۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

حرفهای از تاریخ بیهقی



از برکت انترنت تاريخ بيهقي را رایگان داوون لود کردم و با علاقمندی مطالعه میکنم واقعن تاریخ زیبا با نثر شیوا نوشته است. مهمتر از همه بیهقی سعی کرده کتابش را به پارسی روان بنویسد ! تا هنوز چهار اصطلاح جالب زیرین خیلی خوشم آمد:
- مرغ‏دل: یگان تا میگفتن فلانی مرغی است ولی بیهقی (آدم ترسو) را گفته
- گرگ آشتي: به معنی صلح مصلحتي بکار رفته یا بقول امروز همین شورای صلح 
- خر بریخ ماندن

- فراخ شلوار: كنايه از  فربه و چاق
آدرس داوون لود 


-نقش شخصیت ها در تاریخ بیهقی

تاریخ مسعودی یا تاریخ بیهقی اثر بسیار گران‌سنگ ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی، دبیر و تاریخ‌نگار چیره‌ دست است. زبان شیرین و دلنشین او در توصیف گفتار و کردار شخصیت‌ها ما را به خود جذب می‌کند؛ زیرا‌«وی تاریخ مفصل خود را در عین حقیقت پژوهی و نمایش حقایق به صورت رمانی بسیار گیرا و دلچسب نگاشته است. به طوری که وقتی کسی هر قسمت از آن را می‌خواند، مثل آن است که داستانی را از نظر می‌گذراند و میل ندارد تا آن را به پایان نرسانده از دست بنهد» (یادنامة بیهقی، 802:1374) شیوة نویسنده در این کتاب منحصر به فرد است. او با قلم مؤثر خود جان خواننده را می‌نوازد.
اکنون بیان می‌شود که شخصیت چیست و بیهقی چگونه افراد نقش‌آفرین در جریانات و وقایع را در نظر ما مجسم می‌کند و مانند تابلویی زنده از پیش دیدگانمان می‌گذراند.
«شخصیت در اثر روایتی و نمایشی فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او در عمل او و آنچه می‌گوید و می‌کند، وجود داشته باشد» (میرصادقی، 84:1376) و «موفقیت در ارائة صریح شخصیت‌ها، بسته به خصوصیات شخص راوی یا ویژگی‌های نویسنده دانای کل است» (همان، 87)
«هر انسانی دو جنبه دارد؛ جنبه‌ای که مناسب تاریخ است و جنبة دیگری که مناسب آثار داستانی است. آنچه در آدمی مشهود و قابل رؤیت است، یعنی کلیة اعمال و آن بخش از زندگی معنوی‌اش که بتوان از اعمالش نتیجه گرفت، در قلمرو تاریخ جای می‌گیرد». (فورستر، 61:1352)
بازیگران داستان معمولاً انسان‌اند و اگر حیوانات در داستان‌ها آمده‌اند، نماد انسان‌ها و افراد جامعه هستند. از این روست که نویسنده با مهارت‌ به بیان حالات و کردار آن‌ها می‌پردازد.
«چون رمان‌نویس هم انسان است، لذا بین او و موضوع کارش خویشی و قرابت و شباهتی است که در بسیاری از سایر اشکال هنری نیست. تاریخ نویس هم چنین قرابتی با موضوع کار خود دارد... هر چند که این نزدیکی چندان صمیمانه نیست». (فورستر، 58:1352)
«تاریخ نویس با اعمال کار دارد و نیز خصوصیات و خصال اشخاص، آن هم تا جایی که از کردارشان استنباط می‌کند. او نیز مانند رمان‌نویس به خصوصیات و صفات اشخاص علاقه‌مند است اما فقط وقتی از وجود این خصال آگاه می‌شود که بر سطح ظاهر پدیدار شوند» (همان، 60)
بیهقی دبیر، تاریخ نویس است. اما از آنجا که خود وی نیز یکی از شخصیت‌های تاریخ است، اغلب با افراد تاریخ زمان گونة خود می‌نشیند و بر می‌خیزد و چون دیگر تاریخ‌نگاران نیست که در زمانی دورتر، از کردار تاریخ سازان نتیجه بگیرد یا به حدس و گمان دست یازد. وی با شناختی که از افراد تاریخش دارد می‌داند که هر کدام در برابر یک پیشامد چه موضعی خواهد گرفت و چه رفتاری از او آشکار خواهد شد.
«داستان وقتی جذاب است که نویسنده، اشخاص واقعه را خوب بشناسد و هر یک از ایشان مطابق سرشت و منش خود در صحنة ماجرا به حرکت و رفتار در آید و در نتیجة برخورد آن‌ها با یکدیگر، حوادث و کشمکش‌ها وقوع یابد. بیهقی نه تنها اشخاص داستان و سجایا و خصائل آنان را خوب به جا می‌آورد، بلکه خواننده را نیز از احوال و افکار آن‌ها با خبر می‌گرداند.» (همان، 60)
«در تاریخ بیهقی با افرادی روبه‌رو می‌شویم که آن‌ها را به مدد نکته یابی وحسن بیان او به تدریج می‌شناسیم و به همان ترتیب که کتاب پیش می‌رود، از خلال سطور آن با روحیات و کردار هر یک آشنا می‌شویم. درست مانند داستان یا نمایشی که قهرمانان بسته به اهمیت نقشی که دارند، در ذهن ما جان می‌گیرند و کم‌کم با آن‌ها زندگی می‌کنیم. اوصاف بیهقی تنها از اخلاق و منش اشخاص نیست بلکه می‌توانیم لباس و وضع ظاهری و طرز رفتار آن‌ها را نیز در هر جا پیش چشم آوریم.» (یادنامة بیهقی، 805:1374)
بیهقی برخوردهای اشخاص تاریخ و حرکات معقول و نامعقول آن‌ها را به گونه‌ای زیبا بیان می‌کند. ما را به خوبی با افراد آشنا می‌کند و درون و برون آن‌ها را می‌نمایاند. از رفتار رجال،‌ گفت و گو‌های اشخاص و سایر توصیفاتی که برای آن‌ها آورده است، به زیبایی اثر او و باریک‌بینی و هنرمندی‌اش پی می‌بریم. او سروران و خدمتکاران، افراد دست اول، دوم، آخر، اصلی، آرایشی، ضعیف و قوی را در ترکیب کلمات و جملات زیبایی به ما می‌شناساند. مانند شرح حال کسانی چون سلطان مسعود، حسنک وزیر،‌آلتونتاش، اریارق غازی، حسن میمندی و ده‌ها شخصیت دیگر. عظمت و ابهت امیر مسعود را با تکرار اینکه او در همة کارها آیت است و بیان سایر بزرگی‌ها، قابلیت و معایب او یا دون‌پایه بودن چاکری از خواص حسن میمندی وزیر را که به دستور حصیری «قفایی چند سخت قوی» خورده و مانند این بیان زیبا که «مرد بر ایستاد و نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را خود عادت آن است که چنین کارها بالا دهند و از عاقبت نیندیشند... آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال باز گفت به ده پانزده زیادت و سر و روی کوفته و قبای پاره بنمود». (همان، 210)
تاریخ بیهقی حال و هوایی خاص خود دارد که این کتاب را از سایرین متمایز می‌گرداند و می‌تواند الگویی شایسته برای دیگر نویسندگان باشد و ماندگاری و تازگی همیشگی آن گواه صادقی برای این سخن است. فضای کلی حاکم در روابط اشخاص این تاریخ بر بی اعتمادی و بدبینی افراد نسبت به یکدیگر و مقصر نمایاندن همدیگر بنا شده است. هر کس به نوعی با خوف و رجا در صدد تثبیت موقعیت خود و تأمین منافع فردی است؛ از سلطان گرفته تا زیر دستان و چاکران، و هر آن ممکن است یکی از گردونه خارج شود پس، همه باید چهار چشمی مواظب اوضاع و احوال اطراف خود باشند و در صورت امکان مشرفانی داشته باشند تا به موقع خبر تصمیمی شاهانه یا اجرای حکمی خصمانه را برای وی بیاورند و اگر فرصتی باقی باشد، مظنون شفیعی برانگیزد یا گریز گاهی بیابد و از مهلکه به در رود این است.
 یک زندگی درباری و مجموعه‌ای که در آن همیشه عده‌ای چون حسنک وزیر، اریارق، غازی، علی قریب، و بسیاری دیگر گاهی بر گاه‌اند و گاهی در چاه. عده‌ای آماده تا رسن در پای کسی کرده و بکشند و یا در گلویی انداخته و به دار آویزندو خبه سازند و مشتی رند آماده در گوشه‌ای نشسته که سیم بستانند و سنگ دهند یا دبیری در دیوان نشسته و فرمان شاهی را در ملطفه‌ای یا معمایی به بریدی داده تا شخصی را فرو گیرند و زندگی‌اش را مصادره کنند و عمال و والیانی که ضعفا را مستاصل و خزانة حضرت امیر را معمور و بازار تملق و مدح را داغ گردانند و امیری مست بادة ناب مدام در جمع مطربان و مسخرگان درباری زبان به اوامر و نواهی بی ‌سر و ته بگشاید و بالاخره، دبیری حاذق چون بیهقی که با دیدی نافذ و ظرافت و زیبایی خاص این وقایع را ثبت کند و به یادگار گذارد.

شخصیت سلطان مسعود
تاریخ بیهقی، در واقع تاریخ مسعودی است و اگر بنا باشد به طور مفصل و عمیق به چند و چونی این شخص بپردازیم خود مجالی فراخ‌تر از این مقاله می‌خواهد. بیهقی دبیر به بیان ویژگی‌های مسعود غزنوی در لباس تمجید همت گماشته است اما خواننده، با تعمق موارد ناپسند در رفتار و کردار او را می‌یابد. 
رابطة مسعود و سلطان محمود
در زمان کودکی مسعود، وقتی که محمود وی را به اتفاق برادرش محمد به جد و جدة عبدالغفار می‌سپرد تا آنان را تربیت نمایند، رابطة خوبی با همدیگر داشته‌اند اما پس از آن، بعضی از کارهای مسعود در نوجوانی و جوانی مانند آوردن مطربان به خانه، پدر را وا می‌دارد تا مشرفاتی بر او بگمارد و انفاس او را در نهان بشمرد و همین مشرفان بودند که محمود را از خیشخانه مطلع کردند و در تمام ایامی که مسعود از پدر دور بود، «پیوسته او را به نامه‌ها مالیدی و پندها می‌دادی» (یادنامة بیهقی، 545:1374). ابتدا محمود وی را ولیعهد خویش کرد و همه از جمله مسعود، را سوگند داده بود که پس از مرگ پدر فرمانبردار مسعود باشند ولی حاسدان کار خود را می‌کنند تا کار به آنجا می‌کشد که با‌ آن که نام ولیعهدی بر او بوده است پدر وی را به مولتان می‌فرستد و از مقابل به محمد مهربانی می‌کند و سرانجام بی‌گناهی مسعود ثابت می‌شود و محمود اقرار می‌کند که بر فرزندش ستم روا داشته است. (بیهقی، 263:1378) اما دوباره حاسدان تضریب می‌کنند و پدر نیز کار‌های محمد را به رخ مسعود می‌کشد و هر روز پیام‌های با عتاب به مسعود می‌فرستد. سلطان محمود در نامه به حضرت خلافت نیز نام محمد را بر مسعود مقدم می‌دارد. (یادنامة بیهقی، 546:1374)
اختلاف پدر و پسر به جایی می‌رسد که چون محمود و مسعود از گرگان به سوی ری حرکت می‌کنند، پدر در اندیشة بازداشت اوست اما به واسطة مشرفانی که مسعود در سپاه پدر داشته است،‌ این کار میسر نمی‌شود. مسعود در این جریان به همراهان خود اجازة هیچ‌گونه تعرضی به اطرافیان پدر نمی‌دهد ولی آمادگی خود را حفظ می‌کند. (همان، 138)
او علت بی‌مهری پدر را چنین باز می‌گوید که در آخر عمر لختی مزاج وی بگشت و سستی بر اصالت رای بزرگ وی غلبه کرد از طرف پدر به او بی مهری نشده است، بلکه پادشاهان وجود جانشین خود را تحمل نمی‌کنند (یادنامة بیهقی، 546:1374). رفتار مسعود در تمام موارد نسبت به پدر توأم با احترام است؛ علاوه بر این هنگامی که مسعود پس از مرگ پدر به غزنین وارد می‌شود، با آن که روابطشان پیش از مرگ تیره بوده است بعد از گذشت دو سه روز، نخست به زیارت تربت پدر می‌رود (بیهقی، 547:1378) 
 ورزش، تفریح و زورمندی مسعود: 
در این زمینه بیهقی می‌گوید که به گونه‌های مختلف به تمرین کشتی، شکار و... می‌پرداخته است. در جایی می‌گوید: «چندان رنج دید که جز سنگ خاره و به مثل آن طاقت ندارد» (بیهقی، 176:1378).
.معتقدات دینی مسعود:
از تاریخ بیهقی در می‌یابیم که وی در این زمینه جز اجرای پاره‌ای از آداب و سنن مذهبی آن هم در حد فهم و درک مردم عامی به چیزی معتقد نبوده است و انجام دادن آن فرایض و به خود گرفتن آن چهرة مذهبی هم با اعمال و رفتار دیگر او در زندگی متناقض می‌نماید.

 بارها به نماز گزاری او در مصلی اشاره شده است. برای نمونه به دو جریان مرتبط با این عنوان اشاره می‌شود:
در هنگام حرکت به هندوستان برای «غزو هانسی» امیر چهارده روز بیمار می‌شود و عجبیب است که این امیر شراب‌خوار ناگهان امر به معروف و نهی از منکر می کند: «فرمود تا هر شرابی که در شرابخانه برداشته بودند، در رود جیلم ریختند و الات ملاهی وی بشکستند و هیچ کس را زهرة آن نبودی که شراب آشکارا خوردی که جنباشیان و محتسبان گماشته بود و این کار را سخت گرفته» (همان، 754).
وی پس از این که قلعه، هانسی را می‌گشاید، شراب‌خواری را از سر می‌گیرد. بیهقی می‌گوید: «و نشاط وشراب رفت سخت بسزا،‌که از توبة جیلم تا این روز نخورده بود» (بیهقی، 757:1378). او نیز مانند عوام فقط به هنگام مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها به خدا پناه می‌برد و به دین می‌اندیشد مانند آن است که در رود هیرمند در آستانة غرق شدن قرار می‌گیرد و بالاخره از مهلکه نجات می‌یابد،‌ چنین عمل می‌کند: «و مثال داد تا هزار هزار درم به غزنین و دو هزار بار هزار درم به دیگر ممالک به مستحقان و درویشان دهند شکر این نعمت را» (همان،730). 
. آگاهی مسعود از شعر و ادب و سخنوری
«از پادشاهان این خاندان- رضی‌الله عنه- ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشتی» (همان، 444).
«چون این پادشاه در سخن آمدی جهانیان بایستی در نظاره بودندی که در پاشیدی و شکر شکستی» (همان، 421).
روزی امیر از شکار شیر باز می‌گردد و بوسهل زوزنی چند بیت شعر در مدح او می‌سراید و آن را در مجلس می‌خواند. بیهقی می‌گوید امیر را از این اشعار سخت ‌خوش آمد. این قرینه‌ای است قوی برای وی در شعر و ادب عربی دست داشته است یا وقتی که بونصر مشکان نامة خلیفه القادر بالله را به عربی می‌خواند، امیر خطاب به وی می‌گوید: «ترجمه‌اش را بخوان تا همگان را مقرر گردد. بخواند به پارسی...» (همان، 441) 
 مال دوستی مسعود
شواهد فراوانی برای این صفت در وجود مسعود در تاریخ بیهقی دیده می‌شود که به پاره‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنیم.
الف- تأیید نظر بوسهل زوزنی در باز پس گرفتن «مال بیعتی وصلت‌ها» که امیر محمد به اطرافیان داده بود و بالاخره اجرای ناموفق این کار؛
ب- دستور به آوردن زر، نقد وجامه به خزانه پس از بازداشت محمد؛
پ- تحریک شدن به وسیلة عراقی دبیر که «امل هزار هزار مرد است. اگر از هر مردی دیناری ستده‌اید، هزار هزار دینار باشد، جامه و زر نیز به دست آید و این همه به سه چهار ماه راست شود» (همان، 684) و دستور امیر به گرفتن اموال فراوان واز آملیان؛
ت- گرفتن اموال، اسباب و ضیاع حسنک وزیر. 
6. ایجاد جو بی‌اعتمادی توسط مسعود:
مسعود با گماشتن مشرفان و جاسوسان بر افراد مختلف اعتماد همه را نسبت به خود سلب کرده است که نمونة بارز آن را در بی اعتمادی التونتاش به او و فرار شبانه (همان، 71) و توقیف اریارق و غازی، به نحوی که ایشان هیچ سوء ظنی نسبت به امیر پیدا نمی‌کنند می‌توان دید (همان،273). او از شگردهای خاص در تزویر و عوام‌فریبی نیز استفاده می‌کند، مانند: بیرون رفتن از شهر به هنگام صدور قتل حسنک یا رفتن به شکار بیست روزه پس از صدور دستور گرفتن اموال صلتی که محمد به اطرافیانش داده بود و وانمود کردن که این اعمال در هنگام غیبت وی انجام شده است یا علاوه بر این‌ها از ویژگی‌های مسعود در تاریخ بیهقی به باده نوشی و خوش‌گذرانی، شناخت وی از هندسه و مهندسی، هنر او در لشکرکشی، پرکاری، زیرکی و... اشاره‌هایی شده است که به نظر می‌آید با توجه به سخن آخر در مورد او، که در پی می‌آید، پرداختن به همة آن‌ها ضرورتی ندارد.
سخن آخر در بارة مسعود
این پادشاه کسی است که پس از رسیدن به قدرت ویژگی‌های منفی او بیشتر است و در طول حکومت نه ساله، خود به واسطة جو بی‌اعتمادی که از روزهای نخست پادشاهی‌اش به وجود آورد. اکثر کارگزاران و نزدیکان خود به ویژه پدریان، را فرو گرفت یا به چوبة دار سپرد.
هر جا که تصمیمی نسبتاً عاقلانه از وی دیده می‌شود، آن تصمیم ارتباط زیادی با پایه‌های حکومت وی دارد و ردپای مصالح شخصی در آن دیده می‌شود. اگر رحم و شفقتی؛ نسبت به افرادی محدود یا کسانی است که دخالت زیادی در کار او ندارند و این رحم و شفقت نوعی تبلیغ عوامانه به حساب می‌آید. بیهقی در مورد ترحم وی به بیست تن از فراشان مقصر در غزنین می‌گوید: «این غایت حلیمی و کریمی باشد. چه نیکوست العفو عندالقدره» (همان، 182) اما عفو او هیچ گاه شامل کسانی چون حسنک وزیر نمی‌گردد که بی‌رحمانه به چوبة دار سپرده می‌شود. اگر سعی در اجرای عدالت دارد، نیز به شیوة ظالمانه‌ی خاص خود عمل می‌کند؛‌ مثلا مولا زاده‌ای را برای گرفتن یک گوسفند از کسی «فرمود تا از دروازه‌ی گرگان بیاویختند» و «منادی کردند که هر کس به رعایای این نواحی ستم کند، سزای او این باشد و بدین سبب حشمتی بزرگ افتاد و راعی رعیت را بدین و مانند این نگاه تواند داشت» (همان، 673).
بیهقی در جایی دیگر به گونه‌ای زیبا خشونت رفتار او را در عدم رعایت حقوق رعایا بیان می‌کند. وقتی آملیان نتوانستند دینار و اجناسی را که مسعود طلب کرده بود تهیه نمایند، لشکر وی روان شد و «آتش در شهر زدند و هر چه می‌کردند و هر که را خواستند می‌گرفتند و قیامت را مانست... و بدنامی‌یی سخت بزرگ حاصل شد» (همان، 686).
او پادشاهی مستبد است و در روزهایی که ترکمانان در اندیشة حملات سخت بر خراسان بودند وی در فکر غزو و گشودن قلعة هانسی در هندوستان بود و نصایح وزیر و اطرافیان را نمی‌شنود و می‌گفت: «مرا مقرر است دوستداری و مناصحت شما و این نذر است که در گردن من آمده است و به تن خویش راست خواهم کرد» (همان، 754).
بیهقی در سطوری بعد از این از قول وزیر و دیگر قوم می‌گوید: «این خداوند را استبدادی است از حد و اندازه گذشته» (همان، 755). مسعود برای محکم کردن پایه‌های حکومتش به کارهایی دست می‌زند که این اعمال نشانة خامی او در حکومت‌داری است، مانند: تأیید نظر بوسهل زوزنی و طراحی توطئة قتل التونتاش خوارزمشاه که به گفتة بونصر مشکان «مردی بس بخرد و خویشتن‌دار است» (همان، 460) البته توطئه به ناکامی و رسوایی می‌انجامد و یا گوش دادن و عمل کردن به نظر عراقی دبیر و رفتن به گرگان و طبرستان و پشیمانی بعد از آن (همان، 668). مسعود بذل و بخشش‌های بی حساب و کتاب دارد؛ مانند: دادن دینارهای فراوان به شاعران، مطربان و مسخرگان درباری. امیر شاعرانی را که بیگانه‌تر بودند، بیست‌هزار درم فرمود و علوی زینبی را پنجاه هزار درم بر پیلی به خانة او بردند و عنصری را هزار دینار دادند و مطربان و مسخرگان را سی‌هزار درم (همان،423).
برای دیدن نمونه‌های دیگر در این زمینه به تاریخ بیهقی 1378: 423، 179، 181، 180، 442 و 445 رجوع کنید.
این بود مختصری از احوال، روحیات و ویژگی‌های مسعود غزنوی و نمونه‌ای از استبداد پادشاهان و به گفتة بیهقی «ملوک هر چه خواهند، گویند و با ایشان حجت گفتن روی ندارد به هیچ حال» (تاریخ بیهقی، 1378:416).


۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

"ققنوس"

  

حویلی شماره 27 کوچه26 

شاید هیچگاه به ذهن میجر زیشان خان، هنگام ساختن حویلی اش در کوچه 26 فیز 4 حیات آباد پشاور خطور نکرده باشد،  که روزی این خانه محل زندگی ده ها تن از هوابازان و منسوبین قوای هوائی افغانستان خواهد شد و هر اتاق و دیوار های این حویلی صد ها خاطره از تنهائی و شکست ،ناامیدی ها، درد ها و فریاد های این رانده شده گان تاریخ را در خود ثبت خواهد کرد

انگار در تقدیر بعضی از خانه ها یا بهتر بگویم چهاردیواری ها از همان اول نوشته شده باشد که زندگی هائ پر ماجرائی را درون دیوار های خود شاهد باشند و بی گمان حویلی شماره 27 منصوب به حویلی پیلوتان یکی از این خانه ها بود! خانه ای که از یکسو نبض جوان زندگی، با شور و آرزو در دنبال کردن کورس های انگلیسی ، با چشم انداز امید رفتن برای تحصیلات به امریکا که احتمالی بود اندک، ولی حداقل از سختی مهاجرت می کاست و انگیزه برای تلاش هدفمند را فراهم می ساخت در میان ما جوانان در آن می پیچید و می تپید. از سوی دیگر پاسخ به پرسشی که تا کی این نوع زندگی و کارهای گاه صرفا سرگرم کننده ادامه خواهدیافت؟ باعث افسردگی خاطر و سکوت اکثرآ دوستان هم مسلک از جمله خود من میگردید.

 حویلی پیلوتان قطُی گوگردی را میماند که شادروان استاد ربانی از هر سن و رتبه از هر مسلک هوائي افرادی را در یک اندازه با معاش مساوی در آنجا چیده  و درب اش را قفل کرده  بود! مثلن دگرمن آصف خان پیلوت، قوماندن اسبق کندک ما که ارکان حرب بود با محمد آچل که تازه از دانشگاه برتبه دوهم بریدمن بحیث پیلوت فارغ شده بود و حتا با مرحوم انجنیر لطف الرحمن و جاوید که از صنف سوم دانشگاه را ترک کرده بودند و سایرین با چندین سال تجربه همه به یک اندازه معاش داشتند.خلاصه اینجا ضرب المثل دنگ دنگ دنیا یک رنگ بیشتر مصداق پیدا میکرد. همه بیکار بودیم. ولی گاهگاه برای پاککاری یا هم هوسانه پزی کار جمعی میکردیم. بگفته لالا عارف چای پخته و سخن میگفتیم، پنهانی آواز می خواندیم و شیوه زندگی راحت آنجا را میستودیم. با اینحال آشپز و ملائ را هم برای آشپزی و دروس دینی ما موظف کرده بودند. مضاف بر این کتابخانه کوچک، تلویزیون سیاه سفید، شطرنج و تخته کرمبورد درهم  پیوندی باهم،   فضای هجرت راغنا بخش تر و قابل تحمل تر می ساخت.."

وقتی از حویلی پیلوتان مینویسم انگار ایستاده در قاب خاطره ای که زنگار "یاس و سکوت" و "عشق و امید" را بطور مساوی دارد مینگرم. گاهگاه زندگی کردن بدون کوچکترین تغیرو امید، به خوردن پودر داخل کپسول البته بدون پوش را میماند و مثل زهر، تلخ و غیرقابل تحمل میگردد.گرچه  وقتی با عبور از هفت کوه سیاه زده و زخمی به پشاور رسیده و  از طریق ریاست نظامی به این حویلی معرفی میشدیم در اوایل احساس خوب پیدا میکردیم ولی پس از مدت زمان کوتاه، هنگامیکه از بستر خوش خیال بر میخاستی در نخستین قدم وقتی اولین قطره خون از زخم های قدیمی پاهایت دوباره جاری میشد، تازه متوجه میشدی که برادر هنوز اول عشقست و این سفر دنباله دار اس. بنابرین کج خلقی ها و سکوت با در خود فرو رفتن ها آغاز میشد.و این خیلی طبیعی بود در آن آیام جوانی 

 اما من که هیچ امید و پناهگاهی در هیچ گوشه ای دنیا نداشتم، سعی کردم با همین درد ناشی از جاری شدن خون از زخم های قدیمی ، احساس زنده بودن،را در خود ایجاد کنم. هرچند خودم اصولن آدم خیلی آرام و قانعی هستم اما نقطه ضعفم نیز عصبانی شدن و بگفته ایرانیها زود از کوره در رفتن بود. گرچه بهمان زودی هم دوباره آرام می شدم.لهذا فقط سعی کردم از امکانات اندک زندگی استفاده اعظمی کنم. دروس دینی را با علاقمندی دنبال میکردم. و با کورس های سیول انجنیری داکار، تخنیک برق ، زبان انگلیسی و اداره و منجمنت خود را مصروف ساختم. بعد ها با وصل شدن به یک منبع لایتناهی از انگیزه، تصمیم گرفتم دوز منطق را بالا برده  و از میزان احساساتم کم کنم.لهذا بعد این همه سال آن رخوت دلنشین عهد شباب با همه افسردگیها و ناکامیهایش برایم  بیاد ماتدنی و خاطره انگیزست.

بگذریم ! با خروج نیرو های شوروی و مقاومت رژیم نجیب الله در جنگ جلال آباد و شکست کودتای تنی، دیگر برای نخستین بار کفگیر سیاستمداران جهاد به ته ئ دیگ میخورد، حکومت عبوری که ما هم عضوش بودیم در راه عبور به سقوط انجامید. هیچ امیدی در دورنما هم باقی نمانده بود جز از آوازه های دست به دامن مردی که چهارده سال آزگار نامش بر لبه خط سرخ قرار داشت؛ گاهی مرتد و کافر خوانده میشد و گاه عیاش و بی کفایت.منظورم محمد ظاهر شاه است نبود. اما طرفداران او هم یا مثل عبدالرحیم چینزایی و بهالدین مجروح ترور شدند یا مثل استاد خلیلی وفات یافتند و  دل بستن به این شعبده بازی سیاسی هم تقریبن پایان پذیرفت!دیگر بچه های حویلی هم هرکدام در پی نجات شان از این بن بست به هر سو به تقلا افتادند و از دوستان و اقارب خارج نشین شان درخواست کمک کردند. هاشم خان پیلوت ان سی و دو  و آصف خان پیلوت هیلیکوپتر به جرمنی قاچاق رفت وحیدالله وردک کشاف و فضل الرحمن پیلوت به لندن رفتند. رحمت به جرمنی رفت. اصیل جان قاچاقبر میپالید و با رفتن رفتنها در حویلی دیگر چنان سکوت مطلق حکمفرما گردید، که گاهی حتا از گفتن و شنیدن هر دو به تنگ می آمدم! هنگامی که میخواستم خودم تبدیل به حرف  و فریاد شوم و دیگران تنها دو گوش شنوا برای شنیدنم باشند، آنگاه ناگذیر مبدل به سکوت میشدم! و هنگامیکه میخواستم از دیگران بشنوم پشیمان میشدم چرا که گاهی انگار تمام دوستان و آشنایان سخن شان را صرف برای دلسرد کردن آدم ، سَر میدادند. و زندگی اینسان با افسرده گی میگذشت 

در این میان حس های گاه و بیگاه که ویژه ئ موسم شباب است با افکار متفاوت و گوناگون از میان اینهمه افسردگی و ناامیدی نیز کله کشک میکردند، و میگفتند که قوی باش چیزهای  بیشتری در این  روزمرگی های غم انگیز در جهان ماحول وجود دارد. اما هر بار وقتی بدنبال آن حس ها میرفتم ، آنقدر نگاهم رنگ بی مهری میدید  و زهر یاس و حرمان میچشید که حتا اشکم در نطفه خشک میشدند.لهذا  گاهی انقدر دلم از عالم و آدم سیاه می شد که شب را تا سپیده صبح بیدار میماندم! زیرا  آنقدر ذهنم را بازی داده بودم  که دیگر هیچ" نقشی "را پذیرا نبود. حس یک مظلوم را داشتم . حس یک سازشکار بی سرانجام . حس یک فوران کشنده.تصمیم به طغیان گرفته بودم که مادر مرحومم با سه برادرانم به دیدنم از کابل به پشاور آمدند. دوست بزرگوارم انجنیر بشیر الله قدسی لطف کردند اتاقی را در منزل شان در اختیارم گذاشتند. در اوایل قرار بود یک هفته مهمان شان باشم اما زندگی تازه با مادر و برادران و خستگی از حویلی مجردی پیلوتان این مدت را به بیشتر از یکماه تمدید کرد و سپس همانجا خانه ای کرایه کرده و دور از حویلی با برادران و مادرم زنده گی تازه ای را آغاز کردم. این زندگی تازه تا روزی که حکومت نجیب الله سقوط کرد ادامه یافت و تاریخ هفت ثور 1371 یکجا با معروف جان پیلوت، کلید خانه را به پراپرتی در حضور میجر زیشان خان تسلیم و سپس در حالیکه حسی
یک آتشفشان خاموش را داشتم ققنوس وار با  آن حویلی ، کوچه ها  و خاطراتش برای همیش وداع گفتم
حویلی پیلوتان با بشیر جان

 ققنوس

 هست ققنس طرفه مرغی دلستان

موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش، طاق بودن کار اوست
هست در هر ثُقبه آوازی دگر
زیر هر آواز او رازی دگر
چون بهر ثقبه بنالد زار زار
مرغ و ماهی گردد از وی بی‌قرار
جمله ی پرندگان خامش شوند
در خوشیّ بانگ او بیهش شوند
فیلسوفی بود دمسازش گرفت
علم موسیقی ز آوازش گرفت
سال عمر او بود قرب هزار
وقت مرگ خود بداند آشکار
چون ببرّد وقت مردن دل ز خویش
هیزم آرد گرد خود صد حُزمَه بیش 
در میان هیزم آید بی‌قرار
در دهد صد نوحه خود را زار زار
پس بهر یک ثُقبه‌ای از جان پاک
نوحه‌ای دیگر برآرد دردناک
چون بهر یک ثقبه همچون نوحه‌گر
نوحه ی دیگر کند نوعی دگر
در میان نوحه از اندوه مرگ
هر زمان برخود بلرزد همچو برگ
از نفیر او همه پرّندگان
وز خروش او همه درّندگان
سوی او آیند چون نظّارگی
دل ببُرّند از جهان یک بارگی
از غمش آن روز از خون جگر
پیش او بسیار میرَد جانور
جمله از زاری او حیران شوند
بعضی از بی طاقتی بی‌جان شوند
بس عجب روزی بود آن روز او
خون چکد از ناله ی جان سوز او
باز چون عمرش رسد با یک نفس
بال و پر برهم زند از پیش و پس
آتشی بیرون جهد از بال او
پس از آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فتد آتش همی
پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند
بعدِ اخگر نیز خاکستر شوند
چون نماند ذره‌ای اخگر پدید
ققنسی آید ز خاکستر پدید
آتش آن هیزم چو خاکستر کند
از میان ققنس بچه سر برکند
هیچکس را در جهان این اوفتاد
کو پس از مردن بزاید یا بزاد
گر چو ققنس عمر بسیارت دهند
هم بمیری هم بسی کارت دهند
ققنس سرگشته در سالی هزار
صد تنه بر خویشتن نالید زار
سالها در ناله و در درد بود
بی‌ولد، بی‌جفت، فردِ فرد بود
در همه آفاق پیوندی نداشت
محنت جفتی و فرزندی نداشت
آخر الامرش اجل چون داد داد
آمد و خاکسترش بر باد داد
تا بدانی تو که از چنگ اجل
کس نخواهد برد جان چند از حِیَل
در همه آفاق کس بی‌مرگ نیست
وین عجایب بین که کس را برگ نیست
مرگ اگر چه بس درشت و ظالم است
گَردَنان را نرم کردن لازم است
گرچه ما را کار بسیار اوفتاد
سخت‌تر از جمله، این کار اوفتاد
"منطق الطیر - عطار نیشابوری


"

۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

بیوگرافی مختصر لتا و برگردان یکی از آهنگ هایش

زندگی‌نامه لتا منگیشکر

لتا هنرمند پر آوازه هندوستان در ۲۸ سپتامبر ۱۹۲۹ درشهر مادیا پردیش دیده  به جهان گشود

Afbeeldingsresultaat voor ‫لتا منگیشکر وفات کرد‬‎
لتا برای نخستین بار در سال ۱۹۴۲ در فلم مراتی به‌جای یک ممثل زن آواز خواند اما صدای او در هنگام تدوین فلم از آن فلم حذف شد. در سال ۱۹۴۷ بار دیگر در یک فلمی هندی آواز خواند اما نتوانست توجه مردم را به خود جلب کند. در آن زمان سینمای بالیوود به صداهای پرقدرت مانند نور جهان بیشتر توجه نشان می‌داد؛ و برای لتا با صدایی نازک سخت بود که بتواند موقعیت خود را به عنوان هنرمند برتر تثبیت کند. در نهایت در سال ۱۹۴۸ بود که آهنگسازی او را برای فلمش انتخاب کرد و وی توانست به شهرتی دست یابد. از آن زمان به بعد او به یکی از پرکارترین خوانندگان هند بدل شد تا جايیکه در سال ۱۹۷۴ کتاب رکوردهای جهانی گینس نام لتا منگیشکر را با بیش از ۲۵۰۰۰ ترانه میان سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۴، به عنوان خواننده‌ای با بیش‌ترین ترانه‌های ضبط‌ شده ثبت کرد.
لتا در ۱۹۶۲ میلادی، پس از جنگ هند و چین، ترانه‌ای میهن‌پرستانه اجرا کرد که گفته می‌شود نخست‌وزیر هند را به گریه انداخت
در سال ۱۹۷۴ نخستین کنسرت خارج از هند خود را در رویال آلبرت هال لندن برگزار کرد
لتا در تصمیم‌گیری‌های خود مصمم بود. به‌عنوان نمونه او کار کردن با محمد رفیع را بیکباره گی متوقف کرد و از ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۲ حتا حاضر نشد هیچ ترانه‌ای از ساخته‌های اس دی برمن را بخواند
لتا منگیشکر همچنین خود نیز به آهنگسازی و تدوین فیلم نیز پرداخته است

جایزه‌ها و افتخارات

لتا منگیشکر پس از ایندرا گاندی، مادر ترزا، آرونا آصف علی و ام. اس. سوبولکشمی، پنجمین زنی است که والاترین مدال نشان شهروندی کشور هند، بهارات راتنا(الماس هند)  را دریافت کرده‌است
لتا تاکنون سه بار برندهٔ جایزهٔ ملی فیلم هند شده‌است
وی نزدیک به نود سال عمر دارد و جا دارد اینجا یکی از زیبا ترین و مانده گار ترین آهنگ لتا را با برگردان پارسی 
آن خدمت تان تقدیم کنم


آهنگ! لتا منگیشکر

شعر: شکیل بدایانی
فلم : مغول اعظم

انسان کیسی سی دنیا مین ایک بار محبت کرتاهین
ایس درد کو لیکر جینا هین ! ایس درد کو لیکر مرتاهین

پیار کیا تو درنا کیاجب
پیار کیا تو درنا
پیار کیا کوهین چوری نهین کی
پیار کیا
پیار کیا کوهین چوری نهین کی چپ چپ آهین ذهرنا کیا
آج کهنگی دل کا فسانا
جان بهی لی چاهین زمانا
موت وه هی جو دنیا هین دیکهی
موت وه خی جو دنیا هی تو گوت گوت کریا مرنا کیا
اونکهو تمنا دل کی رهیگی
شمع ایسی محفل مین رهیگی
عشق مین جینا عشق مین مرنا
اور هیمین اب کرنا کیا جب پیار
چپ نا سیکیگا عشق همارا
چهار وطرف هین اونکا نظارا
آه آه هه ه اواواو
پرده نهین جب کوهین خدا کی
بندو سی پرده کرنا کیا جب




برگردان:-

انسان در دنیا  یک بار  عاشق می شود
با همان عشق زنده گی میکند با همان درد میمیرد
عشق میورزی پس ترس از بهر چیست؟
 ؟عشق ورزیدن کدام جرم و دزدی نیست
 دست به سرقت نزده ایم 
که آرام آرام و خپ خپ  آه بکشیم
چرا بترسیم؟ از اینکه عاشقیم

امروز قصه واقعی  دلم را باز گو میکنم
حتا اگر داستان  عشق در این زمانه جانم را از من بگیرد
بگذار مرگی داشته باشم که دنیا شاهدش باشد
چرا مرگ در گمنامی
چرا بترسیم
آرزوئ او  همیشه در دلم خواهد ماند
و دوامدار مثل شمع خواهد سوخت در هر محفل
با عشق زنده گی باید کرد  و با عشق مرد
چیزی دیگری و بهتری از عشق نیست

نمیتواند عشق ما تا ابد پنهان بماند
از چهار سو به ما نظاره دارند
ازخدا که نمیشه پنهان
پس از بنده های خدا چه پنهان کنیم

۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

نازک‌خیالی‌ها در اشعار

نازک‌خیالی‌های  اشعار طالب آملی


حسین فلاح و علی‌اصغر ابراهیمی

کارشناسان ارشد زبان و ادب فارسی

صور خیال

جوهر و اعتبار هر متن ادبی در گرو صور خیال است. به این معنی که یک متن ادبی به‌ویژه شعر باید آن‌چنان تصویر شود که خواننده خود را در آن فضا حس کند. «هرگونه تصرف خیالی در زبان تصویر خوانده می‌شود. تصویرپردازی اصطلاحی است برای کلیة کاربردهای مجازی از قبیل تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه، تمثیل، نماد و تشخیص» (فتوحی رود معجنی، 1386: 5- 4).
عناصر تصویرپردازی یا صور خیال شاعرانه که در علوم بلاغی سنتی به چهار مقولة تشبیه، استعاره، کنایه و مجاز منحصر می‌شد، در سده‌های اخیر گسترة وسیع‌تری پیدا کرده است. براساس تعاریف جدید از تخیل، هرگونه خروج از هنجار طبیعی زبان،‌ ورود به حوزة تصویرگری است. با این نگاه اغراق، نمادگرایی، متناقض‌نمایی (پارادوکس) و... که در تقسیم‌بندی گذشتگان در حوزة تصویرپردازی نمی‌گنجید، می‌تواند در مقولة تصویرگری یا به تعبیری صور خیال بگنجد (شمیسا، 1372: 28 و فتوحی، 1386: 44). حتی تعاریف جدیدی که از شعر شده است، به گسترش بیشتر این حوزه می‌انجامد (شفیعی کدکنی، 

هند آمال و تفرجگاه اهل ذوق و ادب ایران

با آغاز دورة صفویه حادثة جدیدی در هند رخ داد که بابی تازه در رواج و نفوذ زبان و ادب پارسی گشود و آن سرزمین را به مرکز بزرگ نویسندگان و شاعران فارسی‌گو تبدیل کرد و آن، حملة ظهیرالدین بابر (0932) به هندوستان و تشکیل گورکانیان هند است که گردش آن تا دیرگاه به دست رجال ایرانی بود. از این تاریخ تا مدت‌ها زبان فارسی به‌صورت زبان رسمی دربار هند و زبان سیاست و ادب و شعر در آمد و شاعران بسیاری از میان مردم آن سامان برخاستند و آثار بسیاری به نثر و نظم نوشته شد. عدة زیادی از شاعران و نویسندگان ایرانی به‌دلیل نامناسب بودن اوضاع داخلی به دربار پادشاهان و بزرگان آن دیار روی آوردند و کانون‌های فعالی برای رونق زبان و ادب فارسی ایجاد کردند. به‌دلیل توجه ویژة فرمانروایان هندی به فارسی‌گویان، سده‌های دهم تا دوازدهم از بهترین دوره‌های رواج زبان فارسی به‌شمار می‌رود. (صفا، 1371: 421- 422، ج 5).
بنابراین، دورة گورکانیان یکی از بهترین دوره‌های ترويج زبان فارسی در سرزمین هند است.
شعر این دوران بیشتر شعر مدحی است. حکومت صفویه به شعر مدحی و درباری توجهی نداشت و به شعرهای عاشقانه و زمینی هم بهایی نمی‌داد. بنابراین، توجه شاعران به امور جزئی و پند و اندرز و توصیف و بازسازی تمثیل‌های کهن با زبانی جدید معطوف شد و شعر از انحصاری بودن دربار بیرون آمد. به این خاطر شاعران زیادی با انواع مشاغل می‌بینیم. در این اوضاع و احوال بسیاری از شاعران برای کسب درآمد و ثروت‌اندوزی به دربارهای هندروی آوردند. چون بازار مدح و قصیده داغ بود و تعدادی از شاعران توانا به مقام ملک‌الشعرایی نایل آمدند که از جملة آن‌ها طالب آملی است.
در این دوران،‌ شاعران به مضمون‌آفرینی و نازک‌خیالی توجه زیادی داشتند. آن‌ها از صور خیال بیشتر از تمثیل و اسلوب معادله استفاده می‌کردند.
تشبیه، مجاز و استعاره از صنایع پرکاربرد این دوران است و شاعران بیشتر به طبیعت و محیط زندگی‌شان نزدیک می‌شوند و طبق احساسات و عواطف خود به آن‌ها رنگ خیال می‌دهند (صفا، ج 5 ق1، 13371: 559).

زندگی طالب آملی
طالب آملی از شاعران معروف ایران در سدة یازدهم هجری است. او که در سال 0987 در خانواده‌ای روستایی از توابع آمل به دنیا آمد، خود به این موضوع اشاره می‌کند:
«طالب از نظم تو شهر و روستا در غلغل است
چون تو شهری شاعری از روستایی برنخاست»
(آملی، 1346: 34).
محل تولد طالب براساس تحقیقات تذکره‌نویسان به‌طور حتم مشخص نیست ولی در مصراعی مازندرانی که خواهر طالب در فراق او سروده، به روستایی در نزدیکی آمل به نام (کرچک) اشاره شده است. طالب که در شعر به نام خود «طالب» تخلص می‌کرد، در آمل به تحصیل پرداخت و از حدود سن بیست‌سالگی به مدح حکمران آمل و شخصیت‌های معروف دیار خود پرداخت. او در شاعری توانا بود و به بعضی از دانش‌ها آگاهی داشت که در اشعارش به آن‌ها اشاره کرده است.
طالب در حدود 1010 هجری از مازندران بیرون رفت و مدتی در اصفهان اقامت کرد. بعد به کاشان رفت. در آنجا ازدواج کرد و پس از چهار پنج سال از کاشان به شهر خود برگشت به خراسان رفت و در مرو مثنوی‌ای به وزن خسرو و شیرین برای شاه جهان، ملازمت بکتش خان استاجلو (م 1017 ه) حاکم آنجا ساخت. پس از مرو به هندوستان رفت و در قندهار ملازمت میرزا غازی ترخان متخلص به وقاری (م 1021 ه) را یافت. این سفر اول طالب به هند بود. بعد از مرگ میرزاغازی ترخان، طالب ناگزیر دور دوم سفر به هند را آغاز کرد که مصادف بود با دوران پادشاهی جهانگیر (1037- 1014). طالب در لاهور با آقاشاپور تهرانی، شاعر مشهور، ملاقات کرد و شاپور او را به اعتمادالدوله معرفی کرد و آن وزیر ادب دوست وی را به بارگاه جهانگیر رساند. از آن پس طالب مدارج ترقی را طی نمود تا در سال 1028 مرتبه ملک‌الشعرایی یافت. او بعد از هفت هشت سال که در کمال عزت زیست، به بیماری و رنجوری و اختلال حواس دچار شد و به سال 1035 یا 1036 درگذشت. (صفا، 1371: 1056- 1062).
تاریخ وفات طالب مختلف است؛ بعضی مانند باغ معانی، ریحانة الادب و خلاصه‌الاشعار آن را سال 1036 و بعضی مانند طبقات شاه‌جهانی و مآثرالامرا و 000 سال 1040 نوشته‌اند.
طالب از جمله کسانی است که شیوة شاعری را از آنچه دنبالة سبک آغاز سدة دهم محسوب می‌شد، به جانب یک تحول سریع و تغییر قاطع بردند که در همان سدة یازدهم به ظهور شاعرانی چون کلیم کاشانی و صائب تبریزی انجامید.
شعر معروف «طالبا» را که در ادبیات شفاهی مازندرانی هست، خواهر طالب،‌ستی النسا، در فراق برادر سروده است و آوازخوانان مازندرانی امروزه این منظومه طالبا را با سوز و گداز و آواز حزین می‌خوانند.
هند، پرورشگاه نازک‌خیالی‌های طالب
توجه ویژة امرا و شاهان هندی به شاعران و تشويق‌ها و زرافشانی‌های پیاپی در مقدم نویسندگان و شاعران و ادب‌شناسان پارسی‌گوی موجب شد تا آنان از مراکز ادبی ایران، به‌ویژه شهرهایی چون شیراز، کاشان، اصفهان، مشهد، تهران، تبریز، و همدان، به هند رو آورند. این اشتیاق به هند موجب نازک‌خیالی‌ها و مضمون‌سازی‌های بسیاری در این دوره شد.
طالب آملی در یک رباعی،‌ دربارة کسادی بازار ادب ایران می‌گوید:
طالب گل این چمن به بستان بگذار
بگذار که می‌شوی پریشان بگذار

هندو نبرد تحفه کسی جانب هند
بخت سیه خویش به ایران بگذار

این رباعی نشان می‌دهد که طالب از اوضاع نابه‌سامان شعر و ادب در ایران و بی‌توجهی به شاعران گله و شکایت داشته و به‌همین دلیل بار سفر به هند بسته و عازم آن سرزمین شعردوست و شاعرنواز شده است. به غیر از طالب شاعران دیگری هم این خیال را در سر می‌پرورانده‌اند. چون با وجود آن به دو هدف می‌رسیده‌اند: یکی نام‌آوری و ثروت و دیگر افزایش استعداد و مهارت در هنر شعر.
مثلاً میرزا صائب می‌گوید:
همچو شوق سفر که در هر سر هست
رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

هند را چون ستایم که در این خاک سیاه
جامة شهرت من شعلة رعنایی یافت
پیش از این هرچه شهرت داشت در ملک عراق
سیر ملک هند صائب را بلند آوازه کرد
(صفا، ج 5، 1371: 488- 486).
اما عده‌ای هم سرزمین هند را مذمت کرده‌اند؛ مانند میرزا محمدرضا همدانی متخلص به امید (م 1159 ه) که برای نجات از هند دست به دامن مولا علی(ع) می‌شود و غنی کشمیری (م 1079 ه) که هند را به نمکزاری مانند می‌کند که در آن شادابی و شادمانی نیست و... .
اما همان‌طور که گفته شد، شاعران این دوره در مضمون‌آفرینی و باریک‌اندیشی و خیال‌بندی گوی سبقت از دیگری می‌ربودند.در طرز خیال‌ مدار سخن بر تخیل و توهم استوار بود و شاعران از ساده‌گویی پرهیز می‌کردند و بیشتر از ترکیب‌های تشبیهی و استعاری مبتنی بر پایة تخیل استفاده می‌کردند. به‌همین دلیل تشبیهات خیالی و وهمی و استعاره‌های پیچیدة بسیار زیادی در شعر شاعران مشاهده می‌شود. تا جایی که فهم معنی آن‌ها مشروط به داشتن همان نازک خیالی‌هاست. مثلاً طالب می‌گوید:
زان چهرة گل به دامن اندیشه می‌کنم
خورشید می‌فشارم و در شیشه می‌کنم
در این بیت، اندیشه چون کسی است که قبایی و آن قبادامانی داشته باشد و او آن دامان قبا را از «گل چهره» معشوق پر کند اما در اینجا مظروف چنان زیاد و ظرف چنان کوچک است که به «خورشید فشرده» ماند که آن را در شیشه‌ای بگجنانند.
یا:
لخت دل بر مژه سیما ب شد از گریة‌ ما
سرمه در چشم سفیداب شد از گریة ما
شوق نظارة رخسار تو از پردة دل

اشک را رقص‌کنان بر سر مژگان آرد
چنان ز حسن تو اجزای بزم رفته زهوش

که گر صحرایی می‌ بشکند صدا نکند 
طالب نگهم عزم لبی داشت که ناگاه
پای مژه لغزید و به چاه دقن افتاد
مردم ز رشک چند ببینم که جام می
لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند...
(آملی،1346: 538- 536).

نازک‌خیال در شعر طالب آملی
تخیل بن‌مایه و جزء ذاتی شعر است و اگر این ویژگی در آن نباشد، سخنی ساده و معمولی بیش نیست. بنابراین، نازک‌خیالی‌هاست که سخن شاعرانه را از غیر آن متمایز و سرزمین دل را تسخیر می‌کند. شاعران همواره با صورت‌های خیالی گوناگونی تصویرآفرینی می‌کنند. از مهم‌ترین این صور، تشبیه، استعاره، کنایه، تشخیص و توصیف است. و در دورة طالب نازک‌تر و ظریف‌تر می‌شود.
طالب آملی از شاعران معروف دورة صفوی است که برای به‌دست آوردن نام و نشان به دیار شاعرپرور هند سفر کرده بود، در دربار جهانگیرشاه به مقام ملک‌الشعرایی رسید.
شعر طالب عرصة نازک‌خیالی‌هاست. کلیات اشعار او شامل انواع شعر، قصاید، قطعات، مثنوی، غزل، رباعی است. استفاده از آرایه‌های ادبی فراوان، مانند تشبیه، استعاره، کنایه، ارسال مثل، تشخیص و توصیفات و تعابیر مناسب از اختصاصات اصلی شعر طالب است. درواقع، شاکلة اصلی شعرهای مدحی را عناصری چون تشبیه، استعاره و مبالغه تشکیل می‌دهند.
طالب آملی طبع خود را نازک و ظریف می‌داند. آن‌چنان که از فرط نازکی به چشم نمی‌آید و مانند بوی خوش است که هر بوینده‌ای را سرمست می‌کند؛ مانند بوی پیراهن یوسف که پدرش، یعقوب، را سر حال آورد. او در این‌باره می‌گوید:
شاهد طبعم که از بس نازکی ناید به چشم
بوی یوسف در دماغ پیر کنعانی کند
(آملی، 1346: 500) .
طالب خود را در نازکی خیال از بسیاری از شاعران نام‌دار، مانند خاقانی، نظامي و سعدی برتر می‌داند.

امتیازی نیست ور نه انگبین فکر من
زهرها در کام شکرریز شروانی کند
(همان، 500) .

طالب سخن ساده و بی‌پیرایه را بی‌ارزش می‌داند و در این‌باره می‌گوید:
ز ساده‌گویی افسرده و نادمم طالب
من و سخن به همان طرز استعارة خویش
(همان، 635).

سخن که نیست در او استعاره، نیست ملاحت
نمک ندارد شعری که استعاره ندارد
(همان، 447).

در این دوره هر چه تشبیهات و استعارات و نازک‌خیالی‌ها پیچیده‌تر و دیریاب‌تر باشند و از تخیل بهرة بیشتری داشته باشند، بهتر و دلپذیرتر و استادانه‌ترند. برای همین شاعران در این مورد بسیار مبالغه می‌کرده‌اند.
در این دوره شاعران به تازه‌گویی بسیار توجه دارند. طالب آملی روش خود را طرز تازه دانسته، خود را صاحب سبک می‌داند که از روش گذشتگان و قدیم پیروی نمی‌کند و حتی روش آن‌ها را نامناسب و ناخوش می‌داند و طالب می‌گوید:
به طرز تازة‌طالب ردیف و  قافیه سنج
مقلد روش ناخوش قدیم مباش
(همان: 624).
«طالب» عندلیب زمزمه‌ایم
روش تازه آفریدة ماست
(همان: 269).
چو باغ دهر یکی کهنه گلشنم طالب
بهار تازة من معنی جدید من است
(همان: 310).

طالب از هر روشی شیوة ما تازه‌ترست
روش ماست کز آن تازه‌تری نیست پدید
(همان: 457).

خیال‌بافی از آن شیوه ساختم طالب
که اختراع سخن‌های خوش قماش کنم
(همان: 663).
شاعران طبیعت اطراف خود را براساس احساس و عواطفی که خود نسبت به عالم خارج دارند، توصیف می‌کنند نه آن‌چنان که هستند.
مثلاً طالب در بیت زیر می‌گوید: خفتگان نقش قالی از صدای دلپذیر پای لطیف معشوق از خواب برمی‌خیزند و گل‌های روکش نهالی (دوشک) بوی خوش تن او را به خود می‌گیرند.
به تن بویا کند گل‌های تصویر نهالی را
به پا در جنبش آرد خفتگان نقش قالی را
(همان: 226). 

تشبیه

تشبیه یکی از پرکاربردترین عناصر زیبایی سخن است و بسیاری از ابزارهای تصویرآفرین از آن مایه می‌گیرند. پایة صورت‌های دیگر خیال از استعاره، تشخیص و... بر رابطة این همانی استوار است و مرکز بیشتر صورت‌های خیالی، که حاصل نیروی تخیل شاعر است، تشبیه می‌باشد (پورنامداریان، 1374: 159).
در شعر طالب، تشبیه به وفور یافت می‌شود و بیشتر تشبیهات او اضافة تشبیهی و تشبیه بلیغ‌اند. گاهی هم چند آرایه را با هم در یک بیت می‌آورد.
از تشبیهات اوست:
آینة چشم را ز حسن جلابخش
پس شنوا کن به نغمه گوش کران را

بحر کَفَش چون کف آورد به لب از جود
خانه به یغما دهد ذخیره و کان را 
گازر بحر بقا به کشور عدلت
شسته به صابون ماهتاب کتان را

می‌خور و مجموعه خواه در چمن شعر
بال فشان ساز عندلیب زبان را
(آملی، 1346: 4).

گل همیشه بهاراست دولت تو به دهر
کز التفات شمیمش مشام را شرف است
(همان: 15).

هست جهان گلشن سبا و تو بلقیس
شاه سلیمان و کاینات صف مور
(همان: 45).

جهان را یکی بیشه‌ای دان که در وی
اجل همچو شیر ژیان اوفتاده
(همان: 9).
خورشید که گویی گل دستار سپهر است
در دیدة رایش بود از جنس گیاهی
(همان: 98).
به گرداگرد خود چندان که بینم
بلاانگشتری و من نگینم
(همان: 194). 

استعاره
استعاره یکی دیگر از صورت‌های رایج خیال و به تعبیری نمک شعر است. این واژه در لغت به معنی عاریه خواستن و در اصطلاح، نوعی مجاز است که اطلاق اسمی کنند بر چیزی که مشابه حقیقت آن اسم باشد در صفتی مشترک. چنان که مرد شجاع را شیر گویند به سبب دلیری و اقدامی که مشترک است میان هر دو (رازی، 1373: 318).
بعضی هم هر تشبیهی را که یکی از طرفین آن ذکر نشود، استعاره می‌خوانند (شفیعی کدکنی، 1366: 107).
تعبیر می‌کند و می‌گوید:
ز ساده‌گویی افسرده نادمم طالب
من و سخن به همان طرز استعارة خویش
(آملی، 1346: 635).
او شعر بی‌استعاره را بی‌نمک و بی‌ملاحت می‌خواند.
سخن که نیست در او استعاره، نیست ملاحت
نمک ندارد شعری که استعاره ندارد
(همان: 447).
از استعاره‌های اوست:
تعبیه سازش به پلک دیدة ایام
بی‌مزه نتوان گذاشت چشم جهان را
(همان: 5).
چنان فشاند صبا زلف عنبر آیین را
که لخت لخت سیاهی ز داغ لاله فتاد
(همان: 18).
چون بگدازم ز حجاب ای بتان
شبنم گل‌های عذارم کنید
(همان: 25).
به شادابی گیاه تشنة امید را مژده
که اینکه ابررحمت با کف دریا فشان آمد
(همان: 32).
به هنجار ثنا طالب یکی راه دعا سر کن
که بوی ذوق آمین از لب روحانیان آمد
(همان: 35).
هزار پر ز خدنگش قضا پیوست
پری گر از تن مرغان در آن شکار افتاد
(همان: 36).

چون زبان او شکر ریزد که را حد مقال
چون بیان او گهر پاشد که را یارای نطق
(همان: 49).

آشفتگی زیارت دل می‌کند مگر
با سنبل تو قرب جواری‌ست شانه را
(همان: 221).

تشخیص / انسان‌وارگی (personification)
تشخیص یکی از اقسام استعاره است و نوعی استعارة مکنیه که مشبه‌به آن انسان است. در این صورت خیالی، ذهن شاعر در اشیا و عناصر بی‌جان طبیعت تصرف می‌کند و از رهگذر نیروی تخیل خویش به آن‌ها حرکت و جنبش می‌بخشد و در نتیجه هنگامی که از دریچة چشم او به طبیعت و اشیا می‌نگریم، همه چیز در برابر ما سرشار از زندگی و حرکت و حیات است (شفیعی کدکنی، 1366: 149).
طالب از آرایة تشخیص یا انسان‌وارگی در شعرهایش بسیار استفاده کرده است.

روزگارت کرده خاقانی بر سر ابنای دهر
دور نبود گر مرا لطف تو خاقانی کند
(آملی، 1346: 18).
بگفتم از چه شبستان هند شد پر نور
زمانه گفت ببین پرتو اله رسید

(همان: 23).

گر به خراسان رسد خبر که تو روزی
جانب فیروزه کرده‌ای نظر از دور

تا در هندوستان به پای خود آید
معدن فیروزه از زمین نشابور
(همان: 44).
گهی که پنجة جودش گهر فشان گردد
سپهر گوید شکر فراخ دامانی
دمی که توسن عزت سبک عنان گردد
زمین عرق کند از شرم تنگ میدانی
(همان: 100).

کنایه
کنایه در لغت به معنی پوشیده سخن گفتن است دربارة امری و در اصطلاح آن است که چون متکلم خواهد که معنی‌ای از معانی بگوید، معنی دیگر - که از توابع و لوازم معنی اول باشد - بیاورد و از این به آن معنی اشارت کند ... چنان‌که عوام گویند: درِ سرای فلان، کسی بسته نبیند و دیگ او از آتشدان فرو نمی‌آید؛ یعنی مردم به خدمت او بسیارند و مهمانی بسیار می‌کند. چه درِ سرای نابستن از لوازم کثرت تردد و اختلاف مردم است و دیگ از بار فرو ناگرفتن از لوازم طعام بسیار است (رازی، 1373: 32).
شفیعی کدکنی معتقد است: «کنایه یکی از صورت‌های بیان پوشیده و اسلوب هنری گفتار است. بسیاری از معانی را اگر با منطق عادی گفتار ادا کنیم، لذت‌بخش نیست و گاه مستهجن و زشت می‌نماید. از طریق کنایه می‌توان به اسلوبی دلکش و مؤثر بیان کرد» (شفیعی کدکنی، 1366: 141- 140).
طالب آملی از این آرایه بسیار استفاده کرده است و دربارة حاسدان خود می‌گوید که آن‌ها کسانی‌اند که از آرایه‌ها و نازک‌خیالی‌ها آگاهی ندارند و در آثارشان از کنایه خبری نیست.
کنایه را اثری نیست در طبیعتشان
ز بس به طبع جمادی بری ز احساس‌اند
(آملی، 1346: 22)
از کنایات دلپذیر اوست:
نیک چو بیند نتیجة کرم تست
هر که به روغن فتاده یابد نان را
بر تن فرسوده چار آینه بندد
نعل سمش خصم افتاده ستان را
(همان: 6-5).
ز شهربند وجود ای ستم دو اسبه گریز
که صیت عدل جهانگیر پادشاه رسید
(همان: 23).
گرنه شیر رایتش دندان نمودی در نبرد
فوج ماتم در جهان نگذاشتی آثار عید
(همان: 30).
ز خجلت آفتاب مشرقی شد بر کنار آن دم
که او را آفتاب مغربی زیب میان آمد
(همان: 34).
فلک وسیلة بیداریی مهیا ساز
که بخت خفتة‌ما کج نهاده بالین را
(همان، 233).
اینک به ملک ناطقه عید سخنوری است
کابرو بلند کرده، هلال معانی‌ام
(همان: 1042).

مبالغه
یکی دیگر از موضوعات مورد بحث در شعرهای مدحی مبالغه است. مبالغه آن است که در مورد صفتی حدی از شدت و ضعف آورده شود که محال باشد یا بعید، تا چنان گمان نرود که آن صفت را در شدت و ضعف نهایتی هست و این امر در سه شکل تبلیغ، اغراق و غلو منحصر است؛ زیرا صفتی که ادعا شده، یا ممکن است یا نه. اگر ممکن نباشد، غلو است و اگر ممکن باشد یا امکان آن به‌طور عادی است یا نه و اگر امکان به‌طور عادی باشد، تبلیغ است وگرنه اغراق (شفیعی کدکنی، 1366: 133). 

از مبالغه‌های طالب است:
گر نظرت بر دکان کوزه گر افتد
مشربة زر کند سفال گلین را
مکر و حیل بس که خوار گشته به عهدت
شیر فراموش کرده طرز کمین را
(آملی، 1346: 9-8).
جهان فیض محمد شفیع دریا دل
که دست همت او کرده جود را ایجاد
(همان: 19).
چنان وسیع در افکند شرح دایره
که وحش و طیر فلک جمله در حصار افتاد
زمین جزیرة مرغان نیم بسمل گشت
ز بس چکاوک و قمری و کبک و سار افتاد
(همان: 36- 35).
گر باغبان به باغ برد آب تیغ تو
اشجار را به شکل سر از تن دهد ثمار
(همان: 39).
به‌طور کلی،‌ طالب آملی شاعر نازک‌خیالی است که در آفرینش انواع شعر تصویرآفرینی و هنرنمایی کرده است. علاوه بر مواردی که آمده، عناوین دیگری نیز قابل بررسی است که برای جلوگیری از درازگویی فقط به چند نمونه اشاره می‌شود.
ارسال‌المثل
معنی «ارسال‌المثل» آوردن یک ضرب‌المثل در شعر است. بعضی وقت‌ها شاعر از یک ضرب‌المثل معروف در شعر خود استفاده می‌کند و گاهی نیز یک بیت یا مصراع بعد از مدتی به ضرب‌المثل تبدیل می‌شود که به هر دو مورد «ارسال‌المثل» ‌می‌گویند. شاعر برای بیان و اثبات مدعای خود یا بیان حال خویش از تمثیل و ارسال مثل استفاده می‌کند. ساختار ارسال‌المثل بدین‌شکل است که دو جمله بدون ذکر «ادات تشبیه» (کلماتی مثل چون و ...) به هم تشبیه شوند و «مشبه» به همان ضرب‌المثل باشد.
از ارسال‌المثل‌های زیبای طالب است:
خاربن را با گل شمشاد حد جلوه نیست
از ادب دور است با نخل تو همدوشی کند
(همان: 221).
فراغ‌بال گلی از بهار گمنامی است
در آتش است مدام آن که شهرتی دارد
(همان: 461).
مرا کیفیت چشم تو کافی ست
ریاضت کش به بادامی بسازد
(همان: 484).
و از تلمیحات اوست:
چون سر منصور نفورم زتن
تعبیه بر چوبة دارم کنید

(همان: 23).

در آید روح اسماعیل در تن گوسفندان را

که خونین جامه از دست مسیحای زمان پوشد
(همان: 25).
چون ید بیضای فقرم بر سر آرد زآستین

پنجة خورشید جاهش بر فلک پوشد زمین
(همان: 77).
Afbeeldingsresultaat voor ‫طالب آملی‬‎
نتیجه‌گیری
از مباحث مطرح شده نتیجه می‌گیریم که طالب آملی یکی از بزرگ‌ترین شاعران نازک‌خیال سبک هندی است. هنرنمایی‌های او در زمینة مضمون‌آفرینی، معنی‌گرایی،‌ نازک‌خیالی‌هایی چون تشبیه، استعاره، کنایه، مبالغه، توصیفات و تعابیر مناسب و... و به‌کارگیری درست و به‌جای این زیبایی‌ها نشان‌دهندة آن است که وی شاعری توانمند و نازک‌خیال بوده و از همین رو به مقام ملک‌الشعرایی نایل آمده است.
طالب زیبایی را به حد کمال احساس كرده و در آفرینش مضمون‌های بکر و بدیع و تشبیهات و استعاراتی که بر نازک‌خیالی و رقت اندیشة او دلالت دارند، قدرت شگفت‌آوری نشان داده است.
با اینکه او شاعر بزرگی بوده است و دیوان شعری دارد، اکثر مردم مازندران او را با این‌ آثار بزرگ نمی‌شناسند. شهرت او بیشتر در حد سرگذشت یا افسانه‌ای است با این مضمون که طالب نامی از مردم آمل در اوان جوانی به هندوستان رفت و در آنجا گم شد یا درگذشت و سرنوشت او نامعلوم است. همچنین خواهری داشته که در فراقش شعری سوزناک سروده که به «طالبا» معروف است و آوازخوانان محلی آن را با نوایی حزین می‌خوانند و بس.



منابع

1. آملی، ملک‌الشعرا محمد؛ کلیات اشعار طالب آملی، به تصحصح شهاب طاهری، انتشارات سنایی، تهران، 1346.

2. براهنی، رضا؛ چاپ اول، طلا در مس، انتشارات زریاب، چاپ اول، تهران،‌1371.

3. پورنامداریان، تقی؛ سفر در مه (تأملی در شعر احمد شاملو)، انتشارات زمستان، 1374.

4. شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ صور خیال در شعر فارسی، انتشارات نگاه، چاپ سوم، تهران،‌  1366.

5. شمس‌الدین محمدبن قیس، رازی؛ المعجم فی معاییر اشعار العجم، به كوشش سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، 1370.

6. شمیسا، سیروس؛ بیان، انتشارات فردوس، چاپ اول، تهران، 1372.

7. ----، سبک‌شناسی شعر ج 2، انتشارات فردوس، چاپ سوم، 1376.

8. صفا، ذبیح‌الله؛ تاریخ ادبیات در ایران، ج 5، انتشارات فردوس، چاپ دوازدهم، 1371.

9. علوی مقدم، ‌مهیار؛ نظریه‌های نقد ادبی، انتشارات سمت، چاپ سوم، تهران، 1377.

10. فتوحی رود معجنی، محمود؛ بلاغت تصویر، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران، 1386.

ارسال شده در تاریخ ۹ دی ۱۳۹۲ - 6:06 عصر