۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

زنده باشی خلیفه خرم


آن‌چه مرا علیرغم میلم وادار به نوشتن مطلبی که در پی خواهد امد نمود، اصرار بی حد دوستی عزیزی است که تقریبا از دو سال باینسو از من بدلیل نوشتن و نشر مقاله ای تحت عنوان "فارسی زدایی به بهانه هویت ملی" آزرده خاطر و شکر رنج گردیده بود. وی در گذشته یک شخصیت به اصطلاح " ملی ؟ " 
بود و با وصف اینکه در یک خانواده پارسی زبان چشم به جهان گشوده است خود را دری زبان میگفت و از هر چه فارسی و فارسی گوی بود نفرت داشت. دری را با چنان تشدید بالای حرف(ر) ادا مینمود که انگار بزعم خودش دهن احمدی نژاد را با اینکارش شکستانده است.زبان را وسیله ای افهام و تفهیم میدانست .اما خوشبختانه یا تلخبختانه ایشان نیز پس از اقدام اخیر خلیفه خرم از خواب سنگین تکان وحشت ناکی خورده است. هفته قبل ساعت ده شب بمن تیلفون کرد و آنقدر بالای خلیفه خرم عصبانی بود که قسم یاد کرد ، دیگر هرگز کلمه پوهنتون را در میان جملات فارسی بزبان نیارد. و از من خواهش کرد تا در مذمت این اقدام آقای وزیر چیزی بنویسم اما من برایش گفتم که اولآ در این روز ها فرهنگیان و قلمبدستان ما هر آنچه ناگفته و سانسور شده باقیمانده بود گفتند و نوشتند و سرانجام مقاومت ملی علیه استبداد فاشیستی را تولید کردند و گمان نمیکنم حرفی تازه ای برای گفتن مانده باشد . در ثانی من اگر چیزی هم بنویسم از همه اولتر از خلیفه خرم سپاسگذاری خواهم کرد زیرا با این اقدام خویش حداقل رشته دوستی ما را دوباره گره زد.وی با عصبایت خندید و گفت واه که چه ساده بودیم ما!

پارسی ستیزی با تیغ دموکرسی

پالیسی فارسی زدایی در افغانستان سیاست تازه ای نیست, کسانی که با زبان وادبیات ذوب شدگان درتفکر قبیله یعنی همانهای که افکار وعقایدشان درعصرحجر"تیر وکمان وسنگ" رسوب شده است ،آشنائی دارند بخوبی می دانند که انها انتظار دارند که مردم باید همانند دوران ظاهر شاه مطیع فرمانبردار و نظاره گر باشند و گرد بی تفاوتی چنان بر فضای زندگی شان مستولی گردد که همگان باور کنند که تاریخ تکرار میشود! تاریخی که حکایت از همزیستی دور و دراز مردم با دیکتاتوری خون آشام دارد. اگر دیروز آنچه خواستند انجام دادند امروز نیز چنین کردند و میکنند و به کمتر از آن قانع نیستند .زیرا انها تجربه دارند و بخوبی میدانند
که این مردم عادت کرده اند تا «زیر بار ستم" زندگی کرده و فقط درخلوت خویش زبان به گلایه از فلک میگشایند وبس!(ای چرخ فلک مرا به چرخ آوردی - کولاب بودم مره به بلخ آوردی ) وگر نه آیا همین مردم نمیدانند که آنانیکه در زبان مادری خویش سواد کافی ندارند بکدام دلیل با پررویی و وقاحت ترافیک زبان ماشده اند؟ و برای ما تکلیف تعین میکنند که زبانت را دیگر فارسی نه بلکه دری بگو ؟ آیا در همین عصر به اصطلاح دموکراسی زمانیکه لوحه "استیتوت دولتی طب کابل ابوعلی ابن سینای بلخی" را به" د کابل طبی پوهنتون" تغیر . 
دادند آب از آب تکان خورد؟آیا تبدیل نام " پروژه ارزان قیمت پلچرخی " به" احمدشاه بابا مینه " هم جز از مصطلحات ملی است.؟و دها موارد دیگر پس آیا خلیفه خرم حق ندارد با خاطر آسوده فکر کند برو بیادر"
حقیقتی که امروز پایمال می‌شود فردا چگونه سر برخواهد آورد؟" کاری ته کو
به همین دلیل با کوچکترین حرکت برخلاف میلش خشمگین میشود و امر به تنبیه این ژورنالیستان غیر ملی؟ میدهد زیراآنانیکه نمیخواهند شمشه توئی فکرکنند بدون شک مستحق مجازات اند.بگواهی تاریخ 
دیکتاتورها و مستبدین, هیچگاه تاب تحمل نظر مخالف خود را ندارند ، از اینرو با پیگرد!و سرکوبی آزاداندیشان و مردم سکوت قبرستانی را بر سراسر جامعه حاکم میکنند. به لحاظ روانشناسی ، این رفتار خلیفه جز حسدورزی چیز دیگری نمیتواند باشد، زیرا روانشناسان یکی از عوامل بروز خشم را ناکامی می دانند، در حسادت نیز نوعی خشم نهفته است که در وضعیت معین درجه معینی از آن عیان می شود.؛ اما خلیفه غافل از این بود که مردم دیگر آن مردم سابق نیستند چون مردم بخوبی آگاهند که خالی گذاشتن میدان به اندازه سرکوب ملت گناهی نابخشودنی است و به همین دلیل دیدیم که با یک حرکت دسته جمعی در سراسر جهان لرزه بر اندام فارسی زدایان انداختند 



ماست مالی مدافعان خلیفه 

برخلاف گذشته ها هیچ فرد و گروهی از اقدام خلیفه بصورت علمی پژوهشی و رسمی پشتیبانی نکرد بلکه چاپلوسمابانه خواستند قضیه را طوری ماست مالی کنند که گویا خلیفه حق بجانب است متن این نظریات چاپلوسمابانه در دفاع از خلیفه که از طریق رسانه ها پخش گردید قرار ذیل میباشد:
حالا وقتی این گپ ها نیست!
- مردم نان ندارند و ما دنبال چی هستیم ( خانم سناتور با دهان کف کرده در تلویزیون ملی مشت گره کرده اش را بر سر میز میکوبید)
-بحث مصطلحات ملی و بویژه نگرانی از ندانستن کلمه دانشگاه از طرف تکسی رانهای کابل ( واه که چه دفاع مزخرفی! بسیاری از چاپلوسان چنان اشک تمساح میریختند که وای بحال تکسی رانهای بیچاره که با پوهنتون عادت کرده اند و دانشگاه برایشان بیگانه است! زهی خیال باطل! 
هویداست که هر متن دارائی دو رو میباشد: رخ آشکار و رخ ناگفته و یا سانسور شده. اصولاً تفسیر و تحقیق در یک متن، بیشتر با همین ناگفته ها سروکار دارد. بنابراین متون فوق را نه تنها باید از دیدگاه سخنان گفته شده در آن بررسی کرد، بلکه مهمتر و گویاتر، این است که آن را در رابطه با سخنان گفته نشده و سانسور شده جستجو کرد.من در این نوشتار میکوشم تا بر زوایای ناگفته این نظریات تبصره نمایم




- حالا وقت این گپ ها نیست


آینها با گفتمان به اصطلاح شبه مدرن، دنائت طبع و تسلیم طلبی را تبلیغ می کنند!زیرا سالهاست که مردم مظلوم ما را تحت شعار یا ضرب المثل"شوله ایته بخوو پردیته کو "فریب داده اند ،این شعار که مورد سوء استفاده ترسو ها و تسلیم طلبان و چاپلوسان حرفوی قرار دارد، به سهولت میتوان انفعال و بی عملی خود را در پشت این شعار پنهان ساخت.با ینگونه شعارها حتا میتوان بسیاری از فعالان سیاسی و جوانان آزادیخواه کشور را به این پندار غلط رهنمون کرد که مقاومت و فداکاری قهرمانانه علیه استبداد، امر بیهوده ای است.ویا لا اقل پایداری ملی را در برابر استبدادتباری به استهزا گرفت و نیشخندساخت، این دسته آگاهانه یا نا آگاه، می خواهند بی همتی خود را زیر این شعارها و کفتمان ها پنهان کنند.

:در برابر این محافظه کاران باید گفت که
هویت ما از زبان فخیم فارسی ، از گلستان و بوستان ، از شاهنامهء ، از دیوان حافظ, مولانا و سنائی, رودکی وبیدل و از سرود ها وحتا از اشعار دلنشین و روستایی عشقری رنگ میگیرد،. هویت اریایی من  و تو همان سنگ مزار اجداد ماست.زیرا هریک از شهروندان این کشور (درهرکجای این سرزمین که بوده باشند و به هر زبانی که تکلم کنند) ، سرگذشت نیاکان و پیشینیان ِ خویش را و عهدنامه ها و نکاح نامه ها  ، قباله ها و سلب مالکیت ها ، وصییت نامه ها و عرض حال ها و هزاران نسخه از یاد نامه ها و یادگارها و عریضه هاخویشرا از گذشته تاحال به زبان فارسی مینویسند و می خوانند و به زبان فارسی ست که گورهای گم شدهءنیاکان خود را پیدا می کنند.! حالا از هر زمان دیگر بیشتر وقت این حرف ها است نباید به هر کس و ناکسی که بر زبان خویشتن سواد ندارد اجازه داد تا برای ما تعین تکلیف نماید. درست است که هر جامعه ای دارای تضادها و تفاوتهاست این در شرایط عادی خیلی طبیعی بشمار می رود اما جامعه ما از این قائده مستثنی است . پس برای هدایت این روند به حالت عادی باید جریانها و طیفهای مختلف ناگزیرآ نقطه اتفاق جمعی را به 

هم پیوند بزنند که متاسفانه تاکنون چنین اتفاقی نیافتاده و مطمئنآ که هرگز نخواهد افتید



- مردم نان ندارند 


نکته جالب سخن در همینجاست درست است که مردم نان ندارند و روزانه مردم حتا جگرگوشه هایشان را بفروش میرسانند ولی چرا این سوال از وزیر نمیشود؟که بالای لوحه های تبدیل شده در وزارت اطلاعات و فرهنگ چند افغانی از بودجه این ملت گرسنه بر اساس کدام قانون و بند و کدام ضرورت بمصرف رسانیدی در کجای قانون اساسی که آنرا دستاویز خویش ساخته ای نوشته شده که هرچی لوحه فارسی است باید سرنگون شود و بجای آن لوحه های انگلیسی و پشتو نصب گردد؟ خجالت بکشید ! چرا از معترضین میپرسید؟ مثل معروفی است که بگیریش که نگیرید! آیا زمانیکه برای سرود ملی 65 هزار ایرو را در آلمان مصرف کردند این آقایون و خانمها حرفی برای گفتن نداشتند و کوچکترین اعتراض کردند ؟با آن 65 هزار ایرو چند فامیل گرسنه در این سرما سیر میشد؟ آیا واقعآ این سرود ارزش آنرا دارد؟ ا

این دسته حسودان هستند که اکنون حسدورزی به فارسی را در وجه درونی و بیرونی شان بطور آشکارا متبارز می گردانند. در وجه درونی از دستاویز به اصطلاح دموکراسی که خود برای آن درپی حذف دیگران عرق ریخته بودند بر خویشتن خشمگین اند، زیرا با دلایل علمی دیگران در یک گفتمان دموکراتیک عاجزند و این احساس "حقارت" نسبت به برتری پارسی گویان آنها را می آزارد و چون از حد افسردن می گذرد شکل خشونت درونی و در صورت مزمن شدن بیرونی می گردد،و اینجاست که با دلایل غیر موجه چون سناتور دهن کف کرده بروز خشم حتمی بنظر میرسد، زیرا افسرده شدن نسبت به یک موضوع و بی اهمیت جلوه دادن آن نشان بروز و غلیان خشونت است، و اگر افسار کنترل از کف رود، مرحله ای حاد فرا میرسد.


مصطلحات ملی و بیچاره تکسی رانها

چون مصطلحات ملی هیچگونه پایه و اساس علمی و قانونی ندارد لهذا عده ای غمخوار ملت آنرا آویزه دست تکسی رانهای بیچاره نموده است و نگران آنها اند که آنها چگونه دانشگاه را پیدا کنند ؟ خدمت این آقایون و خانمها باید عرض شود که هیچکسی چنین ادعای را نکرده که لوحه پوهنتون را سرنگون و بر ویرانی آن دانشگاه را اعمار کن " پوهنتون" کلمه مقبول و جا افتاده زبان پشتو است هیچ کسی حق ندارد که با آن مخالفت کند اما چه میشود که یرای دیگران نیز ارزشی قایل شد و در پهلوی لوحه پوهنتون کلمه دانشگاه را هم نوشت؟ آیا آسمان بزمین می افتد؟ چی خوب خواهد شد که اولتر از همه اینکار را در پوهنتون خوست و جلال آباد کرد تا دیگران نیز بدانند که در مقابل آنها تبعیضی نیست! از سوی دیگر همین تکسی رانها در سالهای قبل کارته سه و کارته چهار را خواجه ملا میگفتند اما یاد گرفتند آنه بی بی مهرو را نیز بیمارو میگویند و جالبتر از همه اینکه آنه که توانستند " تایمنی " را که از نام شیخ تیمن پته خزانه گرفته شده در ظرف کمتر از چند ماهی یاد بگیرند این کدام مسئله ای نیست! مگر اینکه ریگ های درشتی در کفش تان باشد که یقینآ 
هست

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

ازهر فیض‌یار غزنوی تصنیف سرای و شاعر ماندگار

سه شنبه 05 دلو 1389 ساعت 09:25
پرتو نادری

یکی از شاعران از دست رفته‌ای که همیشه آرزو داشته‌ام تا درباره‌اش چیزی بنویسم، زنده‌یاد «ازهر فیض‌یار غزنوی» است. شاعری که تازه به شگوفه رسیده بود و اما تگرگ مرگ، او را از شاخه‌های سبز جوانی برچید و پرپر کرد. فکر می‌کنم شاید من و او در دانشگاه هم‌دوره بودیم. یا شاید او یکی دو سال از من پیشتر می‌راند. می‌دانستم که در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه کابل درس می‌خواند. سال 1354 خورشیدی به مناسبت روز مادر در یک مسابقه‌ی ادبی ـ هنری برای شماری از شاعران، نقاشان و هنرمندان در تالار سینما زینب جوایزی توزیع گردید. ازهر فیض‌یار جایزه‌ی دوم شعری را دریافت کرد و جایزه‌ای نیز به من داده شده بود.
پیش از این با نامش آشنا بودم. شاید هم به دلیل همکاری گسترده‌ای که با آوازخوانان سرشناس و محبوبی چون احمد ظاهر، مهوش و دیگران داشت. آهنگ‌ها گل می‌کردند و بعد هرکسی می‌خواست بداند که شعر این آهنگ از کیست و بعد یک نام بر زبان‌ها جاری می‌شد: «ازهر فیض‌یار غزنوی». گاهی رادیو پیش از نشر آهنگ، شاعر را نیز معرفی می‌کرد.
تا آن‌گاه تصور می‌کردم که ازهر بیشتر مشغول تصنیف‌سازی است، اما آن‌جا وقتی که نامش به نام شاعر برنده‌ی جایزه‌ی درجه دوم خوانده شد، آرزو داشتم تا سیمای او را ببینم. زینب داود، همسر رییس جمهور که جوایز را توزیع می‌کرد، دقیقه‌هایی منتظر ماند؛ اما کسی روی استیژ حاضر نشد. برایم بسیار پرسش‌برانگیز بود که او چگونه در چنین جشنواره‌ای حاضر نشده است. پس از پایان بخش رسمی آن جشنواره‌ی ادبی ـ هنری از کسی شنیدم که بیماری سرطان دارد و هم اکنون در هندوستان در شفاخانه‌ای زیر درمان است. او از مقابله با سرطان پیروزمند برنگشت و بدین‌گونه افغانستان یکی از ترانه‌سازان و سرودپردازان توانای خود را که می‌رفت تا چند سال دیگر به چهره‌ی بزرگی در این عرصه مبدل شود از دست داد.
سال‌های جمهوریت داودخان بود. در آن سال‌ها شماری از شاعران جوان که اندک اندک ستاره‌ی نام‌شان در آسمان مطبوعات به درخشیدن آغاز کرده بود، در دانشگاه کابل مشغول آموزش بودند. این نام‌ها به یادم می‌آیند: داکتر رازق رویین، سعادت‌ملوک تابش، ازهر فیض‌یار غزنوی، سخی راهی، علی حیدر لهیت، داوود سرمد، نورالله وثوق، داکتر اسداله شعور، سلطان علی سحاب، مهندس امیرشاه فروغ، کریمه ویدا، شریفه شرف و نویسنده‌ی این سطور و شاید هم کسان دیگری با تفاوت یک سال یا دوسال در دانشگاه هم‌دوره بوده‌اند. در این میان ازهر فیض‌یار نسبت به دیگران شهرت بیشتری داشت.
روزی عتیق یکی از دوستان من که از دانشکده ساینس دانشگاه کابل فارغ شده بود و علاقه‌ی فراونی به شعر و ادبیات نیز داشت، در خانه‌اش در شهر مزار شریف برایم حکایت می‌کرد که باری یکی دو تن از دانشجویان شاعر در باشگاه شبانه‌ی دانشجویان تصمیم گرفتند تا به اتاق ازهر بروند و در پیوند به تعهد در شعر و این که شاعر باید به چه مسایلی بپردازد، با او سخن بگویند و بحث کنند و او را از تصنیف‌سرایی که در آن روزگار گفته می‌شد که شعر وسیله‌ی مبارزه است و نباید آن را به زمین گذاشت، بازدارند.
در آن روزگار بحث‌های سیاسی در میان دانشجویان در لیلیه یا باشگاه شبانه‌ی دانشجویان بسیار داغ بود. چنین بود که به ادبیات نیز بیشتر از روزنه‌ی سیاست نگاه می‌شد.
این دوست می‌گفت وقتی این شاعران به اتاق ازهر رفته بودند، پس از پذیرایی ازهر گفته بود، اجازه بدهید تا چند پارچه شعر برای‌تان بخوانم. بعد یک شعر دو شعر و سه شعر و... می‌خواند و می‌خواند. دوستان می‌پرسند که این شعر‌ها از کیست؟ ازهر می‌گوید که تازه این‌ها را سروده‌ام. دوستان به یکدیگر می‌بینند و بدون آن که مساله‌ای را در پیوند به تعهد و رسالت شاعر در میان بگذارند، رخصت می‌شوند.
عتیق می‌گفت که شعر‌های ازهر همه با محتوای عمیق اجتماعی آمیخته با رگه‌های سیاسی بودند و از نظر زبان هم بهتر از شعر شاعران نصیحت‌گوی. تا آن روز آن دوستان می‌پنداشتند که ازهر یک شاعر تصنیف‌ساز است و بس.
من از دوست ناشناس خود جناب احمد شکیب حمیدی بسیار سپاسگزارم که نوشته‌ی او در وب‌سایت آسمایی مرا بر آن داشت تا این سطر‌های خاطره‌گونه را بنویسم.
این اندوه بزرگ و دریغ سوزنده‌ای است که امروز از چنان شعرهای زنده‌یاد ازهر دیگر نشانه‌ای نیست. شاید هم تنها شعرهایی که از او باقی مانده‌اند همان شعر‌ها و تصنیف‌هایی است که به وسیله‌ی آواز خوانان اجرا شده است. شعر‌ها و تصنیف‌های او آمیخته با عاطفه‌های بزرگ انسانیست. با صمیمت سخن می‌گوید. ساده و اما در عین سادگی، ما را به چیز‌ها و پدیده‌های عاطفی و انسانی پیرامون ما آشنا می‌سازد. شعر‌ها و تصنیف‌های او را می‌خوانی و یا می‌شنوی و حتا حس می‌کنی که شعر در همه چیز و در همه جا جاریست، تنها باید آن را کشف کرد. همه چیز در شعر و تصنیف او بار عاطفی و عاشقانه به خود می‌گیرد. او با آن شعر‌ها و تصنیف‌هایش حق قابل توجهی بر شماری از آوازخوانان افغانستان و در کلیت بر موسیقی افغانستان دارد. امروزه هر سنگ را که بالا می‌کنی در زیر آن سنگ ده‌ها آوازخوانی می‌بینی که گویا آواز می‌خوانند و به گفته‌ی یکی از آوازخوانان محلی که دیگر در میان ما نیست، کمپوز و ممپوزش را هم خودشان می‌سازند و شعرش را نیز. شمار زیادی از آوازخوانان جوان ما بر بنیاد همان گفته‌ی معروف: خود کوزه‌گر و کوزه‌خر و خود گل کوزه‌اند. خود می‌خوانند و خود می‌شنوند.
امروز موسیقی افغانستان بیشتر از هر زمان دیگری از کمبود تصنیف رنج می‌برد. نه تنها رنج می‌برد؛ بلکه می‌توان گفت که چنین کمبودی، موسیقی کشور را در پرتگاه ژرف ابتذال فرو افگنده است. همان گونه که سینمای ما از کمبود فلمنامه رنج می‌برد.
نکته‌ی دیگری را که می‌خواهم بگویم در پیوند به آهنگ: «‌ای به دیده‌ام تاریک ماه آسمان بی‌تو» است. این یکی از خیال‌انگیزترین آهنگ‌های احمد ظاهر برای من است. البته صدای جادویی احمد ظاهر، و آن آهنگ دل‌نشین در یک کلیت یک چنین خیال انگیزی را در من پدید آورده است. هر وقتی که این آهنگ را شنیده‌ام خیالات شاعرانه‌ی من بیدار شده است. سال‌ها از خود می‌پرسیدم که شعر این آهنگ از کیست؟ شاید هم گاهی چون دوست عزیز احمد شکیب حمیدی اندیشیده باشم که این شعر از زنده‌یاد ازهر است. اما روزی از بساط یکی از کتاب‌فروشی‌های شهر کابل کتاب کم‌حجمی خریدم زیر نام «نهال» از شاعر ارجمند جناب عبدالحی آرین‌پور که در گذشته‌ها خاکی تخلص می‌کرد.
سال‌های بود که من به دنبال گزینه‌های شعری سرگردان بودم و به هر کتابخانه و بساط کتاب‌فروشی که سری می‌زدم در نخستین بار به کتاب‌های ادبی و عمدتا شعر توجه می‌کردم. وقتی کتاب «نهال» را می‌خریدم شناختی در پیوند به جایگاه شاعری جناب «آرین پور» نداشتم. این کتاب به ظاهر کوچک روزنه‌ی بزرگی را در برابر من گشود که از آن نه تنها به جایگاه استوار و بلند آرین‌پور در شعر معاصر فارسی دری در افغانستان پی بردم؛ بلکه بر بنیاد شعر‌های نیمایی آمده در این گزینه توانستم دریابم که شعر نیمایی در دهه‌ی چهل در افغانستان در چه حال و هوایی قرار داشته است.
شعر «ای به دیده‌ام تاریک ماه آسمان بی تو» که به سال 1340 خورشیدی در شهر کابل سروده شده است، در این گزینه زیر نام «بی تو» به نشر رسیده است:
این شعر در گزینه‌ی نهال به نشر رسیده است:
ای به دیده‌ام تاریک، ماه آسمان بی تو
سینه چاک چاکم من، همچو کهکشان بی تو
یک نفس بیا پیشم، یا بخوان بر خویشم
من نمی‌توانم بود، زنده در جهان بی تو
لاله خون دل نوشی، نسترن کفن پوشی
سخت ماتم‌انگیز است، سیر بوستان بی تو
شیشه‌ها همه خالی، ساز‌ها همه خاموش
بی نمک بود امشب، بزم عاشقان بی تو
ای تسلی دل‌ها وی چراغ محفل‌ها
آب چشم من باشد، تا بکی روان بی تو
یک بار دیگر از حمیدی عزیز سپاسگزارم که نوشته‌ی‌شان مرا برانگیخت تا این سخنان پراگنده را روی صفحه بریزم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

عروس البلاد پایتخت تمدن اسلامی


تقریبن یک دهه قبل از امروز رادیوی بی بی سی و تلویزیون آریانا گذارش دادند که: سازمان علمی؛ فرهنگی کشور های اسلامی در ششمین اجلاس خویش منعقده کشور لیبیا تصمیم گرفتند که شهر باستانی غزنه را به عنوان پایتخت تمدن های اسلامی در سال 2013م برگزینند.این خبر خوش که گویا کوکب اقبال عروس نازنین شرق؛ شهر اولیا؛ پایتخت باعظمت خراسان اسلامی یکبار دیگردر حالی به اوج مجد و تعالی خود میرسد و به عنوان پایتخت تمدن اسلامی بر گزیده میشود؛ که در هزار سال اخیر سخت مورد بی مهری و جفای حاکمان و زمامداران دولتی قرار گرفته بود. بدون شک مایه افتخار ومسرت هرفرد وطندوست از جمله من گردید .
آری غزنویان که درکمتر از هزار سال قبل؛ به اصطلاحات امروزی دارائی اکادمی علوم(دانشسرا) و دانشگاه بودند در اوایل قرن 21 فقط از سطح لیسه به بالا موسسه تحصیلی نداشتند  
 شهری که زمانی اولین دانشگاه دنیا را داشت و از اثر توجه سلاطین آن زمان در رشته های نجوم طب و ادبیات هم تحقیق و هم تدریس صورت میگرفت تلخبختانه 
در اوایل هزاره  بیست و یکم در آن نمیتوان بالاتر از صنف 12 درس خواند! چرا؟
بالاخره سال ۲۰۱۳ فرا رسید و عروس البلاد دوباره پایتخت تمدن فرهنگ اسلامی شد . از آنهمه انتظارات زیادی که  به میان آمده بود فقط غزنه در روی ورق از ولایت درجه دوم به  ولایت درجه اول ارتقاء کرد و بس. اما یکسال بعد وقتی من با شور و شوق و دل پر از آرزو ها به شهرم سفر کردم َ با آنکه شهرچهره عوض کرده بودَ .  دو دانشگاه و چندین لیسه در آن ایجاد شده بود. سرک ها قیر ریزی شده آبدات تاریخی و زیارتگاه ها ترمیم شده بود. با آنهم انتظارات بر وفق مراد من نبود مضاف بر این ایجاد درز و فاصله میان مردم و دولت دراین جا مشهود و قابل لمس بود؛ طوریکه وقتی داخل شهر غزنی میشدی این درز به چشم میخورد
شوربختانه شهری که  گذشته تاریخی آن با بابل و روم همسری میکرد نتوانست جایگاه تمدنی خود را بدست آرد شهری که بنابر اسناد تاریخی :
- به فاصله 145 کیلومتری غرب پایتخت کابل به مساحت 32797 کیلومترمربع در بین یک سلسله کهساران قرار گرفته و به گفته "وادیم ماسون" باستان شناس معروف؛ این شهر دارائی مدنیت تاریخی ده هزار ساله میباشد. فقه اللغه نیز غزنه را حتا قبل از اسلام مرکز زابلستان میداند.
کهن ترین نام تاریخی این شهر بروایت بطلیموس "گزنگ" میباشد که در الفبای خروشتی به رشته تحریر در امده است و معنی "گنج" را میدهد. و ی غزنه را از شانزدهمین شهر های "پاروپامیزاد" میداند. امیل بنونست"زبان شناس فرانسوی آنر" گانزاگ " میگوید و در پارچه های بافته شده سغدی نیز "گزنگ" نوشته شده که هر دو همان مفهوم گنج یا خزانه را افاده میکند حتا اعراب آنرا" کنز" میگویند که دارائی عین مفهوم"خزانه و گنج"میباشد.


( هیوان تسانگ سیاح چینایی بتاریخ 25 جون644م مطابق 24 ه دوبار از طریق کشور ما عبور نموده است. وی در مورد غزنی در سفر نامه خود بخط "هو- سی-نه" چنین نوشته است : که غزنه مرکز سلطنت "تیسوکیوچا"؛ اراکوزیا (زابلستان)بوده و در عین حال شهریست خیلی مستحکم و استوار. غزنه در زمان فرود آمدن کوشانی ها و یفتلی ها از اهمیت ویژه ای برخورداربوده چنانچه اخشنور فرمانروای یفتلی ها برای تضمین وحدت آریانا کابل و گندهارا را از آخرین بقایای عناصر کیلداری پاکسازی نموده و ارکوزیا و سیستان را از نفوذ سامانیان نجات بخشید. که درنتیجه قبیله زابل و یفتلی در غزنه مسکن گزین گردیدند و بعد ها این منطقه را بنام زابلستان یاد نمودند.
دسته ای دیگری از یفتلی ها در کابل و غزنه پراگنده شدند و در فتوحات شرقی آریانا رول مهمی را بازی نمودند.
اسکندر مقدونی در فتوحات آریانا از اراکوزیا ((قندهار)نیز از سرزمین غزنه عبور کرده و اسکندریه ای در این شهر بنا نموده است هر چند با تصادم با مردم بومی این محل متحمل تلفات سنگینی در این ناحیه گردیده است.
غزنه قبل از اسلام بخصوس در دوران کوشانی ها پیرو آئین بودایی بوده که بقایای عناصر ((گریگوبودیک)) معبد شابهار((تپه سردار))شاهد این مدعاست
از اماکن دیگر این منطقه خرابه های شال و شالنج است. کلمه ای شال در زبان سانسگریت به مفهوم مکان مقدس یا پناهگاه زایرین است که شالنج (شالیز ) روستا موجوده دارائی همین مفهوم میباشد حکیم سنائی رحمه اله علیه میفرماید:
میزبان بودند دو عالم دو یوسف را به دو قحط
یوسف غزنی بدین یوسف مصری به نان
بود بتخانه گروهی ساختند بیت الحرام
بود بدعت جای قومی بقعه شالنگیان
به هر حال سرزمین غزنه در دوره آریائی ها از لحاظ بازرگانی مقام نخست را داشته به قول مورخان راه دوم تجارت افغانستان از شرق غزنه به ولایت پکتیا و از آنجا به سرزمین کنونی پنجاب میرسید. غزنه "گازاکه" به معنی خزانه بقول ((گنگهم)) از مستحکمترین بلاد شرق و بقول نانوس یونانی سرزمین بنیان المرصوص (تسخیر ناپذیر)است.
ابن جو قل این شهر را معمور و گذرگاه هند با دو مرکز کابل و بامیان میداند.
مولف حدود العالم در مورد غزنه میگوید : (غزنه شهریست بر کوه نهاده و با نعمت و جای بازرگانان و با خواسته های بسیار)
و بشاری مینویسد این شهر را چهار در بودی؛ در بامیان؛ در سیستان (دروازه کنک)؛ در شنیز (دروازه ای میری).در گردیز ( دروازه بازار یا دروازه ای باز راه ).
پس میتوان به حق حکم کرد که غزنه این شهرستان سلاطین آل ناصر؛ این بلاد عالمان؛ شاعران و صوفیان نه فقط در هزار سال پیش بلکه در پیش از اسلام نیز دارائی نام و نشان و شهرتی بوده است هر چند نام غزنه با نام محمود پیوند ناگسستنی خورده است.

غزنه و غزنویان

مردمان غزنه از نگاه کتله های نژادی مر بوط به نژاد آرین میباشند هرچند بعضی ها غزنین را کلمه ترکیبی از "غز" (طایفه ای از ترکان) و "نین" به معنی محل اقامت میدانند و مردم غزنی را مربوط به اقوام ترک میپندارند.بهر حال در افق دانش و فرهنگ جهان تاب این مرزبوم هزاران گلهای از بوستان علم و ادب بشگفته ای چون مورخ شهیر ابوالفضل بیهقی؛ دبیر با تدبیر ابونصرمشکان؛ دانشمند نامدار ابوریحان بیرونی؛ سخنسرای ادب فارسی عارف والامقام سنائی غزنوی؛ حماسه سرای معروف و بزرگ فردوسی, شیخ رضی الدین علی لالای غزنوی (داتا گنج بخش)؛ شمس العارفین؛ سید حسن العلوی الغزنوی؛ شیخ اجل سرزری؛ قصیده سرای معروف فرخی سیستانی و عنصری بلخی و صدها شاعرو عارف و عالم دیگر قابل ذکر است.
و با این بیت از عارف نامدار شرق سنائی غزنوی به این نوشتار پایان میدهم
عرش و غزنین به نقش هر دو یکیست
خــــــاک غــــــــزنه رفیع تر فلکیست

من از بیگانگان هرگز ننالم



مدتهاست که آجندای هر مجلس غم و شادی ما را شکایت از اوضاع نابسامان معیشتی، تنفر از بی عدالتی , اعتراض به تصامیم,فرامین و از کیسه ای خلیفه بخشیدنها حاکمین گذشته و حال، ناله از رشوت,اختلاس و زدوبندها، نقد سیاست، شکوه از فرهنگ ستیزی و هویت زدایی,تشکیل داده و هر کسی از ظن خود و با گفتار و ادبیات خاص خود بدان ها می پردازد و سری به تاسف تکان می دهد؛ ولی تلخبختانه تمام این اعتراضات و شکایات و انتقادات، در همان گفتگوی خصوصی تمام می شود و در عمل، همه این منتقدان وشاکیان و برافروختگان، جز تحمل و دم برنیاوردن و البته در خارج کشور غر زدن، چیزی دیگری انجام نمیدهند امسلمآ اینکار وجود "اتش اعتراض " در زیر خاکستر انفعال و بیتفاوتیست که در اثر بیان آن بخشی از انرژی نهفته آزاد میگردد ولی در نهایت، تغییری در انفعال جامعه به وجود نمی آورد!!!

هر چند طبیعی است که تک تک اعضای یک جامعه نمی توانند شخصاً درچنین موارد واکنش نشان داهد و یا هم دیگران را دعوت به تظاهرات یا تجمع اعتراض آمیز ولو قانونی نماید. زیرا در طول دو سده گذشته فضای اختناق چنان بر جامعه سایه افکنده بودکه هر گونه حرکت مصلحانه و آینده نگرانه حتا اجازه خطور کردن رادر ذهن افراد جامعه نداشت وعرصه نقش آفرینی سیاسی آنقدر تنگ بود که چشمانی که بسوی حاکم چپ می نگریست محکوم به خروج از حدقه بود ولو که این چشمان, چشمان فرزند و یا برادر حاکم بوده است.!

از سوی دیگر نبود زیر ساخت های اتحاد (سازمان های اجتماعی و سیاسی ملی) که بتواند برای منافع ملی و مشترک خویش، تحرکی نشان دهند باعث گردید تا این ملت به انفعال و بی تفاوتی رو آوردبنابرین به صراحت میتوان گفت که بزرگترین آسیبی که در دو سده اخیر از جانب حاکمین جبار ورژیمهای اهریمنی بر روح جمعی ملت آزاده و شریف خراسان وارد گردیده است, همین حالت انفعال و بی تفاوتیست!، که با شیوع همین پدیده (انفعال )در میان این ملت،مدنیت پرور توانسته اند تا امروز به سهولت حکمرانی کنند! پس در یک چنین شرایطی سخن از" هویت تاریخی و حق خواهی" سخنی بیهوده و به گزافه بود ویا هم میتوانست آرزوی خوب و رویائی باشد!زیرا در زندگي بشر گاهي شرايطي پيش مي‌آيد كه فرد، گروه يا جمعيتي نمي‌توانند بر سرنوشت خود تاثير ‏بگذارند و به ناچار بايد به آنچه مقدر شده است، گردن نهند.

اما گاهگاهي هم از دل شرايط سخت، فرصتي تاريخي ‏جرقه مي‌زند كه لازم است آن را شناخت و به بهره برداري از آن همت گمارد، و امروز که آن فرصت فرارسیده اگر ملت ما یکبار دیگر با تساهل و تسامح حرکت کند و نتواند حتا با اعتراضات قانونی و حقوقی حقوق طبیعی و مدنی خویشرا بدست آرد ، در گذر زمان، به چنان موجودی منفعل تبدیل خواهد شد که آرام آرام در غبار تاریخ فراموش و هیچ نشانی از خویشتن بجا نخواهد گذاشت.

البته منظور بنده از اعتراض کردن, شورش و آشوب ؛ نقض قانون و سلب آسایش شهروندان و یا هم آسیب رساندن به اموال عمومی و خصوصی نیست بلکه اعتراض و حق خواهی راههای مسالمت آمیز و موثر خود را دارد که از آن جمله می توان به انتقادات صریح رسانه ای، راه پیمایی، تجمع، تحصن و اعتصاب اشاره کرد و این امردر یک جامعه نظام مند و مدنی حق طبیعی هر شهروند میباشد.اما چه کسانی میتوانند این فرصت تاریخی را نشانی و اعتراضات قانونمند را سازماندهی کنند؟پاسخ روشن است, بدون شک روشنفکر جامعه! چون تنها و فقط روشنفکر میتواند زمینه های رشد فرهنگی ملتی رامهیا گرداند زیرا:

روشنفکری و نقد رابطه‌ای ناگسستنی دارند. یکی از ویژگیهای برجستة دوران روشنگری، نقد و سنجش میراث گذشته میباشد؛ میراثی که می‌توان آنرا"سنت" نامید. کانت به عنوان نمایندة برجستة این دوران، روشنگری را مترادف با شهامتِ گذر از کودکی و راه رفتن بر پایِ خردِ خویش می‌دانست. این خرد، خردیست سنجشگر ونقاد که می‌خواهد از بار سنگین گذشته رها و جامة جمود و تعصب و عادت وتقلید و تکرار را از تن بیاندازد، و هر چیز را صرفاً به اعتبار سنجش خردمندانه بپذیرد.بر پایه همین استدلال کسی نمیتواند در دوران معاصر هم به نعل بکوبد و هم به میخ و ادعا کند که چون" پدر و پدر کلان ما را پوهنتون کشته است لهذا ترک این سنت محالست!"

تلخبختانه سالهاست که روح جامعه ما در تسخیر شیطان قرار گرفته !! و با پخش و اشاعه فرهنگ" گوسفندیزم" جامعه مارا,عمدآ به یک جامعه بیمار و فرهنگ کش مبدل نموده اند,اما روشنفکر امروز باید از شرایط موجود استفاده اعظمی نماید و حد اقل به روشنگری و تابو شکنی بپردازد گرچه هنوز هم فرهنگ غالب بر جامعه, همان نخبه کشی است!


ضرورت اعتراض

از آنجاهیکه قدرت میل به مطلق شدن دارد و تا با قدرتی همسنگ خود برابر نشود و نوعی موازنه صورت نگیرد.هرگز سرحد و حد و مرز نمیپذیرد, لهذا همانطوریکه در قرون وسطی " قدرت اشراف " اختیارات سلطان را محدود می کرد, امروز نیز این نخبگان و هادیان یک جامعه استند که میتواند با استفاده از حق آزادی بیان در مقابل سلطان زمان بایستد و مردانه وار این پرسشها را مطرح کنند که:
در کجای دنیا با تاریخ سازی جعلی, نظام اموزشی فرزندان آن سرزمین را چنین به بازی گرفته اند؟‌؟

در مقابل تولید و نشر آثارجعلی و نادرستی که بر همه چیز سایه افکنده چرا سکوت پیشه می‌شود ؟

اگر در گذشته کسی نمیتوانست از ترس استبداد از تبدیلی نام سبزوار به شیندند اعتراض کنند آیا در شرایط فعلی ترجمه اسامی خاص چون" سرخ رود" به سره رود و "سرخ کوتل" به سره کوتل و یا هم" پلچرخی "به سرخی پله در راستای وحدت ملیست و یا هم چیزی دیگر؟؟؟

چرا اعتراضی در اینگونه موارد از جانب هیچ گروه و یا سازمان یه اصطلاح ملیگرا صورت نمیگیرد؟

چرا جلوی این اعمال را نمی‌‌گیرند؟

یعنی حقیقت را نمی‌دانند!

چرا در مقابل این همه فریب موضع‌گیری نمی‌کنند؟

اگر تا این حد ناآگاه و با واقعیت‌های جامعه بیگانه‌اند چگونه می‌خواهند داد از مبارزه و خدمت به مردم زنند؟

آیا خود, این فرهنگ منحط را اشاعه نمی‌دهند؟

هویداست که بیتفاوتی و تماشاچی بودن مامعنی اینرا میدهد که "پیش جانانه گکم کشمش و پنبدانه یکیست" اما بدانید و آگاه باشید که اهرم قضاوت درمورد آنعده از نخبگان وهاديان جامعه که برای حفظ موقعیت شغلی با چاپلوسی میخواهند واقعیات را نادیده بگیرند طوری دیگری خواهد چرخید،و در داوری تاریخ تا ابد محکوم خواهند شد..

.

فراخوان برای ایجاد فرهنگستان زبان فارسی دری


03 حوت/اسفند 1387,ساعت 18:46:36

هر چند زبان "دری" از گذشته ها تا امروز به عنوان یکی از زبانهای رسمی در قانون اساسی کشور ما تسجیل گردیده و دولت مکلف به رشد , شگوفائی و انکشاف آن  میباشد  اما برعکس از نیم قرن بدینسو این زبان فخیم عمدآ در برزخی قرار گرفته است , میان کهنه ای که در حال فرو ریختن است و نوی که  توسط سیاست بازان دستگاه حاکم و  چاپلوسان حرفوی,  نخست باخمیرمایه ترمینولوژی به اصطلاح ملی خمیر گردیده و سپس به اصطلاح شیر و شکرش ساخته اند و سرانجام از آن نان فتیری را ,با هزاران عیب وعلت پخته اند که فقط شایسته خوان جغرافیای کشوری بنام افغنستان باشد و اکنون  تلاش دارند تا این مولود ناقص را حتا در ویکیپیدیا نیز رسمیت بخشند!این" دری مخلوط "یا" دری سر کاری"  که بصورت غیر علمی با جوانه های متزلزل، ناپایدار، معمایی و پرسش برانگیزبنایافته است در واقع«برایند فکر» و «پیامد ذکر» به اصطلاح روشنفکران واپسین دهه دموکراسی بوده است که با تعمیم این سیاست درواقع خشت اول  عمارت تخیلی" مانیفیست دوهم سقاوی "را در «کوره ی تاریخ» پخته اند!که تا امروز ضربات جبران ناپذیری را ما پارسیگوییان متقبل شده ایم !بنابرین برای اینکه بتوانیم تاریخ معاصر کشور مانرا  از چرخه ی تکرار خوشباوری ویا هم اشتباهات گذشته  دور و از تسلسل شکست و ناکامی به در آوریم لازمست تا بجای 
شعاردادن و گله و گذاری کردن با یک حرکت فراگیر و عقلانی به مبارزه برخیزیم
چی باید کرد؟
هویداست که  مبارزه  برای بدست آوردن دوباره مقام شامخ" زبان فارسی دری" در شرایط کنونی, در برابر حاکمان قومگرا فارسی ستیز  دولتی , چالشها, دشواریها و  پیچیدگی های بسی بیشتر از گذشته را بهمراه خواهد داشت !بعید نیست که با نخستین حرکت در این راستا و در  فاصله ی اندک زمانی،نه تنها حکومتیان بلکه همه لمپنان و سفلگان از سراسر دنیا  ، چون قارچ های مسموم، در زمين ، سر از شکاف یرون خواهند آورد و تمامی تلویزیونها و  سايت های انترنتی را به نکبت خودشان آلوده تر از پيش خواهند کرد. اينها، غالباً با مبتذل ترين و پيش پا افتاده ترين دلایل غیر علمی و غیر عقلانی، به صورت مستمر علم مخالفت با فرهنگ به اصطلاح بیگانه را بر میدارند تا این نخستین حرکت را در نطفه خنثی کنند!! بنابراین برای اینکه بتوانیم در مقابل این امواج  کمر شکن در یک نبرد نابرابر ایستادگی کنیم. لازم است تا همه پارسیگویان  بایک انسجام درونی بنای محکمی را در داخل و خارج کشور مطابق به قانون اساسی نافذه کشور پی ریزی نمایئم تا بتوانیم پس از این در مقابل  وزش هرگونه طوفان سیاسی ایستادگی  نمایئم!
مسلمآ این معادلۀ چند مجهوله و پیچیده فرا تر از ظرفیت فکری و راه حل های فردی است. اما بررسی مجموعۀ نظریات و پیشنهادات عملی و منطقی پیرامون این موضوع توسط خردمندانیکه در این سالها با امکانات اندک توانسته اند در این راستا گفتمان سالم را براه اندازند , میتواند راه گشایی  حل این طلسم قدیمی باشد. بنظر نگارنده انجام این امر مهم نیازمند برداشتن گام های خیلی بزرگ و غیر عملی نیست. میتوان ساده ترین میکانیزم ها را برگزید، زیرا اگر هرکسی  به اندازۀ توان و انگیزۀ خود همّت گمارد بدون شک شاهد پیروزی های چشمگیری خواهیم بود.خوشبختانه در داخل کشور شخصیت های فرهیخته فرهنگی در تمامی نهاد های مدنی ,دولتی, حقوقی و حتا پارلمان و قضاوجود دارند که نیاز به یک انسجام دارند و اگر شخصیت های برون مرزی بتوانند فقط انگیزه انسجام و کار گروهی برای احیای مجدد زبان پارسی را فراهم نماید بدون شک که هر ناممکنی ممکن میگردد علاوه برآن همین گردانندگان سایتهای انترنتی میتوانند با نظر خواهی بشکل انتخابی کار های ذیل را سازماندهی نمایند
-فراخوان عمومی توسط تارگاه های انترنتی و تلویزیونهای خودی برای انتخاب اعضای اصلی و افتخاری این انجمن ! یقینآ در سمت گیری یک حرکت  و پروسه  شکل گیری آن، عوامل مختلفی چون ساختارهای فرهنگی، تاریخی و  نیروهای فعال روشنفکری نقش به سزایی  دارند. بنابرین بدون در هم شکستن قالب های سیاسی نمیتوان موفق به این مامول شد ساده تر بگویم معیار انتخاب اعضا فقط تسلط و تعلق بزبان فارسی دری باشد نه ایدیالوژی, بشرطیکه اینبار از زبان بجای ایدیالوژی استفاده ابزاری صورت نگیرد شوربختانه استفاده ابزاری از دین, قوم و زبان در کشور ما از سنت بسیار دیرینه برخوردار است.
- ایجاد دوباره انجمن ادبی زبان فارسی و نشر دوباره مجله کابل که زمانی رشک دنیای پارسی زبانان بوده است از مجرای کاملا قانونی مطابق به قانون اساسی کشور!
 - ایجاد فرهنگستان زبان در کشور
با اینکار ها ما توانسته ایم که از یکسو از نفوذ عناصر مخرب , لمپنی و دوست نما, دشمن در داخل انجمن جلوگیری نمائیم و از سوی دیگر ما صاحب یک مرجع با صلاحیت منتخب علمی و قانونی میگردیم, مسلمآ آنهای میتوانند در مورد زبان فارسی حکم صادر نمایند که صلاحیت صدور حکم را هم از منظر حقوقی و هم از منظر علمی داشته باشند نه هر کس و نا کس دیگر!!

در اخیر ترجیح میدهم که بحث را با یاد آوری اززمانی که هنوز  دیو هفت سر فاشیسم در روند غلبه تدریجی اش بر دستاوردهای جهاد و مقاومت مردم ما شمشیر زهرآگین اش را بطور عیان از نیام  نگشوده بود خاتمه دهم. در آن زمان علیرغم پنجه کشیدن تمامیت خواهان بر اعتماد مردم، سیاست ناکام فارسی زدائی همچنان در پهنه کشور  بوضوح قابل رویت بود ولی کسی باآن توجه نداشت,  تلخبختانه همین سیاست که نتیجه آن  فرو ریختن امید , انگیزه و اعتماد عمومی مردم رانسبت به دولت در پی  داشت تا هنوز ادامه دارد با این تفاوت که اکنون  دوکتورین سیاست پارسی زدایی بکلی مطمئن شده اند که تمام نیرنگ ها از ایجاد دیوار میان فارسی و دری گرفته تا ترسانیدن از هجوم فرهنگی به اصطلاح بیگانه در جهت فریب مردم گاملا بی اثر شده است بنابرین برگ آخر را ببازی گرفته اند و آن اینست که خود را همرنگ جماعت ساخته و مدعی میراث داری از زبانهای به اصطلاح آریائی 
خویشند!


متوسطۀ امیر دوست محمد خان

متوسطۀ امیر دوست محمد خان
 وضرورت اعمار مجسمه شاه شجاع
در جامعه ما هستند کسانی که هنوز هم بدلایل مختلف با حقایق جدی و مهم اجتماعی سیاسی و تاریخی کشور دشمنی می ورزند. با دیده درایی تمام حقایق را وارونه جلوه می دهند و با آشفته بازاری از کتمان گری جعل کاری تحریف و تصرف حقایق سیاه را سفید  و دشمن را دوست جا می زنند.
ظاهرآ در سیاست اینها کتمان حقیقت امریست واجب و ضروری و تحریف و تصرف حقایق برای ایجاد(وحدت ملی؟) امریست حتمی و جزء از برنامه های ملی

در حالیکه برعکس فقط در روشنایی انوار حقایق  تاریخی دیروز و امروز می توان آزادگی ,بالندگی و بقای سرزمین مان را تضمین و از فروپاشی , اسارت و نابودی مجدد کشوردر آینده جلوگیری کرد.
البته فقدان اطلاعات تاریخی و سیاسی همگانی و وجود شخصیت های که یا به دلایل محافظه کاری و یا از دست دادن موقعیت های اجتماعی و شغلی و یا هم ترس از خطر جانی حاضرند به اشاره ای از بیان حقیقت طفره  روند و یا آن را نادیده انگارند باعث گردیده تا کار پا دو های سرکاری بالا گیرد چنانچه آنها توانسته اند بدون هیچگونه ممانعت و محدودیتی  به اعمال وحشیانه و غیر انسانی زمامداران زورگودر گذشته و حال  روپوشی از تقوا , ترقی خواهی و از خود گذری بزنند.
به طور نمونه ( دهشت,اختناق و کشتارهای دسته جمعی ) را در دوران ثلاثه خبیثه امیر عبدالرحمن خان ,برادران نادری  و دستار سیاهان جذام آور " تطبیق شریعت اسلامی " و در دوران کمونیستی " عمل انقلابی " و در دوره داودی "عمل ضروری "نامیدند.
(انقیاد و وابستگی ) را در رابطه به شاهان گذشته افغانستان"مجبوریت" و در رابطه به دوره فعلی آقای کرزی "اقتضای زمان " تلقی می نمایند.
(سازش,توطیه و تبانی ) را  در ادوار مختلف گاهی "عمل تاکتیکی " و گاهی هم "مصلحت ملی " جا می زنند. حتی در بجای  واژه (وطن فروشی ) از انترناسیونالیسم , پان اسلامیسم, جهان وطنی  و گلوبلایزم کار می گیرند.
آنها در پی شخصیت سازی نیزبه هیچگونه دلایل منطقی و علمی نیاز ندارند بلکه با افسانه و افتراء از آدم های معمولی ابر مردان تاریخ , باباها, نیکه ها , اناها , نابغه شرق و چنان بت های افسانه ای و استثنایی می تراشند که همگان بدون شک به قدسیت و معصومیت آنها اعتقاد راسخ پیدا می کنند حتی تا سی  سال قبل حقایق و وقایع تاریخی به طور مسخ شده و تحریف شده آن در جامعه ما امری بود پذیرفته شده!
اما با پراگنده شدن افغانستانیها به اطراف و اکناف دنیا در جریان سه دهه اخیر  امکان دستیابی و استفاده همگانی ازکتابخانه ها ,  آرشیف ها و اسناد معتبر تاریخی دنیا در مورد افغانستان میسر گردیده  بدینوسیله شیفتگان حقیقت و علاقمندان مسایل تاریخی و سیاسی با استفاده از منابع دست نخورده  و دست اول جهانی  با کمال امانت داری به پخش و اشاعه حقایق تاریخی و سیاسی از طریق چاپ کتب, مجلات و نشرات بیرون مرزی پرداختند. این نشرات در فضای باز و آزاد سیاسی توانستند از یکسو در بلند بردن سطح آگاهی های تاریخی و شعور سیاسی همگانی نقش بسزایی را ایفا نماید و از  سوی دیگر چلو صاف  جعل کاری های گذشته را از آب بدر آورد طوری که دیگر کسی نمیتوانست بالای نشریات سرکاری گذشته کشور استناد کند.
اما با تاسف مثل که درگیری همیشگی و در آویختگی بلا انقطاع جامعه ما با حقایق تلخ سیاسی , اجتماعی و تاریخی پایانی ندارد. چنانچه دیدیم  پس از سقوط حکومت طالبی با وصف آنکه برای آزادی ,دموکراسی , انتخابات آزاد و صدها گل وا ژه  و مفاهیم فلسفی دیگر گلو پاره می شد بار دیگر با چه مهارتی برای ما از آدم معمولی و ناشناخته ای بت افسانوی تراشیدند و رهبر ملی و خردمند گماریدند! و گزیدند!. واژه های اعلحضرت, سردار, بابای قوم را چگونه در مطبوعات جا دادند؟ نامهای نادریه و غازی را در جبین مکاتب کابل دوباره نوشتند و به منظور کتمان حقیقت مرده ریگی  از تبلیغات زهرآگین از قبیل جنگ سالار و شایسته سالار ,تفنگ سالار و تکنو کرات,اقلیت و اکثریت, ملی و غیر ملی , اصیل و غیر اصیل را در مطبوعات دولتی با دهل و سرنا به صدا در آورند.
جالبتر از همه اینکه این تاریخ ناخوانده های متملق با پوشیدن چپن قوم کراسی تا آن حد ره افراط برگزیدند که 
در  جبین مکتبی در منطقه نوآباد دهمزنگ به خط درشت نوشته اند
"متوسطه امیر دوست محمد خان"
تلخ بختانه کتمان گران حقیقت می خواهند اینگونه بر چشم مردم خاک زنند. غافل از اینکه این نامگذاریها علاوه بر اینکه نمیتواند چهره سیاه این امیر مزدور را حد اقل به خاکستری بکشاند بلکه همچون سوهان روح, روان هر آدم پاک سرشت را می آزارد و همچون اژدها بر دل و دیدگان آدم نیش می زنند.
طوری که این لوحه به طور عجیبی پوتنسیل ذهنی نگفتن و نهفتن را به یکبارگی در وجودم بر هم زد و بهانه ای شد برای نگارش  این نوشتار تا با استناد به کتب و اسناد معتبر تاریخی نگاهی به گوشه ای از زندگی ننگین این امیر مزدور بیفگنم تا باشد در روشنی این حقایق تاریخی خواننده گرامی بتواند در پی ارزش یابی مجدد این چهره ماست مالی شده به اصطلاح ملی خود به داوری بنشیند.
دوست محمد خان با جاه طلبی مفرطی که داشت توانست با حیله گری و مکر برای  تقریب نیم قرن خود را در صحنه سیاسی افغانستان تحمیل و با اشاره اجانب ملت ما را از پشت خنجر زند .متاسفانه دوره امارت او نگارگر پر رنجترین و شوم ترین لحظات تاریخی کشور ما است.به طوری که محمد صدیق فرهنگ او را به اصطلاح امروز یک نفر ماکیاولی تمام عیار می خواند که به هیچ اصول و مبداء پابندی نداشت و برای رسیدن به مقصد هر وسیله ای را جایز می شمرد(جلد اول افغانستان در پنج قرن اخیر)
باوجود آنکه عملا وی از ولایات پیشاور,سند و کشمیر به نفع انگلیس چشم چوشید خود زمینه ساز لشکر کشی انگلیس به افغانستان گردید. در همین مورد استاد اصغر حسن بلگرامی مورخ و استاد دانشگاه علینگر می نویسد:( امیر دوست محمد خان ضمن نامه ای تقرر لاردآکلند را در کمپنی هند شرقی تبریک گفته و بعد از تعارفات معمول چنین نوشت:" لطفا نظریات تان را طوری که لازم می دانید برای بهبود اجرای امورات این مملکت برای من توضیح دهید تا از آن منحیث رهنما و قانون استفاده کنم من آرزومندم که جناب عالی  مرا و کشور مرا از خود بداند"
طوری که دیدیم سه سال بعد آکلند همین کار را کرد و ضمن از خود شمردن کشورش جای او را نیز به شاه شجاع سپرد) افغانستان و هند بریتانوی صفحه 85.
بدینوسیله امیر مذکور زنجیر غلامی انگلیس را داوطلبانه ,مفتخرانه و عاجزانه به گردن می اندازد و قباله کشور را هم مفت و رایگان به انگلیس پیش کش می کند.
بعد از تجاوز انگلیس به افغانستان به جای اینکه وی با تکیه  به ملت و مردمش شجاعانه به روی دشمن شمشیر بکشد جبونانه از راه میدان و بامیان به بخارا پناهنده می شود و زمانی که جهاد و مقاومت ملت ما در مقابل قشون انگلیس جان می گیرد وی دوباره از بخارا به کشور باز می گردد و به دعوت رهبران ملی جهاد وارد پروان و کاپیسا می شود تارهبری عملیات ضد انگلیس را بدست گیرد اما اینبار باز هم به جای تکیه بر بازوی ملت به انگلیس تسلیم می شود .غبار در این مورد می نویسد " روز چهارم ماه  می 1840 نبرد شدیدی میان نیروهای جهاد مبارزین ملی افغانستان با قوای انگلیس در پروان در جریان بود, امیردوست محمد خان میدان جنگ را رها نموده با سه نفر از خاصان خود به سوی کابل فرار کرد. این فرار آنقدر مخفیانه بود که حتی پسر خود محمد افضل خان را که سرگرم جنگ با انگلیس بود مطلح نساخت, زمانی که در دشت حاجی رسید دو نفر از همراهان خود را به بهانه تهیه  وسایل برای سفر پکتیا به داخل شهر فرستاد و خودش با سلطان محمد نام راهی بالاحصار شد. تصادفا در این وقت مکناتن به سواری اسب که از هواخوری برمی گشت پیدا شد. دوست محمد خان سلطان محمد را هدایت داد تا ورود او را  به اطلاع مکناتن برساند. وقتی شخص مذکور به مکناتن گفت امیر دوست محمد خان رسید, برای مکناتن آنقدر غیر مترقبه بود که پرسید با لشکر؟ سلطان محمد خان گفت که نه! در این وقت دوست محمد خان خود را آشکار کرد و از اسب پیاده شد و شمشیر خود را دو دسته تسلیم مکناتن کرد. این خود به معنانی تسلیم افغانستان و فروختن استقلال کشور و مردم بود. مکناتن با تعجب از او پرسید امیر صاحب به هند می روید؟ دوست محمدخان جواب داد حالا که نزد شما آمده ام هر چه بگویید می پذیرم مکناتن گفت سردار محمد افضل خان (پسر امیر) با قوای ما در جنگ است بنویسید که دست از جنگ کشیده نزد شما بیاید امیر چاقو و عینک خود را به قسم نشانی ذریعه سواری نزد سردار فرستاد و او از جنگ دست کشیده نزد پدر آمد"
افغانستان در مسیر تاریخ صفحه 542
بدین ترتیب امیر به حیث یک محبوس به هند فرستاده می شود و در عوض تسلیمی بدون قید و شرط سالانه 300 هزار روپیه  جیره می گیرد.
اما مردم افغانستان با قهرمانی و رشادت قوای انگلیس را تارو مار نموده طوری که انگلیسها در محاصره شدید قرار گرفتند و برای اینکه قوای خود را  صحیح و سلامت از محاصره نجات دهند خواستند از امیر دوست محمد خان استمداد جویند و کپتان نکلسن مامور شد تا از امیر بخواهد که به فرزند دیگر خود وزیراکبرخان هدایت دهد تا تمام قوای افغانی را آنطرف هندوکش عقب کشد. وی می گوید زمانی که این موضوع را به امیر دوست محمد خان گفتم وی در جواب گفت:" زمانی که من تسلیم شما شدم روحا و قلبا طرفدار شما هستم بذات خدا قسم است از زما ن تسلیمی ام تا به امروز با کابل مکاتبه نداشته ام جز به وسیله مامورین شما,شاید بعضی اطلاعات از برادرانم  به خواهرم که در لودهیانه زندگی می کند رسیده باشد. ولی من که مهمان شما و یا محبوس شما هرکدام که شما فرض می کنید بوده ام با دیگرکسی مکاتبه نداشته ام وقتی که من به طرف شما آمدم با این امید بودم که روزی شما از وجود من استفاده کنید اینک آنچه که حقیقت است من به شما می گویم وانکار نخواهم کرد من حاضر هستم جان خود را در راه خدمت به انگلیس فدا کنم" جلد سوم تاریخ جنگهای افغانستان جان ویلیام کی صفحه 383
چنانچه امیر دوست محمد خان دوباره بوسیله ی ارسال عینک و چاقوی خود توانست رهبران ملی و در راس وزیر اکبر خان را قانع سازد تا قوای فاتح افغان قدم به قدم عقب بنشیند و قوای انگلیس قدم به قدم به پیش روی به سوی کابل آغاز کند و بدینوسیله افغانها جنگ برده را باختند.
این است گوشه ای از زندگی این امیر جفا کار که  همچون غده سرطانی  با ریشه های قوی برای مدت چهل سال گلوی ملت ما را فشرد و کشور را نابود کرد. نقل همه موضوعات از حوصله این نوشتار خارج است شایقین می توانند به کتب نامبرده  فوق مراجعه کنند. اما معلوم نیست که به کدام دلیل مسوولین محترم  وزارت آموزش و پرورش  نام یک چنین شخصی را با این همه خیانت و جنایت  بر جبین پاک یک مکتب در پایتخت کشور می زند مگر آنها نمیدانند که د ر این زمان و زمین و در این حال و احوال دیگرجعل کاری و شخصیت سازی امریست محال.
پس  بادر نظر داشت حقایق تاریخی فوق با پابندی به اسلوب و روشهای انسانی , من حیث یک داور منصف می توان با جرات حکم ایجاد مجسمه شاه شجاع را بدلایل زیرین صادر کرد:
به شهادت تاریخ شاه شجاع در اواخر سلطنت خود طی اعلامیه هایی عملا مردم را به قیام و جهاد علیه انگلیس تشویق و ترغیب می کرد. این عمل او که او دیگر شاه نیست و آله دست انگلیس می باشد خود اعترافی است که در تاریخ پیشین و پسین زمامداران افغانستان نظیر ندارد. در حالیکه دوست محمد خان پس از تکیه زدن مجدد بر سریر امارت افغانستان دوست دوستان و دشمن دشمنان انگلیس بود و در این راه تمام مبارزان ملی را از نایب امین الله خان لوگری گرفته تا پسرش وزیر محمد اکبر خان در راه خدمت به انگلیس قلع و قمع و نابود کرد.
آنچه ما افغانها در شرایط فعلی تقریبا در مجموع بالای آن اتفاق نظر داریم پذیرش حضور غربی ها و در راس انگلیس و آمریکا در افغانستان است بعضی از ماها حضور انها را برای مبارزه با تروریزم و قطع مداخله پاکستان ضروری می دانیم  بعضی ها از حضور آنها را به عنوان تازیانه تخویف و تهدید علیه خویشتن مهم می دانند و عده ای دیگر برای آوردن دموکراسی و جامعه مدنی  بازسازی از حضور انگلیس و آمریکا حمایت می نمایند. پس اگر جسور و بدون ریا قضاوت کنیم نمی توانیم بگوییم که مرحبا به شاه شجاع ! حبذا به شاه شجاع!
زیرا او دوصد سال قبل از امروز به آنچه ما اکنون به آن پی برده ایم پی برده بود.
در خاتمه باید به تبار گرایان شخصیت ساز تفهیم کنم که دیگر مرداب را نمی توان حتی به زور سر به بالا برد. چه بهتر اگر برای ارضای غرایز خودخواهانه و انحصارگرانه ات سرحدی تعیین کنی زیرا در ماتمکده ای به اسم افغانستان اکنون ماتم زده ها لااقل حق گریستن را پیدا کرده اند. شاید دیگر نتوانی به جرم تخریب (افتخارات تاریخی و شخصیت های ملی ؟) واقعیت 
گویان را به دادگاه قومی بکشانی  و یا آماج هزاران دشنام ناروا قرار دهی .


فوشنج کجاست و شش گاو چه شد؟

نام و هویت تاریخی و فرهنگی محله ‌ها , کوچه ها و شهر های کشور باید حفظ گردد

24 ثور/ارديبهشت 1388,ساعت 02:03:09

بامداد امروز به تیلفون موبائیل  پدرم زنگ زدم  ایشان در حالیکه صدای شان پیهم قطع و وصل میشد  پس از احوالپرسی مختصر گفتند: "خانه ما زیر نقشه شهرسازی امده ,  میگویند در شهر کهنه سرک جدید میسازند میروم ببینم چه خبر است و همین اکنون در میان راکبین موتر کابل - غزنی بسوی غزنه درحرکت هستم,..."    با شنیدن این خبر ، دقایقی چند بی اختیار سفینه ذهنم  از میان دالان های باریک خاطرات سی و چند ساله گذ شته  عبور نمود. هر چند که سرعت سفینه ذهنم مجا ل نگریستن و اشتیاق دوباره دیدن بسیاری از لحظه های دوست داشتنی خاطرات کودکی و نوجوانی امرا  از من گرفت. اما از اینکه حس تعلق به مکان  یکی از ویژگی‌های هر شهروند در برابر زادگاهش میباشد  در همان کیلومترهای اولیه این سفر فانتزی که از دروازه ای کنک آغاز و بسرعت  از دکان گل بقال و پطره گر و برگد و شمع غازی بصوب مسجد کاردگری  عبور مینمودم تصمیم گرفتم که حول تیتر فوق مطلبی زیررا بنویسم.
 بدون شک امروز بازسازی و نوسازی شهرها , جاده ها و پارک ها  بشکل مدرن آن یکی از نیاز های مبرم و حیاتی هر جامعه بشمار میرود. جهانیان و بویژه اروپائیان پس از پایان جنگ دوم جهانی در مورد  باز سازی و یا نوسازی شهر های تاریخی و قدیمی  خویش از نهایت دقت کار گرفتند تا  اسامی مکان ها و محلات تاریخی شانرا بطور شاید و باید  حفظ نمایند و حتی الامکان چنین کردند  بطور نمونه در شهر کلن آلمان پشت سر کلیسای مشهور و معروف قدیمی , کوچه ها و محلات قدیمی شهر به همان نامهای گذشته شان یاد میگردد مثلآ کوچه آهنگری یا کوچه قصابی وغیره , شاید  آلمان ها به این نکته بخوبی پی برده اند  که ارزش‌های موجود در برخی اسامی‌ دارای هویت غیرقابل بازسازی بوده و جایگزینی درباره آنها ممکن نیست ورنه در این کوچه ها فعلآ نه آهنگری وجود دارد و نه قصابی!
در حالیکه  درکشور ما از 70 سال اخیر تا امروز متاسفانه به دلایل  مختلف  دولتمردان این حق را برای خود قائل شدند که  در مسائل فرهنگی به شیوه‌ای غیرکارشناسانه دخالت کنند حاصل این دخالت‌های ناخودآگاه, انقلابی و تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌ریزی‌های غیرکارشناسانه، کشور به هم ریخته و مغشوشی است که در بسیاری از موارد حتا شهر های بزرگ دیروزی خراسان و یا هم محله‌های قدیمی ‌و کهن در پایتخت کشور قابل تشخیص نیستند و  هویت خود راکاملآ از دست داده‌اند. برای مثال" فوشنج " پایتخت سلاله طاهریان  که از مراکز بزرگ فرهنگ و ادب غنی فارسی دری میباشد. و در خراسان دوره اسلامی  از اعتبار زیاد سیاسی برخوردار بود. امروز وجود خارجی ندارد زیرا که تغییراتی  بسیار عمیق در آن  صورت گرفته است وبروایت ویکی پیدیا امروز بنام زنده جان شهرت دارد. نمیدانم به چه دلیلی هویت تاریخی و فرهنگی این محل را مخدوش کرده است.
ویا هم در پایتخت امروز  ده ها محله تاریخی از جمله "باغ لطیف "یا اسم عوض نموده ویا هم کاملآ فراموش گردیده است.در تازه ترین مورد  منطقه "شش گاه" را که به شش گاو مشهور بود به شش کله تغیر داده اند.
نمیدانم ارگان و نهادی که حق بررسی نام خیابان‌ها,محلات و مکان‌های مختلف شهری را بر اساس هویت تاریخی و فرهنگی آنها دارا باشددر کشور وجود دارد یا خیر؟ زیرا در اینگونه موارد  تنها و فقط یک ارگان تعریف شده و مردمی این حق را دارد  تا با مطالعه و تحقیق به این‌گونه تغییرات در نامگذاری خیابان‌ها و مکان‌های مختلف شهری  بپردازد ور نه هر نوع تغییر در  نام  مکان‌های تاریخی نوعی دخالت در مسائل فرهنگی به شمار می‌رود.

Image result for ‫فوشنج هرات‬‎
علاوه بر آن اسامی‌ مکان‌ها حتا در کتب‌ تاریخی و مذهبی  از اهمیت بسزائی برخوردار است.  از جمله در تورات اسامی ‌متعددی از مکان‌های مختلف تاریخی و کهن وجود دارد که با استخراج آن اسامی ‌می‌توان به دلایل وقوع برخی اتفاق‌های مهم در آن مکان‌ها پی برد. از سوی دیگردر بررسی های تاریخی و فرهنگی که درباره شهرها و مکان‌های تاریخی و فرهنگی کهن صورت گرفته است یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این مکانها اسم آنها عنوان می‌شود. اسم مکانهای شهری و تاریخی و فرهنگی مشابه اسم انسان‌هاست که حاوی معنای خاص خود بوده و می‌توان بر اساس آن ریشه‌های فرهنگی آن سرزمین را شناسایی و تعلق آنها را به اقوام مختلف در ادوار مختلف تاریخ‌ بررسی کرد و ارزش‌های تاریخی مربوط به آنها را شناخت. به همین دلیل حفظ نام مکان‌ها به
ویژه آنهایی که از سابقه تاریخی و هویتی فرهنگی برخوردارند بسیار مهم به نظر می‌رسد.
در شهرسازی و جامعه‌شناسی مدرن  مثلثی  که اضلاع آنرا دولت , مردم , خردمندان و اندیشه‌ورزان تشکیل میدهد.از اهمیت فوق العاده استثنائی برخوردار میباشد.ضرورت وجود این مثلث متساوی الاضلاع از این جهت حائز اهمیت است که هریک از این اضلاع  در جایگاه خود  برای شهرخویش ارزش ایجاد می‌‌کنند. از سوی دیگر حس تعلق به مکان، کیفیت و هویت مکانهای تاریخی  در کنار سایر عناصر موجود در شهر ارزش‌هایی را  به وجود می‌آورد که  حاوی یک فرهنگ و یک خاطره میباشد. چرا که هر مکانی در شهر دربرگیرنده مجموعه‌ای از حوادث و اتفاقاتی است که در بسیاری از موارد نشانه شکل‌گیری آن فضا و تاریخ ایجاد آن هستند.

بر همین اساس  اگر  اسم مکان‌ها و محلات مختلف در تمام شهرهای گشور از جمله  شهر تاریخی غزنه  به صورت اولیه آن حفظ گردد  و در راستای  نامگذاری جاده ها و مکان‌های جدید و تازه احداث شده در شهرها و محلات با مطالعه و تحقیق توسط یک ارگان تعریف شده و مردمی با نهایت دقت توجه صورت گیرد خالی از خیر نخواهد بود.

یادی از مرحوم احمدشاه «ازهر فیضیار


یادی از مرحوم احمدشاه «ازهر فیضیار»
شاعر، آهنگساز و درامه نویس

گر کنی یک نظاره میزیبد میزیبد
 برتو ای ماه پاره میزیبد میزیبد
شعر ازهر که حیرت انگیز است
 گر بخوانی دوباره میزیبد میزیبد
از سروده های شادروان ازهر بجز از همین شعر که میگویند اولین آهنگ هنرمند همیشه جاودان کشور مرحوم احمد ظاهر بوده چیزی بیشتری نمیدانستم! بااینحال همیشه این سوال در ذهنم ایجاد میشد که چطور و چگونه درمیان سروده های هزاران شاعر پارسی گو، مرحوم احمدظاهر اولین آهنگش را از اشعار و سروده های ازهر انتخاب کرده است؟ آیا مرحوم "ازهر" فقط همین آهنگ را برای احمدظاهر ساخته است؟ آیا اشعار ازهر گاهی نشر گردیده است ؟ هرچند میدانستم که ازهر از ملک سناییست؛ چون محترم پروفیسور مسعود استاد دانشگاه کابل در کتاب «غزنی گنجی از آدمها» که در شرح حال اشخاص بارسوخ سالهای پسین غزنی تحریر نموده است، مختصراً به معرفی "ازهر" پرداخته است! همچنان مرحوم قانونوال الحاج غلام حضرت شهیم رییس پیشین انجمن فرهنگی حکیم سنایی در اثر معروف خود تحت عنوان "مشعلداران ملک سنایی" ، مرحوم ازهر فیضیار را با زبان شعر چنین معرفی میکند:
ز ازهر فیضیار با سخاوت
 بگویم تا نمایید خود قضاوت
ادیب و شاعر و فرزانه دلبر
 همه حرفش بود با در برابر
برای رادیو تصنیف آهنگ همی کردی به طرز ناب فرهنگ
اما؛ با تاسف که در هر دو اثر فوق الذکر حتا یک نمونه کلام از این شاعر عزیزی که میگویند اشعارش گاهی کاخ سوز و قصر شکن و گاهی هم آرام و دهکدهی است وجود ندارد. همچنان نه مطبوعات رسمی داخل کشور و نه مطبوعات بیرون مرزی یادی از این شاعر بزرگ ما نمیکردند حتا در برنامه های که در سالهای اخیر به مناسبت مرگ مرحوم احمد ظاهر از رادیوی بی بی سی پخش گردید، کوچکترین یادی از "ازهر" و نقش او به عنوان یک آهنگساز موفق صورت نمیگیرد.
اما خوشبختانه چند سال قبل در سایت فانوس که به مدیریت محترم دوکتور سیاسنگ نشر میگردید عنوان" اگر بهار بیاید" توجه ام را جلب کرد. این نوشتار به قلم محترم عمر راوی تحریر گردیده بود. وی به عنوان دوست و یار نزدیک "ازهر" کوشیده است به بسیاری زوایای تاریک زیستنامه پربار هنری و فرهنگی ازهر روشنی اندازد. من خلاصه ی آن را خدمت خواننده گان تقدیم میدارم.

« زیادترین اشعار «ازهر» را قبل از مرگش یادداشت کرده بودم اما سیاهروز هفت ثور همه آنها را از من گرفت! شعر های دشمن کوب و رهایی جو که مطبوعات آن زمان هرگز حاضر به چاپ و نشر آن نبود.
ازهر شاعری بود خروشان چون رودباران کوهستانهای کشورش و اشعارش کاخسوز و قصرشکن! اما ازهر هیچگاه اشعار اصلی و جدی خویش را چاپ نکرد. بر خلاف او در چند سال اخیر قبل از مرگش (1354 ه ش ) مطبوعات رسمی را با تصنیف ها و سروده های عامیانه و بی ضرر خویش اشباع کرده بود.
مجله ها اشعارش را نشر میکردند؛ در رادیو اشعارش قرائت میشدند و بهترین هنرمندان مانند احمدظاهر، افسانه، خانم ژیلا، هماهنگ، شمس الدین مسرور و ده ها تن دیگر مثل بیلتون، زمان شوقی و غیره از تصانیف ازهر استفاده میکردند.



آهنگ های زیرین که توسط هنرمند همیشه جاویدان کشور احمدظاهر سروده شده است از تصانیف و ساخته های ازهر است:
- اگر بهار بیاید ترانه ها خواهم خواند
- میروی از من و لبریز فغانم چکنم
-زسنگ و نیست قلب من بیا که آب میشود
- بجز تومونس دیگر دراین دیار ندارم
- دلکم ایدلکم ایدلکم مرغک تیر جفا خورده گکم
- یارک من چرا خوشباور هستی گلم رحم کن او خدا چاره ندارم
- بیوفا یارم کرده غمبارم بشنوای آشنا از دل زارم
- ای بدیده ام تاریک ماه آسمان بی تو
- مره مره مره می بده جام پیاپی بده
- خودت میدانی گل من
و شمار  زیاد دیگری که متاسفانه فعلا همه را بخاطر ندارم
"ازهر" شاعر دانشگاهی بود که به فتح دهکده ها دست یافت. او با ساختن دو تصنیف زیرین برای شمس الدین مسرور او را به اوج قله شهرت رسانید: «با پیراهن یاسمنی چادر ماشی -باز آمدی ایدلبر من مانده نباشی» و «کبوتر بام تو ام مزن به سنگم- مرو مرو ز پیش من یار قشنگم».
استاد هماهنگ نیز از دو تصنیف ازهر- «ای آرزو ای آرزو برگم بده بارم بده» و «جان من بالا بشین»- شهرت بسزا یافت.
خانم ژیلا هر چه میخواند از ازهر بود و خانم افسانه نیز با آهنگ «حال که دیوانه شدم میروی» که از ساخته های ازهر است شهرت یافت. استاد مهوش نیز از تصانیف ازهر استفاده میکرد.
مرحوم "ازهر" علاوه بر اشعار و تصانیف در عرصه ی طنز نیز دست بالایی داشت. نمایشنامه بابه فالبین که در رادیو افغانستان آن زمان شنونده گان زیادی داشت از آثار اوست.
اما «ازهر» نامراد در جوش جوانی در اثر ابتلا به مرض سرطان، دنیای فانی را وداع و جنازه اش که از طرف 

انبوهی از روشنفکران همراهی میشد به زادگاهش در شهر غزنی انتقال شد(1354 ش) روانش شاد باد!
***********************************
محترم رسول راهد دوست دوران دانشگاه ازهر، اخیرآ خاطراتش را از آشنایی با او در صفحه فیس بوکش نگاشته است که آنرا در اینجا میگذارم


اولین وآخرین دیدار با احمد شاه ازهر:امروز شنبه یازدهم ماه جولای چهل و چهارمین سالگرد به جاودانه پیوستن زنده یاد ازهر میباشد. لازم میبینم که به پاس دوستی ورفاقتش چند خاطره ی خود را با شما شریک سازم. اما قبل ار آن باید برای نسل جوان وآنهای که از وی شناخت ندارند اورا مختصر به معرفی گرفته وبه تصحیح بعضی غلط فهمی های که راجع به زندگی اش در نوشته ی بعضی ها به چشم می خورد بپردازم.
احمد شاه ازهر درششم جدی 1326 ( تا آن وقت شش جدی نام روز سیاه ونفرین شده را به خود نگرفته بود) در یک خانواده ی فرهنگی چشم به جهان گشود. زادگاهش قریه ی امیر محمد خان مربوط ولایت غزنی میباشد. پدرش عبدالحکیم مهجور نیز شاعر بود.مهجور که تنها قصیده، غزل و مثنوی را شعر مینامید اشعار ازهر را جدی نمی گرفت.
ظاهر نوری هم تبار وهم قریه اش ضمن تبصره ی نوشته بود که ازهر تا صنف چهارم در غزنی هم صنفی اش بوده است.
بعضی ها تخلصش را اظهر می‌نویسند وعده‌ای دیگر غزنوی را به آن اضافه می کنند که هردو نادرست است. گاهی چشمم به نوشته های بر می‌خورد که اورا فارغ التحصیل لیسه ی نادریه قلمداد میکنند، در حالیکه او از لیسه سنایی غزنی فارغ و بعد از سپری نمودن کانکور به فاکولته ی ادبیات پوهنتون کابل راه یافت.
اما شناخت ما به زمانی بر می گردد که من صنف یازدهم لیسه سنایی بودم واو بعد از امتحان چهار ونیم ماه شامل صنف دوازدهم شده بود .قبل از تفریح اول عبدالسلام عزیز که دوست وهمصنفی ام بود برایم گفت دروقت تفریح یک شاعر را که تازه از کابل آمده است برایتان معرفی می کنم. ما یک گروپ کتاب خوان های مکتب بودیم که در. ایام تفریح با هم میبودیم. همه‌ی ما کتاب های مادر کورکی، شکست سکوت از کارو، قرار داداجتماعی، بینوایان، میرزاده عشقی، فرخی یزدی،خرمگس و...را مطالعه کرده بودیم. دروقت تفریح به جمع ما پیوست. چنان به هم جوش خوردیم انگار که سالهاست همدیگر را می شناسیم.
بیصبرانه منتظر تفریح دوم بودیم که باز هم ازهر که آنزمان مبتلا تخلص می کرد با همان صمیمیت وتبسم ملیح اش به ما پیوست. در جریان این چند ساعت با نورمحمد فیضی هم صنفی ا ش که شاعر بود وبه جناح پرچم تعلق داشت ، در افتاده بود . دوستی ودشمنی ازهر سرحد نداشت. همان طوریکه بدون پیش شرط دروازه ی قلب خودرا برای دوستانش باز میکرد، دردفاع از تفکر وموضع گیری با هرکسی که مقابل می شد بی باک بود.
بعد از فراغت اش از لیسه سنایی برای مدتی اورا ندیدم، تظاهرات محصلین منجر به بسته شدن پوهنتون گردید. سال آخرتحصیلی اش باز هم سرنوشت مارا به هم نزدیک ساخت. اتاق من در منزل سوم wing c لیلیه ی مرکزی بود.و اوهم در همین دهلیز یک janitor room را برای زندگی کردن انتخاب کرده بودکه جای مناسب نبود. ازهر با وجودیکه نقل مجلس دوستان بود ولی تنهایی را نیز دوست میداشت.
آخرین دیدارم سال 1975 در عروسی دوست مشترک مان آقای غلام غوث عندلیب بود ،ناوقت شب یک عسکر که سواد کافی نداشت در وقت تفریح خواننده اصلی دو آهنگ خواند که یکی اش از تصنیف های ازهر بود.
او میخواند : چشم ازهر به خدا دوخته ای. جان من بالا ببین
دان ازهر به خدا دوخته ای. جان من بالا ببین
وقتی خواندنش تمام شد، برایش گفتیم شعر را درست بخوان خوشش نیامد. وقتی ازهر را شناخت پوزش خواست.بعد از ختم مراسم که نزدیک صبح بود سوار تکسی شدیم من پیشروی لیلیه پایین شدم واو طرف قلعه ی جواد رفت با اصرار زیاد پول تکسی را نیز او پرداخت. روحش شاد ویادش گرامی باد.
اگرچه ازهر تنها 31 سال زندگی کرد ولی دست آوردش فوقالعاده زیاد بود. اکثر مردم اورا از روی تصنیف هایش می‌شناسند ولی او در تمام صنایع شعری طبع آزمایی کرده است. اشعار انقلابی وغزل هایش را من خوانده بودم. شعری را که برای روز مادر سروده بود جایزه ی ادبی را از آن خود کرد.
او شاعرظریف وخوش طبع بود شوخی اش با حافظ نیز با مزه است :
تا شکم دختر همسایه را دیدم به جلو
یادم از کشته ی خویش آمد هنگام درو
من تنها با چند سروده اش این یاد نامه را به پایان می‌رسانم کسانی که خواهان تمام تصنیف هایش باشند، میتوانند نوشته های صبورالله سیاهسنگ، انجنیر شکیب حمیدی وپرتو نادری را مرور کنند.
زنده یاد احمد ظاهر : اگر بهار بیاید ترانه ها خواهم خواند
میروی ازمن ولبریز فغانم چه کنم؟
به جز تو مونس دیگر در این دیار ندارم
می زیبد می زیبد
یارک من چراخوش باور هستی گلم
شمس الدین مسرور: با پیرهن یاسمنی چادر ماشی
باید گفت که هیچ خواننده مطرح آن زمان نیست که چندین تصنیف اورا نخوانده باشد. مثل : هم آهنگ، استاد مهوش، مرحوم ژیلا، وحید صابری، خانم ناهید، خانم هنگامه، و . . . 
محترم غلام غوث عندلیب  دوست گرمابه و گلستان ازهر فیضیار خاطراتش را چنین نگاشته است
ازهر دوست صمیمی ,همراز ومؤنسم بود ,شبها وروز ها را باهمدلی وراز ونیاز باهم سپری کردیم ازشما ودوستان اجازہ میخواهم تا چهار خاطرہ از ازهر این جوان نامراد را برای دوستان قصہ کنم ..احمدشاہ ازهر زمانکہ محصل فاکولتہ ادبیات وعلوم بشری دیپارتمنت دری پوهنتون کابل بود بین سالهای,,۱۳۵۰ ۱۳۵۴خورشیدی,, ومن امر تطبیق موسیقی وعضو بورد چک اشعار در رادیو افغانستان بودم ,ازهر هرسرودہ جدیدش رابامن در میان میگذاشت وبعد ازمشورہ تصنیف وسرودہ را من باکمپوزتوران وهنرمندان می سپردم ,داکتر لطیف جلالی ریس رادیو افغانستان بود وصلاحیت عام وتام بحیث یک جورنالست ازاد دادہ بود واهنگهای جدید را بانام شاعر,کمپوزیتور ونام هنرمند بین دوسرویس خبری پشتو ودری بہ ساعت هشت الی نہ شب پخش میکردیم .بہ هر صورت ,دریکی از شب نشینیها در منزل مرحوم الحاج غلام فاروق فضلی غزنوی سابق ریس سمع شکایات ولسی جرگہ کہ شخص مبارز وروشنفکر بود وموسیقی وهنر رسامی را خیلی دوست داشت دعوتی داشت . مدعوین دران شب عبارت بودند از مرحوم استاد محمد عمر رباب نواز ,داوود غزنوی ستار نواز, طارق غزنوی تبلہ نواز ,مرحوم محمدین زاخیل ارمونیہ نواز, شمس الدین مسرور دوتار نواز واوازخوان ومیرمن قمرگل اوازخوان, ,قمرگل چادر ماشی وپرهن یاسمنی پوشیدہ بود احمدشاہ ازهر را من باخود بردہ بودم ازهر قلم وکاغذ گرفت و فلبدهہ تصنیف ,, با پرهن یاسمنی ,چادر ماشی را انشا کرد وبعد ازاجازہ مرحوم زاخیل مسرور کمپوز ساخت وبعدا خواند وهمین اهنگ دررای گیری انتخابات اهنگهای محلی حایز جایزہ اول شد . خاطرہ دوم اینکہ در کودتاہ ,,۱۳۵۲ خورشیدی,, تغییر نظام از شاهی بہ جمهوری همہ هنرمندان ترانہ جمهوری خواندند .دریکی از روز ها مرحوم احمد ظاهر بہ دفترم امد بعد از تعارف واحوال پرسی چون دوستم بود راز دل کرد وبالبخند همیشگی کہ جز کرکترش بود , اکت وصدای داوود خان را کرد وگفت عندلیب همہ هنرمندان ترانہ جمهوری خواندند ترسم ازینست کہ دیوانہ بہ پدرم داکتر ظاهر صدمہ نرساند , من کمپوز عالی نزد خود دارم اما دران قالب سرودہ وترانہ ی رانیافتم لطفا کمکم کن . من درجواب گفتم من شاعر نیستم بیا باهم برویم نزد رفیق ماو خودت احمدشاہ ازهر بہ لیلہ پوهنتون ,قرار بهمین شد هردو بہ لیلہ بهمان اطاق کہ ازهر تنها بود وباش داشت رفتیم ازهر راملاقات و احمدظاهر موضوع را روشن ساخت وهنوز چای راصرف نکردہ بودیم کہ ازهر ترانہ را مطابق کمپوز تکمیل کرد وترانہ چنین شروع میشود 
..,, شام سیہ سر رسید ,شیشہ ظلمت شکست ,مبارک,مبارک جهوری ما مبارک ...,, این ترانہ بہ صدای الماس شرق در ارشیف رادیو افغانستان موجود است . خاطرہ سوم از ازهر اینست کہ من عاشق دختری بودم و او میخواست این راز پنهان باشد .وقتی باازهر رفیق شفیق راز دل کردم او سرودہ ساخت بہ این مطلع ...سحر وباد صبا , اب روان چہ بیارم چہ نیارم بزبان ,همگی میدانند ترا مجویم ,همگی میدانند ترا می خواهم.,, این تصنیف را بہ مسرور سپردم ومسرور کمپو ز را ساخت وبہ اواز استاد مهوش ثبت وعشقم را همگانی ساخت .خاطرہ چهارم عشق نامرادی ازهر است ..او روزی بہ رادیو امد ومن در استدیوی عارف جوشان ,ستدیوی ۴۹, مصروف ثبت برنامہ سازها ورازها بودم ونطاقہ برنامہ بہ اسم نسرین بود ازهر در کنارم نشست وقلم وکاغذ خواست در حال کہ چشمانش بہ چشمان نسرین میخکوب شدہ بود این شعر را سرود .. ,,الطفاتی بمن ای کاش کنی گل نسرین بسرم پاش کنی ,, این تصنیف را شمس الدین مسرور خواند وخوب خواند ثبت ان در ارشیف رادیو افغانستان وارشیف شخصی ام موجود است بالاتر از عدد هفتاد قطعہ شعر وتصنیف ازهر را بہ هنرمندان توزیع کردہ ام کہ همہ اشعار و اهنگهای درجہ یک شمردہ میشوند .احمدشاہ ازهر نامراد بہ عمر 31سالگی ای ارزوها را باخود بخاک برد روحش شاد ویادش گرامی باد .گرپیر نود سالہ بمیرد عجب نیست این ماتم سخت است کہ گویند جوان مرد .در اخیر از پشتون جان زهدی خواهر نازنینم خواهشمندم کہ دیوان قلمی اش را هرچہ زودتر بہ چاپ برسانند. بامهر وهمدلی غوث عندلیب 

پارسی زدائی به بهانه هویت ملی


تاجك و ايرانی و افغان چرا؟                      مادرين دنيا كه از يك مادريم  
زبان فراورده ای است از نمادهای معناسازقراردادی, اکتسابی و فرهنگی که در بین اقشار جامعه باعث ایجاد تفاهم می گردد . زبان پدیده ای اجتماعی و زاده اجتماع است و منحیث گذاردهنده اندیشه کاربرد دارد طوریکه نخست می اندیشیم  و سپس بیان می کنیم.  زبان مراحل رشد و تکامل خود را در درون اجتماع می پیماید و از همین رواست که گاهی زبانها فراگیر بوده  و گاهی هم از چارچوب محیط و منطقه تجاوز نمی کند.

در کشور عزیز ما از سالهای قبل زبانهای متعددی مانند فارسی,  افغانی, ازبکی, ترکی, بلوچی و پشه ای  میان باشندگان این سرزمین رایج است که از میان آنها زبان فارسی از سده دوم قبل از میلاد زبان متداول مردم ایران بزرگ محسوب می گردد. به قول اوستا" دامنه فرهنگ ایران زمین تا مرکز هند زرخیز پیش رفت, زبان فارسی زبان رسمی و دیوانی هند گردید و جلوه هنر ایرانی در جبین تاج محل که آنرا  یکی از عجایب روزگار می نامند تبلور یافت.
حکومت های ایران زمین همچون سلجوقی, سامانی, غزنوی  و غوری در راه رشد و ترقی زبان و ادبیات فارسی دری خدمات شایانی را انجام دادند و بلاخره زبان فارسی تا اوایل دهه ی اول پادشاهی محمد ظاهرشاه  در کشورما به حیث یگانه زبان رسمی دفتر و دیوان استفاده می گردید. اما دوکتورین سیاست فارسی زدایی که در راس آن محمد هاشم خان و محمد گل مومند قرار داشتند  به  جای آنکه راههای سالمی را برای  رشد و انکشاف همه زبانهای کشور از جمله فارسی جستجو کنند نخست طی فرمانی خواستند که بساط این الماس بی نظیر خاور زمین را به یکبارگی از دفتر و دیوان  و حتی خانه و مکتب برچینند و چون نتوانستند موفقیتی در این راه کسب کنند برآن شدند تا از طریق جایگزینی و رهیابی واژه های پشتو در متون فارسی با تراشیدن تفاوت نخست فارسی را به گفته ی خودشان به اصطلاح (دری ) ساخته و بعدا تهداب دیواری آهنینی را در قلمرو یک زبان واحد بگذارند. البته این یک حرکت دقیق حساب شده ی سیاسی بود که میان دو گونه ی یک زبان مشترک خدشه ایجاد کردند و تفاوت تراشیدند درصورتی که آنها هیچ کاری با قدامت و پارینگی اصطلاح کهن دری نداشتند. متاسفانه هنوز هم کسانی هستند که خوش باورانه و ساده انگارانه اصطلاح کهن دری را که بدون شک خاستگاه آن افغانستان است جدا و از فارس و فارسی می دانند و عصبانیت مشت ها را گرده می زنند و داد و فریاد راه می اندازند در حالی که ممیزه ای که یگانگی یک زبان را می نمایاند نه کاربرد صددرصد همانند واژه ها است بلکه فرآیندی است که کنش و واکنش روانی – نشانی را ازسویی,  و اهمیت دستور زایش را ا ز سوی دیگر در بر دارد.
هر چند در روزگار ما چه زبان فارسی و چه هر زبان دیگر در موقعیتی قرار دارد که باید بسیاری  از واژه های نوپیدا و بیگانه در رابطه  با علم و تکنولوژی معاصر را با ناگزیری بپذیرد اما نفوذ و رهیابی واژه های پشتو در زبان فارسی و گسترش آن در فرآیند بیش ازپنج دهه نه بر اساس ناگزیری بلکه بر اساس فرامین تحمیلی و نهادینه شدن آن به اسم اصطلاحات ملی پیاده شدن اولین پلان شوم ناسیونالیستان بیمار برای محو زبان فارسی در افغانستان شمرده می شود که به طور نمونه می توان از پوهنحی, شونحی, ورکتون, پوهنتون, نندارتون,درملتون,ملمستون,لویه جرگه, مشرانو جرگه,  ولسی جرگه, ولسوال,  لوا مشر,دگرمن,دگروال,برید من,استره محکمه و.. ......نام برد.
البته پذیریش این واژه های به اصطلاح ملی با مخالفت اندکی در متون فارسی گنجانیده شد و روشنفکران و قلم بدستان فارسی زبان بر اساس اصل تساهل و یا تسامح از این کار استقبال کردند غافل از اینکه این اول کار بود.
گردانندگان سیاست فارسی زدایی همین که مطمین شدند که مجله کابل که در آنوقت رشک دنیای فارسی زبانان بود با به کار بردن این واژه های به اصطلاح ملی دیگر در جامعه ی فارسی زبانان چندان خریداری ندارد با تردستی و مهارت خاص گام دوم را که عبارت از تطبیق پلان (شیر و شکر) بود  به اجرا گذاشتند تا شاید بتواند هر چه بیشتر منطقه خراسان بزرگ ( افغانستان ) را از هویت ایرانی خود و تمدن کهن خود و همچینن زبان شیرین و ادبی جهان شمول خود دور نگه دارد تا سلطه استعمار را هر چه بیشتر بگستراند .
بانیان و پایه گذاران (شیر و شکر) با تشویق مستمر و مستدام سیاستبازان حاکم عقده کور دوزبانه را در آمیزش با هم گره  بستند که متاسفانه این گره کور تا امروز همچنان کور باقی مانده است.
(شیر و شکر) از برنامه های تفریحی رادیو افغانستان آغاز  گردید به طوریکه در برنامه های آزمونگاه  ذهن, پاسخ چیست و سایر برنامه ها به جای یک گوینده دونفر گوینده که یک نفر به پشتو و دیگری به فارسی به  گویندگی می پرداخت اگر پرسش به پشتو بود پاسخ به فارسی و برعکس.
به تاسی از این سیاست هنرمندان نیز آهنگ های دوزبانه اجرا می کردند. به طور نمونه به این آهنگ ناشناس توجه کنید(گل بادام گل بادام نکنی یادم بیا یکدم بیا هر دم بنما شادم سترگی نرگس خوله دی غنچه سره دی لبان لیلا).
به زودی  این بیماری به خارج از مرزهای کشور سرایت کرد طوریکه شاهد هستیم هم اکنون در برنامه های صدای امریکا, صدای آشناو رادیو صدای وطن دار از اینگونه برنامه های مختلط اجرا می گردد. و حتی آمیزش و اختلاط از جملات مکمل  به نیم جمله ای ها و چند کلمه ای انکشاف یافته به طوریکه در یکی از برنامه های رادیو صدای وطندار چنین شنیدم(شنوندگان محترم مه مجیب خلوتگر او زه آمنه بابک امروز یو وار بیا در خدمتتان میباشیم).
تلویزیون جهانی آریانا که از آلمان پخش می شود پا را از این هم فراتر گذاشته و با گویندگی یک نفر به طور مختلط به هر دو زبان نشرات می نماید. در یکی از برنامه های این رسانه که  بیست و هفت بار تکراری نشر شد آقای شفق یار چنین فرمودند"بینندگان عزیز( افغانستان را بشناسید) برنامه امروز ماست, البته تاسو تول خامخا افغانستان پیژنی  مگر باز هم  در موردموقعیت جغرافیایی آن چیزهایی شنیدنی برایتان تهیه کرده ام په هر صورت د افغانستان په ختیح او جنوبی برخوکه پاکستان موقعیت لری در غرب جمهوری اسلامی ایران قرار دارد ا و په شمال که ازبکستان, تاجکستان او ترکمنستان زمونر گاوندیان دی  و تا اخیر.. ..... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
این مرض مزمن در مطبوعات نیز سرایت کرده است به طور نمونه در شماره اول مجله صبا چاپ کابل گزارشی از تدویر لویه جرگه به هر دو زبان به طور مختلط تحریر یافته به طور نمونه از آغاز افتتاح تا نماز پشین روز اول گزارش به زبان فارسی  اوبعد نماز پشین به پشتو و همینطور ادامه دارد این عمل در آینده ها برای آنانی که از این مجلات به حیث  منابع و ماخذ تاریخی استفاده می کنند بدون شک مشکلات عظیمی را به بار  خواهد آورد.
با کشف و یا این اختراع  این زبان جدید استفاده از رسانه های افغانستان نه تنها برای فارسی زبانان سراسر جهان ناممکن گردید بلکه تعداد کثیری از هموطنان تاجیک, ازبک, هزاره  و سایر اقوام به شمول پشتونهایی که  به هر عللی فارسی نمیدانند استفاده از منابع افغان مشکل و حتی غیر ممکن گردید. بی جهت نبود که یکی از ایرانیان با اصرار تاکید می ورزید که زبان افغانی ها فارسی نیست بلکه مانند کردی است  که جمله در میان قابل فهم است
واضح است هر زبان در هر سطح ومعیاری از رشد و بالندگی که قرار داشته باشد از جهات و جوانب ساختمانی نه تنها با زبانهای بیگانه بلکه با زبان های همریشه ناهمگونی فراوان دارد که ممکن نیست مخلوط نامتجانسی را با فشار زور و تلقین  بر جامعه تزریق نمود. اصطلاح (شیرو شکر) نه تنها از نظر قواعد دستوری مجاز نیست بلکه از نظر شکلی  هیچگونه مشابهتی در آن دیده نمی شود.چون (شیرو شکر) یک محلول است فرق بین محلول و مخلوط در این است که در یک محلول یکی عنصر در داخل عنصر دیگر کاملا قابل حل باشد. اما اختلاط دری و پشتو را بهتر است (کشمش نخود) بنامیم. طوریکه دیده میشود  نه جملات پشتو را در فارسی می توان حل کرد و نه برعکس.
و از نظر شکلی و ظاهری هم کاملا از هم متفاوتند. رحمان بابا برای ساده سازی زبان پشتو از( شیر و شکر) کار می گرفت به طور نمونه وقتی با شعری (چه مدام پخپل عیبونه نظر کری) برمی خوری واضح است که از آن مفهوم میگیری اما سیاست (شیر و شکر) کنونی نه تنها هویت ملی به بار نمی آورد بلکه به طور قطعی ما را از شاهراه حقیقت به بیا بان  جهل  و گمراهی و نفرت میکشاند. ما اصلا اجازه نداریم که زبانی را بر ویرانی زبان دیگری اعمار  کنیم.
(فرهنگ جهانگیری ) هر  واژه ی بدون عیب را دری می داند. وی معتقد است چون دری زبان مردم دربار دیده است لذا همیشه درست است.
پس به این حساب چگونه ممکن است پوهنتون و پوهنحی را در جملات دری به کار برد و آنرا عاری از عیب نامید در صورتیکه عین واژه ها از زمانهای قبل در زبان فارسی دری بدون هیچ عیبی وجود دارد. مثلا دانشرای غزنه  و آتشکده و دانشکده زرتشت.
زبان ساختمانی است از آوازهای معنا آفرین که از این آواز ها واژه ها ساخته میشود و از این واژه های هستی بخش  جملات ساخته می شود که این جملات بیانگر اندشه است. لهذا ممکن نیست از جملات بیگانه ولو دارای اندیشه همسان زبان مشترک ساخت. گرچه در این زمهریر بدگمانی طرح مسله زبان چشمها را از حدقه بیرون و رگهای گردن را می پنداند اما هدف من از نوشتن این مقاله این استکه نمیتوانم در مقابل طرحی که هستی معنوی ام  را ویران می کند نظاره گر باشم.  به نظر من این طرح نه عالمانه است نه صادقانه و نه عادلانه  و فقط ریشه در تعصب دارد.
ربانهای رایج در هر کشور ثروت معنوی همانکشور را تشکیل می دهد  که وظیقه حفظ و نگهداشت آن بر عهده فرهنگیان و متصدیان امور فرهنگی میباشد آنطوری که تجربه ثابت ساخته است زبانها در تقابل با هم رشد و توسعه یافته و در مقایسه با یکدیگر معنی میابند. زبان در دایره  قبیله و قوم نمی گنجد بیدل مغل,اقبال لاهوری, سیدجمال الدین افغان,فارابی و سایرین از نژادها و تبارهای مختلف زبان مشترک داشتند.
در اخیر از فرصت طلبان زمانه پسند کنونی که با تردستی و مهارت در پی انهدام و نابودی زبان فارسی با این شیوه میباشند و حقا که شیطان هم از تردستی آنان شگفت زده شده  است می پرسم اینکه:
اگر این روش علمی است چرا در کشور بلژیک  که همچنان دوزبان فرانسوی و هالندی رسمی دارد چنین برنامه های مخلوط و مختلطی وجود ندارد ویا آقایان حتی در کانادا و یا سویس  چنین برنامه هایی را دیده اند؟
اگر پاسخ منفی است پس مطمئن باشند که امروز مردم  از شما خواهند پرسید که
نظر به کدام دلایل علمی و منطقی بالای یک زبانی که دارای رشته ها,  هسته ها,  رشته های وابسته و پیوند رشته ای  از نظر ساختاری دارد بالای  دستور و قواعد آن پا گذاشته و آنرا مختلط ساخت
Image result for ‫پارسی دری‬‎