۱۳۹۷ خرداد ۲۱, دوشنبه

احمدظاهریزم یا هویت عشق

در  ۳۹ همین سوگ احمدظاهر

 از نظر من سی و سه سالگی سنِ است که فهرست آرزوها و کارهایی که باید در زندگی انجام داد ، هنوز خیلی تر و تازه و حتا گاهی بکر و نا نوشته است. از محبوب الله دوست مرحوم  احمد ظاهر از طریق تلویزیون بهار شنیدم که  دو آهنگ ( همچو نی مینالم از سودای دل ) و ( هرگز کسی به روز من ناتوان مباد ) یکی از دو گزینه‌های همان فهرست آرزو های بکر و یادداشت شده گنجینه غنامند هنر احمد ظاهر عزیز بوده که متاسفانه اجل مهلتش نداده تا این دو آهنگ زیبا را به ستدیو ثبت کند. بگفته ایشان آهنگ نخست که شعر از رهی معیری است- توسط شخص محبوب الله پاچا  کمپوز شده و آهنگ شور انگیز. دومی که شعر از ابوالحسن ورزی است توسط  برادر محبوب الله پاچا  کمپوز شده و بشکل مجلسی بطور امتحانی ثبت شده است. این دو آهنگ کاملن آماده ثبت به ستدیو بوده است.
مضاف بر اینها احتمالن آهنگ زیبائ ( در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم) که غزل شور انگیزیست از  سعدی ع  نیز در ردیف آرزوهای بکر و جز همین گنجینه دست ناخورده احمدظاهر عزیز بوده است. این آهنگ را با کیفیت نسبتآ بالاتر واسع جان حمیدی برایم ثبت و ارسال کرده که جا دارد همینجا ازیشان تشکر کنم. لازم به تذکر میدانم که در این سالها  همین آهنگ را از حنجره دهها هنرمند عزیز میهنم شنیده ام اما هیچکدام به اندازه فریاد حنجره احمدظاهر عزیز در من اثر گذار نبوده است . 


از بس راجع به احمدظاهر دراین سی و نه سال گفته شده فکر میکنم دیگر نوشتن تک تک  واژه ها و جملات تکراری باشد اما فقط میخواهم این نکته را اگر تکراری هم است بنویسم که : احمدظاهر عزیز فریاد آرزو هائ بی سرانجام چند نسل است. آرزو های سوخته اما با انتظارات جاویدانی! امید های واهی اما فراموش نشدنی ؛ کاش ها و حسرت های تا لایتنهاهی....و

هرچند طرفداران صدای احمدظاهر در موقع حیاتش  هم اندک نبوده اما  بعد از مرگش بود که تازه وسعت طرفدارانش کشف شد و هر سال که از آن میگذرد این باور بر من یکی بیشتر القا میشود که حتا علاقه به صدا و موسیقی احمدظاهر، بهانه شده برای یافتن یک هویت جمعی که من این هویت را هویت (احمدظاهریزم ) میخوانم. هنوز که هنوز است، یکی از سلایق مشترک آدم‌های عاشق و رفقای جان جانی، میتواند همین صدای روح انگیز احمد ظاهر باشد 

افسوس بر فهرست آرزو های نوشته شده ای که ناخواسته از سرنوشت آدمها خط میخورند. و دریغا بر فهرست آرزو های مقدس نا نوشته ای که اگر شاید مینوشتی شاید اجرا میشد.
نکته دیگری که لازم به تذکر میدانم و از نظر من حرف نسبتآ تازه است . اینکه یافته های من نشان میدهد که: احمدظاهر عزیز بسیاری از آهنگهای هنرمندان دیگر را با عین کمپوز با اندکی تغیر در اشعار  چنان زیبا باز خوانی کرده  که دیگر نه تنها آن آهنگ از احمد ظاهر شده بلکه آن هنرمندان هم هیچگاه در مورد تاریخ و مالکیت آهنگ های شان هیچ ادعای نکردند. بطور نمونه ایشان از حبیب شریف  دو آهنگ ( از دستت فغان فغان دارم ) و ( بیوفایی مکن ای نگارم) را باز خوانی کرده اند ؛ از اکبر رامش ( یاد روزگار شیرین) ؛ از زلاند ( ای شعله حزین)؛  از مسحور جمال ( نداند رسم یاری)؛  از استاد ارمان ( دست از طلب ندارم ) و  از استاد شادکام ( ای دل ای دل دل دیوانه) را .... این آهنگها در ستدیوهای افغان موزیک یا موزیک سنتر ثبت و نشر شده است. علاوه بر این آهنگهای از دهها هنرمند دیگر را که احتمالن آنها نیز جز از گنجینه فهرست آرزو های نوشته شده اش بوده ولی اجل مهلتش نداده بزیبایی در مجالس اش خوانده بطور نمونه آهنگ بیلتون ( گنگه شوی یار) و آهنگ های از ایوب (لیونی گرحم غم د هجران دی) و

من از تک تک آهنگهای احمدظاهر خاطره دارم. با تک تک آهنگهایش خندیده و گریسته ام اما سه آهنگش خاطرات دوران کودکی ام را از مکتب ابتدائیه شهر نو غزنی تداعی میکند. ( بیوفا یارم- کرده غم بارم) که برادر عزیزم انجنیر ودود (ودید) آنرا در روز های جشن داوود خان خیلی زیبا در محضر معلم اسد خان و ما شاگردان گروپ ترانه خواند ! ایشان احتمالن همین نوشته مرا مرور خواهد کرد.و خاطره اش را از گروپ ترانه ( ای وطن ای وطن گلشن خاور زمین ) و آهنگ بیوفا یارم خواهد نوشت.( شعر و کمپوز آهنگ بیوفا یارم  از احمدشاه ازهر فیضیار غزنوی است که تلخبتانه در همان سال ۱۳۵۶ بر اثر ابتلا بر بیماری سرطان چشم از جهان پوشید)  آهنگ ( زیم زیم ) که محترم معصوم عشرتی در جشن روز معلم ۱۳۵۶ آنرا در کنسرتی در لیسه سنایی اجرا کرد  و استقبال پر شکوهی شد و آهنگ ( از برای غم من سینه دنیا تنگ است) که یکی دیگری از شاگردان لیسه سنایی در همان جشن اجرا کرد نامش احتمالن نصیر یا بشیر بود. در همان سالها در محافل خانگی شکور جان نیز آهنگ مره مره مره می بده - جام پیاپی بده را میسرود.
و گپ  اخر یا جان گپ ..
درود بر روان این هنرمند عاشق که چه سلیقه ای لطیفی در انتخاب اشعار داشته و چه عاشقانه خودش در قالب همآن اشعار لطیف تجلی و حلول میکرده 
یقینآ شعر از ارتباط شاعر با زندگى متولد مى شود، و به سان يك تشنگى آتشين از ژرفاى وجود شاعر سرچشمه مى گيرد تا مقدس ترين پیام دل  را كه  زبان گويای او نیز است بیان کند. شعر اگر با موسیقی همراه شوند ، عنصر تخیل دران افزون تر میشود . و هنرمند واقعی کسی است که در قالب آن شاعر بتواند حلول کند و آن فریاد شاعر را چنان از دل برخیزاند تا بر دلها بنشاند   و بدون تردید که احمد ظاهر این هنرمند یکتا یک چنین توانایی را داشت تا  با حنجره ای طلایی  اش هم فریاد حافظ  را برآرد هم از مولانا را ؛ هم در روح سعدی حلول کند و هم  در تن رهی  هم ازهر شود هم استاد خلیلی  هم عبدالاحمد ادا و سیمین و فروغ ..... و دهها  شاعر دیگر  ..... 
   لازم به تذکر است که بزرگترین شاعران ما نوازندگان و موسیقیدانان بزرگی نیز بوده اند . ازینرو اشعاری که آفریده اند ، بسیار موسیقیایی بوده است از رودکی که چنگ مینواخت و   از مولانای بزرگ بلخی که در علم موسیقی دست توانائ داشته و حتا نوازنده چیره دست رباب نیز بوده است تا جائيکه میگویند خود دران پرده یی افزوده است. و این امر سبب شده که وی بتواند در 55 بحر از بحور مختلف عروضی ، شعر بسراید که نمونه های آن در دیوان کبیر مشاهده می شود .  از اینرو همینکه از مرحوم مسحور جمال شنیدم احمدظاهر قبل از آواز خوانی نوازنده چیره دستی بوده و قبل از آواز خوانی  تنبور مینواخته و در ضمن مصرع های شعری را افزون و یا کم میکرده روی بعضی از پارچه ها خارجی خودش تصنیف درست میکرده برایم ثابت شد هویت احمدظاهریزم و مولانائيزم با هم گره خورده اند. و بدون هیچ تردیدی او یک ابر مرد موسیقی بوده است

بهر صورت این دو شعر و این دو  آهنگ مجلسی از فهرست دست نخورده احمدظاهر عزیز را همینجا تقدیم تان میکنم با چشم دل بخوانید و با گوش دل بشنوید نه با چشم و گوش جان! روحش شاد 

هرگز

هر گز کسی به روز من ناتوان مباد
مانند من فسرده دلی در جهان مباد
بس رنج دیدم ز دل مهربان خویش
یارب دلی دگر به جهان مهربان مباد
گر شد خزان بهار من از دوریت چه باک
ای گل ترا بهار جوانی خزان مباد
هر کس که میرود نهد از خود نشانه ای
از من بجز فسانه ی عشقت نشان مباد
سوزد اگر چو شمع زبانم زسوز عشق
حرفی بغیر عشق مرا بر زبان مباد
هر کس که ناله های دلم را شنید گفت
مرغی شکسته بال و جدا ز آشیان مباد
خوش آشیانه ایست برای وفا دلم
  جز برق عشق آفت این آشیان مباد
شاعر : ابوالحسن ورزی



دل -  رهی معیری

همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل