۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

دو غزل پری دریایی

 در این کرانه نور خدا موج میزند
تمثال نور و عشق و حیا موج می زند
نظاره گاه سرخ غروب است لاله گون 
عشرت ز آب و آئینه ها موج می زند
زیباست ناز و فخر و تکبر به ساحلی
کانجای نور ِ حور رسا موج می زند
کم نور گشته زهره و بیرنگ  آسمان
 مهر و سپهر و نقش دو پا موج می زند
وز پیرهان نیلی آن همنشین مهر
نوری ز چار سو و فضا موج می زند
از سرخی غروب و ز اسپیدی سحر
آمیزه ی سرشک صفا موج می زند
ای زینت محبت و ای کعبه امید
عشقت ز بام و صحن و سرا موج می زند
 چون همدم عطوفت و پیرایه حیاست
وصلش شکیب در همه جا موج میزند
====

پیراهن سیاه 

خدا  ز دیدن  این نقش حبس کرده نفس
همین خیال وزد در سرم چو باد مَلس
درخش دامن سرخت گلی به مخمل سیه 
بقلب تیره ی این آسمان شهاب هوس
چو آن ستاره شسته شده به نور خدای
نگاه توست فروزان قشنگ بانگ جرس
مگر به طالع من دل ببسته یی که چنین
سیاهپوش شدی پا بسر قشنگی و بس           
به دار برده مرا بغض هجر تو امشب
شنو صدای مرا ای خدا به دادم رس
چو آن ستاره نامرئی  با شهاب شرار 
صدای گریه تنهایی  ام چو بال مگس
شهاب شعله ورم در سقوط دامن تو
به  ناز خند و نگه  دلبرا به عشق برس
بسان کرم بریشم اسیر بخت سیه
به دور خویش ز رویائ عشق بافته قفس
"قشاع " درد بود عکس واژۀ "عاشق
که یآس معنی دهد بی علاج بوده و خس
مگو تداوم یاری بشرط دوری بود  
شکیب دوست که بیگانه گر شده ست  ز کس