۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

رویای همیشگی




آتشفشان دردم و مستی گزیده ام
از شعله های دل غزلی آفریده ام
گودال زخم گشته تنم زآتش فراق
اما ز باغ  عشق فقط  آه چیده ام  
ققنوسهای عاطفه را با گل امید
با نوبهار عمر به آتش کشیده ام
شبها بساط بغض فروشي پهن کنم
چون شاهرگ احساس خودم را بریده ام
گشتی محال ضجه ی آن قامتم شکست
صد ها هزار زخم زبان را شنیده ام
بر التهاب سرد قرونم غمت کشید
بغض سکوت ایندل  صد داغ  دیده ام
قندیل بسته اشک سر گونه های من
از سردی نگاه تو این آب دیده ام
عکاس خوابهای من انگار دیده که
با شهپر خیال بسویت پریده ام
در بیکرانه ساحل دریا و ابر؛ ماه
میتابد! و چو باد بزلفش  وزیده ام
دستم بخون ثانیه ها سرخ رنگ شد
عمری که وقت کشی ست و بجانش خریده ام
در ارزوی صبح نگاهت دل شکیب
چون اشک حسرتم که بپایت چکیده ام






هیچ نظری موجود نیست: