۱۴۰۲ دی ۱۸, دوشنبه

بر سر دو راهی

 دو راهی پس از مرگ رویا

با دوستی که از مرز ایتالیا به ترکیه دیپورت شده حرف زدم. ایشان در اوج افسردگی از من پرسیدند: هرچند این زندگی نیست که میکنم بااینحال نمیخواهم که حالا بمیرم، بنابرین زنگ زدم تا از تو بپرسم آیا راه سهل و ساده ی که قاچاق بیایم را سراغ داری؟ سپس  با آه تاثر آمیزی افزودند: گرچه پس از گیر و دار پولیس پاکستان رویاهایم را برای ابد دفن و به زیستن در جهنم وطن تن داده بودم، اما اشکهای اولادها بویژه یگانه دخترم را نتوانستم نادیده بگیرم.

در جوابش پس از تعارفات معمول گفتم: میگویند کوه هم سر خود راه دارد، اما سهل و ساده اش آنهم از راه غیر قانونی بستگی به بخت و طالع دارد. با عجله حرفم را قطع کرده گفت: طالع خو بیخی غیرحاضر است فقط میخواهم بدانم که آیا کسی در این اواخر از راه زمینی رسیده؟ تا بفهمم که آیا  زنده به مقصد خواهم رسید؟

در پاسخ بخش اول سوالش جمله مشهور ژان پل سارتر فرانسوی را گفتم که: اگر یک فلجِ مادرزاد نتواند قهرمان مسابقه دوش میدانی شود، فقط خودش مقصر است. و در بخش دوم سوالش گفتم بلی جوانی که مثل برادر زاده ام است همین اواخر با جرئت و شهامت از همین راه رسیده اما با ساعتها پیاده روی از راه های صعب العبور دشت و جنگل! از کنار شیر غران و ببر و پلنگ به دلاوری و سهولت گذشته

 ایشان فرمودند: لطفا از همان جوان مسیر و مصرف راه،  قاچاقبر و سایر گپها را بپرس تا مقیاس و مقایسه ای با بودجه ام کنم! طرحی بسازم و پیروی ژان پل سارتر را کنم. ظاهرا در پاسخش چشم گفتم اما اکنون که میسنجم.

 از اینکه هیچ مقایسه ای در زندگی دو تا آدم حتا میان دو تا برادر دوگانگی امکان پذیر نیست! بنابرین هیچ وسیله و مقیاسی، برای تشخیص تصمیم صد در صد درست که براساس یا کاپی یک تصمیم تجربه شده موفق باشد را ناممکن میدانم، بنابرین نمیدانم این موضوع را غیر نوشتن در فیسبوک چگونه به او بفهمانم؟

آری! هر تصمیم مجموعه‌ی از امکانات و دروازه ها را روی آدم باز  و یا هم می بندد. خودم در مواجهه با هر پدیده ی دشوار زندگی از جمله پدیده مهاجرت درست مانند هنرپیشه ی که بدون تمرین وارد صحنه تیاتر شود عمل کرده ام. از دیدگاه من دشواریهای زندگی، را تجربه کردن در ذ‌ات خود یک تمرین است که شباهت به یک «طرح» انجام شده دارد. خوب یا ابد تیاتر به انجام میرسد. لهذا طرح و دیزاین نقشه راه، از روی طرح موفق، کسی دیگری که بتواند زمینه ساز آماده کردن یک تصویر روشنتر برای یک خانواده ۷ نفری باشد محال بنظر میرسد. زیرا طرح زندگی آدمها اصولا طرح بدون تصویر است. درست و غلط مطلق وجود ندارد. بااینحال آیا میشه گفت: دل بدریا زدن، پاها را به ماهیان سرخ حوادث سپردن!. روح را در آب حیات قناعت زلال گردانیدن نفس هر تصمیمست که شرط نخستش موفقیت میباشد؟بخیز بچیم بیا!!!

 اما در مورد گپ دیگر این دوست (مرگ رویا های آدمی و زندگی در باریکه نمردن و نزیستن!) ساعتها فکرم مشغول بود.  واقعا میان نخواستن مرگ و نخواستن زندگی، پل باریکی است مثل پل یک پیسه گی! بهترست بنویسم نقطه کوچکی است که فقط میتوان بسختی روی  آن  ایستاد، انگار روی زغال داغ کورۀ آهنگری ایستاده‌ای و از آن نقطه تماشای تجسم در آغوش کشیدن رویایت را میکنی ولی از آنجا هم با غضب رانده می شوی! 

تاسف بار است که سالها برای رسیدن به مقصود به حضور یک لحظه و لمس یک خیال، صبر میکنی. تلاش میکنی. قصه میبافی. شعر میگویی و بالاخره صبح یک روز کاملا معمولی وقتی هنوز ساعتت زنگ نزده و صدای زندگی از در و دیوار خانه ات شنیده نشده بیدار میشوی  و میپذیری که روی پل که ایستادی فرو می ریزد! لهذا رویایت همیشه رویا باقی خواهد ماند! اما با آزاد شدن از اسارت خیال، نخست حس میکنی دقیقا همانجا بازی را برده ای!ولی لحظۀ بعد وقتی در حوض خنک وجدان، غرق میشوی! رویایت میمیرد تو هم سرد و کرخت میشوی مانند مرده ها با آنکه هنوز زنده ای!  مرگ یک رویا می‌تواند بالاخره آزادت کند اما فقط از خودت. میتوانی بگویی رویایم  در برابر چشمانم نیست؛با اینحال تمامِ آنچه میبینم اوست! این بود حرف دوست ما رویای رفتن به غرب در پاکستان مرد با اینحال کشتی و راه و طیاره رویایش را  میبیند