۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

دیدار از شهرک باستانی Side

انتالیا- ترکیه 
سی- دی  شهرک نیمه مخروبه و موزیم گونه ایست مربوط به عصر رومن ها که بشکل یک یادگار از دوران یونان باستان و رومن ها در ساحل مدیترانه؛حفظ شده است.این شهرک که در جنوب ترکیه  واقع است، به عنوان یک شهرک گردشگری برای بازدید روزانه سیاحین داخلی و خارجی قرار دارد. خوشبختانه مینی بس های زیادی از پیشروی هوتل اقامت ما از ناحیه موسوم به تیترون گل هر ساعته در  رفت و آمد به این شهرک باستانی بود و بشیر جان بختیار خبرنگار رادیوی بی بی سی که سال پار به این شهرک سفر کرده بود ما را در رفتن به این شهرک تشویق؛ همراهی و رهنمایی کرد.

  مینی بس حامل ما بعد از پانزده دقیقه به مرکز این شهرک کلاسیک رسید و در حالیکه آفتاب تموز تابستان بشدت با ما سر نا مهربانی داشت از موتر پیاده و به گشت و گذار در این شهرک  پرداختیم
واقعن شگفت زده شدیم! بدون هیچگونه تردید میتوان گفت که: خرابه های بزرگ این شهرک یکی از برجسته ترین مناطق تاریخی در قاره آسیا-اروپا هستند. به عباره دیگر این عمارات مخروبه حکایت از  یک گور بزرگ نیمه باز از یک حوزه تمدنی اروپایی آسیایی دارند که بشکل یک دیوار و یک حلقه جدا از سرزمین اصلی ترکهای عثمانی بوده است.واقعن  در دوران قرون اوسطایی، دیوار های سنگی  و ساختمانهای سنگی خانه ها یا مغازه ها، که بسیاری از آنها از کف کاشی کار شده و حتا این  کاشی ها به سبک امروز گاهی موزاییک شده است جالب و قابل دقت است
در مسیر جاده سفر ما از بازار سابق و مخروبه شهر شروع و به ترتیب- از معبد  اپولو-   تیاتر شهر - و سرانجام از دروازه بنام واس پشن عبور کردیم و پس از عبور از دروازه بسمت چپ جاده در کنار موزیم شهر بسوی  ایستگاه مرکزی شهر در حرکت شدیم.
 لازم به یاد آوری میدانم که این شهر باستانی موزیم گونه در نزدیکی شهر  منوگت و  روستای سلمییه، در فاصله 78 کیلومتری آنتالیا در استان آنتالیا قرار دارد.   
این شهر  احتمالا در قرن هفتم پیش از میلاد آباد شده است. خدای  آنها آتنا بوده 
اسکندر کبیر این شهر را در 333 قبل از میلاد بدون جنگ اشغال کرده و تنها یک قطعه عسکری را اینجا گذاشته  . پس از مرگ اسکندر، تحت کنترل یکی از جنرالهای او،بنام بطلمیوس بوده و زیر اداره او روز بروز مترقی و مرفه شده و سرانجام به یک مرکز تجاری - فرهنگی تبدیل شد.موزیم این شهر حکایت از حرفهای بالا دارد.

دیوارهای تیاتر باستانی ساید

زیباترین و پر شکوه ترین منطقه دیدنی همین دیوارهاست.که از گردشگری روسی ای شنیدم  پادشاه سلواکیا آنرا ساخته  است
.خرابه های فراوانی از یک مجتمع تیاتر وجود دارد که شباهت بسیار به صالون تیاتر روم  دارد. در این تیاتر که کلیدهای عمودی در آن استفاده شده حکایت از یک تمدن بزرگ انسانی دارد.

هر چند از دیوارهای شهر به خوبی محافظت شده؛ دروازه شهر بشکل دروازه کنک غزنی اما سنگی و هنوز پا برجاست.ولی این دروازه در قرن 2 پیش از میلاد به شدت آسیب دیده است. بعد می آید خیابان شهر، ستون های مرمرین که دیگر وجود ندارد؛ همه چیزهایی که باقی مانده اند، چند قطعه شکسته در نزدیکی حمام های قدیمی رومی هستند. خیابان  به حمام عمومی می انجامد، به عنوان یک موزیم نمایش  مجسمه ها  از دوره رومی است. بعد آگورای مربع مانند با بقیه معبد


آگورا  به میدان‌های عمومی مهم در شهرهای یونان باستان گفته می‌شد، که نقش مرکزیت شهر را ایفا می‌نمایدآ
و اما در برگشت پیوسته به این می اندیشیدم که: وقتی سنایی فرموده  
ایکه شنیدی صفت روم و چین   -  خیز و بیا ملک سنایی ببین
آیا ملک سنایی واقعن بهتر از این شهر رومی بوده؟ آیا کوشک؛ قصر فیروزه؛ گلخن حمام  ودر مجموع شهر غزنین از این شهر متمدن تر بوده؟ اگر بلی پس چرا از آنهمه تمدن فقط همین دو منار خشتی بجا مانده؟ چرا حتا مثل همینجا بازاری و تمدنی ویران و سوخته ای نیست
.و حرف آخر اینکه : هرگز نمیشه در هیچ جای دنیا از یاد وطنم غافل و همسفر عزیزانم  نباشم. پس با زمزمه این آهنگ در زیر لب به این سفر پایان دادم 


هنوزم هنوزم به دام تو هــــستم
هنوزم به درد مـــــدام تو هـستم
هنوزم به لطف دروغــــم فریبی
هنوز عاشق هر کـلام تو هستم
                                هنوزم، هنوزم...
هنوزم هنــــــوزم ز جورت نکاهی
هنوزم نه لطـــفی به نیم نگاهی
دلی را که دادم ز تو بر نگیـــــرم
هنوز عاشق نا بکام تو هـــستم
                                 هنوزم، هنوزم...
هنوزم به چشمم گلی بی مثالی
هنوزم تو یکتای حســن و جمالی
توئی آرزویم، ترا چون نجـــــــــویم
هنوز عاشق هر خرام تو هسـتم
                                 هنوزم، هنوزم..





۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

خورشید و تموز

  تموز زیباتر از پائیز و بهارانست

از نظر من جلوه فصل تابستان زیباتر از همه فصول سال میباشد. اینکه این فصل، فصل تولد آفتاب است و گرمای عشق و زیبایی را در دل من به بار نشانده است باشد سرجایش. اما زیبایی های طبعیت در این فصل نیز توصیف ناشدنیست! یادم می آید رنگ زیبائ رخسار زرد آلوهای رسیده، که با یک تکان کوچک باد گرم تابستانی با شهدابی بی نظیر درپای درخت فرو می افتیدند خیلی تماشایی بود.!! آخ که آن زردآلو های رسیده هم از نظر رنگ و هم از نظر شهداب، چه تشبیهات قشنگی، برای بهترین اشعار، بپای قامت همان آفتاب فروزنده میشود. یادم می آید چرخش زنبورهای عسل از کندو هایشان و پرواز به دور باغچه شمس الحق شان، که بازیبایی بی نظیری بر خوان گشوده گل های اطلسی و آفتاب پرست بشکل هیلیکوپتری فرود می آمدند و نیش بر تاج ساقه گل فرود می آوردند. شهدشان را عاشقانه می مکیدند و لحظه ای بعد با همان زیبایی بر میخاستند تا به مهمانی درخت توت باغ همسایه بروند و از آنجا شهد بنوشند تا تقدیم به ملکه شان کنند!. آری پیش ملکه دست خالی رفتن عذاب بزرگیست و فراهم آوری شهد به ملکه چه آرزوئیست و چه افتخاری !
مهمتر از همه برایم خیلی فراموش ناشدنی و زیباست که در باغ سراج شان چند زرد آلوی قشنگ قیسی رسیده به سنگینی خود را از شاخه جدا ساخته بود و همچون عذار پریوشی در روشنی آفتاب میان گلبرگ میدرخشید
مضاف بر این آفتاب تابستان و گرمی هایش، برایم از پشاور، شهری ساخته است، پر شده از خاطرات زیبائی که هرگز، اتفاق نیفتاده ولی خیالاتش در من جاودانه زندگی میکند.
آن روز های گرم با دلگرمی پا به پای آفتاب چنان محو تماشا در عالم رویا راه می‌رفتم، عاشقانه فریاد می‌کردم که گاهی حتا نمیدانستم از کدامین راه و مسیر وارد کدام منطقه این شهرشده ام .هنوز گاهی در همان گرمیها به پای آفتابش ترانه میخوانم، شعر مینویسم و گاهی در سکوت تلخ، در بغضم فرو می روم و اینگونه لحظات من تکراری از یاد های گرم خورشیدیست. تکراری که همیشه برای من تازه است. همان‌قدر زیبا و رنگارنگ، همان‌قدر متفاوت و بینظیر، همان‌قدر دلچسپ و دلنواز مثل رایحه عطری خوشبو، مثل انار رسیده آویزان در شاخه درخت ،مثل ماهی گریخته از تور ماهی گیر که در دریا غوطه میزند. رویاهای گرم تابستانی من هنوز با گذر از هزاران موانع با نوک پنجه پا دزدانه آغاز میشود. طوریکه از بی راهه ها، خار ها و درختچه های که دیده نشوم، میگذرم از سیمهای خار داری که عبور از آن میدانم سخت اس به پنجه زیبائ خورشید دست می اندازم، ولی حیف که کامم تلخ میشود. بویژه وقتی یادم می افتد کسی از همآن روزهای آفتابی، خورشید را دزدید و سپس درختان امید باغ دلم خشک و بی برگ میشوند ولی ناگهان چشم امیدم به تموز دوباره دوخته میشود. باز میمانم با شعر های که گاه و بی گاه بر وصف گلخند خورشید روی لبم جاری میشود و آهی که به یکباره مرا در سکوت بی انتها میگذارد و دلم را پر از سوالهای بی جواب به حال خود رها میکند. آری روزگار من اینگونه میگذرد
بهر صورت ویژگی و زیبایی دیگر تابستان،اینست که آفتابش، در یخبندان زمستان روی تنم تابید و پس از آنکه گرمم کرد، در تاریکی شب بگوشم لالایی مهر خواند و مرا به خواب عمیق و زیبائ فرو برد. خوابی که هر چه صدا میزدم نمی یافتمش! چرا این خواب تمام نمیشود؟ سالهاست گم شدم در تنهایی خودم و کسوف عشق!آیا کسی باور خواهد کرد آفتاب در شب زمستان بگرمی بتابد؟؟؟ ولی بخدا من عاقلم
.اما یادم هست نخستین جلوه های طبیعی تابستان را در دهکده بنام جاجرود در شمال تهران متوجه شدم. آنزمان تازه به تابش خورشید متوصل شده بودم و در بام یک فارم با انجنیر طاهر انجنیر حبیب ، اسدالله و استاد حبیب میخوابیدیم. وقتی خورشید گرم میدرخشید تازه میفهمیدم زنده گی آغاز شده است. پگاهی وقتی نسیم برخاسته از رودخانه جاجرود که شبانه شرشرش بهترین لالایی برای خوابیدن بود، نخست تن نمناک خود را بر ساقه های پهن شده درختآن پیر فارم و مجنون بید های دو طرف میکشید و پس از پنجه نوازش کشیدن بر پوست ضخیم خشک شده از گذر زمان آن درختهای پیر، سوی من می آمد، تابستان را از ته دل میستودم.
صبحگاهی که شب اش چندان نخوابیده بودم متوجه شدم که نسیم با چه شوخی هائ تن نمناک خود را بر درخت پیر پهلوی آسیاب فارم،میکشد و درخت به چه سنگینی از خواب بر میخیزد؟! انگار خاطره ای دور و لذت بخش تابستانها و گرمیهای گذشته در ذهنش می چرخد که پنجه های تابناک خورشید در لای و برگش بگرمی تابید. اینبار درخت مفتخر بناز و عشوه فراوان بسختی شاخه های خود را تکان داد.چشم های خسته خود را گشود. نگاهی بر درختان جوان، بر بته های گل سرخ و بر من آواره عاشق انداخت و از آغوش آفتاب در پیش چشمم لذت میبرد. سرو صداهایی مشابه به این هماغوشی با آفتاب را بعدآ فقط یکبار در هند از درخت پیر نارنجی هم شنیدم.اما من با چه آرزوئی دست و پنجه نرم میکردم و هنوز میکنم