۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

قهرمان کیست؟ و قهرمانی چیست؟


بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد!!
(گالیله)
فرهنگ های فارسی و ریشه یاب پارسی ؛ واژه «قَـهرمان » را معرب شده واژه « کَهرمان » در زبان پارسی  میدانند. کهرمان یا قهرمان پیوندی از « کهر » یا « کار » + « مَن » یا « مان » است . بنابرین از نظر ریشه یابی واژه قهرمان یا همان کهرمان به معنی « مردان پر کار » اند . انسانی که کارکُن؛ کار دان و کارآمد بوده و کار او بی مانند باشد.
در عربی قهرمان را « بَطَل » می نامند . « بَطَل » یعنی ابطال : « بَطَلَ دَمَ الحَریف. » یعنی : « خونِ حریف را باطل ساخت. » در انگلیسی واژه ی  (هیرو) را

Hero برای قهرمان بکار می برند . 
این واژه یادآور فریادی است که ناخودآگاه آدمی از درون برمی آوَرد. پس 
 (هیرو) همان صدایی است که برای آفرین گویی بر زبان می آید . واژه ی « هورا » بدین واژه همانندی دارد .
به عباره دیگر قهرمان، یعنی کسی که بر ترس‌ غلبه می‌کند. امید می آفریند و مرزها را با جسارت و توانایی‌هایش  گسترش می‌دهد
 ملت های مستعمره شده و در حال دفاع از خود؛ بستر خوبی برای قهرمان پروری دارد! همچنین ملت های از هم پاشیده همیشه در جستجوئ یافتن قهرمانان اند. زیرا این قهرمانان در واقع نمادهایی هستند که برای ترغیب بیشتر همان ملت در راه رسیدن به پیروزی و اهداف نهایی همان جامعه یا ملت الزامی پنداشته میشوند. در اینگونه جوامع  قهرمانان بیشتر از میان نام‌آوران جنگی و انسان‌های قدرتمند انتخاب می‌شوند. ناگفته پیداست که در اینگونه جوامع قهرمان‌ها مجموعه آمال و آرزوهای مجموعه از انسان‌ها قهرمان پرور هستند
تا جائیکه در همان جامعه اسم قهرمان چراغ راهی میگردد که نسل های بعد او را به عنوان یک اسطوره در جایگاه تقلید قرار میدهد. و با تاسف که این تقلید گاهی از قهرمان اسطوره‌هایی بت‌گونه ای میسازند که از نظر دیگران هیچگونه اشتباهی در کارقهرمان نباید باشد. در حالیکه قهرمانان‌  انسان‌هایی متعالی میباشند که فقط با انرژی و پر کار اند و در کار شان به عنوان انسان گاهی اشتباه رُخ میدهد ازینرو هر قهرمان گاهی خاکستری. گاه سپید و حتی گاهی سیاه ممکن به نظر برسد

قهرمان در فرهنگ مردم ما با گذشت زمان از لحاظ مفهوم ساختاری و کلامی نیز دچار تغییرات بزرگی  شده است.
. طوریکه مردم گاهی برای قهرمانان شان صفات علمی؛اخلاقی و عیاری را نیز سنجاق میکنند و از ایشان شمایل یک پهلوان افسانوی را میسازند
Image result for hero

ناگفته نماند که نقش اسطوره ها در ميان اقوام بدوي برابر به نقش دين در ميان اقوام پيشرفته است. در گذشته ها خواندن اسطوره‌ها براي اقوام بدوی هماننند نقشي تورات و انجيل براي يهوديان و مسيحيان بود.
ازین لحاظ به صراحت گفته میتوانیم که : بشر از همان آغاز تاريخ خود به ساختن اسطوره‌ها پرداخته است. نخستين كسي كه اسطوره را به‌طور جدي مطالعه مي‌كند جم  ويكو، فيلسوف ايتاليايي است. از نظر ويكو تاريخ انسان از سه مرحله گذر كرده است:
١- مرحله نخست، دوران خدايان است.
٢- مرحله دوم عصر قهرمانان يا عصر بربريت است و در آن حق با زورگو است.
٣- مرحله سوم عصر انسان‌ها يعني عصر خرد و تمدن است كه همراه با دوره انحطاط شعر و تخيل و احساس امر والا است. از نظر ويكو انسان ابتدايي فقط در قالب تصاوير مي‌انديشيد. شيوه تفكرش «شعري» بود. باور كردن اين موضوع براي ما محال است كه اجسام، ارواح باشند اما روميان اعتقاد داشتند كه آسمان توفنده ژوپيتر است. آسمان در نظر آنان شخصي عظيم‌الجثه و وحشت‌آفرين بود.
                     

                                  
 چرا بدنبال قهرمانیم؟

از چندیست که در وب سایت ها و صفحات مجازی میخوانم مردم ما با نا امیدی  در انتظار ظهور یک منجی یا قهرمان اند تا از این حالت زار و اسفناک هر روز مردن نجات یابند و همین علت سبب شد تا این کلمات را گرد آوری کرده و روی صفحه فیس بوکم بنویسم.
طوریکه گفته آمدیم قهرمانان معمولا افرادی دوست‌داشتنی با ویژه گی های انسانی و گاهی مافوق بشری هستند.  طوریکه حتا در فلمها میبینیم ماموریت قهرمان، شکست‌دادن ضدقهرمان و در واقع یک حرکت نمادین برای حل‌کردن عقده جمعی است! ازین لحاظ مردم مظلوم ما حق دارند در انتظار ورود یک قهرمان  باشند
اما برتولت برشت، نمایشنامه دارد تحت نام( نمایشنامه گالیله!) در این نمایشنامه  بنیامین یکی از  شاگردان گالیله پس از این‌که استادش برخلاف عقاید خود زیر فشار کلیسا؛ در دادگاه؛  ظاهرا از کروی بودن زمین و گردش آن به دور خورشید انکار ‌میکند تا جان سالم به در ببرد، به استادش(گالیله) با عصبانیت می‌گوید: «بدبخت ملتیست که قهرمان ندارد یا قهرمانی مثل تو دارد!» 
گالیله هم بلافاصله در پاسخش می‌گوید: «بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد
این سخن تامل‌برانگیز گالیله، نفس قهرمان و قهرمان پروری را زیر سوال می‌برد و سخنی است خیلی پرمعنا . 

چرا مردم به قهرمانان متوسل می‌شوند؟

 نگاهی به پیشینه جوامع و سیر تحول این مفهوم، نشان می‌دهد که از آغاز، توده‌های مردم به خاطر کوتاه‌ بودن دستشان از  انحصارگران قدرت و ثروت، چشم انتظار منجی یا قهرمانی بوده‌اند تا او بتواند زبان گویا و دست توانائ شان باشد. قهرمان‌ها در آغاز خاصیت جنگاوری و زورمندی داشته‌اند. یعنی کسی که توان جسمی‌اش و شهامتش از دیگران بیشتر بوده و به طبع می‌توانسته خطر کند و کاری از کارستان را پیش ببرد. مردمان نیز پس از درک او و گرد آمدن به دورش او را تشجیع می‌کرده و می‌ستوده‌اند تا بتواند مجری خواسته‌های آنها باشد
اما امروز انسان مدرن با توجه به ساختار های اجتماعی و تکنولوژیکی‌ای که در آن زندگی می‌کند، می‌تواند به جای یک قهرمان چند قهرمان داشته باشد.  آدم مدرن دیگر با یک شخص و تقلید قرار دادن او نمی‌تواند رابطه برقرار کند. او با توجه به حجم بزرگ اطلاعاتی که در کنار خودش دارد، دیگر به قهرمانی که درباره هر موضوعی یاری‌اش کند نیاز ندارد و بیشتر به دنبال قهرمان زودگذری می‌گردد که فقط موضوعات مورد علاقه‌اش را تفسیر کند.  در موارد زیادی هم دیده می‌شود که انسان مدرن به جای اسطوره‌سازی تنها به برداشت مقطعی از قهرمان اکتفا می‌کند تا زمانی که نیازش برطرف شود و قهرمان جدیدی در حوزه‌ای دیگر بیابد از اینرو نمیتوان در انتظار ظهور قهرمان ماند ما اگر جسارت کنیم همه قهرمانیم.
 

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

مخمس بر غزل هلالی چغتایی


بهر توفان سرشک چشم من منزل کجاست؟
موج حسرت می تپد در سینه ام ساحل کجاست؟
ترک ما کردست ا و را مقصد و محمل کجاست؟
"ایکه میپرسی زمن آن ماه را منزل کجاست"؟
"منزل او در دل است اما ندانم دل کجاست"  ؟

بود راهی گر مرا نزدیک خرگاه صنم
میزدم صد بوسه در پا و رکابش دمبدم
زانکه او را نیست مانندی به موجود وعدم
جان پاک است آن پری رخسار از سر تا قدم
ور نه شکلی اینچنین در نقش آب و گل کجاست؟


من به امیدی شدم  بر درگه اش زار و تباه
تا چکم در دامنش چون شبنمی هر صبحگاه
نیستم من برگ پائیزی که ترسم از گناه
ناصحا عقل از مقیمان سر کویش مخواه
ما همه دیوانه ایم اینجا کسی عاقل کجاست

بینمش امشب اگر از سحر و افسون فارغم
دارمش زیر نظر وز گنج مکنون فارغم
با وداع از آرزو وز آه پرخون فارغم
درشب وصل از فروغ ماه گردون فارغم
اینچنین ماهی که من دارم در آن محفل کجاست

گرچه عمری در لهیب داغ حرمان سوختم
باز میکوبد تمناها دلم را دمبدم
وای کز محرومی و حسرت چسان سوزد دلم
روزگاری شد که از فکر جهان در محنتم
یارب آن روزی که بودم از جهان غافل کجاست

باز مهمان دل ما درد عشق آمد بلی
بر "شکیب "بسمل ما درد عشق آمد بلی
سوز و ساز محمل ما درد عشق آمد بلی
چون" هلالی" حاصل ما درد عشق آمد بلی
عشق بازان را هوای زهد بی حاصل کجاست؟

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

ابر و آذرخش با سوز دل

ابر و آذرخش
یک هفته میشود آسمان شهر ما کاملن ابریست و باران در وقفه ها میبارد.حتا کله کشک های آفتاب هم خیلی سرابی و موقتی است. طبیعتن وقتی هوا ابری باشد دل آدم هم ابری میشود و خواهی نخواهی ساعت هـا در مواجهه با اندوه   تلنبار شده ی درونی محصور میمانی.ولی تازه متوجه شدم که آذرخش یا رعد و برق یکی از بی نظیرترین، خاص ترین و زیبا ترین رازهای آفرینشِ است.انگار خداوند با جرقه مشعل رعد و برق، خیلی جذاب، دلفریب و دلبرانه، قدرتش را به رخِ آدمهایی که آنها را عاشقانه آفریده است میکشاند.زیرا آنقدر آسمان تیره از ابر را با رعد و برق قشنگ طراحی و روشن میکنه که میشه برای قشنگی  اش جان داد و یاد شهابانی شدن آفتاب در دل شبها افتاد و آنرا آرزو و نیایش کرد! بهر حال انگار یک حجم عظیم، شبیه یک توده ی غبار که مدتها درون محفظه سینه ام ساکن شده بود این روز ها مواج در حرکت افتاده است.اندوه ی که در پس زمینه اش  دلیل بزرگ و  موجهی بی وطنی نهفته است. هزاران دلیل کوچک و بزرگ برای اندوهگین بودن غزلی سوز دل را که سالهای قبل سروده بودم یادم آورد
سوز دل  
ایخدا این سوز دل آخر مرا دیوانه کرد
واله و شیدا نمود و بی سر و سامانه کرد
آرزو ها پی زپی مردند و دل در سوز آن
همچو مرغ خسته ای سر در درون لانه کرد
از جوانی جز حکایتها ندیدم من غمین
بیخبر از زندگی در قید آن زولانه کرد
من ندانم عاقبت این رنج بنیان سوز من
از همین دنیا فانی کی مرا بیگانه کرد
ایخداوندا بکن رحمی بحال زار من
عشق محبوب سیه چشمان مرا دیوانه کرد
سوز دل آخر حمیدی میکشد سیلاب اشک
عشق و حرمانش مرا شوریده و ویرانه کرد


۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

مخمس بر غزل امیر خسرو


 در پیش روی تو خجل خورشید و ماه و مشتری
زهره نداند مثل تو رسم و رۀ افسونگری
تو شاه حسنی زان ترا دارند خوبان چاکری
ای چهرۀ زیبای تو رشک بتان آذری
هر چند وصفت میکنم در حسن از آن زیباتری

رشک گلستان دیده ام خیلی نیکویان دیده ام
درمحفل سیمین تنان بسمل صفت  رقصیده ام
چون مرد عاشق پیشه ام زان بیستون بگزیده ام
  آفاق را گردیده ام مهر بتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام اما تو چیزی دیگری

حسن رخت پرتو فشان  بر گردش دور زمان
از خلق برخیزد فغان چون میروی دامن کشان
گویم به صد آه و فغان ای همدم نا مهربان
ای راحت و آرام جان ,با روی چون سرو روان
زینسان مرو دامن کشان کارام جانم میبری

اوج تمنای منی آشوب بر پا کرده یی
با قامت محشر نما رنجم دوبالا کرده یی
مشکی گلابی عنبری بوی جنان آورده یی
عزم تماشا کرده یی آهنگ صحرا کرده یی
جان و دل ما برده یی این است رسم دلبری

درهر دلی سودای تو در هر دهن غوغای تو
خلقی هوس پیمای تو محو قد بالای تو
میسوزم از سودای تومفتون سر تا پای تو
عالم همه یغمای تو خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری

آن پُرشکن موی ترا هست آبشاری از طلا
دارد حمیدی آرزو از آن بت شیرین ادا
از من دمی یادی نما با یک پیام آشنا
خسرو غریب است و گدا افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری





۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

تو با منی و وسوسه جانکاه



انگاراهریمن بی عدالتی   تصمیم گرفته بود تا از کرانه ی یاد ها و خیالهایم برای همیشه دور شوم. دقیق یادم هست شبی سردی بود از خواب پریدم و تا صبح نتواستم بخوابم!  خیال و رؤیاء های تحقق نیافتنی تنم را در مرداب آشفتگیها و وسواس شستشو میداد.و پیهم اصرار میکرد این سکوت را بشکن! هرچه بادا باد! این سکوت ترا روزی پیشیمان میکند! و با تاسف که قبول کردم راه خطا رفتم و با آنکه میدانستم هنوز گلواژه های محبتم در سرزمین قلبت جوانه نزده و بذر این گیاه بی حاصل در آن سرزمین محبت و عشق نه پیشنهاد معقول است و نه عقلانی و نه هم قابل قبول ! بدست خود در نوشابۀ ھستي ام زھر پاشیدم، تا جنازه امیدم  ارزش حيف و افسوس گفتن را نداشته باشد!
و سرانجام بسان غریق  بی رمق با یک تفعل ساده انگارانه  دست به تگدی نا حساب شده و بچگانه زدم . و نتیجه این شد تا گل یأس در باغجۀ قلبم برای همیشه جوانه زند و حسرت و حرمان، ر وانم را در پنجۀ نابودی فشارد و خودم زیر انبار از درد و حسرت رنج بکشم ! اینها مهم نیست زیرا حدسش مشکل نبود. ولی آنچه غیر منتظره و استخوان سوز بود  این که خیال تو هرگز رهایم نکرد در حالیکه وسوسه ای  جمله ای  که حدس میزدم با لبخند زیبا و با خوی أتشین پس از  پیشنهاد ساده لوحانه ام بر زبانت جاری شده باشد! و همین جمله شانزده سال آزگار گاه و بیگاه مثل درد جانکاهی روی شانه هایم سنگینی میکرد  و از گامهای شمرده شمردۀ شب و روزم با ناامیدی و یاس فاجعه میساخت  و حتا گاهی نفسهایم را در بن بستهای هراس انگیز به خفقان می انداخت. 
بهر صورت برگهای زرد زمان در جویبار سرگذشت با حسرت میریختند و به دنبال نامعلومی در گذر بودند و منهم محکوم بزندگی در گذر همین جویبار بودم که گاهگاهی لبخند و شادی را هم نا خود آگاه سر راهم قرار میداد ولی در همان لحظه های زود گذر خوشی ها باز همین جمله ای وسوسه انگیز خیالی نیرویم را میبلعید، تنم را میپوسید استخوانم را خاکستر میساخت  و شهامتم را زایل مینمود. و در نتیجه بر خود و اطرفیانم بر آشفته میشدم .  
هرچند در تمام عمر این آهنگ احمدظاهر در گوشم طنین انداز است ( توبا منی! چو روح من تو در تنی ) ولی عمری آن جمله در ژرفای این آهنگ نفوذ میکرد و مثل پرازیت دنیای خیالم را توته و پارچه میکرد ( همان برق و اریکین)

 ۱۲ مارچ ۲۰۱۲ دن هاگ




تو با منی، تو با منی، تو با منی

چو روح من، چو قلب من تو در تنی

ای دور ای محال، در عالم خیال

تو با منی، تو با منی، تو با منی

شبانگاهان که بر یاد تو من آهنگ میسازم

نهفته راز عشق تو، میان پردۀ سازم

ای دور ای محال، در عالم خیال

تو با منی، تو با منی، تو بامنی

چو روح من، چو قلب من تو در تنی

ز شور عشق تو پر است، سرا پای وجود من

سرا پای وجود من، تمام تار و پود من

ای دور ای محال، در عالم خیال 
تو با منی، تو با منی، تو با منی 

۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

مخمس بر غزل هوشنگ ابتهاج سایه


باز آهنگ وفا زیب جهان من و تست

موج پرشور محبت بکران من و تست

اختر عشق فروزنده بجان من وتست

نشود فاش کسی آنچه میان من و تست"
 تا اشارات نظر نامه رسان من و تست"

امشب از عشق فراموش سخن میگویم
با تو از خون سیاووش سخن میگویم
گاه مست و گهی مدهوش سخن میگویم
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم"
پاسخم گو بنگاهی که  زبا ن من و تست

صر صر عشق تو در جان من خسته دمید
تلخی هجر ترا جز من محزون کی کشید
شور و هنگامه به هر برزن وهر خانه رسید
روزگاری شد و کس مرد رۀ عشق ندید"
حالیا چشم جهانی نگران من و تست"


بال عنقا و هوس بازی صیاد که دید
دولت عشق زهر نودۀ نورس ندمید
گوهر واله دل من به چه چیزی ارزید
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید"
همه جا زمزمۀ عشق نهان من و تست"

چشم دارد ز تو یکبار "حمیدی" سر مهر
مادر دهر نزاده است بتی زیبا چهر
چون تو در جمع عروسان شبستان سپهر
سایه ز آتشکدۀ ماست فروغ مه و مهر"
وه ازین آتش روشن که بجان من و تست"






۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

جهان انسانیت

جهان انسانیت 

تصویری را که مشاهده میفرمائید مربوط به دوست خانوادگی هالندی ام خانم سونیا فن ده کلود است که با شوهرش بمناسبت تبریکی سالگره تولدی دخترم از ایالت لیمبرخ تشریف آورده بودند. دو دهه پیش موقعی که در شهر بیک هالند برای نخستین بار مسکن گزین شدم. او برای کمک بمن از سوی شهرداری همان شهر معرفی و موظف شده بود. در حالیکه ایشان کارمند متقاعد بودند اما داوطلبانه با تمام انرژی و صداقت برای کمک به ما شب و روز آماده بودند. جالبتر اینکه صورت آگنده از مهر توام با لبخند همیشگی اش مانع از آن میشد تا روزی ازش بپرسم چرا در دوران باز نشستگی آنهم برای مهاجرین تازه وارد اینقدر زحمت میکشد؟ و این انگیزه را از کجا در میابد. دقیق یادم هست با من به آرامی و خیلی شمرده شمرده سخن می گفت، زیرا میدانست هنوز هالندی من در مراحل ابتدائی است. ولی به جمله های غلط و نارسای من طوری  گوش می داد که حس می کردم تمامی آن ها را درک می کند. اگر هم گاهی بیخی چرند میگفتم مهربانانه به انگلیسی در صحبت را باز میکرد همینکه حرفم را میفهمید دوباره گفتگو را به هالندی سویچ میکرد.او در همان سه سال اول کمکهای زیادی بمن و خانواده ام کردند. حتا وقتی نخستین بار پدر شدم در شفاخانه تنها او در کنارم بود باوجودیکه شبهای سال نو و جشن آنها بود. او دخترم را پس از تولد در بغل گرفت و گفت تو اگر پدر شدی من مادرکلان شدم و قهقه خندید. آری او دیگر با ما فامیل شده بود و در تولد دخترم با شوهرش یکجا اشتراک میکرد. اما بزودی  شرایطی برایم پیش آمد که باید بار و بندیل سفر را از آن شهر میبستم. سونیا خیلی از این خبر غمگین شد اما دلایلم را که شنید برایش قانع کننده بود. بهرحال پانزده  سال پیش از آن شهر کوچیدم اما دوستی ما همچنان ادامه داشت بویژه در تولد دخترم کارت سونیا با تحفه اش حتمن میرسید. دو سال اس که بدلایل کرونا همه سیستم ها بویژه ارتباطات برهم خورده.اما دیشب سونیا برایم زنگ زد و با خنده گفت: چه زمانی وقت دارید که من وهمسرم می خواهیم برای تبریکی هژدهمین سالگرد تولد نواسه اول مان بیائیم؟ وجودم از خوشحالی انباشته شد. گفتم هر زمان که  شما وقت داشته باشید ما حاضریم. خوشحالیم را از پشت تیلفون حس کرد خندید و گفت فردا ظهر . "فردا ظهر" وقتی او همراه همسرش آمدند. اشک خوشی در چشمانم پدیدارشد. انگار زندگی با تمام سایه های سرد و تاریکش ، روشنائی خود را از مقابل چشمانم عبور می داد. آری به این میگویند انسانیت! در دلم گفتم جهان ما زیباست. چرا که آدمهای مثل سونیا نیز در آن زندگی می کنند. درست در لحظه ای که تمام وجودت را اندوه تنهایی پر ساخته دری بر رویت گشاده می شود و دستی دستت را به مهربانی می گیرد، دنیای انسانی و انسان 

بودن را برایت یاد آوری می کند.تشکر از این دو انسان بزرگ



. به قول احمد کسروی "زیبائی آدمی راستی پرستی اوست " اینکه چرا حواسم نبود محبت و احترامم را برای همینگونه آدمها پس انداز و اضافگی ها را قبلن از زندگی خط بزنم برای خودم متاسفم

...








۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

مخمس بر غزل رهی معیری

آهم کنون به عرش معلا رسیده ام
با بالهای شهپر عنقا پریده ام
حاشا که من آغوش مسیحا گزیده ام
"اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام"
"خارم ولی به سایه گل آرمیده ام

امشب بیاد روی تو ای ماندگار عشق
چون عاشق شکسته دلی بیقرار عشق
دانی که باختم من امشب قمار عشق
"با یادرنگ و بوی تو ای نوبهار عشق"
همچون بتفشه سر بگریبان کشیده ام"

عمری که رفت و میبردش چرخ پیش پیش
از کجروی  زمانه آموخت کم و بیش
موی سپید و پشت دو تا سینه ریش ریش
" من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش"
"از دیگران حدیث حوانی شنیدم ام"

حرمان و یآس دیگرم هرگز امان نداد
جز رنج و محن و اندوه و غم ارمغان نداد
از سیر پر تلاطم غمها امان نداد
"موی سید را فلکم رایگان نداد"
این رشته را به نقد جوانی خریده ام"

اندر خیال سر تو ببالین من نهی
از ساغر وصال دو پیمانه ام دهی
جان میشود"شکیب" مرا از نفس تهی
گر میگریزم از نظر مردمان "رهی
عیبم مدار آهوی مردم ندیده ام





۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

آشنایی و دشمنی با ادیان

دین ستیزی 
  بیش دو دهه است که در کل دین ستیزی و در واقع اسلام ستیزی   کم و
 هر دو سه سال بعد؛ یکبار از یک جایی دنیا؛ درقالب توهین  به مقدسات دینی خبرساز شده و غوغا بپا میکند. مسلمانان با سریعترین واکنش؛ توهین به دین شان را نتیجۀ دشمنی با آنها قلمداد کرده و با تظاهرات خشمکین در برابر توهین کنندگان واکنش نشان میدهند. ادیان دیگر نیز در حدی محکوم کردن واکنش نشان میدهند. و بعد از چند گذارش خبری به تاریخ میپیوندد. چند سال پیش  زمانیکه قران سوزی سربازان امریکایی در میدان هوایی بگرام رسانه ای شد؛ موجب واکنش های خشماگینی در سراسر کشور گردید. اما تجربه نشان داد که اینگونه اهانتها نه به قصد اهانت؛ بلکه به قصد ایجاد عکس العمل منتشر میشوند . و این از جمله رفتارهایی دین ستیزی ست که به اعمال شیطانی  معروفند. رفتار وحشیانه بودائيان  در برابر مسلمانان میانمار در سال پار نمونه دیگری از این اعمال شیطانی بود .
از اینرو خواستم در این مختصر نخست به آشنایی  ادیان پرداخته و سپس ریشه های دشمنی با ادیان بویژه اسلام ستیزی را نیز به بررسی گیرم
         تقریبن تمام ادیان سماوی؛ در طول تاریخ  برای اینکه  خداپرستی را بجای بت پرستی معرفی ؛ رایج  و گسترش دهند در میان ملل مختلف دنیا بروز و ظهور کرده است. و چنین بخش بندی شده اند. 

بخش بندی ادیان از منظر تاریخی

 ادیان ابتدایی : اولین عقاید دینی بشر با غریزه فطری و نگاه خرافی انسان به ماورا و حوادث طبیعی به وجود آمد.ادیان ابتدایی امروزه هم در نقاط مختلف دنیا در قبایل دور افتاده دیده میشود .

عناصر مشترک ادیان ابتدایی عبارتند از :
 توتم : نماد و نشانه ای که مردم قبیله را حمایت و محافظت میکند و دارای جایگاه و احترام ویژه است ( مانند نماد شیر در آفریقا 

 آنیمیسم ( جان پرستی ) : اعتقاد به وجود روح و جان در تمام مظاهر طبیعت و پرستش آنها . ( مانند پرستش ستارگان 
-فیتیش : به معنای جادو ، احترام به یک شی مادی که نیروی جادویی دارد و داشتن آن باعث سعادت است ( مانند سنگهای قیمتی 
- نیاکان پرستی :احترام و انجام اعمال ویژه برای پرستش روح مردگان برای جلوگیری از بازگشت اموات ( در قبایل ژاپنی مرسوم است 
-تابو : عبارت بود از محرمات و مقرراتی که هر قبیله برای خود وضع میکرد ( اعم از مقررات معاش ، ازدواج و تغذیه و…


ادیان قدیمی : آیین های منقرض شده در خاورمیانه و مصر باستان از آن نمونه هستند .در این ادیان اعتقاد به خدایان متعدد وجود دارد به همین دلیل به دوران اساطیر ( خدایان ) معروف است . خدایان متعدد مانند شیوا و آناهیتا و .. نمونه هایی از خدایان ادیان قدیمی هستند .
ادیان پیشرفته و مترقی : ادیانی که خداوند یکتا را پرستش میکنند مانند یهودیت ، مسیحیت و اسلام

تقسیم بندی ادیان از نظر نژادی 
 اول - ادیان سامی ( ابراهیمی 

 دوم - ادیان غیر سامی ( آریایی 
سوم-ادیان خاور دور
ادیان سامی : سامی به معنای بلند مرتبه میباشد . این ادیان از سلاله حضرت ابراهیم بوده و ادیانی هستند که از جانب خدای یگانه فرستاده شده اند .مهمترین خصوصیت آنها توحید و یکتا پرستی است مانند یهودیت – مسیحیت واسلام
 ادیان غیر سامی : این ادیان در سرزمین ایران بزرگ پیشین ظهور کرده اند و به همین جهت به نام آریایی معروف شده اند این آیین ها پیامبران ایرانی مانند زرتشت ، مانی ، مزدک و … داشته اند ادیان روم و یونان قدیم نیز از ادیان غیر سامی محسوب میشوند .
ادیان خاوردور : ادیانی که ظهورشان در آسیای شرقی بوده و در میان نژاد خاوردور وجود دارد مانند آیین های کنفوسیوس ، تائوئیسم و شینتو
تقسیم بندی ادیان از نظر جغرافیایی
 ادیان غربی : ادیانی که در غرب خاورمیانه ظهور کرده اند مثل یهودیت ، مسیحیت و اسلام
 ادیان شرقی : در شرق خاورمیانه بوده اند مانند بودیسم ، هندوئیسم و شینتو
پایه و اساس ادیان شرقی آیین هندوئیسم بوده که ظهور آن به ۶۰۰۰ سال قبل باز میگردد و بیانگر این است که بشر از ۶۰۰۰ سال پیش نیز آیین معرفتی ایجاد کرده است .
ادیان شرقی بر خلاف ادیان غربی تعریفی از خدا پرستی ندارند .

تقسیم بندی ادیان بر اساس مراحل معرفتی انسان 
۱- ادیان ساده
۲- ادیان فلسفی
۳- ادیان وحیانی
* همانطور که در بحثهای پیشین مورد بررسی قرار گرفت چهار مرحله معرفتی که برای انسان تعریف شد عبارت بودند از :
حیوانیت – بشریت ، انسانیت و آدمیت
بر اساس اینکه انسان در چه مرحله از زندگی اش قرار بگیرد نوع پرستش و نحوه نگرش و دین او متفاوت خواهد بود .
ادیان ساده : بعد از گذشتن از مرحله حیوانی که مرحله غریزه و نفسانیت است انسان وارد مرحله بشریت میشود در این مرحله تقلید جای غریزه را میگیرد ادیان ساده متعلق به دوره بشریت انسان هستند . وقتی انسان غرایز را مهار میکند و تابع نظم و قانونی میشود بشریت او آغاز میگردد آدم ابوالبشر یعنی آغازگر دوره بشریت و شروع دین . وجود آنیمیسم ، توتم و فیتیش در این ادیان دیده میشود .
 ادیان فلسفی : با ورود انسان به مرحله انسانیت تقلید جای خود را به تعقل میدهد در مرحله انسانیت است که انسان از قدرت اندیشه و تفکر بهره میگیرد . ادیان فلسفی که مختص دوره انسانیت هستند تحلیلی از جهانشناسی بدون پرستش خداوند دارند مانند هندوئیسم ، بودیسم و آیین کنفوسیوس
ادیان وحیانی : دوران آدمیت گذشتن از تعقل و ورود به مرحله وحی ، کشف و شهود است ادیان الهی در دوران آدمیت انسان به وجود میایند و ادیانی هستند که از جانب خدا فرستاده میشوند . یهودیت و مسیحیت و اسلام

پس دعوت به خدا جویی یعنی بدنبال حقیقت بودن  و شناخت خوب را  از بد کردن و مراعات این قانون را کردن یعنی متدین بودن 


 شخص متدین کسی را گویند که قدرت ادراک خوب و بد و تمیز دادن این دو از هم را داشته باشد. به عباره دیگر کسی که دارای سواد کافی و قدرت تحلیل و ارزیابی شرایط مختلف را داشته باشد تا ناخواسته مورد سوء استفاده شیاطین قرار نگیرد
   بنابرین تعداد اشخاص متدین همیشه در جهان بسیار اندک اند.و جامعه امروزی  هنوز از جامعه ای که مورد نظر دینداران است فاصله دارد . در نتیجه نه تنها که در یک چنین جوامع به ظاهر دینی ؛ پیوسته شیطان در قلمرو دین مداخله و حمله می کند و چه بسا که اکثرا دین داران ظاهری خود شیطان مجسمند . پس میتوان نتیجه گرفت که جوهره ادیان فعلی خالی از جوهره دین بانیان آنها هستند 
 متاسفانه مسلمانان اکثرا از  خداشناسی خیلی فاصله دارند و در بسا موارد خدا پرستی را با بت پرستی مخلوط نموده اند . اگر مردم واقعن جویای خدا یعنی آنچه موجب وجودشان و ضامن بقای شان و تامین کننده سعادتشان است باشد ، دیگر جایی برای تعصب و افراطی گری نمی ماند . در آنصورت سلمان رشدیها و کارکاتوریستها و فیلمسازان و غیره آلت بازی های شیطانی دین ستیزی نخواهند شد و شیطانها هم در ممالک اسلامی عرصه عمل پیدا نخواهند کرد     
پیوند ها
وحدت جهانی