۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

ناشناس با غزل خسوف و کسوف

    داکتر ناشناس و بی مهری ها

نویسندۀ معروف روسی دستایوفسکی میگوید: بنظرم سخت ترین کار دنیا این است که در یک فضای خفقان آور و غیر قابل تحمل، در حالیکه احساساتت هر لحظه خفه ات کند باز هم بتوانی منطقی رفتار کنی.! واقعن بسیار سخت است اینکار، اما دیپلومات نکته سنج، ادیب و هنرمند والای کشور ما داکتر ناشناس، توانست همین کار دشوار را با متانت، صداقت و شجاعت در کمال خونسردی با مجری گستاخ برنامه تلویزیون بهار بوجه احسن انجام دهد.من که این برنامه را با نگاه ژرف دیدم از رفتار منطقی و عالمانه داکتر ناشناس در پهلوی آموختن خیلی چیز ها به مفهوم اصلی واژۀ "شجاعت" پی بردم.

 آری شجاعت فقط در همان لحظه نخست که با ترس مواجه میشوی دیده و تعریف نمیشود بلکه وقتی به گذشته نگاه میکنی و میبینی از پس معمای بس ترسناک که اکنون با وجود بزرگنمایی ها دیگر برایت به اندازۀ روز اول معمایی،هیولایی و ترسناک نیست، پیروز برآمده ای و میتوانی در برابر هر نوع تهدید در موردش منطقی تر حرف بزنی، دیده و تعریف میشود.هرچند او پیهم از سوئ مجری تشویق به پذیرش اشتباه و معذرت خواهی میشد، اما ایشان با شجاعت تمام از آنچه در گذشته گفته بودند با استدلال دفاع کردند و در برابر هر اتهام واهی و پوچ به عنوان یک دانشمند آگاه، در حالیکه لبخند شجیعی را لبانش به طور عجیبی در نگاهش منتقل مینمود پاسخ گفتند.انگار او تصمیم گرفته بود برای بنمایش گذاشتن صداقتش امروز بهترین خودش باشد نه بهترین دیگران! چون بهترین خود بودن هنر است و بهترین دیگران بودن رنج ناتمام

  داکتر ناشناس نیاز به معرفی و تعریف ندارد! کیست که او را نشناسد و خاطرۀ از آهنگ هایش نداشته باشد.او که

 در رشتۀ ادبیات دوکتورا دارد، شعر و تصنیف هم میسراید، آهنگ میسازد و آواز جادویی اش در قلبهای چند نسل حکمروایی میکند، هنرمندیست که منش و بینش اش، نیز مکتب زندگی، عشق ورزی، پارسایی، صداقت و پاکدامنی میباشد. دانش، هنر و صدای سحرآمیزش، شیرازۀ از شعر، شور و شعور است؛او وقتی در کوهستان و دره ها روی سبزه مینشیند، فریاد توصیف قبای چیت گل گل یارش را در آهنگ دره به دره سر میدهد. از گل بادام آهنگ شیر و شکر میسازد! لب دریای کابل مینشیند تا از جادوی نگاه یک جفت چشمان سیاه بنالد آشناترین همراز ترین هر دل میشود!.این وارستۀ صادق و رستگارفطرت ،با آنکه ساز و آوازش ذکر یار و عاشقانه است، در عین حال از ترانه هایش، عرفان، پند و حکمت نیز چون باران، باریدن میگیرد. چنانچه از به نوا آمدن نی مولانا میخواند، از فلسفه بود و نبود انسان در اندیشه اقبال میسراید. از شبلی آن پیر طریقت ارشاد و سوختن در داغ نامرادی میخواند. بدون شک او اهل دل و عارف شوریدۀ است که همۀ این ترانه ها به مدد آن نم چکیده بر خاک دل که چون یمی، بی تاب و بی‌قرار، در جوش وخروش میباشد الهام میگیرد.او بهترین آموزگار زبان و ادبیات پشتو و فرهنگ پشتو برای همه فارسی زبانان و از جمله برای خودم است. دوستانی که مرا میشناسند میفهمند که من تمام آهنگهای پشتوی ناشناس را از حفظ دارم و همیشه با هارمونیه آنها را عاشقانه میخوانم.ناشناس توانسته فرهنگ و ادب پشتو را از طریق عشق نه از طریق فرمان و زور به ما بشناساند .

مضاف بر اینها آنچه این شخصیت را عزیز دلها کرده، پرتو نگاه این هنرمند روشن بین و پاک باور به عشق و عرفان است آری به یقین کامل میتوان گفت که او بیش از هر تعلق قومی سمتی هم تبار عشق است . مضاف بر این شکسته نفسی و مهربانی خاصۀ شخصیت اوست. متاسفانه من او را از نزدیک ندیده ام، اما دوست بزرگوارم استاد عتیق فقیری یک چنین ازیشان تعریف کردند و برادر عزیزم شاه محمود جان که با ایشان از نزدیک آشنائی دارند میگویند ناشناس شخصیتیست که مثل"دایره" با آمدنش موج مثبت میدهد و از این رو میتواند با همه کنار آید. واضح است که انسان ها محبتی بزرگترین ضربه ها را از محبت زیاد به دیگران میخورند. چرا که تجربه نشان داده در این دنیا ناکسان، بزرگترین و مهلک ترین ضربات شکننده تاریخ را آدم نما های ناکس بر قلب کسانی زده اند که در برابر آنها صادق و مهربان بوده اند و این نکته در لای همین مصاحبه بخوبی پیدا ست.

 آری! آهنگهای ناشناس همیش خاطراتی را در ذهنم تازه میکند تا فراموش نکنم دیروز را، یاران و دوستانم را، لااقل هر بار که آهنگی از ناشناس میشنوم، یاد استاد نعیم جان همصنفی مکتب ابتداُئیه، خانمحمد هاشمی پیلوت همصنفی دوران فاکولته و سایر عزیزانی که مثل من عاشق آهنگهای ناشناس هستند می افتم،اما بصیر سرباز آمریت میدان بگرام، که بر بام پهره داری میدان، برای ماه برآمده در آسمان با توله نغمۀ بیا شب های مهتاب اس را می‌نواخت و «رحیم بدخش» که برای ماه به رقص درآمده در حوض آب فارم مرغداری، همین آهنگ بیا شبهای مهتابست را با دوتار مینواخت و اعتقاد داشت مهمان عزیز از آسمان آمده،هرگز از یادم نمیرود. انسان موجود اجتماعی،است هرچند همین اجتماعی بودن گاهی کار دست آدم میدهد. ولی دور از دیگران در حصار خود زیستن هم عذاب خودش را دارد. حکایت آدمهای چون داکتر صادق فطرت از همه فرق میکند. در جمع و اجتماع کسانی که بگفته گاندی عمری سر بر بالشت نادانی مانده، خواب آرام میکنند بودن طبعن موجب ناراحتی از دست و زبان آنها میشود. چرا که سخنهای او برای آنها قابل درک نمیباشد.اما بحیث یک هنرمند مشهور جدا از هیاهوی اجتماع بویژه در این سن و سال، پیش درآمد افسردگی دارد. هرچند اندیشه ناشناس، هنر ناشناس و تجارب ناشناس همچون فولاد آبدیدۀ است که با اینگونه اتهامات نه می پوسد و نه هم میسوزد . گرچه عده ای پختگی همین فولاد آبدیده را مثل شمشیر صیقلی بران در برابر خویشتن تجسم میکنند. ولی حتا با داشتن چنین پندارهای مزخرف مثل آفتاب روشن و هویداست که این شمشیر نه کسی را می بُرّد و نه هم به سمت کسی نشانه میرود. زیرا این شمشیر با تفته تجربه و علم صیقل شده است. متاسفانه بزرگ ترین انسان ها رنج هایی بیکرانی را به نا حق به دوش می کشند ولی خوشبختانه که نمیشکنند. قامت ناشناس عزیز رسا باد! خدایش عمر دراز همراه 

ماه بیند گر ترا افتد به چنگال  خسوف
وا کند در روی تو چشم آفتاب؛ آید کسوف
در نماز عشق خوانم وصف و حمد تو همیش
حسن تو شد مظهر ِاوصاف  یزدان رئوف
از قشنگی یی گلویت آب میگردد عیان
می سرایم بعد ازین صد ها غزل اندر لهوف
بهر این معجرَ که سبزَ ست و کنار آبشار
آیه ی توصیف پالم واژه کم آرد حروف
از پس کلکین درخشد روی بر مویت چنان
آفتابی و طلوع درساحل دریای سوف1-
در لبانت؛ در نگاهت؛ در بناگوشت خداست
بسته اوصاف خدا در چهره ات امشب صفوف
میچکد زان آبشاران طلا  یک قطره  اشک
شد معلق در بناگوشت کنون این بی وقوف
قطره ئ اشک شکیبای نگین آویزه ات
شد سیه زان شعلۀ رقاص تن  دودِ مخوف
====================
دریای سوف=بحر احمر . دریای قلزم
لهوف= جمع لهف بمعنی حسرت