۱۳۹۹ اردیبهشت ۸, دوشنبه

اخبار مضحک در قرنطین



بستۀ پیشنهادی پر از عقده و خالی از متن

عقده را بگشاده گیر ای منتهی/ عقدهٔ سخت است بر کیسهٔ تهی (مولوی)

شاید مضحک ترین، خنده دارترین و در عین حال درد آورترین مصروفیت دوران قرنطینِ کرونایی؛ خواندن اخبار متنوع پیرامون کار کرد های ریاست جمهوری تیم ثبات و همگرایی باشد . ماه هاست که دفتر مطبوعاتی این تیم هفتٔه یکبار یک شهاب ثاقب سوئ آسمان مطبوعات شلیک میکنند و بارقه هایی ناگهانی آن شهاب تمام هفته در اذهان عامه روشن است.ولی خود آقایان آرام در غندی خیر نشسته و دیگران برای حقانیت و یا ناحق بودن ادعای اینها مصروف تبادل افکار میشوند.
 اینها در حالیکه خود بحیث رئيس جمهور کشور حلف وفا داری یاد کرده اند و طرف ارگ را متقلب میدانند. گاهی از همان ارگ متقلب میخواهند که انتخابات را ملغی اعلان کند و به تقسیم قدرت تن دهد !! مضحک تر و خنده دار تر از این ادعا شاید در جهان نباشد. مگر ممکن است کسی که با توسل به همان سند قباله روباه صاحب ارگ شده است همان قباله را بدست خود باطل کند؟ مگر مغز خر خورده باشد؟ در ضمن یکی نمیپرسد که رئیس جمهور خو تو هستی. خودت چرا اینکار را نمیکنی؟! گاهی میگویند قانون اساسی تغیر و مقام صدارت در آن گنجانیده شود. اینکه کی اینکار را کند باز معادله مجهول و معلوم است. ولی یکی از این آغا زاده گان نمیپرسد که مطابق قانون بحیث رئیس جمهور چرا لویه جرگه را برای اینکار دایر نمیکنی؟! هفته دیگر معاونیت سر قوماندانی اعلی را دعوا میکنند( زیرا میدانند که سرقوماندن خو حق به اصطلاح متقلب است) و هفته دیگر رتبه مارشالی به این یا آن آدم اعضای تیم؛ آنهم به امضای آنکه متقلبش خوانند درخواست میکنند و این چرخه دایره خبیثه همچنان دوام دارد. جل الخالق!
مضحک بودن این مطالبات؛ قصه ای خنده داری را یادم میدهد: پدرم در قندهار وظیفه داشت و ما در غزنی زندگی میکردیم. ناگهان دولچه که توسط آن از چاه آب میکشیدیم در چاه افتید و من کوچک بودم مادرم هرچه زحمتش را برای بیرون  کشیدن دهلچه از چاه انجام داد کارش بی نتیجه  و ما بدون آب ماندیم. در این اثنا کاکای مرحومم خانه ما آمد. مادرم تمام قضیه را به امید کمک برایش تعریف کرد. کاکای مرحومم که چندان دست و دلش به هیچ کار نمیرفت چرتی زده گفت : میخی کج شوه! در سر ریسمان بند شوه! ریسمان در چاه تا شوه و در میان آب شور داده شوه! بعد وقتی دهلچه به آن بند شد از چاه بیرون شوه ! در حالیکه من و مادرم با نگاه های کنجکاوانه و ملتمسانه به امید کمک سویش میدیدم . ایشان فرمایشات شانرا داده و رفتند. اینکه کی این کار ها را بکند معلوم نبود. اما مطالبات و فرمایشات تیم ثبات از این هم خنده دار تر است چه بسا اینها از کسی که دشمنش میخوانند؛ متقلبش گویند؛ غاصبش میخوانند؛ توقع دارند مطابق گپهای اینها عمل کند و گوشه چشمی به اینها نشان داده غصب و غنائم شان را با اینها تقسیم کند.
امروز در حالیکه با یک  دوست عزیز تر از جان  در مورد ابیات مولانا که در بالا نوشتم صحبت میکردم. دوست بزرگوار دیگری خبری تازه ای را در صفحه فیس بوکش منتشر کرد که گویا بسته ی پیشنهادی این تیم به ارگ جهت منظوری منتقل گردیده است. ارسال بسته پیشنهادی بی اختیار مرا بسوی ردپای خداوندگار بلخ در همین ابیات بالایی برد. به آن دوست هم گفتم هیچکس مثل من توجیه گر ابیات مولانا به حال خودم نیست و بنابرین اینجا هم در دلم گفتم اگر به جای کسی که گره از بستۀ تیم بی ثبات را باز میکند میبودم و  در گره گشایی این بسته حضور میداشتم. بعد از گره گشایی ؛ گره دیگری روی این بسته بظاهر خالی از متن و پر از عقده میزدم و برایش واپس میفرستادم ! اصلن همۀ ای این چهار سال آینده را  برای گره زدن آنها و گره گشایی  خود تخصیص میدادم.  اینها که بجز وقت کشی برنامه ای ندارند بگذار آنها گره بزنند و بفرستند و ما باز کنیم و گره دیگری رویش زده مستردش کنیم. تا بدانند معنای غفلت چیست؟ .
آری ! غفلت یعنی همینکه آدمی تصویر بزرگ زندگی که همان برنامه گذاری کاری است را نبیند و به یک موضوع کوچک روز گذرانی خود را مشغول کند.
بهر صورت 
معامله های پنهانی که غیراز شایعات و شنیده ها هیچ خبر موثقی در مورد آن نمیدانیم در جریان است. با این مصیبت اگر این معاملات به انجام هم رسد بمقتضائ ایرانیها « گل بود به سبزه نیز آراسته شد » خواهد بود و بگفته ما و شما ( گل بودی گلاب شدی انگور بودی شراب شدی) خواهد شد. چکنم روی عزیزان نازک است بیشتر از این بقول فردوسی بزرک حکیم طوس که گفته
درشتی ز کس نشنود، نرم گوی
سخن تا توانی به آزرم گوی
نمیتوان گفت. ورنه جا دارد به اینها خیلی سختتر از این حرفها نوشت و گفت! 
بهر صورت کسی چه می داند شاید دیر یا زود ، کرونا گلوی نویسنده این سطور را هم بفشارد و راه نفسش را ببندد. پس تا نفسی هست  لازم می دانم این نکته یا نکات را موعظه گونه بنویسم که :ای ملت دلیر دیگر دنبال رهبران معامله گر تان نروید و هیچگاه مثل آنها مایوس نباشید
هیچوقت در پی کسی یا ملتی به این امید نروید که آنها بیایند دست شما را بگیرند و  شما را به ساحل نیکبختی رسانده  اندوه را از شما برهاند.   بگفته شاعر :خار خار طمع از هیچکسی نیست مرا/ مرغ تصویرم و در دل هوسی نیست مرا .
مطمئنآ خودت اگر بخواهی میتوانی خود را ساحل به نیک بختی برسانی و خود را از هر اندوهی برهانی.



۱۳۹۹ فروردین ۱۴, پنجشنبه

اشعار قرنطینه و کرونایی


غزل
تا کرونا بال شومش روی گیتی گسترید
قامت طوبای باغ آرزو یکدم خمید
شد نیاز آدمی تقلیل در آب وغذا
درس و جلسه گشته آنلاین آدمی خود نا پدید
ارتش ناتو و امریکا را در هم شکست
خم شد افریقا بزانو ملُک چین هردم شهید
نظم دنیا مضطرب؛ شرقی و غربی شد پریش
تا خسارات جهان بر شش تریلیونی رسید
قیمت نفت نیم و نرخ بورس روی خط سرخ
سارس یا طاعون یا کوئید نوزده تا رسید
هیچ تبعیضی میان مردمان قائل نشد
حاکم و محکوم را یکسان در آغوشش کشید
ماتم سوفی گریگوار - نوحه ملاح ئیان
نالۀ بوریس جانسن را همه دنیا شنید
در عدالت با همه ادیان؛ تظاهر گاه بست
جستجوی انفرادی خدا آمد پدید
اتفاق رآی اقوام ملل بار نخست
شیوۀ تفرقه را زین سازمان از بیخ چید
ایستاده  اقتصاد ظالم عصر جدید
شد توقف چرخه سود و زیان سرخ و سفید
 شد حمیدی نشر ویروس کرونایی سبب
تا به اندام بشر پیراهنی از نو برید

سوفی گریگوار- همسر صدراعظم کانادا
بوریس جانس وزیر خارجه انگلیس

غزل
وقتی که در قرنطینه دلتنگ میشوم
با خویش و عقل و دل همه در جنگ میشوم
گاهی به شک فتاده و بر دشمنان ظنین
گه در صف جماعت و همرنگ می شوم
پرسیدم این تیوری ادگار مورن نیست؟
در پاسخ عقل گفت؛ قسم منگ میشوم
حتا حنای قدرت و ثروت به اعتراف
پیش کوئید گفته که بی رنگ می شوم
پرسیدم از کرونا تو ای غول کیستی؟
گفتا که چینی زاده و خرچنگ میشوم
حتا سلاح هستوی پیشم پشیز نیست
ابلیس گونه دست به نیرنگ می شوم
هر روز فاصله فگنم بین عاشقان
یک متر را بدیل دو فرسنگ می شوم
امید کو؟ رجا چه شد ؟ عشق نیمه جان؟
مثل دلم ز فرط حسد سنگ می شوم
--------------------------------------
ادگار مورن، فیلسوف فرانسوی: صاحب شهکار شش جلدی
به نام «روش» (La Méthode)
که نه تنها یک طرح علمی بلکه یک پیام پیچیده از دل قرن بیستم است میباشد که فرسایش دولت هارا نتیجه تهاجم نیولیبرالیزم و بازار آزاد میداند