۱۳۹۸ تیر ۱۳, پنجشنبه

تاجیک تباران پاکستان


از یکسال بدینسو جریان های بنام های ( سواتی تاجیک یوتهه؛ پاکستانی تاجیک موفمنت و ..) در کشور پاکستان شکل و اعلام موجودیت کرده اند. حرفهای ضد و نقیض زیادی در این مورد در مطبوعات بویژه شبکه اجتماعی فیس بوک نشر شده است. محقق تاریخ تاجیکان پاکستان حسن عارف آخندزاده به این عقیده است که تاجیکهای سوات وارثان کشور گیبار سلطنت قدیمه تاجیکها استند که، در سال یک هزار و یکصد و نود
در حدود شمال پاکستان امروز و شرق افغانستان با نام «مملکت گبرها» یا مملکت «گیبار» تاسیس یافته بود. این سلطنت که به احتمال قوی آئین زردشتی داشتند در جریان یورش تیموریان به هند ظهیر الدین بابر فعال و مطرح بوده است. بهر صورت برخی ها از این جریان ها استقبال کرده اند. اما دوست دیگری؛ تشکل و ظهور این جریانها را مشکوک و جز توطئه آی ایس آی خوانده و اصلا وجود ملیت تاجیک را در قلمرو پاکستان نا ممکن خوانده است. از اینرو خواستم تجربیات و دیدگاه خودم را که از دوران مهاجرت در آنجا شکل گرفته با دوستان شریک کنم امید وارم از تجربیات و اندوخته های دوستان بیشتر بی آموزم.
زمستان سال شصت و هفت خورشیدی
بود. برای خرید پیرهن تنبان در مرکز شهر پشاور؛ محلی که نامش یادم رفته بخیالم( مینا بازار یا کپرا ... بازار) بود؛ را جاده به جاده میگشتم که توجهم را دوکانی با سر لوحه ئ (غزنوی کپڑا سیلز) جلب کرد. با خوشحالی داخل اتاق شدم و بزبان پارسی شروع به صحبت کردم اما پارچه فروش فارسی نمیدانست. برایش گفتم که: من از دیار غزنه ام و این لوحه باعث شد اینجا بیایم. بزاز جوان گفت: مادر کلان و پدر کلانم فارسی میدانند ولی ما نمیدانیم. پدرکلانم به نماز رفته حالا می آید.میتوانی همرایش صحبت کنی. بالاخره پدرکلانش آمد. او از سلاله علی هجویری غزنوی ملقب به داتا گنج بخش متولد غزنه بود. بگفته این کاکا دوستان شان هنوز در لاهور بسر میبرند و تنها پدرهمین آدم به پشاور بدلایل اینکه اینجا در گذشته شهر تاجیک نشین بوده کوچیده است. او پارسی را خیلی زیبا و سچه مثل کتاب صحبت میکرد. چنانچه با لبخندی گفت: در زمان انگلیس؛ در پشاور و لاهور؛ فارسی؛ زبان مروجی بود و در تمام دروازه های شهر فارسی زبانان برای داگ ( پست) و خط های راهداری موظف بودند.
مضاف بر این حرفها کاکای وطندار غزنیچی ام افزود: شهر قدیمی پشاور دارائ پانزده دروازه بوده که صبحها بعد از نماز صبح باز  و شبها بعد غروب آنها را می بستند. از این حرف کاکا شگفت زده شدم چون غزنه دارائ سه دروازه بوده و کابل هم چهار! پانزده دروازه پشاور قدیم یعنی اینکه این شهر پنج برابر شهر ما بزرگ بوده؛ این پانزده دروازه بنامهای:
دروازه کابلی--
–دروازه آسه مایی
 – دروازه سر آسیه (آسیاب)
 دروازه رامداس
دروازه یکه توت
– دروازه سرد چاه
– دروازه سرکی
– دروازه کوهاتی
– دروازه دبگری
 دروازه گنج
– دروازه لاهوری
– دروازه هشتنگری ( هشت نگری)
– دروازه رام پوره
– دروازه کچهری
– دروازه  باجوری
 از دیدگاه من آدم میتواند فقط از نام این دروازه ها نفوذ فرهنگی فارسی زبانان را حدس بزند و از تعدد دروازه ها میشه بزرگی شهر را تخمین کرد.
اینکه  پشاور از قدیم مرکز بازرگانی  و شاهراه اتصال شبه قاره هند با چین و آسیای میانه بوده سخنیست انکار ناپذیر .اینکه این شهر از همان آغاز از کانونهای مهم بازرگانی  و ادبی در جاده ابریشم و همچنین شاهراه بزرگی بر گذر فرهنگ شبه قاره هند به آسیای میانه بوده لزومی به اثبات ندارد.
مضاف بر اینها این شهرپایتخت تابستانی پادشاهان کوشانی کابل و مقر زمستانی آنها شهر پشاور بوده است خود دلایل دیگریست که در این حوزه تمدنی حتمن پارسی گویان بومی زنده گی میکرده
طوریکه آخند زاده  میگوید: همینطور در نامگذاری مکانهای جغرافیایی پاکستان نامهای تاجیکی از قبیل چهارصده، چهار آسیاب، خیلی زیاد به چشم میخورند.
حتا در شصت و چهار کیلومتری اسلام آباد، پایتخت پاکستان شهری بنام «تاج اک» جایگیر شده است.

خانه فرهنگی ایران در پشاور

در مسیر صدر بازار بسوی گوره قبرستان خانه فرهنگی جمهوری اسلامی ایران بود. روزی از پیش روی آنجا میگذشتم با کنجکاوی پیش درب مرکز رفتم دیدم ورود برای همه گان آزاد است. به کتابخانه و صالون اش سری زدم و در موقع برامدن مجله ای را هم رایگان  از مسول مرکز گرفتم که در آن برای نخستین بار فهمیدم پیشاور، شهر ادیبان و شاعران فارسی گو چون سید ضیا جعفری ، ادیب پیشاوری ، کریم دادبنگش ، معاذالله خان ، اشرف خان هجران ، کامگارخان و ....بوده و از هر کدام اینها نمونه های کلام شان در آن نشریه نشر شده بود که متاسفانه هیچ کدامش فعلا بیادم نیست و در گوگل هم هرچه هرکدام اینها را با نام پالیدم چیزی دستگیرم نشد.
بازار قصه خوانی

 با نام  بازار قصه خوانی از کودکی آشنا بودم. لهذا با اشتیاق روزی بدآنجا شتافتم. دهها چاپخانه  و چند کتابفروشی که اکثرآ کتابها فارسی مثل بیدل و حافظ و بوستان و گلستان و کتابهای دینی بود در آنجا دیدم. در این میان چشمم به دیوان اشعار ملا ارزانی افتاد! صفحه اولش را که در معرفی او نوشته شده بود خواندم  که وی به چهار زبان پشتو ، فارسی ، هندی و عربی شعر سروده است و اما دیوان مکمل فارسی دارد. اشعارش قوی و بسیار زیبا بود و از گوگل فقط همین یک بیت آنرا یافتم:
دلا بشنو ز  آدم   تا به  این دم
بدین  سان آمده  این  جمله عالم
بنابرین با دلایلی که در فوق ارائه کردم فکر میکنم در این شهر حتمن کتله قومی تاجیک وجود دارد اما پاسخ سوال دوستم که چرا اینها در اینهمه سال خاموش بودند و حالا سر بلند کرده اند را دقیق نمیدانم شاید بدلیل اینکه آنزمان شبکه های اجتماعی و اطلاع رسانی ضعیف بودند. خودم فقط میتوانم به عنوان حسن ختام خاطره ای را در همین مورد تعریف کنم که: مادرم با برادرانم از کابل به اسلام آباد آمده بودند و من آنها را با بس مسافربری به پشاور می آوردم یکی از راکبین همسفر ما در میان بس بسیار صمیمانه با ما شروع به صحبت کرد و میگفت من پارسی زبانم ولی فارسی بسیار اندک بلدم یک جمله اش که شاید یاد برادرم هم باشد پیهم برای اثبات حرفهایش میگفت ( این قلم تراش است) و ما از اصرار بیحدش بر این جمله تا دیر ها بین هم میخندیدیم


با بشیر جان در پشاور