۱۳۹۹ مهر ۲۶, شنبه

سال شوم ۲۰۲۰ و اشکهایش

 

مطمئنم اگر، عبدالاحد مومند، یگانه کیهانورد  وطن ما بجای ۱۹۸۸، امسال یعنی ۲۰۲۰ به فضا میرفت، هرگز نمیگفت زمین را از فضا،  آبی رنگ و زیبا دیدم. بلکه حتمن میفرمودند که: زمین را از فضا مثل توپ سیاه رنگ دیدم که کاه دود کرده بود!

آری! رنگ سیاه, در پهلوی خوشرنگی اش استعاره ای از رنجها و بدبختیهای بشریست، لهذا بعید بنظر میرسد که زمین در عکس های ماهواره ای امسال, فقط و فقط سیاه جلوه نکرده باشد! زیرا از سراپای این کره خاکی بحدی در سالجاری الم و رنج و مرگ فوران کرده که حتا ساکنینش از همدیگر گریزان اند.

راستش از نخستین ماه های این سال شوم حجم بالای اعلامیه ترحیم تنها از طریق فیس بوک بار ها قلبم را لرزاند. همین امروز چند پیام تسلیتی نوشتم از جمله بمناسبت مرگ استاد اسدالله خان پسر عمه مرحومم و هنوز که چند هفته بیش به پایان این سال شوم نمانده، نمیفهمم خود از شومی این سال وحشتناک جان بسلامت خواهم برد یا خیر! دریغا که چه برنامه های داشتم و چه آرزو هائ زیبائ که محقق نشد. امان از این سال سراسر پاییز! امان از این پائیز مرگ ریز که هر روز با نوشتن جمله "روحش شاد" در پای هر عکسی آشنا و در کنار هر نام دوست، نه تنها نیشتری بر قلبم زدم و چهره های عزیزشان را از مقابل چشمانم گذشتاندم. بلکه با تایپ این جمله حزن انگیز آرزوهایی را نیز  با خود گور می کردم آرزو های که به شکل واژه ها روی صفحه های کمپیوتر و موبایل لهیب میزدند و در واقع اینگونه خاک می شدند.

 تلخبتانه که  تایپ و تکرار چند کلمه  و جمله تسلیتی بحدی در این سال شوم مرسوم گردیده که اخیرا اشکها پیش از آنکه از چشمها سرازیر شوند با سوز آه ها در اندرون سینه آتش میگیرند.

اخیرآ حس رخوتناک را تجربه میکنم. حسی که دیگر حتا مرا به واکنش چندانی نمیکشاند زیرا بمجرد اطلاع  از مرگ عزیزی فقط در سکوت لحظه ای به عکس یا اعلامیه اش نگاه میکنم و بهت زده و خشک میمانم حسی  عجیبی است بگفته صادق هدایت اندوه که از حد بگذرد، جایش را به یک بی اعتنایی مزمن میدهد. دیگر مهم نیست بودن یا نبودن کسی...از دست دادن یا ندادن کسی یا چیزی آنچه اهمیت دارد پذیرفتن یک واقعیت عینی است که اتفاق افتیده.

نمیدانم از کجا بیاغازم و از چه بنویسم تا واژه های درد افزا، که با خون گره خورده اند  ذهنم را به آرامی تخلیه کنند؟ هرچند نیاز دارم شبیه یک آتشفشانِ پرگدازه فریاد بزنم، رنج انسان بودن را در قرن بیست و یک با دهن بسته و گریزان از هم! رنج کار کردن با پوزبند را! هرچند در ذهن خالی از کلماتم که حتا عادت نوشتن از سرم افتاده  و  دیریست یادداشت کردن برایم یک چیز مضحک شده است،  فریاد زدن خو بی گمان کار سخت تری  است.

 بهر حال میخواهم بعد مدت ها یک چیزی را اعتراف کنم و آن اینکه: تازه من همین امسال فهمیدم که دنیا بسان فلمی کوتاهیست که هر ثانیه اش بر ژرفنای فنا، استوار است. غوغای کرونا تجربه بسیار وحشتناک و غیر قابل هضم بود که بطور غیر مترقبه همگان را در فشار و تنگنا قرار داد!  این سال شوم شرایطی را بالای همگان تطبیق کرد که غیر قابل پیشبینی بود و هنوز با سر درگمی ادامه داره.هرچند میگویند نوستراداموس، یکی از نویسندگان و منجمان قرن شانزدهم فرانسه که مهمترین پیشگویی هایش تا اکنون محقق شده است پدیده کرونا را در رباعیاتی رمزنگاری‌شده نوشته است. اما خدا داند


همین اکنون که این کلمات را مینویسم غزل علی اشتری " اين ديده زمانی نيز خنديده ، که می گريد" با صدائ گیرائ احمدظاهر عزیز از طریق تلویزیون پخش میشود. ضمن حظ بردن و کیف کردن از صدای زیباي احمدظاهر، بیاد برنامه "خنده های گریه دار" تلویزیون آریانا افتیدم و متوجه شدم که واقعن "خنده" از ناپایدارترین اتفاقات جهان هستی بوده و ناپایدارتر از حباب ها میباشد. خنده معمولن گریه می آورد هرچند اسمش را اشک شوق میگذاریم!  شاید یک علت اشکهای سالجاری از بابت خنده های  اول این سال شوم باشد. یادم آمد که بسیار خندیدم اول با شاه محمود دوست عزیز و همصنفی گران ارجم و بعد در طوی شبیر جان با مامایم و سایر دوستان!...

شاید همین خنده های ناپایدار مثل عناصر گروه اول جدول مندلیف همین که در هوا پخش شدند با واکنش سریع   تبدیل به آتشی شدند که به جانم  افتادند و شرر ها زدند. آری هنوز اول سال بود هنوز پنجال های  دیو کرونا به سراسر جهان نرسیده بود که خبر مرگ دوستم انجنیر نعیم را طی یک سانحه ترافیکی شنیدم و خواندم. خدایش بیامرزد. نخستين آشنايى با او دقیق در خاطرم نيست، ولى به درستى خاطرم هست پس از شكل گيرى رابطه ى اوليه، بسيار زود به دوستى ژرفى تبديل شد که با مرگش ضربه ای روانی بزرگی بر من وارد کرد. بعد محمدعارف آنس عزیز در اثر ابتلا به سرطان جانش را از دست داد. او هم انسان مودب و محترمی بود ادیب شاعر خوش خلق و دوست! هنوز از شاک این دو واقعه جانگداز تمام نشده بودم که گسترش ویروس کرونا روز بروز خنده هایم را طوری جیره بندی کرد که حتا برای روز مبادا لااقل تبسمی را هم برایم باقی نگذاشت و هر روز روحن شلاق کاری شدم. آری ! هر بار سیمای محبوب  همراه با چهره همیشه خندان همصنفی عزیزم الحاج قاری نجیب الله  در ذهنم جان میگیرد اشک دلم جاری میشود. او با خانم و خواهرش قربانی ویروس کرونا شد. چه روزها ومسیر هائی را که با هم طی کردیم!! مرحومی با چنان درخشندگی ومهری تار رفاقت و آشنایی را نگهمیداشت که با هر دیدار غرق لذت آنهمه سرشاری وجود پر از سرورش می گشتی

  سپس پنجالهای دیو کرونا، اسحاق عزیز را هم ربود. پويايى، كوشندگى و جاذبه ى شخصيتى او بی بدیل بود. او در دوران دانشگاه و پس  از فراغت در فعاليتهاى مختلف وظیفوی و حتا فرهنگی، نقش بسیار اثرگذارى را بر من داشت که این اثر گذاری همیشه پیچیده در خنده های بلند و شوخ طبیعی بود! همیشه گاه و بيگاه در مناسبات های گوناگون همديگر را میديديم. ، هیچ کتاب و معلمی نتوانست نقشی را که قصه های اسحاق عزیز در شناساندن مفهوم عشق و عرفان از نظر مولانا برای من بازی کرد بازی نماید.سخنرانی های اسحاق جام جهان نمائی بود که اگر بدقت در آن خیره می شدی احوال ملک دارا و عدل انوشیروان عادل را بر هر شنونده اهل دل عرضه و تجسم می کرد روانش شاد. خلاصه  خاطراتی بسیاری بین من و این دو نفر اخیرالذکر در گوشه های از ذهنمان جا خوش کرده و خوابیده بود که زمانی بهم می رسیدیم  و یکدیگر را میدیدیم آن خاطرات نیز جستی زده از خواب بیدار می شدند وبینمان می نشستند ازسالها دوستی و رفاقت سخن می گفتند تا این یکی اشاره می کرد من می فهمیدم تا من نامی می بردم این دو دوست بیاد می آوردند .هزاران رشته ما را بهم پیوند می داد این مسئله با ده ها دوست ورفیقی که هنوز حرمت دوستی ما را دارند آشکاراست.

همچنان خدا بیامرزد استاد اسدالله خان پسر عمه مرحومم را که در ابتدا این نوشته یاد آوری کردم خاطرات خوبی ازیشان دارم. از جمله اینکه برایم یگان کار دستی بسیار زیبا و جالبی را از شاگردانش می آورد. خلاصه فکر کردن به آینده ی مبهم وحشتناک و زندگی کردن با قید و قیودات زندگی را خیلی دشوار ساخته طوری که بعضی وقتها احساس میکنم سرم میترکد و نمیتواند این حجم از ابهام و فکر و خیال را تحمل کند

قبلن بشر وقتی با پدیده های عجیب و غریب که مثل کرونا پسامد بالایی داشته مواجه شده ، رفته اند سراغ ضرب المثل سازی. تا این حجم از اتفاق و به هم ریختگی را فقط باید با یک جمله مختصر اما اثرگذار بیان کنند یکی از این ضرب المثلها که این روزها خیلی کاربرد پیدا کرده این است! از شومی شوم سوخت شهر روم! نمیدانم که این شومی واقعن از همان خفاش خور چینایی بود که نه تنها شهر روم بلکه سراسر این گیتی پهناور در آتش این ویروس میسوزد. نقش ها یکی پی دیگر در این دنیا پایان میپذیرند و دلها را به کفیدن وا میدارنو یا کدام شوم دیگر


د