۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

اشک، گپ غزل و انتخاب

اشک پشیمانی
از سر صبح ، روز تعطیلم را بیهوده در فیسبوک گذراندم. سرگرمی های گشت و گذاری که جز غم، ناله و افسوس چیزی عاید آدم نمی شود. حس کردم این گشت و گذار فقط کامل کننده دور باطلیست که میانش گیر افتاده ام. از هر گوشه و کنار عالم خبر مرگ، کشتار و وحشت است. حقا که بنی آدم اعدای یکدیگر شده اند. اسفا که نه پدیده عرفان با تعداد کمی از طرفداران خود توانست در میان آدمیان ره به جایی ببرد، نه فلسفه و اخلاق ذات انسان را تغییر داد، نه دموکراسی دراین دوران معنی بهتری برای انسانیت تعریف کرد و نه هم تکنولوژی برتر توانست گره کور مغزهائ آدم دوپا را رمز گشائی کند.. با اینحال کاش فقط  ناتوانی انسان در یادش بماند. در آنصورت بهیچ وجهه بر یکدیگر تكبر و عظمت نخواهند فروخت،فکر میکنم بخاطر همین فراموش کاری ما آدمیان قطره اشک پشیمانی نیاز باشد. 
اشک
بس ریختم ز هجر تو در هر کرانه اشک
آهنگ شعر من شده پر از ترانه اشک
شیرین همی سرایم و در تلخی سکوت
آهنگ حزن بر لب و هم دانه دانه اشک
با یاد روی و قامت چون آفتاب تو
ریزم بروی بالش شب بی بهانه اشک
در جنگل بلوطی ذھنم ز پا به سر
آتش بپا نمود لهیب شبانه اشک
با ناله ام ز سینه چو فوران سرشک کرد
برباد داد کلبه و هم آشیانه اشک
شوری یی آب بحر سرشک سمک بود
ریزند عاشقانه بدریا نشانه اشک
در ازدحام سردی و تنهایی یم بغل
گرمست هنوز بهر تو بر درب خانه اشک 
در پشت پلکهای شب ای مه نفس کشی
یادش شکیب میکشد هر سالیانه اشک




اشک شکوه آفرینش



اشک، آشنای دیرینه

اشک مقدس ترین قطره ی که یک فیصد آب و ۹۹ در صد احساس است
قطرات بلورین اشک، همراه و همدم همیشگی انسان هاست. گریستن، آشنای دیرینه آدمی است و پدیده ای که فقط نوع بشر آن را
 تجربه می کند. هر قطره اشکی که از چشمی فرو می ریزد، مرواریدی است که در صدف دیده پرورده و باصفای سینه آمیخته شده و حامل پیامی است. گریستن، از بی پیرایه ترین راه های تخلیه دردها و آرزوهای درونی است که با گوهر اشک نمود می یابد.
در حقیقت، اشک، درّ غلطانی است که از گنجینه دل جدا می شود و از مخزن روشن و منور چشم راهی دیار گونه ها می شود
گریستن، یکی از عالی ترین نمودهای روح انسان و اشک، از شاهکارهای جهان آفرینش است و برماست که پروردگار مهربان را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس گوییم
گریه شام و سحر، شکر که ضایع نشد  قطره باران ما گوهر یکدانه شد
حافظ
پیام متن
اشک همراه همیشگی انسان ها در غم ها و شادی هاست

اشک، در ادبیات فارسی

ادبیات پربار فارسی، به ویژه ادبیات عرفانی، سرشار از تعبیرهای ارزشمندی پیرامون اشک است که خود، گویای رمز و راز اشک های زمرد گونه ای است که گوهر جان را شست و شو می دهد و روح آدمی را از زنگار گناهان و بدی ها پاک می سازد
شهریار در این باره چنین می سراید
چشم ها برق صفا می زد و گل می بارید همره شبنم اشک از در و دیوار به من
هر گُلِ فرش یکی چشم ندامت می شد                 که به من بنگرد و گریه کند زار به من
خود به هر پرده که پیچید عیان می دیدم یار رو می کند از صحبت اغیار به من
چهره بخت فرو شسته ام از چشمه چشم آبرو می دهد این اشک نگونسار به من
آشتی کردم و با یاد عزیزان گفتم                      نرسانند از این بیشتر آزار به من
چشمه فیاض اشک، موهبت بزرگی است که خداوند رحمان به بندگان خود ارزانی داشته و آن ر آرامش بخش روح متلاطم او ساخته است
اشک در دیده و دل نور و سرورم جز تو                           تو به نزدیک من آ، کز همه دورم جز تو
کارها با تو و تو با همه کارت جز من چشم ها در من و من از همه کورم جز تو
پیام متن
 اشاره به جایگاه و اهمیت اشک در ادبیات فارسی؛
. اشک الهام بخش شاعران است.
اشک، از دیدگاه جبران خلیل جبران
نه تنها در ادبیات فارسی استعاره ها و تشبیه های زیبایی در مورد اشک آمده است، بلکه در ادبیات دیگر کشورها نیز تعبیرهای زیبایی در این باره به چشم می خورد. جبران خلیل جبران در حکایتی به نام «مروارید» مطالبی را بیان می کند که بیانگر بخشی از رسالت و امانت بزرگی است که خداوند به همه کاینات عرضه کرد و جملگی از پذیرش آن سرباز زدند. حافظ، شاعر و عارف ایرانی نیز چنین می گوید
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
جبران خلیل جبران در این مورد می گوید
صدفی به صدف دیگر گفت: «درد عظیمی در درونم دارم. سنگین و گرد است و آزارم می دهد». صدف دیگر با غرور و نخوت گفت: «شکر که من دردی ندارم، من چه از درون و چه از بیرون، سالم سالمم».
همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت، گفت وگوی آن دو صدف را شنید و به صدفی که از درون و بیرون سالم بود، گفت: بله، سالم و سرحالی، ولی حاصل درد رفیقت، مرواریدی بسیار زیباست.
بدیهی است که تا دردی در سرای سینه وجود نداشته باشد، قطره اشکی از چشم سرازیر نمی شود.
قلب من از پی این قافله بس آه کشید تا به گوش دلم، آواز «درآ» باز آمد
حافظ
جبران، در بخش دیگری از سخنانش آورده است
ای مه، به دنیا بسیار عشق ورزیدم و دنیا به من، زیرا تمامی لبخندهایم بر لبان دنیا بود.
و تمام اشک های دنیا در دیدگان من، لیک میان ما دریایی از سکوت بود که او بر آن پلی نزد و من از آن نگذشتم... .
ای مه، اینک با تو یکی شده ام. دیگر خویشتن نیستم. دیوارها فرو ریخته اند و زنجیرها گسسته اند. به سوی تو برمی خیزم، چون یک مه و با هم بر دریاها شناور خواهیم شد تا روز دوم زندگی. آن گاه که سپیده تو را مبدل به ژاله هایی کند در باغی و مرا به کودکی در آغوش یک مادر
پیام متن
تأکید جبران خلیل جبران بر گوهر انسانیت

اشک در ادبیات فرانسه
اشک همزاد انسان است و به قوم و گروه خاص و زمان و مکان ویژه ای تعلق ندارد. ویکتور هوگو شاعر و نویسنده مشهور فرانسوی، در یکی از شعرهای خود چنین می سراید
گور به گل سرخ گفت: ای گل عاشقان! با قطره های اشکی که هر شب از دیده سحرگاهان بر چهره تو می ریزد، چه می کنی؟
گل پاسخ داد: تو نیز بگو، با آنچه پیوسته در کام خود فرو می بری چه می کنی؟
سپس خود گفت: ای گور تیره! من این اشک ها را درون سایه، آرام آرام به صورت عطر و عسل درمی آورم و تحویل مردم می دهم
گور گفت: ای گل! من نیز از هر روحی که آن را به من می سپارند، دیر یا زود فرشته ای می سازم و به آسمانش می فرستم
پیام متن
 اشک مونس انسان ها در همه مکان ها و زمان ها
. اشاره به سیر تکاملی انسان، و مرگ، به عنوان تولدی دوباره
اشک در نگاشته های پروین اعتصامی
پروین اعتصامی، شاعره نامدار ایرانی و اختر فروزان آسمان ادب ایران، مضمون و تشبیه های زیبایی در مورد اشک، در شعرهای خود به یادگار گذارده است. در این بخش می کوشیم به همراه بررسی در ادبیات فارسی، به شعرهای او در این باره (اشک) بیشتر توجه کنیم
گوهر اشک
آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید؟
برد بسی رنج نشیب و فراز گاه در افتاد و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد بدامان خاک                           سرخ نگینی به سرِ راه دید
گفت: که ای؟ پیشه و نام تو چیست؟ گفت مرا با تو چه گفت و شنید
من گهر ناب و تو یک قطره آب من ز ازل پاک، تو پست و پلید
دوست نگردند فقیر و غنی یار نباشند شقی و سعید
اشک بخندید که رخ بر متاب بی سبب، از خلق نباید رمید
داد به هر یک، هنر و پرتوی آن که دُر و گوهر و اشک آفرید
من گُهرِ روشن گنج دلم                            فارغم از زحمت قفل و کلید
پرده نشین بودم از این پیش تر دور جهان، پرده ز کارم کشید
من سفر دیده زدل کرده ام کس نتوانست چنین ره بُرید
آتش آهیم، چنین آب کرد آب شنیدید کز آتش جهید
هم نفسم گشت شبی آرزو هم سفرم بود، صباحی امید
تاب من، از تاب تو افزون تر است گرچه تو سرخی به نظر، من سپید
چهر من از چهره جان، یافت رنگ نور من، از روشنی دل رسید
نکته درینجاست، که ما را فروخت گوهری دهر و شما را خرید
کاش قضایم چو تو برمی فراشت کاش سپهرم، چو تو برمی گزید
پروین اعتصامی در چند قطعه دیگر از سروده هایش، از جمله سفر اشک و اشک یتیم، مضمون ها و مفهوم های نغز و زیبایی را خلق کرده و بر غنای دیوان خود افزوده است
پیام متن
 تأکید پروین اعتصامی بر اشک دیدگان؛
. اشک، نمایان کننده و تجلی گاه آرزوها و دردهای بشری؛
 رجحان اشک بر درّ و گوهر
جایگاه اشک در اسلام
اشک، در فرهنگ پربار اسلامی منزلت و مقام ویژه ای دارد و یکی از سرچشمه های آرامش آدمی است
بکاء، یعنی گریستن خداپسندانه و خشیت نیز به معنای ترس آگاهانه از خدا مطرح شده است. از ترکیب این دو خصلت زیبا، انسان به مقام وارستگی و خداترسی می رسد و در جایگاه برگزیده ترین آفریده، در طریق بندگی گام می نهد
تو را تا آسمان، صاحب نظر کرد مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه دیگرگون نوشتند حساب کار ما، با خون نوشتند
زعشق و وصل و هجر و عهد و پیوند تو حرفی خواندی و من دفتری چند
هر آن گوهر که مژگان تو می سُفت نهان با من، هزاران قصه می گفت
مرا سرمایه بردند و تو را سود تو را کردند خاکستر، مرا دود
پروین اعتصامی
گریستن خالصانه، نردبانی برای صعود به عرش الهی، زداینده زنگار گناهان و زاینده نور و سرور قلبی است
حضرت علی علیه السلام دراین باره می فرماید
«البُکاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ، یُنیرُ الْقَلْبَ؛ گریستن از خوف و خشیت الهی، مایه نورانی شدن دل است»
حافظ گوید
دارم امید بر این اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم باز آید
پیام متن
. گریه، عامل نورانی شدن دل


نعمت بزرگ اشک
هرگاه شانه های بشر توان تحمل بارها و فشارهای زندگی را نداشته باشد، قطره های حیات بخش اشک به یاری او می آید و با جاری شدن بر گونه ها روحش آرام می شود و توان تازه ای را در خود احساس می کند. اشک ها گویای بسیاری از حالت های انسان هستند و می توانند او را با معنویت و معبودش پیوند دهند
آب، واقعاً ماده ای شگفت انگیز است. اگر آب نبود، هیچ بنده پشیمانی، برگذشته بد خود نمی گریست. مروارید اشک بر گونه هیچ بنده سحرخیزی نمی غلتید. بر پیشانی هیچ گناهکاری عرق شرم نمی نشست. هنگامی که پس از سال ها دوری به عزیزی می رسیدیم، نمی توانستیم اشک شوق بریزیم و اگر کار نادرستی از ما سر می زد، نمی دانستیم از خجالت چه کنیم  
پدید آورنده : فرحناز فردوسیان

هیچ نظری موجود نیست: