۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

اشک، گپ غزل و انتخاب

اشک پشیمانی
از سر صبح ، روز تعطیلم را بیهوده در فیسبوک گذراندم. سرگرمی های گشت و گذاری که جز غم، ناله و افسوس چیزی عاید آدم نمی شود. حس کردم این گشت و گذار فقط کامل کننده دور باطلیست که میانش گیر افتاده ام. از هر گوشه و کنار عالم خبر مرگ، کشتار و وحشت است. حقا که بنی آدم اعدای یکدیگر شده اند. اسفا که نه پدیده عرفان با تعداد کمی از طرفداران خود توانست در میان آدمیان ره به جایی ببرد، نه فلسفه و اخلاق ذات انسان را تغییر داد، نه دموکراسی دراین دوران معنی بهتری برای انسانیت تعریف کرد و نه هم تکنولوژی برتر توانست گره کور مغزهائ آدم دوپا را رمز گشائی کند.. با اینحال کاش فقط  ناتوانی انسان در یادش بماند. در آنصورت بهیچ وجهه بر یکدیگر تكبر و عظمت نخواهند فروخت،فکر میکنم بخاطر همین فراموش کاری ما آدمیان قطره اشک پشیمانی نیاز باشد. 
اشک
بس ریختم ز هجر تو در هر کرانه اشک
آهنگ شعر من شده پر از ترانه اشک
شیرین همی سرایم و در تلخی سکوت
آهنگ حزن بر لب و هم دانه دانه اشک
با یاد روی و قامت چون آفتاب تو
ریزم بروی بالش شب بی بهانه اشک
در جنگل بلوطی ذھنم ز پا به سر
آتش بپا نمود لهیب شبانه اشک
با ناله ام ز سینه چو فوران سرشک کرد
برباد داد کلبه و هم آشیانه اشک
شوری یی آب بحر سرشک سمک بود
ریزند عاشقانه بدریا نشانه اشک
در ازدحام سردی و تنهایی یم بغل
گرمست هنوز بهر تو بر درب خانه اشک 
در پشت پلکهای شب ای مه نفس کشی
یادش شکیب میکشد هر سالیانه اشک




اشک شکوه آفرینش



اشک، آشنای دیرینه

اشک مقدس ترین قطره ی که یک فیصد آب و ۹۹ در صد احساس است
قطرات بلورین اشک، همراه و همدم همیشگی انسان هاست. گریستن، آشنای دیرینه آدمی است و پدیده ای که فقط نوع بشر آن را
 تجربه می کند. هر قطره اشکی که از چشمی فرو می ریزد، مرواریدی است که در صدف دیده پرورده و باصفای سینه آمیخته شده و حامل پیامی است. گریستن، از بی پیرایه ترین راه های تخلیه دردها و آرزوهای درونی است که با گوهر اشک نمود می یابد.
در حقیقت، اشک، درّ غلطانی است که از گنجینه دل جدا می شود و از مخزن روشن و منور چشم راهی دیار گونه ها می شود
گریستن، یکی از عالی ترین نمودهای روح انسان و اشک، از شاهکارهای جهان آفرینش است و برماست که پروردگار مهربان را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس گوییم
گریه شام و سحر، شکر که ضایع نشد  قطره باران ما گوهر یکدانه شد
حافظ
پیام متن
اشک همراه همیشگی انسان ها در غم ها و شادی هاست

اشک، در ادبیات فارسی

ادبیات پربار فارسی، به ویژه ادبیات عرفانی، سرشار از تعبیرهای ارزشمندی پیرامون اشک است که خود، گویای رمز و راز اشک های زمرد گونه ای است که گوهر جان را شست و شو می دهد و روح آدمی را از زنگار گناهان و بدی ها پاک می سازد
شهریار در این باره چنین می سراید
چشم ها برق صفا می زد و گل می بارید همره شبنم اشک از در و دیوار به من
هر گُلِ فرش یکی چشم ندامت می شد                 که به من بنگرد و گریه کند زار به من
خود به هر پرده که پیچید عیان می دیدم یار رو می کند از صحبت اغیار به من
چهره بخت فرو شسته ام از چشمه چشم آبرو می دهد این اشک نگونسار به من
آشتی کردم و با یاد عزیزان گفتم                      نرسانند از این بیشتر آزار به من
چشمه فیاض اشک، موهبت بزرگی است که خداوند رحمان به بندگان خود ارزانی داشته و آن ر آرامش بخش روح متلاطم او ساخته است
اشک در دیده و دل نور و سرورم جز تو                           تو به نزدیک من آ، کز همه دورم جز تو
کارها با تو و تو با همه کارت جز من چشم ها در من و من از همه کورم جز تو
پیام متن
 اشاره به جایگاه و اهمیت اشک در ادبیات فارسی؛
. اشک الهام بخش شاعران است.
اشک، از دیدگاه جبران خلیل جبران
نه تنها در ادبیات فارسی استعاره ها و تشبیه های زیبایی در مورد اشک آمده است، بلکه در ادبیات دیگر کشورها نیز تعبیرهای زیبایی در این باره به چشم می خورد. جبران خلیل جبران در حکایتی به نام «مروارید» مطالبی را بیان می کند که بیانگر بخشی از رسالت و امانت بزرگی است که خداوند به همه کاینات عرضه کرد و جملگی از پذیرش آن سرباز زدند. حافظ، شاعر و عارف ایرانی نیز چنین می گوید
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
جبران خلیل جبران در این مورد می گوید
صدفی به صدف دیگر گفت: «درد عظیمی در درونم دارم. سنگین و گرد است و آزارم می دهد». صدف دیگر با غرور و نخوت گفت: «شکر که من دردی ندارم، من چه از درون و چه از بیرون، سالم سالمم».
همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت، گفت وگوی آن دو صدف را شنید و به صدفی که از درون و بیرون سالم بود، گفت: بله، سالم و سرحالی، ولی حاصل درد رفیقت، مرواریدی بسیار زیباست.
بدیهی است که تا دردی در سرای سینه وجود نداشته باشد، قطره اشکی از چشم سرازیر نمی شود.
قلب من از پی این قافله بس آه کشید تا به گوش دلم، آواز «درآ» باز آمد
حافظ
جبران، در بخش دیگری از سخنانش آورده است
ای مه، به دنیا بسیار عشق ورزیدم و دنیا به من، زیرا تمامی لبخندهایم بر لبان دنیا بود.
و تمام اشک های دنیا در دیدگان من، لیک میان ما دریایی از سکوت بود که او بر آن پلی نزد و من از آن نگذشتم... .
ای مه، اینک با تو یکی شده ام. دیگر خویشتن نیستم. دیوارها فرو ریخته اند و زنجیرها گسسته اند. به سوی تو برمی خیزم، چون یک مه و با هم بر دریاها شناور خواهیم شد تا روز دوم زندگی. آن گاه که سپیده تو را مبدل به ژاله هایی کند در باغی و مرا به کودکی در آغوش یک مادر
پیام متن
تأکید جبران خلیل جبران بر گوهر انسانیت

اشک در ادبیات فرانسه
اشک همزاد انسان است و به قوم و گروه خاص و زمان و مکان ویژه ای تعلق ندارد. ویکتور هوگو شاعر و نویسنده مشهور فرانسوی، در یکی از شعرهای خود چنین می سراید
گور به گل سرخ گفت: ای گل عاشقان! با قطره های اشکی که هر شب از دیده سحرگاهان بر چهره تو می ریزد، چه می کنی؟
گل پاسخ داد: تو نیز بگو، با آنچه پیوسته در کام خود فرو می بری چه می کنی؟
سپس خود گفت: ای گور تیره! من این اشک ها را درون سایه، آرام آرام به صورت عطر و عسل درمی آورم و تحویل مردم می دهم
گور گفت: ای گل! من نیز از هر روحی که آن را به من می سپارند، دیر یا زود فرشته ای می سازم و به آسمانش می فرستم
پیام متن
 اشک مونس انسان ها در همه مکان ها و زمان ها
. اشاره به سیر تکاملی انسان، و مرگ، به عنوان تولدی دوباره
اشک در نگاشته های پروین اعتصامی
پروین اعتصامی، شاعره نامدار ایرانی و اختر فروزان آسمان ادب ایران، مضمون و تشبیه های زیبایی در مورد اشک، در شعرهای خود به یادگار گذارده است. در این بخش می کوشیم به همراه بررسی در ادبیات فارسی، به شعرهای او در این باره (اشک) بیشتر توجه کنیم
گوهر اشک
آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید؟
برد بسی رنج نشیب و فراز گاه در افتاد و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد بدامان خاک                           سرخ نگینی به سرِ راه دید
گفت: که ای؟ پیشه و نام تو چیست؟ گفت مرا با تو چه گفت و شنید
من گهر ناب و تو یک قطره آب من ز ازل پاک، تو پست و پلید
دوست نگردند فقیر و غنی یار نباشند شقی و سعید
اشک بخندید که رخ بر متاب بی سبب، از خلق نباید رمید
داد به هر یک، هنر و پرتوی آن که دُر و گوهر و اشک آفرید
من گُهرِ روشن گنج دلم                            فارغم از زحمت قفل و کلید
پرده نشین بودم از این پیش تر دور جهان، پرده ز کارم کشید
من سفر دیده زدل کرده ام کس نتوانست چنین ره بُرید
آتش آهیم، چنین آب کرد آب شنیدید کز آتش جهید
هم نفسم گشت شبی آرزو هم سفرم بود، صباحی امید
تاب من، از تاب تو افزون تر است گرچه تو سرخی به نظر، من سپید
چهر من از چهره جان، یافت رنگ نور من، از روشنی دل رسید
نکته درینجاست، که ما را فروخت گوهری دهر و شما را خرید
کاش قضایم چو تو برمی فراشت کاش سپهرم، چو تو برمی گزید
پروین اعتصامی در چند قطعه دیگر از سروده هایش، از جمله سفر اشک و اشک یتیم، مضمون ها و مفهوم های نغز و زیبایی را خلق کرده و بر غنای دیوان خود افزوده است
پیام متن
 تأکید پروین اعتصامی بر اشک دیدگان؛
. اشک، نمایان کننده و تجلی گاه آرزوها و دردهای بشری؛
 رجحان اشک بر درّ و گوهر
جایگاه اشک در اسلام
اشک، در فرهنگ پربار اسلامی منزلت و مقام ویژه ای دارد و یکی از سرچشمه های آرامش آدمی است
بکاء، یعنی گریستن خداپسندانه و خشیت نیز به معنای ترس آگاهانه از خدا مطرح شده است. از ترکیب این دو خصلت زیبا، انسان به مقام وارستگی و خداترسی می رسد و در جایگاه برگزیده ترین آفریده، در طریق بندگی گام می نهد
تو را تا آسمان، صاحب نظر کرد مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه دیگرگون نوشتند حساب کار ما، با خون نوشتند
زعشق و وصل و هجر و عهد و پیوند تو حرفی خواندی و من دفتری چند
هر آن گوهر که مژگان تو می سُفت نهان با من، هزاران قصه می گفت
مرا سرمایه بردند و تو را سود تو را کردند خاکستر، مرا دود
پروین اعتصامی
گریستن خالصانه، نردبانی برای صعود به عرش الهی، زداینده زنگار گناهان و زاینده نور و سرور قلبی است
حضرت علی علیه السلام دراین باره می فرماید
«البُکاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ، یُنیرُ الْقَلْبَ؛ گریستن از خوف و خشیت الهی، مایه نورانی شدن دل است»
حافظ گوید
دارم امید بر این اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم باز آید
پیام متن
. گریه، عامل نورانی شدن دل


نعمت بزرگ اشک
هرگاه شانه های بشر توان تحمل بارها و فشارهای زندگی را نداشته باشد، قطره های حیات بخش اشک به یاری او می آید و با جاری شدن بر گونه ها روحش آرام می شود و توان تازه ای را در خود احساس می کند. اشک ها گویای بسیاری از حالت های انسان هستند و می توانند او را با معنویت و معبودش پیوند دهند
آب، واقعاً ماده ای شگفت انگیز است. اگر آب نبود، هیچ بنده پشیمانی، برگذشته بد خود نمی گریست. مروارید اشک بر گونه هیچ بنده سحرخیزی نمی غلتید. بر پیشانی هیچ گناهکاری عرق شرم نمی نشست. هنگامی که پس از سال ها دوری به عزیزی می رسیدیم، نمی توانستیم اشک شوق بریزیم و اگر کار نادرستی از ما سر می زد، نمی دانستیم از خجالت چه کنیم  
پدید آورنده : فرحناز فردوسیان

۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

سفر در رویاهای کودکی


 از باغ وحش روتردام تا کابل

نظر به اصرار بیش از حد  اولاد ها امروز مجبور به رفتن در باغ وحش شدم!شوربختانه در آنجا هم بدلیل تعطیلات تابستانی  بیش
 از حد معمول بیر و بار بود! طوریکه در پشت بعضی از قفسه ها برای تماشا باید به کله کشک می ایستادم .  انگار جانواران حیات وحش هم در بسیاری از جا ها از هیاهو و بیر و بار بازدیدکنندگان اهلی خویش خسته شده بودند و آرام بگوشه قفس های شان لمیده بودند. اما این باز دید  اجباری از حیات وحش در هوای بسیار خوب امروز توانست سفینه ذهنم را از باغ وحش (بلای دورپ روتردام) تا باغ وحش کابل پرواز دهد. سالهای که  در دنیای کودکی برای بار نخست از حیات وحش در کابل  بازدید کردم آنزمان تماشای این حیوانات از فاصله نزدیک برایم آنقدر جالب بود  که حتا خواب را از چشمانم ربوده بود ولی اینبار از پیشروی قفس شیر و فیل و امثالهم مثل یک عابر عادی رد شدم ولی  نمیدانم چرا با دیدن گوره خر یا زیبرا گویی برایم فرمان ایست توقف صادر شد  چشمانم مثل دوران کودکی به سر و پای گوره خر و یا زیبرا میخکوب شد وقتی بدقت به آنها نگاه کردم متوجه شدم که در اصل بین آنها و خر(الاغ) معمولی هیچ تفاوتی بجز تفاوت رنگ پوست شان نیست آنها به تمام معنی یک خر عادی هستند اما کمی قویتر و اندامی تر ! سوالی در ذهنم خطور کرد چرا اینها وحشی اند!
بعد بیاد خر بیچاره لالا محی الدین دهقان  در غزنی افتیدم که بیچاره از صبح تا شام فقط در بدل یک شکم کاه سفید و یا رشقه بار میبرد و شلاق میخورد! اما این خر های رنگه که نه بار میبرند و نه هم شلاق میخورند برعکس با ناز و نعمت در گوشه ای آرام زندگی میکنند و بهترین علوفه را میخورند! آیا وحشی بودن و یا تسلیم ناپذیری خود دلیل امتیاز گیری و یافتن نعمات در این دنیا است!؟ شاید بر مقتضای  (برو قوی باش اگر راحت جهان طلبی - که در نظام طبیعت ضعیف پامال است) وحشت دلیل بر قوت پنداشته میشود! شاید هم عنصر چانس و طالع مطرح باشد!
 سپس گروه دایناسور طالب بیادم آمد که از زمان ظهور تا همین حالا هرقدر  آدم میکشند  به رگبار میبندند اطفال بیگناه پیر و جوان ژورنالیست و عسکر را به دار می آویزند به همان اندازه مطرح تر میشوند! آنها نه تنها که مجازات نشدند بلکه سرانجام سال پار در جلسه  سران ناتو در پرتگال صدها میلیون دالر برای پروسه مصالحه باایشان باج پرداخته شد تا با عزت تر و سر افراز تر بر اورنگ قدرت برگردند و صاحب نمایندگی و سفارتها شوند!  همچنان در تازه ترین مورد گروه نوظهور داعش از پیش دیدگانم رژه رفت که هرقدر وحشت میآفرینند ناجی دموکراسی جهان آنها را دولت میگوید و از آنها حمایت میکنند ! شاید این دنیا دنیای وحشت باشد! شاید  در عصر ما و در نسل ما  دیگر بنی آدم اعضای یکدیگر نه بلکه اعدای یکدیگر باشند با همین خیال قدم برمیداشتم که دختر کوچکم صدا کرد پدر!  ببین (ستیر! )ستیر در زبان هالندی نرگاو و یا غژگاو وحشی  را میگویند  به آنها هم به نظر خریداری دیدم! سبحان الله !  آنها نیز گاو اند اما اندکی بزرگتر اما  وحشی! سپس دلم به آنهائیکه  مثل اینها گاو اند اما اهلی شده اند سوخت ! که چگونه با موجودیت گوساله گرسنه اش شیر شان را انسان مینوشد قلبه را در سرش گذاشته زمین را دو پاره میکنند و سرانجام گردنش را بریده گوشتش را نوش جان میکند اما این غژگاو ها بهترین خوراک را نوش جان میکنند و بهترین دوکتور ها  از آنها مراقبت میکنند و در بهترین محل لمیده اند صرف در بدل اینکه  آدمها بیایند آنها را تماشا کنند!  آنگاه نرگاو حاجی محب یادم آمد  و بلافاصله  نرگاو زخمی  بابه داوود شاه در غزنی بیادم آمد که قلبه شانه اش را زخم کرده بود با اینحال  در بدل یک شکم رشقه  شلاق میخورد و  دل زمین را با قلبه پاره میکرد ! در دلم گفتم ! واقعن این دنیا دنیا زور است !  با اینحال هنوز ذهنم  در گیر این ماجرا است که آیا در جهان ما وحشت و بربریت بهتر از اهلی بودن است؟ ویا هم این  وحشیان زندانیان بیچاره قفس های اهلیان  اند که فقط در چشم من خوشبخت معلوم میشوند شاید اینها از خر لالی محی الدین و گاو بابه داوود شاه بیچاره تر و دل پر داغ تر داشته 
باشند؟؟ولله و اعلم 
اما سوال دختر کوچکم که پرسید چرا پوست گوره خر (زیبراه) راه راه هست؟ تا موقع رسیدن به خانه جواب داده نتوانستم در خانه با استمداد از حضرت گوگل برایش گفتم  که: - مشاهدات دانشمندها نشان داده که راه راه  پشت گورخر باعث میشه که دید حشرات به نحوی به مشکل بر بخوره و نتوانند فرودشان را روی گوره خر کنترل کنن بنابرین قبل از فرود دوباره اوج میگیرن و میروند اینهم ولله اعلم 

۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

"بتخانه نشين"


  آهنگ بتخانه نشین 

بتخانه نشین استم از کعبه سخن دارم

عیب است مسلمان را زین کیش که من دارم

هر هشت بهشت اینجا در دامن یک مست است

کوثر به گدا بخشد ساقی یی که من دارم

تا جان ندهم جانان هرگز ننماید رخ

جز مرگ علاجی نیست این درد که من دارم

از دود درین صحرا گیرید سراغم را

من دوزخی عشقم در شعله وطن دارم

گر پوش مزارم را از برگ گیاه سازید

دهقان همین دشتم از سبزه کفن دارم

هم رند همین باغم هم شیخ همین صحرا

در مغز نمی گنجد معنی یی که من دارم

"دهقان کابلی"





بیگ بنگ پناهجویی
 
صبح امروز با دوستی که از چند ماه بدینسو، بخاطر گرفتن ویزۀ اروپا، در اسلام آباد بسر میبرد صحبت کردم. متاسفانه ایشان از روند بی عدالتی در گرفتن ویزه پناهندگی راضی نبودند،بنابرین بیشترین صحبت ما، حول محور راههای چگونگی تسریع و پیشگیری از احتمال طولانی تر شدن همین پروسه چرخید. با آنهم ایشان از کتلۀ عظیم هموطنان مهاجر امروز مقیم در اسلام آباد و پالیسی کشور های مختلف قصه های جالبی کردند که باعث تعجبم شد. هرچند مردم ما از تقریبن نیم قرن بدینسو، افتان و خیزان با پدیدۀ مهاجرت آشنا و همپای کاروان آواره گی جسته و گریخته در حرکت اند. اما با پا گذاشتن در  قرن پانزدهم خورشیدی بویژه از دو سال بدینسو دیگر میشه گفت که انگار  "بیگ بنگ" مهاجرتی قرن 21 میلادی برای مردم ما زاده شده است.چراکه اینبار مقصد مردم ما تنها اروپا ، امریکا و استرالیا نیست! بلکه از البانیا گرفته تا چیلی از کوریا گرفته تا دوبی و خلاصه کجا نیست که مردم ما این کتله بی پناه و آواره از اثر این بیگ بنگ امریکایی در حال تیت و پاشان شدن نیستند.  دوستم بطور نمونه  یاد آوری کردند که پناهنده های گوناگونی نظر به بخت و طالع شان در اسلام آباد لمیده اند. شماری از کشور ها نظیر برازیل، مصارف پناه جویان شانرا از طریق سفارت خود تمویل میکند، عده ای با پول آلمان در هوتل های پنج ستاره زندگی دارند و عده ای هم  از جیب خویش مصرف میکنند. حالا برازیل و این سخاوت!! آیا قابل تعجب نیست؟ خلاصه  اینکه در این دنیای لعنتی نوکر طالعت باش! این سخنها مرا بیاد مهاجرین بخت بر گشته دیروز، بیاد  تیره ‌روزی‌های روزگار، خودم در قرن بیست انداخت.  طوریکه  آنوقت ها با آمدن در اسلام آباد و ثبت نام در روند پناهندگی، نخست باید از هفت خوان بسته رستم عبور میکردی طوریکه در جریان گذشتن از این هفت خوان بسته، چرخ زمان پیش رویت بار ها متوقف میشد، با پر کردن فورمه اول، تازه سردرگمی هایت بیشتر  و  کفگیر امید هایت به ته دیگ میخورد. سرانجام آنقدر عصبی میشدی که از لحظه اول به فکر اجرای پلان ب که اجبار زندگی در همان ایران و پاکستان از روی ناچار برایت بحکم تقدیر چیده بود، می افتیدی و کلا بی خیال پلان الف که بیشتر آرزویش را داشتی می شدی،هرچند در این بی خیالی هم نیروی ناشناختۀ مانع کار ات میشد و در دل میگفتی صبور باش.امید بخداس!سپس ماه ها بلکه سالها به انتظار داگ چی (نفر توزیع پست) میگذشت، برون راکد، درون سرمای ناشی از گرمای طاقت فرسا، رفته رفته تنهایی و یاس در حال رشد به همه‌ بدنت نفوذ می‌کرد. ناگهان بطور عجیب دلت را بی پناهی میگرفت یکباره بی‌تاب و عجول میشدی،آنگاه فضیلت صبر، خود به نحوی درون سینه ات می گندید و تبدیل به عنصر شیطانی می‌شد و سعی میکرد تا خود را بر بی‌پناهی که می‌ترسد انتظارش دیر شده باشد، تحمیل کند و با یک فغان و سرو صدا دیگر کارت تمام بود
متاسفانه آنزمانها پالیسی همین بود . کشور ها مهاجر پذیر با ایجاد قصدی حالت رخوتِ رو به مرگ، پناهنده را ناامیدِ و داغان میساختند و وقتی مطمئن میشدند که دیگر ممکن نیست و نمیشود پناهجو به حالت مصممِ قدرتمندِ سرزنده و بالاخره به جایی  که روزگاری اگر میخواست کوه را جابجا کنی میتوانست برسد بعد برایش مجوز اقامت میدادند! حتا در کمپ های پناهندگی آلمان ، هالند و بلجیم همین قاعده بود. آنقدر می شپلیدت تا دیگر آن آدم گذشته نباشی  
حقا که پناهنده گی و مهاجرت تصمیم بسیار سختی میخواهد.نخست از همه گذشتن از مقام و جائ که ایستاده ای  کار آسانی نیست! شهامت و بزرگی روح طلب می کند. شهامت تغیر، پذیرفتن کنده شدن از سکون و پذیرفتن سختی و رنج راهی که در پیش رو داری به هیچ وجهه کار آسانی نیست. واقعن دست شستن از راحتی و سر بر کشیدن به بی خانمانی خیلی سخت است.بخصوص اگر وزیر یا رئیس یا لااقل کارۀ در ملکت بوده باشی!حتا از دست دادن یک عنوان کوچک چون داکتر صاحب، انجنیر صاحب، قوماندان صاحب و دگروال صاحب که در جامعه ما سخت رایج است و این عناوین و القاب در درون خود نوعی برتری اجتماعی را حمل می کند سخت است چراکه در ذات آدمی، تکریم و بالاتر نشستن از دیگری وجود دارد.
در همین رابطه خاطرۀ یادم آمد در سالهای مهاجرت من به پاکستان یکبار آوازه شد دنمارک پناهنده میپذیرد و سیل از پناهنده ها از تمام پاکستان به اسلام آباد هجوم بردند تا جاُیکه  سفارت مجبور شد سگ خود را در جان مردم ایلا کند. در میان این گیر و دار مردی را دیدم که روی تبنگ پله جواری و بعضی چیز ها را میفروشد و پیهم بالایم صدا میکند . دقیق شدم  آشناُست. زمانی معاون طعامخانه خواجه رواش بود و دورانی هم مامور غله گی ! بعد سلام علیکی بلند بمن گفت: آنوقتها اگر نان نمیدادم تان  کی پرواز میتوانستید!! باز با خنده و نوعی رضائیت به اطرافیان از من به عنوان شاهد استفاده میکرد تا بگویم نان ده پیلوتان اوغانستان همین بوده است این خود نمونه و نوعی از تکریم  بالا نشینی آدمها به هر نوعی ممکنست. یادش بخیر هرجا که هست حبیب آغای ما
بهر حال بعد از اینکه در گرفتن این تصمیم موفق شدی و بگفته حافظ ( ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش - باید برون کشید از این ورطه رخت خویش ) طبیعی است که گاهی بخشی از راهت به سوی مقصد از سنگلاخ های مشقّتبار انباشته خواهد بود. گاهی به بز رو هایی صعب العبور ختم خواهد شد و گاهی هم به راهها و شاهراه هایی مُسطّح اما طولانی و دراز! این دیگر به بخت و طالع و تقدیرت بستگی دارد.لهذا  دعا میکنم در این ماه رمضان اگر 
شام ملت ما را صبح امیدی نیست لااقل راه رفتن شانرا مسطح و هموار سازد
این آهنگ را که تحفه ایست بشنوید

از دود درین صحرا گیرید سراغم را

من دوزخی عشقم در شعله وطن دارم

.۶ اپریل
۲۰۲۳



۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه

افق


نگر به پهنه دریا و موج لرزانش
حریص بوسهء پاهای توست مژگانش
تویی زلالترین جوهر زیبایی و حسن
تویی یگانه پریچهره مَه به چشمانش
میان اندوه بی تاب بغض موج نگر
هزار جذر و مد عشق در گریبانش
ببین بریشم رقاص جعد مشکینت   
چسان بدست نسیم پر شکن پریشانش
فروغ زهره ز سیب زنخ چنان تابد
شکسته خط سپهر جمله عهد و پیمانش
چو آفتاب حضور تو در کرانه دل
طلوع کرد ز محراب  عنبر افشانش
گلو و گردن تو روح ابر باران است
عروس خلد برین محو راز پنهانش
افق نموده فراموش ماه و خورشيدش
برنگ پیرهنت؛ رنگ بحر مرجانش
بقلب ریگ ببین نقش ماهی عاشق
بسان عاشق سرگشته ای گرانجانش
غریق خسته مرداب زندگیست شکیب
اسیر غبطه آغوش توست درمانش