۱۳۹۲ اسفند ۵, دوشنبه

سلاد عشق


درون سینی ات ایکاش بادنجان بودم
میان پنجۀ آن شاه حوریان بودم
به تیغ عشق اگر قاش قاش میگشتم
ز زخمهای خودم مست و شادمان بودم
چه خوب میشد اگر بودمی مثال پیاز
سپید وسبز چو دریای بیکران بودم
وگر چو گشنیز نعنا مرا سعادت بود
خیار پوست شده ئ دست دلبران بودم
 کزین سلاته مرا بوی عشق می آید
همیش دارو ئ غمهای جاودان بودم
بسان باد پکه گر بودمی در اینجا کاش
 نسیم مهر به خورشید آسمان بودم
امید و آرزو این بود ای شکوه بهار
که در کنار تو مانند سايه بان بودم
بهاروشعروشکوفه نثار تو کردم
و من شکیب ترین عاشق جهان بودم
تمام هستی من رفت ای پیامبر عشق
من خزان زده چون همدم خزان بودم



۱۳۹۲ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

پدیدۀ تناسخ و شعری از نادر پور


تناسخ در اسلام مردود است.  مفسرین آیه مبارکه  سوره اعراف در مورد یهودیان که آنها  به چهره بوزینه مبدل  شده بودند  را  غیر از پدیده تناسخ تفسیرمیکنند. آیه های دیگری هم شبیه این آیه در قران هستند که هیچکدام بمعنی تائید کلی تناسخ عالم دنیوی نیست.اما ابن سینا و ملا صدارا این پدیده را قسمن تائید و حضرت  مولانا بلخی در ابیات ذیرین بدان چنین پرداخته
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون

اما اخیرآ مجله وال نیوز تصاویر شماری از افراد مشهوری که آنها انگار قبل از تولد دهها سال پیش  در روی زمین زیسته اند را  بنشر رسانیده است که همه آنها را همراه با این نوشتار کاپی و تقدیم میدارم




بدون شک منظور دست اندرکاران مجله از نشر این عکسها پرداختن و اثبات پدیده تناسخ یا تولد دوباره پس از مرگ، که از اعتقادات ادیانی مانند بودایی، هندویی، مانوی، برهمنی و غلات شیعه است میباشد.


تناسخ از ریشۀ نسخ است و به معنی كوچ كردن ارواح، از یك بدن به بدن دیگر می باشد. از دیدگاه صاحبان این اندیشه ، اجساد، به مانند قالب ارواح هستند. ارواح، به این قالبها، داخل شده، در آنجا زندگی میكنند و با متلاشی شدن اجسادی كه در آن داخل شده اند، به اجساد دیگری پا میگذارند و در این گردش دایم، این تغییر بدن ادامه می یابد.
برمبنای تناسخ (هستی واقعی) یکی و یگانه بوده که آنرا برهمن میگویند. این برهمن یا همان هستی را عالم کبیر و روح جهان نامیده اند روح انسان نیز پرتوی از روح برهمن است و رستگاری انسان در رهایی از تولد دوباره یا تناسخ اوست. برپایه این اصل روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل بارها در بدنهای مختلف وارد شده و به این جهان بر می‌گردد و کیفیت زندگی کنونی او بسته به رفتار و کردار نیک انسان در زندگی گذشته اش دارد. بطور کلی تناسخ یا انتقال روح انسان به موجودی دیگر  نوع است: ۱- نسخ یا انتقال روح انسان به انسان دیگر۲- مسخ: انتقال روح به حیوان ۳- فسخ: انتقال روح به گیاه و   انتقال روح به جماد



تاریخچۀ تناسخ

در یونان فیلسوف بزرگ "فیثاغورث" بر این عقیده بود كه، روح جدا شده از جسد، پیش از فرود آمدن بر زمین مظهر زندگی بوده و با برخی از مكلفیتها به زمین آمده است. بیانات افلاطون در كتاب"جمهوریت" نیز تفاوتی با نظریات بالا ندارد. از دیدگاه افلاطون: "روح جدا شده از بدن،‌ زندگانی جسمانی را به كلی فراموش میكند و فقط مشغول تفكر در حقیقت میباشد. با این حال،‌ او با ارتقا به عالمی مناسب به خودش، عالمی لاهوتی و سرشار از حكمت و ابدیت،‌ از تمام نواقص و خطاها و ترسها و حتی از محبتها و عشقهایی كه در زندگانی مادی او را رنج داده است. خلاصه، ‌از تمام زشتیهایی كه لازمۀ طبعیت بشری است، ‌آزاد میگردد و به سعادت بزرگی دست می یابد و با ربانیان مونس و همدم میشود.
مسیحیت كه دین آسمانی است، با همین تحریف كوشید تا حضرت مسیح را به تخت الوهیت بنشاند


عقیده تناسخ كه در مصر ریشه گرفته بود، ‌پس از آنكه در سراسر حوزۀ نیل، ‌بر سر زبانها افتاد و موضوع داستانها و اشعار محلی شد. با فكر و دماغ پر محصول فلاسفۀ یونان،‌ كسوه های رنگینتر و خیالیتر را پوشیده وارد ضرب المثلها گردید و به اسطوره سراسر روی زمین، تبدیل شد.

هندویی كه اسیر این نظریه است، ماده را آخرین تجلی برهمن می پندارد و یكجا شدن روح و جسد را یك نوع سقوط و شر، تلقی میكند و در مقابل،‌ مرگ را تجرد از كاستیها و قصور بشری و وسیله یی برای ارتقا به وجد و استغراق، میشمارد و وصال به حقیقت میداند. در"ودانتا" مهم ترین كتاب هندوئیزم، روح، یك جزء و شراره یی از برهمن،‌ تصورمیشود و خاطر نشان میگردد كه روح،‌ تا لحظه یی كه با انتقال از قالبی به قالب دیگر،‌ به اصلش عودت نكند، از چنگ اضطراب و پشیمانیها نجات نمییابد. روح‌،‌ زمانی به مقصدش كه "معرفت مقدسه" است میرسد كه از انانیت وزشتیهای آن خود را بپیراید و به سان پیوستن یك نهر به دریا،‌ به الله كه معبود مطلق است، برسد. و پس از وصلت هم،‌ مانند پیروان بودیسم، آرامش و سكون مطلق حاصل میشود. با این تفاوت كه بر بودیزم، یك نوع فتور و عدم تحرك حكم فرماست، ‌ولی در برهمنیزم،‌ روح فعال وجود دارد.

أتن بر این باور است كه با پایان یافتن زندگی زمینی انسان،‌ زندگی آسمانی شروع میشود. از این لحاظ،‌ بلا فاصله پس از مرگ انسان، روحش به قصد رفتن به "محكمۀ كبرا" كه در بالا ها است، ‌به راه می افتد و با عروج گام به گام به حضور"اوسیرس" میرسد. هر روحی كه به حضور او رسیده است، به این شكل جواب میدهد: "بدون ارتكاب گناهی به حضورت آمدم،‌ و در زندگی ام هرآنچه را كه باعث خوشنودی ربانیان بود، ‌انجام دادم، خون نریختم، دزدی نكردم،‌ دست به فساد نزدم و بد اخلاقی ننمودم. مرتكب زنا نشدم..." كسیكه اینها را بگوید‌، عضو جماعت اوسیرین میشود و هر كه گفته نتواند و ترازویش سنگین نباشد، به جهنم افگنده میشود و در آنجا توسط زبانیها (دوزخبانان) قطعه قطعه میگردد.

عقیدۀ تناسخ، بعدها از سوی یهودیان نیز ادعا میشد، یهودی یی كه بسیار حریص زندگی و فریفتۀ بقای روح است،‌ اگر پس از برچیدن عقیده حشر، عقیده تناسخ را قبول كند، ‌كاری بس عادی و طبیعی را انجام داده است. اما بعد ها، عقیده تناسخ كه توسط قبالیستها به دیر و صومعه هایی مانند كلیسای اسكندریه جای داده شد، توانست به وسیلۀ غلات شیعه،‌ هر چند اندك هم باشد، درمیان اهل اسلام نفوذ كند. در میان همۀ ملتهای قدیم و جدیدی كه به تناسخ قایل اند،‌ یك نقطه مشترك به چشم میخورد و آن هم،‌ حلول و اتحاد است. در آتنیزم اهن- اتن،‌ در برهمنیزم، برهمن، ‌در یهودیت، عزیر علیه السلام،‌ در مسیحیت، حضرت مسیح همواره به همان معنی قبول شده اند و بدین صورت،‌ خطای فراگیر و عالم شمولی را مرتكب گردیده و در خط انحرافی واحدی با هم یكی شدند. غیر از این، ‌برخی از كلماتی كه در بیانات متصوفین به تناسخ اشاره دارد،‌ از سوی افراد مغرض آمیخته و افزوده شده است و یا رموزی است كه به تأویل نیاز دارد. تمام علمای اهل سنت اعم از محدثین و فقها، مفسرین و اهل کلام،‌ در مورد خلاف اسلام بودن نظریۀ تناسخ، ‌اتفاق رای دارند و به این دلیل، تناسخ را مردود دانسته اند كه،‌ هر فرد با تقدیر خودش زندگی میكند،‌ و با تقدیر خودش میمیرد،‌ و با عاقبت و انجام خودش حشر میگردد و سپس، حقیقت امتحان نیز فرد معینی را مد نظر قرار میدهد، و مخاطب معینی با ثواب و گناه خودش، به حساب معینی كشانیده میشود.
   قبول عقیدۀ تناسخ در اسلام ناممكن میباشد

  "فرمان مرگ "

روزی اگر فرمان مرگ آید که ای مرد
از این همه عضوی که اکنون در تن توست
یک عضو را بگزین و باقی را رها کن

می پرسم از تو
از بین اعضایی که داری
آیا کدامین عضو را برمی گزینی؟
آیا کدامین را به خدمت می گماری؟
از بین مغز و قلب و گوش و دیده و دست
آیا به دنبال کدامینت نظر هست؟
آیا تو مغز خسته را برمی گزینی؟
مغزی که کارش جز خیال بی ثمر نیست

آیا تو چشم بی زبان را می پسندی؟
چشمی که در فریاد خاموشش اثر نیست
آیا تو قلب شرمگین را دوست داری؟
قلبی که جز عاشق شدن هیچش هنر نیست
آیا تو گوش بینوا را می پذیری؟
گوشی که گر از یاوه ها رو برنتابد
رندانه در تحسین او گویند: کر نیست
زنهار، زنهار
زینان مبادا هیچ یک را برگزینی
زیرا که از اینان نصیبت جز ضرر نیست
زیرا که در اینان هنر نیست
اما اگر از من بپرسی
من «دست» را برمی گزینم
دستی که از هرگونه بند آزاد باشد

دستی که انگشتانش از پولاد باشد
دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را
دستی که با خون پاس دارد آبرو را
دستی که آتش در سیاهی برفروزد
دستی که پیش زورگویان مشت گردد
مشتی که لبها را به دندان ها بدوزد
مشتی که همچون پتک آهنگر بکوبد
سندان سرد آسمان را
مشتی که در هم بشکند با ضربه ی خویش
آیینه ی جادوگران را
آری، اگر از من بپرسی
من مشت را برمی گزینم
شاید که فریادی برآید از گلویی
با مشت خشم آلود من پیوند گیرد
آنگاه، لبخندی صفای اشک یابد
آنگاه، اشکی پرتوی لبخند گیرد
در انتظار آن چنان روز
بگذار تا پیمان ببندیم
بگذار تا با هم بگرییم
بگذار تا با هم بخندیم
اشک تو با لبخند من هم داستان باد
مشت تو چون فریاد من بر آسمان باد

"نادر نادرپور"




۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

خاطره ای از میدان هوایی بگرام

شب یا شپ؟


هرچند تلویزیون به عنوان یک پدیده جدید در نسل ما؛ پا به عرصه وجود گذاشت و شبانه فقط چهار تا شش ساعت نشرات داشت. اما، بسیاری از همنسلان من؛ در همان هنگام هنوز رادیو شنو بودند. 
شاید ذهنیت نسل ما عمدتآ در همان چهار چوب صدایی (سمعی) که پدران ما منادی آن بودند شکل گرفته بود و هنوز آماده به پذیرش پدیده جدید سیمایی(تلویزیون )نبود. پدران ما شبها اکثرا با صدای رادیو و زمزمه های شبهنگامش می خوابیدند، ما فرزندان آنها، مضاف بر آن با چند برنامه شبانه روزی رادیویی که (راه زندگی ) برنامه ای از محترم غوث زلمی یکی از آنها بود،کیف میکردیم.

بهر صورت نمیدانم چرا ولی به صراحت میتوانم نوشت که: در آنزمان کسی را با حال و حتا آینده چندان دلچسپی و کاری نبود بلکه برعکس چسپیدن به سنت های گذشته نوعی الزامی و افتخار آفرین بود.شاید یک علتش در همان آرامش گذشته و آزاده گی گذشتگان آزاده نهفته بود، که در نسل ما به علت وجود سربازان اتحاد شوروی سابق این هردو سلب شده پنداشته میشدند.

گرچه آنزمانها از نظر جسامت بالغ شده بودم و دقیق یک متر و هشتاد و چهار سانتی قد کشیده بودم ولی ،از نظر عقل چندان پخته نشده بودم؛ هنوز احساسات جوانی بر منطق شغلی و وظیفوی ام میچربید. زیرا بر حسب عادت در هنگام کار در آن محیط بسته نظامی، رادیو گک روسی کوچکم را روزانه روشن میکردم. تا همزمان بانجام کار از برنامه های رادیویی حظ ببرم.اینکار اگر چه جرم نبود؛ اما مجوز قانونی هم نداشت. لااقل نوعی اخلال در کار دیگران بشمار میرفت. اما از اینکه همکارانم عارف خان و رئیس خان؛ که هر جا هستند خداوند حفظ شان کند گاهی هم با من مخالفت نمیکردند منهم با جرآت اینکار را میکردم.
بگرام سرزمین پهناور؛ سبز و آرامی که در دامن کوه های بلند خفته است، با آفتابی که پیوسته بر آدم همراه با شمال ملایم و گاهی خروشان میتابد. تن را گرمای خاصی می بخشد و نسیم آرامی که از لابلای باغ های انگور جاری میشود از شعر ، موسیقی وتاریخ حکایت میکند. بدینوسیله هر دلی عاشقی را به تپش و هر لبی حساسی را به زمزمه پارچه موسیقی میکشاند. جالب اینکه شنیدن پارچه آهنگی رومانتیک در این محله عمدتآ نظامی، خلجانی دل چسپی را در وجب وجب وجود آدم دامن می زند که بی محابا سبب پرش قلب،چشم و حتا دست و ابرو آدم میگردد. با اینحال وای از صدای مهیب غرش برخاست طیارات سو ۲۲ شکاری که گوش ها را نوازش سرچپه میکند
بگذریم از حاشیه روی و بپردازم به اصل موضوع. نزدیک های چاشت بود. دوست عزیزم احد جان قلندری که همانزمان سمت معاونیت ریاست فابریکه را به عهده داشت سری به دفترم زد. او را با پیاله ای چای دعوت به نشستن کردم. گرم صحبت بودیم و رادیو همچنان میخواند. در این اثنا آهنگ استادمهوش با مطلع
شب شب شب شب شب دلکم چو طفلکان میگیرید
خپ خپ خپ خپ خپ دلکم مثل باران میگیرید
از ورای رادیو در حال پخش بود که دروازه شعبه باز شد و توریش یوژنه مشاور روسی داخل شعبه شد. سلامی بما داد با عارف جان در مورد امور کاری مصروف گفتگو شد و سپس بلافاصله از عارف خواست این آهنگ را به روسی برگردان کند. احد با خنده گفت
نوچ نوچ نوچ سیرت ثه کک پله کت! بعد با لبخند از عارف پرسید دگه چه برایش بگویم لالا؟. مشاور با تعجب گوش می کرد. لالاعارف گفت ریبیونک (طفلک) یادت رفت. در همین شوخی بودیم که انجنیر واحد احمدیار داخل شد او روسی را درست تر میفهمید و سپس جمله را به یوژنه درست یادم نمانده اما باید که اینطور تحت الفظی معنی کرده باشد : نوچ نوچ نوچ میه سیرت ثه کک ریبیونک پله کت!
بهر صورت مشاور خندید و رفت . اما من اعتراض گونه خطاب به احد و واحد که هردو وطندارم و از غزنی هستند گفتم: فکر میکنم که استاد مهوش ( شب) نمیگوید که شما (نوچ) برگردان اش کردید او (شپ) میگوید یعنی طفل ها اشک شان و هق هق شان بدلیل زیاد بودن ( شپ شپ) میکنه . در ضمن اگر توجه کرده باشید در شب ها معمولن طفل ها را خواب عمیق میبره و گریه نمیکنن که دلک آدم تشبیه به گریه آنها شود! اما انجنیر واحد گفت : نه وطن !!! اصلن اشتوک که شب از خواب بیدار میشه گریه میکنه خلاصه این بحث با خنده ها با بی نتیجه گی در همان سالهای قبل از میلاد مسیح پایان یافت. اما حالا من این آهنگ را با صدای
استاد نینواز از یوتیوپ یافتم. و ذیلن پیشکش شما مینمایم شما بفرمائید که (شب) درست اس یا ( شپ)اگر کسی این آهنگ را با صدای استاد مهوش یافت لطف نموده لینکش را بگذارد
(شب؟) میگوید یا ( شپ؟)


شپ شپ شپ شپ شپ دلکم چو طفلکان میگیرید
خپ خپ خپ خپ خپ  دلکم مثل باران میگیرید
چپ چپ چپ چپ چپ دلکم با خود سخن میگوید
پر   پر   پر   پر   پر   دلکم راه وفا می پوید

طپش مکن طپش مکن دل در برم تا بنگرم
لب های سوزان کیست بر لب من
شمع فروزان کیست در شب من

لب یار من شیرین است
غم هجرانش سنگین است
امشب دل من غمگین است
دل یار من آهین است

شب ز راه می آید
دل به فداش می باید
صد بوسه می رباید
لب بر لب من ساید

۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه

بت مهپاره


نگاهت فاش گوید راز دنیای فسونت را
ندیده چشم  آئینه  چراغ آبگونت را
غزلخوان دوچشمت گشته ام مسحورمژگانت
بمژگان قلم کاویده هر شب بیستونت را
به ژرف آبی چشمت چو نیلوفر شدم غرقاب
بچینم گر ز گلزار وفا من رهنمونت را
ز ساق گندمی تا شانه های آسمانی ات
بنازم نور رخشان قامت مهتاب گونت را
عقیق گرد میز و دانه های دور آئینه
نه رنگ غنچه ات دارد نه هم نور گلونت را
شدم مهمان ماه دریک شب رویایی پائیز
و گفتم قصه سیمین تن سیمابگونت را
دلم ویران شده از گردبادِ نا امیدی ها
بگرداب گلو بشکستم امشب آزمونت را
پهن بر سطح آبی تنت گردم اگر روزی
چو نیلوفرکنم گل بوس احساس درونت را
نگین فیروزه یی آویزه ات با چشم دل بوسم
شکیبم نیست بینم پرتو حسن فزونت را

۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

.موسیقی عرفانی (سماع) و نصرت فتح علیخان

 منم محو خیال او نمی دانم کجا رفتم
شدم غرق وصال او نمی دانم کجا رفتم
امیر خسرو

سالهاست شعر و موسیقی مونس درد ها و همدم تنهایی هایم است.از بخوانش گرفتن اشعار بزرگان عرصه ادب و هنر پارسی و موسیقی پاپ  بویژه صدای ملکوتی احمد ظاهر لذت میبرم و با آن نفس میکشم.سالهای مهاجرتم در پاکستان از طریق تلویزیون پاکستان با نام نصرت فتح علی خان و موسیقی عرفانی آشنا شدم ولی بنابر نفهمیدن درست زبان اردو و نداشتن درک درست از متن آهنگهایش با آنهمه تعاریف که میشنیدم برایم دلچسپ و رویم چندان اثر گذار نبود در ضمن هرچند در اشعار متبرک خواجه شیراز بار ها با موسیقی عرفانی و بویژه سماع سر خورده بودم  ولی؛ سماع در نظرم واژه کلی و نا مشخص بود.  دیروز با گشتی در دنیای یوتیوپ به آهنگ زیبای از نصرت فتح علی خان که بزبان زیبای پارسی سروده شده بگوش دل گوش دادم!  پس از چندین بار گوش دادن به این پارچه موسیقی تازه فهمیدم که در اجرای موسیقی عرفانی تنها تسلط روی موسیقی و سر و لی کافی نیست، بلکه تاثیرگذاری شعر عرفانی گاهگاهی بالای نوازنده سراینده و شنونده تا حدی میشود که حالت درونی خواننده و نوازنده ها کاملا در آن اثر یا پارچه ادبی انعکاس و تبلور میابد. این حالت زمانی حس میگردد  که عده ای در یک کنسرت هنری فقط برای تفریح و خوشی حضور پیدا میکنند ولی تاثیر یک شعر خوب و یک موسیقی عالی چنان در تار و پود آدمهای همان محفل می تند که آدم تازه می فهمد سماع یعنی چی؟... من با دیدن این پارچه جستجو گر ذهنم بیاد کنسرت های نسرت فتح علی خان در پشاور افتاد و برایم ثابت شد که سماع وجدیست که از درک عمیق یک شعر در روان  آدم ایجاد میشود.و آن قدر آدم را  به شعف میاورد که آدمها با درک ژرف از موسیقی با هیجان برقص می آیند. این شعر حضرت امیرخسرو را که توسط فتح علی خان سروده شده بگوش دل بشنوید و با چشم دل بنگرید! من در دیوان اشعار بسیاری از سروران شعر و ادب پارسی نظیر خواجه شیراز و خداوندگار بلخ واژه های چون چنگ و چغانه ؛ وجد و حال ؛ رقص و سماع سرخورده بودم. ولی حالا سماع را مرحوم نصرت فتح علی خان طور دیگری برایم تعریف کرد.و اینست سماع عارفانه .


منم محو خیال او نمی دانم کجا رفتم
شدم غرق وصال او نمی دانم کجا رفتم
به بویش آشنا گشتم، ز جان و دل فنا گشتم
فنا گشتم فنا گشتم نمی دانم کجا رفتم
غلام روی او بودم اسیر موی او بودم
غبار کوی او بودم نمی دانم کجا رفتم
قلندر بوعلی هستم به نام دوست سر مستم
دل اندر عشق او بستم نمی دانم کجا رفتم

نمی دانم چه منزل بود شب جایی که من بودم
به هر سو رقص بسمل بود شب جایی که من بودم
پری پیکر نگاری سرو قدی لاله رخساری
سراپا آفت دل بود شب جائی که من بودم
رقیبا گوش بر آواز او...
سخن گفتن چه مشکل بوده شب جایی که من بودم
خدا خود میر مجلس بوده اندر لامکان خسرو*
محمد شمع محفل بوده شب جایی که من بودم
مقاله زیرین را برای خواننده عزیز انتخاب کردم

موسیقی سماع در مکتب مولانا

 گرفته از وب سایت انسان شناسی و فرهنگ

مهین تجدد جهانبگلو
آنچه امروز در کنار تربت پاک این دردانه عرفان اسلامی بیان می شود خلاصه تحقیقاتی است که نگارنده درباره ی  دو آیین عرفانی در مکتب مولانا جلال الدین محمد نموده است.از این دو آیین یکی درباره چگونگی سماع، موسیقی خاص سماع، انتقال حرکت به وسیله سماع از راه کالبد به روان و نقش سماع در راه تربیت عرفانی و دیگری درباره ی ریاضت ویژه ای است که جلال الدین محمد از طریق آن رسیدن به توحید باطنی را تجربه می کرده.
در دین شریف اسلام فتوای علمای شیعه درباره ی سماع و موسیقی بسیار سخت است. در مذهب سنت امام اعظم ابوحنیفه سماع را منع کرده و امام محمد غزالی در کتاب احیاء العلوم پس از ذکر موارد مختلف می گوید که سماع به طور مطلق نمی تواند جزو افعال حرام به شمار آید.
صوفیه نیز در سماع به اباحه قائلند و در تایید نظرهای خود روایات و احادیثی چه از رسول اکرم و چه از صحابه آن حضرت نقل می کنند و آنچه مسلم است این است که در قرن اول هجری در مکه و مدینه یعنی در مهبط جبرییل و محل نزول وحی الهی بر رسول اکرم، پیروان و فرزندان صحابه در مجلس بزم و سماع شرکت می کردند و شکی نیست که فن موسیقی از آن جا به بغداد و دمشق رفته است.
در قرن پنجم و ششم که کار اختلاف مذهب ها بالا گرفت و مردم بر سر مماس بودن ذات باری تعالی بر کرسی عرش خون یکدیگر را می ریختند، عرفان اسلامی در میان تاریکی جهلی آن چنان راهی روشن به سوی حقیقت خدایی بگشود-دور از تعصب و خرافه-  و ضمن مبارزه علیه جهل و نادانی موسیقی و رقص را در هیات  سماع صوفیه جایز دانست و احکام سماع عرفانی را با حالت های نفس تنزیل کرد، بدین شرح که اگر کسی آن را به شهوت و خواهش های فرودست نفس تنزیل کند، از فعل های شیطانی است و اگر بر حال های شریفه ی نفس تنزیل کند از تجلیات یزدانی است.
بنابراین در مکتب تصوف فعل سماع به اعتبار اثر آن در جان سالک مشمول احکام طاعت و عبادت یا معصیت و خطا می گردد.
هجویری در مقدمه کشف المحجوب می گوید: «ممرو بودم از اهل حدیث کسی مرا گفت: اندر اباحت سمع کتابی کرده ام»
«گفتم بزرگترین مصیبت اندر دین پدید آمد که خواجه امام لهوی را که اصل همه فقها استحلال کرد. گفت تو اگر حلال نمیداری چرا می کنی. گفتم این برو چو هست و بر یک چیز قاطع نتوان کرد اگر تاثیر اندر دل حلال بود، سماع بود و اگر حرام، حرام و مباح، مباح. چیزی را که ظاهرش فسق است و اندر باطن حالش بر وجوه است اطلاق آن بر یک چیز محال بود...»
در باب اهمیت و اعتبار سماع نزد مولوی همین بس که وی کتاب مثنوی را با شکایت نی آغاز می کند:
بشنو از نی چون شکایت می کند             از جدایی ها حکایت می کند
این عبادت نزد عارفان به طور اعم و نزد خداوندگار عرفان جلال الدین محمد به طور اخص بسیار معتبر و گرامی است.
مولانا حرکت را از نشانه های بارز حیات معنوی و سکون را آیت مرگ می داند و برای جلوگیری از مرگ روان با حضور کالبد سماع را همچون یک عبادت عاشقانه می پذیرد.
در بیمارانی که اسیر بسترند همیشه آن عضوی که کمتر از عضوهای دیگر در معرض نور و حرکت و هوا است بیشتر آسیب می بیند. ارواح ساکن و بی تحرک هم در حیات معنوی همچون آن عضو بیمار از آسیب سکون و توقف در امان نیستند و در تلاش عارفان برای تحرک روان که در پی حرکت های ظاهری کالبد به وسیله سماع پیدا می شود برای جلوگیری از آسیب و فرسودگی است.
تحرک کالبد بیداری سماع و رقص انگیزه حرکت جان است به سوی مطلوب و حرکت جان منشا بیداری حواس خمسه باطن است در دنیای معرفت و بیداری حواس خمسه باطن موجب تعطیل حواس ظاهر است در دنیای ماده و تعطیل حواس ظاهر موجب بروز حالت سکر و روشنایی باطن و محو غفلت ضمیر است، و در پی این حال گردیدن های دمادم در سماع باب بهشت آسایش به روی طالبان حقیقت گشاده خواهد شد. در چنین بهشتی است که مولانا جلال الدین محمد رسول آفتاب می شود و به رسالت آفتاب از طریق ترجمانی راز ذره های نور را بر اهل زمین فاش می کند. زاده ی آفتاب می شود و کیقباد اسطوره ایران نیمه خدایی که میانجی عرش آسمان و فرش زمین است- والله اعلم. اساساً مولانا حیات انسان را به طور استمرار نمی داند- آن چنان که به ظاهر می نماید- وی  معتقد است که هر دم عنصری می میرد و عنصری دیگر زنده می شود.
و اگر انسان این تحول و تجدد را عیناً در خود مشاهده و حس نمی کند به دو علت است: یکی مقدار از اصول زیست است که پیوسته با انسان همراه است و دیگری به واسطه ی شدت و سرعت حرکت عنصرهاست که آن را در چشم ساکن جلوه  می دهد- همچون حرکت سریع آتش هنگام چرخیدن آتش گردان که به نظر ساکن می ماند.
هر نفس نو می شود دنیا و ما                بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می رسد               مستمری می نماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی بساز                  در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع            می نماید سرعت انگیزی صنع
این فرضیه عرفانی امروز از راه طب اثبات شده است. طب می گوید سلول های بدن در دوره ی زندگانی می میرند و سلول های تازه جای آن را می گیرد. اختلاف صوفیه با طبیبان در این باره تنها بر سر طول مدت مرگ و تجدید حیات عنصرهاست. طب برای این تغییر و تحول زمان بیشتری قائل است که تصوف...

انتقال حرکت از کالبد روان
صعود از مرتبه ای به مرتبه ی دیگر در تصوف آیت کمال است و برای رسیدن به این کمال رتبه های عرفان نردبانی است- و گذشتن شرط رسیدن است- گذر از هفت وادی عرفان در منطق الطیر مبین همین صعود نردبانی است تا زمان رسیدن به قاف توحید که باز در بطن واقعه اهمیت حرکت و تحرک روان مطرح می گردد.
مولانا از آدم بی حرکت و بی عشق چون جماد یاد می کند و مردم عامه را که در زندگانی بهیمی افتاده اند و سیر الی الله ندارند در حکم جماد می داند.
نقش اساسی سماع در مکتب مولانا برای نجات انسان از این زندگانی جمادی است.
در سماع باب های دوفعل که هر دو مصدرند به روی فاعلان گشوده می گردد:
نخست باب تواجد دوم باب وجد
ورود به باب اول آزاد است و همگانی- چیزی نیست- اما ورود به باب دوم آرزوی نهایی هر طالبی است.
هنگامی که باب نخستین گشاده می گردد طالبان در واقع فاعلان معنای صحیح و درست کلمه تواجدند ابتدا به تصنع و تظاهر اما از سر ایمان و طلب می رقصند ، می چرخند، می خوانند، تا از تواجد در گذرند و به وجد دست یابند. ورود به باب وجد زمانی میسر است که حرکت کالبد- رقص- منجر به تحرک روان شده باشد و اگر سماع نتواند طالب را از تواجد به وجد برساند کاری است بیهوده و باطل و دیگر نمی توان این عبادت عارفانه را سیری روحانی در دنیای معرفت دانست. احکام حلال یا حرام بودن سماع که قبلاً به آن ها اشاره شد نیز بر همین امر مبتنی است.
در این که سماع چگونه می تواند موجب تعطیل حواس ظاهر و غیبت فرمان های عقل شودبحثی است که ذکر آن در این مختصر موجب اطاله ی گفتار خواهد شد ولیکن مختصراً عرض می کنم که تکرار هر چیز موجب تمرکز اندیشه در محدوده ی آن فعل تکراری خواهد بود و به موجب آن اندیشه فقط در حوزه ی اشغال شده از سوی آن کردار و یا گفتار تکراری شروع بع رشد و گسترش می کند، و چون زمان به درازا کشد انشان در حالت بیخودی و گیجی از توجه به چیزهای دیگر غفلت حاصل می کند، مانند تکرار حرکت های متوالی سر و دست و پا  و چرخیدن های پیاپی در سماع و یا تکرار یک کلمه به صورت ذکر در آیین عرفانی که انسان از شعور به لاشعوری می رسد و با تعطیل حواس خمسه ظاهر باب مکاشفه بر حسب استعداد سالک و مرتبه وی رخ می دهد».
«مریدی را گفت جهد کن تا یک روز همه روز می گویی کی الله الله و دیگر روز و سد دیگر و همچنان تا بدان خو کرد گفت اکنون شب ها بدان پیوند، چنان کرد تا چنان شد که اگر خود را به جای خواب دیدی همان می گفتی اندر خواب تا عادت طبع وی شد آن گاه گفت از این بازگرد. به یادداشت مشغول شو تا چنان شد که همه روزگارش مستغرق آن گشت وقتی اندر خانه بود چوبی از هوا در افتاد بر سر وی آمد و بشکست قطره های خون از سرش به زمین آمد نبشته ای پدیدار شد کی الله الله...»
دگر بار دگر با ز زنجیر بجستم                        از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم            از این چرخ بپرسید که چون تیر بجستم
برای گذشتن از مراحلی که در بالا بدان اشاره شد- حرکت جان در اثر تحرک کالبد، بیداری حواس خمسه باطن، و تعطیل حواس خمسه ظاهر- تا فرو افتادن در وادی سکر و بیخودی موسیقی سماع نقش اساسی را به عهده دارد.
اما این که کدام موسیقی این عبادت الهی را همراهی می کرده و این پل که باب تواجد را به باب وجد می رساند و راه وصل و مکاشفه راکوتاه می کند چگونه ساخته می شده؟ مصالح و ابزارش چه بوده؟ قسمتی از تحقیقات نگارنده است که به صورت کتابی جداگانه چاپ شده است و تحقیقات تجربی من درباره موسیقی سماع همراه پژوهش هایی بود که درباره ی صوت های خام و اصیل زبان اوستا وموسیقی گات های زرتشت نموده بودم.
نتیجه این تحقیقات تجربی که تا کنون در مرکز تءاتر بین المللی در پاریس heartre des Nations به مناسبت فستیوالی که بر مبنای پیوند صوت، حرکت، قضا تشکیل شده بود و بار دیگر همراه Groupe. De. Recherehes Musicales در پاریس و جشن هنر شیراز عرضه شده است و به صورت نوار نیز موجود است. در ضمن این کار تجربی به این نتیجه رسیدم که موسیقی سماع همان موسیقی شعر موزن پارسی است که دیوان شمس تبریز را به یک سمفونی بزرگ الهی تبدیل کرده است. و آن سازی که آهنگ های این موسیقی را از راه درست و صحیح خواندن نت ها عروضی شعر موزون پارسی می نواخته حنجره قوالان بوده است، و اگر دف و نی و سایر آلت های موسیقی در مجلس سماع حضور داشتند از حنجره قوال که من آن را ساز مادر می نامم پیروی می کرده اند.
شعر پارسی بر مبنای نت های عروضی و خود دارای لحن و نوای ویژه ای است که فقط به شرط رعایت قانون تقطیع و درست خواندن نت های عروضی –سبب، وند، فاصله های صغری و کبری- نمایان می شود.
مدار این وزن ها در عروض فارسی بر مبنای حرکت و سکون است و آهنگ موسیقی خاص شعر هنگامی درست نواخته می شود که قوال کار تقطیع را هنگام خواندن در حنجره انجام دهد و نت های عروضی را در خانه های اصلی درستگاه صوت ساز بنشاند. سپس از کلام در گذرد، به صوت خالص برسد، و از پیوند اصوات با یکدیگر در لوله های صوتی آهنگ اصیل شعر موزون پارسی را بنوازد.
مبنای این پژوهش گذشته از دریافت های شخصی بر سه اصل استوار است:  نخست اشاراتی که در متن های عرفانی کراراً به وجود قوال می کند. دوم وجود نسخه های قدیمی که از دیوان شمس تبریز در دست است و بحرهای عروضی را پایه اصلی ترتیب غزل ها قرار داده اند، تا کار بر سماع گران برای پیدا کردن غزل مورد نظر آسان گردد. سوم مطالبی است که در ضمن شرح احوال مولانا جلال الدین رومی درباره چگونگی سرودن این غزل ها گفته شده است «گویند در خانه مولانا ستونی بود، چون غرق بحر محبت شدی دست در آن ستون زدی و به چرخ آمدی و اشعار پر شور گفتی» و یا غزل خواندن و رقصیدن وی در بازار مس کوبان به آهنگ تق و تق و تق کوبیدن پتک بر سندان، که از همه این مطالب می توان بر رابطه 
حرکت های موزون سماع با آهنگ موزون شعر یقین کرد.

ریاضت به عشق


ریاضت عملی است که ضد عادت ها انجام می گیرد و از مبارزه میان خواسته های نفس و عمل ریاضت، تربیت عرفانی آغاز می شود.
به عقیده عارفان محصول بیماری عادت کندی و زنگارخوردگی ذهن و عدم تحرک اندیشه می باشد اعم از این که آن عادت در نتیجه یک عمل پسندیده و خیر پیدا شده باشد یا فعل ناپسند و مذموم.
به هرچه بسته شود راهرو، حجاب وی است –نوع ریاضت ها بر اثر اختلاف عادت ها گوناگون است. ریاضت خواجه ای که ریاست و حکم راندن وی بر اثر تکرار عمل عادت وی شده خدمت کردن زیردستان است. ریاضت بخشندگان، امساک در بذل و بخشش و ریاضت عابدان ترک منبر و سجاده و  ریاضت فاسقان سبحه، وضو ونماز است. تا اینکه از راه درمان ضد به ضد قشر عادت ها شکسته شود و طالب به سلاح ریاضت در خود بت شکنی کند.
لذت حاتم طایی در بخشش دینار اگر بیشتر از دریافت کننده دینار نباشد کمتر از آن نیست و چون لذت حاصله از این عمل موجب پرورش نفس است در نزد عارفان حقیقی به عنوان نوعی بیماری شناخته می شود ولو اینکه کار بخشش فی نفسه نیک و پسندیده است.
خرقه نهادم به رهن و باده خریدم                                سبحه فکندم زدست و جام گرفتم
هجویری در کتاب خود از دوازده فرقه ی تصوف نام می برد که هریک از آنان برای تربیت نفس نوعی از ریاضت را چون توکل، ایثار، صبر، قناعت،  ترک صحبت و غیره به عنوان طرد عادت و شکستن بت نفس پیشنهاد می کند در این میان ریاضت جلال الدین محمد به عشق است.
از منزل طلب وادی فنا در صحرای عشق خیمه می زند، به عشق می نازد و بدین ریاضت جانانه فخر می کند و در جهان معرفت هیچکس چنین برهنه و عریان رویاری عشق نایستاده. مولانا عشق را چون خط مستقیم کوتاهترین راه برای وصول به توحید باطن می داند.

اطلاعات مقاله:
مجله رودکی٬ شماره٬۲۷ ۱۳۵۲٬. صفحه های ۶ و ۷
مجموعه: لاله تقیان و جلال ستاری
آماده سازی برای انتشار: ملیکا زندیچی