۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

ابر و آذرخش با سوز دل

ابر و آذرخش
یک هفته میشود آسمان شهر ما کاملن ابریست و باران در وقفه ها میبارد.حتا کله کشک های آفتاب هم خیلی سرابی و موقتی است. طبیعتن وقتی هوا ابری باشد دل آدم هم ابری میشود و خواهی نخواهی ساعت هـا در مواجهه با اندوه   تلنبار شده ی درونی محصور میمانی.ولی تازه متوجه شدم که آذرخش یا رعد و برق یکی از بی نظیرترین، خاص ترین و زیبا ترین رازهای آفرینشِ است.انگار خداوند با جرقه مشعل رعد و برق، خیلی جذاب، دلفریب و دلبرانه، قدرتش را به رخِ آدمهایی که آنها را عاشقانه آفریده است میکشاند.زیرا آنقدر آسمان تیره از ابر را با رعد و برق قشنگ طراحی و روشن میکنه که میشه برای قشنگی  اش جان داد و یاد شهابانی شدن آفتاب در دل شبها افتاد و آنرا آرزو و نیایش کرد! بهر حال انگار یک حجم عظیم، شبیه یک توده ی غبار که مدتها درون محفظه سینه ام ساکن شده بود این روز ها مواج در حرکت افتاده است.اندوه ی که در پس زمینه اش  دلیل بزرگ و  موجهی بی وطنی نهفته است. هزاران دلیل کوچک و بزرگ برای اندوهگین بودن غزلی سوز دل را که سالهای قبل سروده بودم یادم آورد
سوز دل  
ایخدا این سوز دل آخر مرا دیوانه کرد
واله و شیدا نمود و بی سر و سامانه کرد
آرزو ها پی زپی مردند و دل در سوز آن
همچو مرغ خسته ای سر در درون لانه کرد
از جوانی جز حکایتها ندیدم من غمین
بیخبر از زندگی در قید آن زولانه کرد
من ندانم عاقبت این رنج بنیان سوز من
از همین دنیا فانی کی مرا بیگانه کرد
ایخداوندا بکن رحمی بحال زار من
عشق محبوب سیه چشمان مرا دیوانه کرد
سوز دل آخر حمیدی میکشد سیلاب اشک
عشق و حرمانش مرا شوریده و ویرانه کرد


هیچ نظری موجود نیست: