان هسته‌ای پاکستان در مصاحبه با سی ان ان سال پار گفت: «همه کشورهای دنیا دارائی اردو هستند ولی در پاکستان این ارتش است که دارائی یک کشور است». سی و سه سال این نظامیان بودند که بر کشور حکومت می‌کردند.همچنان در طول بیست و هفت سال دولت های «غیرنظامی» آنها از پشت صحنه همه چیز را هدایت می‌کردند. ارتش پاکستان با ششصد و نوزده هزار نفر و یک چهارم بودجه کشور یک سپاه نازپرورده و ممتاز را تشکیل می‌دهد.. در پاکستان تقریبا چیزی وجود ندارد که به افسران بلندرتبه ارتش تعلق نداشته باشد و فعالیتی نیست که آنها در آن سهمی نداشته باشند. ارتش زیر پوشش بنیادهای گوناگون صاحب کارخانجات کیمیاوی، الکترونیک و یک بانک است. ارتش تجارت میکند. صاحب کارخانه سمنت است و کارخانجات کفش دارد. تعجبی ندارد که جاه‌طلب‌ترین و زرنگ‌ترین آدمها در پاکستان تلاش می‌کنند در ارتش جایی برای خود دست و پا کنند. افسران در پاکستان نخبگان واقعی کشور هستند؛ سیاست کشور در مورد هند و افغانستان اصلآ به وزارت خارجه ربطی ندارد و در بست در دست ارتش میباشد با اینحال گذاشتن سنگ تهداب اردوی ملی بدست فوجیان پاکستانی خشت اولیست که کج گذاشته شده است و عاقبت بخیر!