۱۳۹۳ خرداد ۶, سه‌شنبه

شعر یعنی ؟ و بحث شعر


! شعر یعنی

شعر یعنی با افق یک دل شدن 

یا لباسی از شقایق دختن 
شعر یعنی با وجود خستگی 
بر سر پروانه دل سوختن 
شعر یعنی سری از اسرار عشق 
شعر یعنی یک ستاره داشتن 
شعر یعنی یک نگاه خسته را 
از کویر گونه ای برداشتن 
شعر یعنی داستانی نا تمام 
شعر یعنی جاده ای بی انتها 
شعر یعنی گفتن از احساس موج 
در کنار حسرت پروانه ها 
شعر یعنی آه سرخ لاله ها 
شعر یعنی حرف پنهان در نگاه 
شعر یعنی ترجمان یک نفس 
عمق سایه روشن دشت پگاه 
شعر یعنی یک زلال بی دریغ 
شعر یعنی راز قلب یک صدف 
شعر یعنی درد دلهای نسیم 
حرفی از تنهایی سبز علف 
شعر یعنی تاب خوردن روی موج 
در کنار برکه ساحل ساختن 
شعر یعنی هدیه اس از آسمان 
بهر یاسی بی نوا انداختن 
شعر یعنی فصلی از سال نگاه 
شعر یعنی عاشقانه زیستن 
شعر یعنی پولکی از عشق را 
روی دامان کویری ریختن 
شعر یعنی حس یک پرواز محض 
در میان آسمان پیدا شدن 
شعر یعنی در حصار زندگی 
غرث در گلواژه رویا شدن 
شعر یعنی قصه یک آرزو 
شعر یعنی ابتدای یک غروب 
شعر یعنی تکه ای از آسمان 
شعر یعنی وصف یک انسان خوب 
شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق 
کم کنم از واژه و حرف و سخن 
شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک 
نه عبوری ساده چون اشعار من

"مریم حیدر زاده"  

و حالا میپردازیم به بحثی راجع به شعر


منطق در شعر


آیا ساختار یک شعر تابع منطق است؟ آیا تاثیر شعر بر مخاطب به خاطر ساختار منطقی یا سطرهای عاطفی در شعر است؟...


منطق در شعر
ریاضیات ناب به نحوی شعر ایده های منطقی است.  ”‌ آینشتاین “
آیا ساختار یک شعر تابع منطق است؟ آیا تاثیر شعر بر مخاطب به خاطر ساختار منطقی یا سطرهای عاطفی در شعر است؟ آیا محبوبیت شعر خیام، فردوسی، حافظ؛ مولانا، سعدی عمدتا به خاطر منطق، بلاغت، عاطفه، یا تخیل است؟ مخاطب از یک شعر خوشش/ بدش می آید، سطری از آن را به خاطر می سپارد، یا شعر را به یاد خواهد داشت. ساختار دارای عنوان، آغاز، مفصل بندی، پایان می باشد. تاثیر یا در مفصلها با استعاره و مجاز، عاطفه و بلاغت، منطق و تخیل یا در عبارات/ سطرهای شعر نهفته می باشد. در زیست شناسی پرسش منطق زیست  logos of bios منجر به زدایش ماوراء الطبیعه و رشد علمی شد.
پیدایش زبان برای ارتباط و کار گروهی می باشد. اگر زبان طبیعی آفریده فقط منطق بود نه شعر، آنگاه در جهان یک زبان واحد مانند منطق جهانشمول بود. در شعر روایی بنا به تقویم رویدادها، منطق زمان-بندی و علیت، نقش عمده دارند.
Afbeeldingsresultaat voor ‫شعر چیست‬‎
استدلال، تحلیل، نتیجه گیری در نثر بیشتر از شعر کاربرد دارد. شعر عمیقا عاطفی است. هوش، راه حل یابی، خلاقیت، برنامه ریزی هم در تخیل هم در منطق کاربرد دارند. منطق را می توان در کل یک شعر و در تصویرسازی سطرها/ استعارات آن مداقه کرد. آیا تراکم معنا یعنی بار معنایی در تعداد کلمات در شعر ربط به اقتصاد واژگانی ندارد؟ آیا شعر اقتصاد کلامی است با کمینه شمار واژگان و بیشینه لایه های معنایی برای تاثیر روی مخاطب؟
انسان برای ادراک جهان، مقولات را طبقه بندی کرده؛ تا پدیده های بزرگ، ناشناخته، جدید را بنا به مفاهیم کوچک، دانسته، آَشنا درونی/ رابطه مند کند. در قیاس 2 چیز- در رابطه منطقی مانند کل-جزء مجاز، در شباهت بصری/ هندسی مانند استعاره به کار می روند. مجاز و استعاره تعمیم ادراک با تلخیص خصایل feature extraction چه حسی چه معنایی می باشند. تلخیص خصایل در پردازش و انبار تصویر/ ایماژ بنا به تشخیص الگویی pattern recognition بکار می رود. این 2 تکنیک برای ادراک و تقلیل خصایل ابعادی داده های یک صحنه دو یا سه بعدی در حافظه رایانه های تصویری و مجموعه چشم-مغز می باشند.
لذا انسان صحنه شلوغ را با تلخیص خصایل در شبکه مغز تشخیص داده؛ در حافظه حسی انبار می کند.
مغز در اشیاء رابطه را در می یابد: شباهت، تجانس، مرتبت. در بیان ایجاد رابطه بین 2 شی نیاز به جانشینی و همنشینی یکی برای دیگری وجود دارد. اولی استعاره مانند رابطه هندسی یا بصری بوده؛ دومی مجاز مانند رابطه جزء-کل یا منطقی می باشد. استعاره “داس ماه”‌ از شباهت هندسی 2 شئی دور از هم، تیغه گرد و هلال ماه می باشد. نمونه مجاز “بال هواپیما”‌ است  که شیئی موازنه پرواز و بدنه هواپیما مانند بال پرنده جزیی چسبیده به کل می باشد. در مجاز کل 2 شیی شبیه یک چیز دیگر مثلا پرنده در هوا است.
رابطه دیگر نسبت یا مرتبت چند شئ به هم می باشد. برای این رابطه “صفت”‌ پیش و پس اسم به طور مطلق، برتر/ تفصیلی، برترین/ عالی بکار می رود. نمونه: خوب، خوبتر، خوبترین. صفت می تواند ساده، مرکب، وصفی باشد. نمونه به ترتیب: کوچک، سنگدل، خوش آب و رنگ. کسره بین موصوف و صفت گاهی حذف میشود. نمونه: پدر بزرگ- بدون کسره آخر پدر.
آیا شمای کلی استعاره/ مجاز بر دقت منطق منطبق است؟ آیا یک آرایه ادبی یا ساختار شعری باید منطقی یا تخیلی باشد؟ نقش تخیل در آرایه ها برای بیان آرزو/ امل، حل مسئله بوسیله برخی ترکیبهای آشناتر چیست؟ ساختارگرا می کوشد انسان، زبان، ادبیات را به علم نزدیک کند؛ یعنی از مقولات علمی برای تبیین جنبه های اجتماعی انسان از جمله هنر و ادبیات مدد گیرد.
در یک ساختار محور تقویمی رویدادها، رابطه منطقی اقلام طبیعی، علیت دال-معلولی، نیروی مادی موجب تغییر- مد نظر شاعر اند.
برای بیان رابطه بین دو چیز سه ساختار ادبی زیر را می توان نام برد. 1- تشبیه یا قیاس شاعرانه ادعا می کند: ایکس شبیه ایگرگ است. 2- استعاره قیاس را سنتز/ جمعبندی می کند: ایکس خود ایگرگ است. 3- مجاز علیت را به کار می برد: استعاره منطقی است. در مجاز همنشینی شیئی با صفتی از شیئی تصویر شده؛ رابطه از علت-معلول، محل رویداد-نهاد، ابزار-کاربر بر کشیده می شود. رابطه برخاسته از تداعی/ این همانی- واقعی، تجربی، شناختی می باشد.
Gerelateerde afbeelding
مجاز رابطه مدلول و مصداق عینی است. مﺝ ـاز، زبان را بهل ›ارل ›رد ارجاعل ² نزدل ³ل ڑتر ل ›رده؛ تا انتل کال ï‌کل ´ام دقیقتر بوده؛ در نثر بیشتر به کار می رود.
استعاره توان گزینش و جانشین یک کلمه برای دیگری از روی شباهت با گسستگی/ فاصله می باشد. مجاز تصویر پیوستگی  دو چیز و توان ترکیب یک کلمه با دیگری می باشد. بلاغت کلاسیک مکاشفاتی به واسطه دخالت ماورائ طبیعت ارسطو-ابن سینا در عصر مدرن با علوم انسانی/ طبیعی تعریف دوباره شد.
پس رابطه می تواند غیابی یا حضوری، مجازی یا استعاری باشد. حضوری مترادف جایگاهی/ پوزیسیونی هم می تواند باشد. نمونه فلس، مجاز برای ماهی است. در “پنجره خواب”‌ سپهری، پنجره استعاره برای پلک باز/ بسته بوده؛ خواب مجاز برای چشم می باشد. چون پنجره با پلک فاصله داشته؛ ولی خواب با چشم پیوستگی دارد. هر 2 غیابی اند. یعنی چیز دوم، پلک یا چشم، تلویح اند و ذکر نشده اند. مجاز بال هواپیما و استعاره داس ماه – هر 2 چیز حضوری اند.
پس ترکیب آرایه های مجاز و استعاره و رابطه حضوری و غیابی 4 بدیل مجاز غیابی، مجاز حضوری، استعاره غیابی، استعاره حضوری با 4 نمونه در جدول زیر تولید می کند.
آرایه:       مجاز          استعاره
رابطه: غیابی فلس         پنجره
حضوری:  بال        داس
می توان گفت شعر یکی از صور خیال است و حقیقت نیست. مجاز استعاره منطقی است.
گاهی عاطفه بر منطق در شعر غلبه می کند.
شعر یک پدیده کلامی است که هم در کل هم در اجزایش می توان علت-معلول را پیگیری کرد. توضیح، تفسیر، تاویل شعر از منطق پیروی کرده تا گزاره های منطقی بر گزاره های شعر منطبق شوند.
چرخه تولید شعر آفرینش شاعر، حظ مخاطب، واشکافی نقاد، ترجمه مترجم، ورود به ادبیات و تاریخ با مدرس می باشد. اصولا به خاطر وجود منطق در شعر- مخاطب، منقد، مدرس می توانند فهم شعر را پی بگیرند و تفسیر کنند. بنا به منطق ارسطویی هیچ معلولی، بدون علت، نیست؛ جهان با اصل علیت می گردد. پس همچون خیام می توان درباره هر رخدادی پرسید: از کجا آمده، در کجا هست، به کجا می انجامد؟
آیا منطق و معنا ملزم به هم اند؟ یعنی یک شعر منطقی با معناست؛ غیرمنطقی بی معنا ست. شعر هنر کلامی است که بخش هنری آن تابع اصول زیبایی شناسی جهانشمول و بومی/ زمانی است. شعر یک پدیده کلامی است که هم در کل هم در اجزایش می توان علت-معلول را پیگیری کرد. توضیح، تفسیر، تاویل شعر از منطق پیروی کرده تا گزاره های منطقی بر گزاره های شعر منطبق شوند.
می توان نمونه های شعری آورد که منطق مراعات شده. استعاره “سفر عشق”‌ گذشت زمان را با رویداد زمان و مقصد را با عشق می نمایاند. در این استعاره منطق پویش زمان به کار رفته. فراست در شعر “راه نرفته”‌ زندگی را در استعاره “سفر”‌ بیان می کند. دانته در 30 سالگی یعنی نیمه عمر فرد با کاربرد استعاره “راه زندگی”‌ در دوزخ می گوید: در میان راه زندگی، خود را در جنگلی تاریک یافتم.
آیا اصول منطق در 100 هزار سال عمر انسان ثابت بوده؟ چرا اسطوره گاهی تخیل را با منطق می آمیزد؟ برای نمونه: به شخصیتهای اسطوره ای نوح، ضحاک، فریدون چند 100 سال عمر داده شده. عاطفه و تخیل گاهی مباین و ورای منطق اند. محرکه/ ایموسیون و منطق/ لوژیک گاهی متضاد اند- در برخی عشقها در ادبیات، روی این تضاد محرکه/ منطق تاکید شده.
نمونه: عشق به میهن، آرمان، مونس در 2 بیت زیر با ثنویت عشق/ قهر، تیغ/ دریغ، جان/ جهان، نهیب/ ترس آمده؛ منطق در برابر عاطفه آچمز می شود.
Afbeeldingsresultaat voor ‫شعر‬‎
در عشق چه جای بیم تیغ است  /   تیغ از سر عاشقان دریغ است
عاشق ز نهیب جان نترسد         /   جانان طلب از جهان نترسد
”‌ نظامی “
منابع:

منطق تصویری  شعر : رحیم کوشش، پژوهشنامه زبان وادب فارسی(گوهر گویا)سال چهارم، شماره چهارم،پیاپی16،زمستان1389،ص 136-



۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

رویای همیشگی




آتشفشان دردم و مستی گزیده ام
از شعله های دل غزلی آفریده ام
گودال زخم گشته تنم زآتش فراق
اما ز باغ  عشق فقط  آه چیده ام  
ققنوسهای عاطفه را با گل امید
با نوبهار عمر به آتش کشیده ام
شبها بساط بغض فروشي پهن کنم
چون شاهرگ احساس خودم را بریده ام
گشتی محال ضجه ی آن قامتم شکست
صد ها هزار زخم زبان را شنیده ام
بر التهاب سرد قرونم غمت کشید
بغض سکوت ایندل  صد داغ  دیده ام
قندیل بسته اشک سر گونه های من
از سردی نگاه تو این آب دیده ام
عکاس خوابهای من انگار دیده که
با شهپر خیال بسویت پریده ام
در بیکرانه ساحل دریا و ابر؛ ماه
میتابد! و چو باد بزلفش  وزیده ام
دستم بخون ثانیه ها سرخ رنگ شد
عمری که وقت کشی ست و بجانش خریده ام
در ارزوی صبح نگاهت دل شکیب
چون اشک حسرتم که بپایت چکیده ام






۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

وز رنگ شفق ترشح خون آید



تجربه نشان داده در رژیمهای دیکتاتوری زمانیکه روزنامه نگاران و تاریخنویسان  یا با تطمیع و یا از سر ترس قلم را بر زمین میگذارند، شاعران آنرا  برمیدارند و هنرمندان آنرا شجاعانه فریاد میزنند. سروده ای  را که ملاحظه میفرمائید نمیدانم از کیست اما با صدای زیباتر از زیبا و سحار شهید نینواز زمزمه شده است. این سروده در دل خود حرفهای  شاعری را دارد، که عاری از کنایه و مجاز؛ بی پرده از درد بیدردان فریاد میکشد. از قانون شکنی قانون سازان  ناله ها دارد. در هر بیت و مصراع آن عشق به میهن شعله ورست و برای میهن و بهبودی مردم آن فریادها برای ایجاد یک فکر نو  در سینه و سر دارد؛ مهمتر از همه  برای سرنشینان این آشیانه، بدون تفریق دین و تبار، ناله و فریاد ها  را در بر دارد.
این سروده در واقع بیانگر داستان فریاد قلبی تاریخ احساسات مردم ماست که شاعر و آواز خوان با مهارت در ذهن ها میناتوری اش کرده است. و استاد فضل احمد نینواز با ساخت آهنگی روی این سروده در واقع از تاریخ احساسات مردم در حال تحول و کشوری در حال دگرگونی، تاریخ احساسات جوانان آرمانخواه، تاریخ جدائیها، قانون شکنی ها ، دلتنگیها، تاریخ زندانها، آزادیها، به تصویر  کشیدن خرابی ها، بیان دلتنگیها از خرابتر نشدن بیش از این،  را با هشدار ها  به تصویر میکشد.
این آهنگ که  طعم داستان کوتاه، دلنوشته و خاطره را دارد، ، بر دلنشینی شعر میافزاید! ایکاش حالا فضل احمد نینواز و شاعر این سروده در قید حیات میبودند و میدیدند که مشاور ارشد مجلس سنا و مشاور قانون سازان با سلاح دشمن به چنگ پولیس می افتد و خموشی عالم را فرا میگیرد. انگار آب از آب تکان نخورده

یک فکر نوی ز بهر ما باید کرد
این شیوه کهنه را رها باید
با زور مجازات و فشار قانون
ما را به وظیفه آشنا باید کرد
اوه چسان کنم؟ چو بلبلان فغان کنم
غم دلم نهان کنم بدوستان بیان کنم

آنانیکه سوار اسپ گلگون شده اند
از ممکن ارتجاع بیرون شده اند
با آنکه مشهورند به قانون شکنی
امروز نماینده قانون شده اند
اوه چسان کنم؟ چو بلبلان فغان کنم

بد هم نفسان نرد غلط باخته داند
یک جامعه را به شبهه انداخته اند
با آنهمه امتحان هنوز این مردم
خود را به ثبات عزم نشناخته اند
اوه جسان کنم؟ چو بلبلان فغان کنم

دستی که به پرده کعبه را دیر کند
بیگانه خودی یگانه را غیر کند
بیرون شده ز آستین شهر آشوبی
از دست چنین بشر خدا خیر کند
اوه چسان کنم؟ چو بلبلان فغان کنم

از سطح افق شعله گلگون آید
وز رنگ شفق ترشح خون آید
یک پرده بسیار مهم بالاست
تا از پس این پرده چه بیرون آید
اوه چسان کنم؟

تا جرئت و پشتکار توام نشود
شیرازه  ای کار ها منظم نشود
گیرم نشد این بنای ویران آباد
بی شبهه از این خراب تر هم نشود
اوه چسان کنم؟ چو بلبلان فغان کنم

ای دوست برای دوست جان باید داد
در راه محبت امتحان باید داد
تنها نبود شرط محبت گفتن
یک مرتبه هم عمل نشان باید داد
اوه چسان کنم ؟ چو بلبلان فغان کنم


۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۰, شنبه

استقبال از غزل مولانا


دستانِ خدا بتی ز  انوار بساخت
منشور ملون سرخ و زنگار بساخت
ز آمیزه ئ نور و آتش و لاله و گل
امواج بنفش و موج رخسار بساخت
هم محور کهکشان و هم باغ بهشت
خندان متبسم و گهر بار بساخت
دوشینه ترا ماه خدا خوانده و  گفت
( بی یار نماند هرکه با یار بساخت)
شب محو رخت گشته و مبهوت خیال
با جنبش نبض صبح بیدار بساخت
از عطر خوش نعنای جسمت بخدا
ققنوس ز مستی پر و منقار بساخت
در پنجه خورشید که نور است و طلا
گیسوی زرافشان تو  اسرار بساخت
در مردمک چشم تو یلدایی مهر
با جادوی آن طلسم سرشار بساخت
در گوش شکیبم مولوی خواند چنین
(مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت)

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

حرفهای در مورد هنر و نقطه پایان گوگوش


توان و مهارت خلق زیبایی راهنر گویند. به عباره دیگر هنر مجموعه‌ای از آفرینش ساخت دست انسان است . موسیقی، شعر، تیاتر، داستان نویسی، سینما، مجسمه‌سازی هنرهای ظریف هستند که بوسیله آنها انسانها  به بازنمایی احساسات، عواطف و خواست‌های خود می‌پردازند
هنر نسبت به طبیعت بی اعتنا نیست ولی مقلد و کاپی بردار صد در صدی از طبیعت هم نیست.. هر اثر هنری بسان  یک معما  چیزی را بیان و چیزی را در خود پنهان میکند. هنر خود جهانی معنوی است
هنر متعلق به عرصه زیبایی‌شناسی بوده و پدیده ویژه ای است که خود آفریننده دنیای جدید بوده و با روان و اعماق شخصیتی انسانها و دوران تمدنی گره خورده است.
هنر و زیبایی شناسی پیوسته سرچشمه تحولات متعدد در جامعه است.زیبایی شناسی نظر همه اندیشمندان و فیلسوفان را به سوی خود جلب کرده است. افلاطون و ارسطو ، و سپس متفکران و نویسندگان رنسانس و پس از آن نویسندگان عصر روشنایی و بالاخره مکتب های معاصر سده بیستم در باره هنر نوشته اند  
جامعه بدون هنر یک جامعه بدون روح است. جامعه نیازمند اعتلای هنری و فرهنگی است و این اعتلا نه تنها به معنای تولید و خلاقیت عملی است بلکه مستلزم شناخت و تئوری است.
شناخت تئوری های هنر و فرهنگ، یک امر اساسی برای هنرمند است. هر هنرمندی حداقل در عرصه هنری خود باید مکتبهای گوناگون را بشناسد. مثلا یک رمان نویس باید تئوری ناتورالیسم و رئالیسم و رمان نو را مطالعه کند   

هنر به تاریکی ها نفوذ میکند تا حقیقتی را آشکار کند، جامعه شناسی هنر و تئوری نقد این تلاش را قابل فهم میکند.
برای اثبات این حرفها لازمست به آهنگ زیرین خانم گوگوش به عنوان بهترین مثال بسنده میکنم 


آهنگ زیبایی از شاه ماهی هنر ایران

تو رو کجا گمت کردم،بگو کجایِ این قصه
که حتی جوهر شعرم،همینو از تو می پرسه

که چی شد اون همه رویا،همون قصری که میساختیم
دارم حس میکنم شاید ،من و تو عشق و نشناختیم

میونه قلبای امروزی ما،نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک،بدور از چشم دریا رفتیم از دست





به لطف و حرمت خاطره هامون،نگو همیشه یاد من میمونی
که نه من مثل اون روزای دورم،نه تو دیگه برای من همونی
بذار جز این سکوت سرد لبهات،برام چیزی به یادگار نمونه
بذار تا نقطه ی پایان این عشق،مثل اشکی بشینه روی گونه
تحمل میکنم غیبت ماه و،میدونم نیمه ی همدیگه هستیم
نشد پیدا بشیم تو متن قصه،به رسم عاشقی هر دو شکستیم
میونه قلبای امروزی ما،نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک،بدور از چشم دریا رفتیم از دست