۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

اینجا بجز از کجی نمی آید راست



تجربه خودم میگوید ساعت ایستاده؛ صد بار بهتر از ساعتي است كه يا عقربه اش از عقربه زمان پیش میدود يا هم پس میماند. بخاطریکه ساعت ایستاده لا اقل دو بار در شبانه روز وقت را درست نشان مي دهد یعنی اینکه لااقل دو دفعه در یک شبانه روز عقربه ساعت ایستاده آنچه راست است را مینمایاند .
در نسل من عوض آیفون های امروزی مود سال؛ داشتن ساعت دستی مود بود و بستنش به مچ دست نشانه ای از مدنیت شمرده میشد. آنزمانها ساعتها در بیست و چهار ساعت یکبار کوک میشدند و پوز دادن و تیم دادن ساعتهای مچی نه تنها در اجتماع بلکه حتا در عکاسی های آنزمان مشهود بود.نخستین ساعتی که پدر مرحومم برایم در صنف هفتم از صوفی کمال الدین دوکاندار بنجاره فروش شهر ما (فعلن مقیم در دهلی جدید ) خریده بود رولاند نام داشت. ولی متاسفانه این ساعت از همان روز اول در شبانه روز پنج دقیقه عقب میماند. بعد از چند بار حکایت و شکایت؛ پسر خاله ام حاجی صاحب کریم که امیدوارم درود های گرم مرا بپذیرد؛ آنرا با احتیاط باز کرد و با تکان دادن بندول میکانیکی اش کاری کرد که بعد از آن ساعتم روزانه سه دقیقه از عقربه ساعت زمان پیش میدوید. خلاصه اینکه حسرت بدلم نشست اما نشد روزی موقعی اعلام ساعت از رادیو افغانستان ساعت مچی من هم همنوا با آن عقربه زند.
اما مادر مرحومم ساعتی داشت که هیچ کار نمیکرد و ساکت ایستاده بود.ولی آن مرحومی موقع رفتن به کدام مجلس عروسی یا ختم آنرا در دستش میبست.! روزی به علامه اعتراض برایش گفتم ساعت تو که کار نمیکند بستنش بدست چه فایده؟ در پاسخم گفت: از ساعت دروغگوی تو کده خوبس و اینرا بکلی راست میگفت.
میگویند بهترين خطاب، خطاب به هیچ كس یا از نظر ریاضیکی (ایکس) است! چون با همين خطاب قرار دادن های مجهول؛مخاطب دليل وجودي (معلوم) پيدا مي كند. لهذا طبیعتن وقتي خطاب هست لابد مخاطبي هم بايد برايش باشد. از اینرو حکایت ساعت دستی صنف هفتم من مخاطب های فراوانی از ایدیالوژی ها گرفته تا رهبر و رهبر نما ها دارد . مقصد شما با حوصله بخوانید
از ایدیالوژی ها و سیستم ها اگر بیاغازم؛ همین دموکراسی نزده ساله وارداتی امریکایی دقیق به همان ساعت رونالد من میماند . زیرا از نظر من همین دموکراسی وارداتی یک روز هم در هیچ عرصه راست نگفته! حتا یک سخنش به اندازه یک جمله هم راست نیست. اصلن بگفته بیدل بجز از کجی من حرفی راست را در این دموکراسی نمیبینم. روی همین ملحوظ دیشب وقتی پمبو گفت: در مورد انتخابات افغانستان تحقیق میکنیم تا مطمئن شویم. یعنی تا حالا نه خبر داریم نه مطمئن هستیم! بلافاصله ساعت دستی صنف هفتم ام در بند دستم پیش چشمانم ظاهر شد انگار تحقیق تائیدی دروغین و اطمینان با عوام فریبی پمبو را در عقربه اش دیدم
ولی برعکس حتا در همان دکتاتوری طالبی با همه تحجر و رکود ماندنش؛ یکی دوبار راستی و حقیقت را میتوان لمس کرد!که بطور نمونه از تطبیق فرمان امیرالمومنین شان مبنی بر منع کشت خشخاش میتوان یاد کرد! ولی در دموکراسی امپریالیزمی دهها اداره غیر دولتی و معاونیت های مبارزه با مواد مخدر در سطح وزارت داخله و حتا وزارتی بنام مبارزه با مواد مخدر طی ۱۹ سال فقط با دروغ و ریا تواستند سطح کشت خشخاش را همانند ساعت دستی صنف هفتم من از پنج دقیقه پس ماندن به سه دقیقه پیش رفتن ببرند و بس
پیداست که صدور مواد مخدر از کشور ما هر سال قوس صعودی اش را میپیماید و اینجاست که بصراحت میتوان بیدل وار حکم کرد که : اینجا بجز از کجی هرگز نمی آید راست.
همینگونه در استبداد خشک و ساکت کمونیستی یا دکتاتوری پرولتاریا هم؛ نشانه های از راستی را گاهگاه میشد دید و لمس کرد ولی در دموکراسی امریکایی قطعن
بگذریم از سیستم ها و ایدیالوژی ها ! وقتی به رهبران دیروز و امروز می اندیشم . درس های از مولوی عبدالباری در حویلی پیلوتان یادم میاید. ایشان در بیان قصه ی ذوالقرنین از سوره ی کهف قرآن کریم اوصاف یک رهبر موفّق را که میان صفات هنری و اخلاقی با بیست ویژگی در قران بخش بندی شده را زیبا چنین بیان میکردند:. نخستین ویژگی یک رهبر همانا تمکین به آرا مردم است و سپس شهامت و جسارت و دانش و چند چیز دیگر که فراموشم شده از ویژگیهای یک رهبر بشمار میرود. بااینحال آیا در رهبر نما های مسلمان امروزی میشود یک چنین صفات را دریافت؟رهبرانی که چشم براه تطبیق اوامر و گوش به زنگ بادار اند. فقط حضور عده ای مصلح ؛ خیر خواه و میهن دوست بی صلاحیت است که باعث میشود پیهم در گوششان بخوانند: رهبر صاحب ! طاقت بیار! خسته نشو!گذشته را به یاد نیاور، تاریخ ساز شو! در میان مردم باش! کلید واژه های پیروزی را ما و همین ملت به تو می دهیم نه امریکا؟ نگران نباش!
از کنار آرایشگاه یاس همیشگی ، با غرور بی آنکه سر بگردانی رد شو! از فستیوال بی مزه ی عدالت ملل متحد و احکام سفارت امریکا و انگلیس اینبار بی اعتنا بگذر! رافایل را در جبل السراج بیاد آر ! به این خاک بنگر! چه لشکریانی از اینجا گذشته اند. اینها نیز میگذرند! همین سرزمین برخی را با جنگ و برخی را به قلم و برخی را به صبر در خود حل کرده است. بخدا این توانایی در همین سرزمین حالا هم وجود دارد! تاریخ را بیاد آور ! طی قرنها بسیاری از کشورها و تمدنها از بین رفته اند، اما این سرزمین که هر شهرش از غزنه و بامیان گرفته تا هرات و کابل و بلخ و بدخشان یکایک گاهی توسط چنگیز گاهی توسط انگلیس و روس به آتش کشیده شده هنوز، با آنکه زنده هستند چه عظمتی نهفته در خویشتن دارند. حتا رشته کوه هایی هندوکش و بابا و سپید کوه و سیاه کوه و سپین غر تنها خطوط جغرافیایی کشیده شده با شمشیر نیستند. بلکه کاروانی از حله، "تنیده ز دل بافته ز جان" آنها را با هم پیوند میدهد. زمین این سرزمین همچون فرش نگارستانی است که فردوسی، سنایی، مولوی، ابوعلی سینا، جامی، هجویری ؛دقیقی، ناصرخسرو ؛ شیرنوایی، دهقان کابلی ، عشقری، خلیلی، عاصی و مجروح بر آن گره زده اند.
آرامش گنبد لاجوردی بر سقف این سرزمین. شور شاخه های رقصان باغ های بادام و نارنج و آلو انگور و..، تمنای اوج آزاده گی، برخاستن از زیر یوغ استعمار، وحدت وجود و صدای سخن عشق در زیر گنبد دوار بدون تبعیض و تفرقه. همه و همه روح و آرزوی همین مردم است
آدم های موفق هنگامی که چیزی دست نیافتنی را آرزو میکند پیشاپیش شکست را انتخاب میکند اما تلاش شان در این راه پیروزی اش بشمار میرود! اما تو بدون شک پیروز همین میدانی !!!!تردید مکن! فقط همت کن وبنگر به بیهقی و گردیزی که هر دو از تاریخ برایت میگویند. بزرگان این ملت بقول حافظ همیشه جنگ هفتاد و دو ملت را عذر نهاده اند و نهال دوستی کاشته اند. در همین خانه بقول مولانا مردانی هستند که نیم اش از فرغانه و نیم اش از ترکستان. اما همین نیمه آب گلی شان چراغی را بدست شان داده که همه عاشقانه میگردند برای وصل کردن، "نه برای فصل کردن! اکنون تو میتوانی همان نقطه وصل باشی!
اما کو گوش شنوا؟؟؟؟دریغا و حسرتا
بگفته مرحوم غبار که در افغانستان در مسیر تاریخ نوشته فقط یک جمله ای امیردوست محمد خان در هنگام جنگ جهانی اول جغرافیای جهان را تغیر و باعث آزادی دهها کشور از یوغ استعمار بریتانیا میشد!اما امیر هرگز همان یک جمله را نگفت! دعا میکنم اینبار چنین مباد





قوانین موفقیت 


 قانون علت و معلول

هر چیز به دلیلی رخ می‌دهد. برای هر علتی معلولی است و برای هر معلولی، علت یا علت‌های به خصوصی وجود دارد، چه از آنها اطلاع داشته باشید، چه نداشته باشید. چیزی به اسم اتفاق وجود ندارد. در زندگی هر کاری را که بخواهید، می‌توانید انجام دهید؛ به شرط آن‌که تصمیم بگیرید که دقیقا چه می‌خواهید و سپس عمل کنید.

 قانون ذهن

شما تبدیل به همان چیزی می‌شوید که درباره آن بیشتر فکر می‌کنید. پس همیشه درباره چیزهایی فکر کنید که واقعا طالب آن هستید

 قانون عینیت یافتن ذهنیات

دنیای پیرامون شما تجلی فیزیکی دنیای درون شماست. کار اصلی شما در زندگی این است که زندگی مورد علاقه خود را در درون خود خلق کنید. زندگی ایده‌آل خود را با تمام جزئیات آن مجسم کنید و این تصویر ذهنی را تا زمانی که در دنیای پیرامون شما تحقق پیدا کند، حفظ کنید.

 قانون رابطه مستقیم

زندگی بیرونی شما بازتاب زندگی درونی شماست. بین طرز تفکر و احساسات درونی شما و عملکرد و تجارب بیرونی‌تان رابطه مستقیم وجود دارد. روابط اجتماعی، وضعیت جسمانی، شرایط مالی و موفقیت‌های شما بازتاب دنیای درونی شماست.

چیزی به اسم اتفاق وجود ندارد. در زندگی هر کاری را که بخواهید، می‌توانید انجام دهید؛ به شرط آن‌که تصمیم بگیرید که  
می‌خواهید و سپس عمل کنید

 قانون باور

هر چیزی را که عمیقا باور داشته باشید، به واقعیت تبدیل می‌شود. شما آن‌چه را می‌بینید که قبلا به عنوان باور انتخاب کرده‌اید. پس باید باورهای محدودکننده‌ای را که مانع موفقیت شما هستند، شناسایی کنید و آنها را از بین ببرید.

 قانون ارزش‌ها

نحوه عملکرد شما همیشه با زیربنایی‌ترین ارزش‌ها و اعتقادات شما هماهنگ است. آن ارزش‌هایی را که واقعا به آن اعتقاد دارید و بیان می‌کنید، ادعاهای شما نیست؛ بلکه گفته‌ها، اعمال و انتخاب‌های شما به ویژه در هنگام ناراحتی و عصبانیت است.

 قانون انگیزه

هر چه می‌گویید یا انجام می‌دهید از تمایلات درونی، خواسته‌ها و غرایز شما سرچشمه می‌گیرد. پس برای رسیدن به موفقیت باید انگیزه‌ها را مشخص کرد تا با یک برنامه‌ریزی اصولی به هدف رسید.

 قانون انتظار

اگر با اعتماد به نفس، انتظار وقوع چیزی را در جهان پیرامون‌تان داشته باشید، آن چیز به وقوع می‌پیوندد. شما همیشه هماهنگ با انتظارات‌تان عمل می‌کنید و این انتظارات بر رفتار و چگونگی برخورد اطرافیان‌تان تاثیر می‌گذارد.

 قانون تمرکز

هر چیزی را که روی آن تمرکز کرده و به آن فکر کنید، در زندگی واقعی، شکل گرفته و گسترش پیدا می‌کند. بنابراین باید فکر خود را بر چیزهایی متمرکز کنید که واقعا طالب آن هستید.

 قانون عادت

حداقل هشتاد درصد از کارهایی که انجام می‌دهیم از روی عادت است. پس می‌توانیم عادت‌هایی را که موفقیت‌مان را تضمین می‌کنند در خود پرورش دهیم و تا هنگامی که رفتار مورد نظر به صورت اتوماتیک و غیر ارادی انجام نشود، تمرین و تکرار آگاهانه و مداوم آن را ادامه دهیم.

 قانون انتخاب

زندگی ما نتیجه انتخاب‌های ما تا این لحظه است. چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستیم، کنترل کامل زندگی و تمامی آن‌چه برایمان اتفاق می‌افتد در دست خودمان است.

 قانون تفکر مثبت

برای رسیدن به موفقیت و شادی، تفکر مثبت امری ضروری است. شیوه تفکر شما نشان‌دهنده ارزش‌ها، اعتقادات و انتظارات شماست

 قانون تغییر

تغییر، غیر قابل اجتناب است و ما باید استاد تغییر باشیم نه قربانی آن.

 قانون کنترل

سلامتی، شادی و عملکرد درست از طریق کنترل کامل افکار، اعمال و شرایط پیرامون‌مان به وجود می‌آید.

 قانون مسئولیت

هر چه و هر کجا که هستید به خاطر آن است که خودتان این‌طور خواسته‌اید. مسئولیت کامل آن‌چه هستید، آن‌چه به دست آورده‌اید و آن‌چه خواهید شد، بر عهده خود شماست.

 قانون پاداش

عالم در نظم کامل به سر می‌برد و ما پاداش کامل اعمال‌مان را می‌گیریم. همیشه از همان دست که می‌دهیم از همان دست می‌گیریم. اگر از عالم بیشتر دریافت می‌کنید به این دلیل است که بیشتر می‌بخشید.

 قانون خدمت

پاداش‌هایی را که در زندگی می‌گیرید با میزان خدمت شما به دیگران رابطه مستقیم دارد. هر چه بیشتر برای بهبود زندگی و سعادت دیگران کار کنید و توانایی‌های خود را افزایش دهید، در عرصه‌های مختلف زندگی خود بیشتر پیشرفت می‌کنید.

 قانون تأثیر تلاش

همه امیدها، رؤیاها، هدف‌ها و آرمان‌های ما در گرو سخت‌کوشی است. هر چه بیشتر تلاش کنیم؛ موفقیت بیشتری کسب خواهیم کرد

 قانون آمادگی

در هر حوزه‌ای موفق‌ترین افراد، آنهایی هستند که وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کارها می‌کنند. عملکرد خوب نتیجه آمادگی کامل است.

 قانون حد توانایی

شاید برای انجام همه کارها وقت کافی وجود نداشته باشد؛ ولی همیشه برای انجام مهم‌ترین کارها وقت کافی هست. هر چه بیشتر کار کنیم کارآیی بیشتری پیدا می‌کنیم. اما باید اموری را بر عهده بگیریم که در حد توان‌مان باشد.



منبع: تبیان

۱۳۹۶ تیر ۱۶, جمعه

رویائ مقدس

طواف کعبه در تابش آفتاب

تجربه برایم این نکته را به اثبات رسانده است که " تردید و بیم" می تواند گاهی " امید" را برای ذبح تا قربانگاه ببرد، اما نه لهیب آتش تردید و نه هم امواج سیلاب بیم، حتا زلزله هشت ریشتری حرمان،هرگز نمیتوانند امید را بکشند و جنازه اش را زیر آوار کنند. بلکه فقط میتوانند قسمن آثار سوختگی، درز و ویرانی را روی تنش بجا بگذارند و بس، چرا که امید در واقع به عنوان یک روزنه یا دریچه ای در دیار زندگی، پس از هر زلزله ، سیلاب و آتش سوزی همیشه روی دیوار خرابه زندگی پا برجا خواهد ماند. بنابرین هر وقتی بخواهی از همان دریچه سیل برده و سوخته، دنیا را طور دیگر تماشا و عوض کنی، میتوانی!.
خوشبختانه من همین حالا در حال عوض کردن دنیای آشفته خویشم. دلم میخواهد چشمهایم را ببندم، به گوشهایم، لبهایم و قلبم قفل سکوت بزنم، ناظر بر خموشی جانانه باشم. چرا که قرارست لحظاتی بعد آفتاب امید نه از دریچه بلکه از در وارد کلبه ام شود. هوا تاریک است و گروپ اتاق روشن، لبانم از لبخند ملیح و رضائیت بخش بسته نمیشود.
آری! بازی زندگی با من سخت بود، ولی خودم هم بازیگر خوبی نبودم، ورنه همین آفتاب امید، بطور قطع سالها پیش از درب خانه من وارد شده بود. ولی از یکسو دنیائ واقعی به اندازه کافی بی رحمانه بود، از سوی دیگر تردید و بیم ناشی از مو قعیت ضعیفم، امیدم را به کوما برده بود. چه میتوان کرد؟ هرچند شاید امید واهی بستن فایده نداشت! چونکه خودش گفت: ده بار هم رویت بدیوار میخورد. اما حالا میدانم که داشتن امید حتا امید واهی، خیلی فایده داره،زیرا آنجا که مطلقا کم میاوری و فکر میکنی دیگر هرگز نمی توانی سرپا بایستی مجبورت میکند به خودت فشار بیاری، تلاش کنی، بپذیری و بدست آوری!
بیقرار از جا بر میخیزم پرده را پس میزنم خموشی و سکوت حاکم است. فقط موتری به پارکینگ وارد میشود. شفق داغ هست.فکر میکنم تا طلوع زیاد مانده، گروپ را خاموش میکنم و نخستین بار به روی انتظار واهی ام لبخند میزنم.چراکه اینقدر زود خیلی بی صبرانه منتظر لحظه طلوع هستم. اما حسی در دلم میگوید اشعه مهر آفتاب، که خود خالق نسیم صباست، مطمئنم پگاهی از جا برمیخیزد، با نسیم تنش شیپور بیداری صبحگاهی را بر تن و روح عشق میدمد. گلها ، درختان و نهال های جوان را بیدار میکند و سپس به نوازش حاجی عاشق می آید. باز با خنده ناشی از رضائیت در جایم دراز میکشم و از خود میپرسم. چطور بدینجا رسیدی؟ یادم آمد مات و مبهوت ماندنِ، ناشی از نا فهمی و عدم باور همان روز شکست. سپس قبول اینکه مجبور به تحمل چه چیزی هستم، و بی محابا شروع به چیغ و داد بی حاصل کردن. بعد با گذشت زمان با این بغض سکوت کنار آمدن، پخته تر شدن! و در نهایت با پیدا شدن این درک که دیگر این سکوت غم اصلن قابل تحمل نیست! شروع به فریاد دوباره کردن. گرچه بازهم فریاد هایم نه زبانی بودند نه کلامی،متاسفانه در سکوت محض. با گذشت زمان وقتی دیدم اطرافیانم قابلیت درک و دریافت فریاد سکوتم را ندارند،فهمیدم که تنهایم و وقتی به این مسئله پی بردم دیگر به قله تجربه و پختگی رسیده بودم بهتر بگویم به قله جنون، همانجا بود که دانستم اگر ساده نگیرم نمیگذره، برای همین مهربانتر شدم ولی دیوانه تر، خندان تر، شادتر، سرود گر در اصل نوحه سراتر با اینحال فکاهی گفتم و خندیدم شعر نوشتم و داستان ولی همچنان در همین دایره سکوت چرخیدم و چرخیدم تا در مدار آفتاب قرار گرفتم. حالا فهمیدم که این دایره به هیچ وجهه خبیثه نبود بلکه دایره تصمیم بود و تعقل
چرا که عشق این اکسیر جاودانگی با بخشیدن شور زندگی در مدار همین دایره بالاخره از راه فرا رسید، دستم را گرفت و بی مهابا از سخت راه ها از میان غم واندوه ازمیان شادی ودرد ها عبورم داد. و اکنون منتظر آنم تا مرا به کعبه به سرا پرده گل برد، تا اگر در من جوهر با بهائ را سراغ یابد گوشه ای از پرده واقعی زنده گی را بالا زند .قرعه فال بنام من زند وبار امانت بر دوشم نهد.بار امانتی سخت سنگین وجانگداز. در همین خیالات غرقم، چشم به درب اتاقم دوخته ام. کلیدی در در نمیچرخد. اما ناگهان آفتاب با قامت کشیده همچون سروی استوار و خوشبو وارد می شود و با لبخندی که راز نگفته همه دنیاست فرمان میدهد برخیز! تا حجرالاسود را ببینی! صفا و مروه ببرمت و طواف کنی.بلافاصله پا به پای طلایی اش راه می افتم. من فقط از دیدارش لبریز از عشق میشوم و شاکر از خودش! پا بپای هم به کعبه میرسیم.
افتاب با چشمهای نافذش که مثل دریچه مهر است در شانه ام قدم میزند و در کنارم می ایستد، گردش باد در موهایش چه زیبا به رقص نشسته است. موهای مواج قهوه ای اش آخر خط خوشبختی همه دنیاست. انسوتر کمی دور تر از عرض جاده صفا و مروه، زمین چمنی با خطوط ظریف و موازی تا دیوار یک پارک بازی کودکانه امتداد دارد.
میخواهم آفتاب روی همان گاز با اشعه های مهر بتابد و با گاز خوردن نسیم تنش را در من بدماند. شگفتا که خواهشم را میپذیرد و بر گاز مینشیند.میخواهم فلم بگیرم اما نسیم برخاسته از تن آفتاب اشک را از چشم نرگسهای پهلوی دواخانه می ستاند و مستانه با شمیم عشق دستانش را به شبنم های صبحگاهی می کشد. آفتاب بر میخیزد و میگوید حج قبول! از چشمانش میخوانم که میگوید : اینجا برای منهم پناهگاهِ برای ثبت اتفاقات بد و خوبِ زندگی توست* و در اوج پیروزی و .لذت بخانه بر میگردیم لذتی که هم آغوشی و بوس و کنار را از یاد میبرم




\


۱۳۹۶ تیر ۱۰, شنبه

شراب نور+ حنا

 

گل سرخ بهشتی؛ آفتابی؛ ماه ِ آتش پوش

ادایت شورافکن؛ نازنینی؛ خنده ات پر جوش

سپیدار قشنگی از گلویت نور مینوشد

تراگوید الهه آنکه دارد بهره ئ از هوش

تو ای روح اهورایی روان و نورِ چشم ماه

که عمری میزنی پارو بدریای وفا خاموش

در و دیوار دل  آیینه بندان می شود وآنگاه

طلوع آفتاب از لعل زیبایت شود مدهوش

و کوه ِ قامتِٰ زیبایی گشته پیش تو سر خم

شده دوشیزهِ ماه خود ترا زيب و بر و هم دوش

هنوز از رفتنت  لرزم بسان آن یکی شاخه

کشیده پَر ز رویم مرغکان روحم شده مخروش

جهان، لبریز عطر یاس گردد از نگاهت وای

مدینه تا به  درب کعبه ات بگشوده ست آغوش

سپیده دم،به نور  دیدگانت سر بسجده گفت

تمام کهکشانها روشن ست از این لب و این گوش

قسم عرش خدا را  حوریان آذین  همی بندند

به روز زاد روزت از شقایق عرش هست مفروش

حمیدی پاس عشق تو نگهدارد تمام عمر

و با یادت بروز حشر دارم ناله و اخروش




حنا
آن کف دستی که افتادست دردام حنا
جرعه ئ خون گویی نوشیده ست از جام حنا
همچو دلداری که گیرد مژده دیدار وصل
گفته ام بر بته ئ آشفته ئ خامِ  حنا
زیب دستان خدا میگردی ای گلبرگ نور
 دوست دارد آن پری رو!  بوی آرام حنا
بعد پرواز آن کبوتر های احساسم غمین
گشت مبهوت هبوط جور ایّام حنا
باورم هرگز نمی شد ایخدا این قلب سنگ
کاین چنین آسان شود روزی دلارام حنا
ده رِند خبره ئ انگشتِ خون  آشام تو
یورش آرند روز عید بر روی و اندام حنا
بوده اند هر ده  شریک قافله هم دزد عشق
یک جهان معناست اندر سوز و  آلام حنا
میبرد تا اوج معراج خدا آن دستها
شور و شوق و معجزه با عهد و پیغام حنا
خاطرات تلخ فرداها شد آن دیدار عید
چند خطی حرف ناگفته ست با نام حنا
دردِ دل با جوهر صبر وشکیبم مخفی ست
بَه !چه رؤیائیست دل را کز سرانجام حنا