۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

خاطره ای از میدان هوایی بگرام

شب یا شپ؟


هرچند تلویزیون به عنوان یک پدیده جدید در نسل ما؛ پا به عرصه وجود گذاشت و شبانه فقط چهار تا شش ساعت نشرات داشت. اما، بسیاری از همنسلان من؛ در همان هنگام هنوز رادیو شنو بودند. 
شاید ذهنیت نسل ما عمدتآ در همان چهار چوب صدایی (سمعی) که پدران ما منادی آن بودند شکل گرفته بود و هنوز آماده به پذیرش پدیده جدید سیمایی(تلویزیون )نبود. پدران ما شبها اکثرا با صدای رادیو و زمزمه های شبهنگامش می خوابیدند، ما فرزندان آنها، مضاف بر آن با چند برنامه شبانه روزی رادیویی که (راه زندگی ) برنامه ای از محترم غوث زلمی یکی از آنها بود،کیف میکردیم.

بهر صورت نمیدانم چرا ولی به صراحت میتوانم نوشت که: در آنزمان کسی را با حال و حتا آینده چندان دلچسپی و کاری نبود بلکه برعکس چسپیدن به سنت های گذشته نوعی الزامی و افتخار آفرین بود.شاید یک علتش در همان آرامش گذشته و آزاده گی گذشتگان آزاده نهفته بود، که در نسل ما به علت وجود سربازان اتحاد شوروی سابق این هردو سلب شده پنداشته میشدند.

گرچه آنزمانها از نظر جسامت بالغ شده بودم و دقیق یک متر و هشتاد و چهار سانتی قد کشیده بودم ولی ،از نظر عقل چندان پخته نشده بودم؛ هنوز احساسات جوانی بر منطق شغلی و وظیفوی ام میچربید. زیرا بر حسب عادت در هنگام کار در آن محیط بسته نظامی، رادیو گک روسی کوچکم را روزانه روشن میکردم. تا همزمان بانجام کار از برنامه های رادیویی حظ ببرم.اینکار اگر چه جرم نبود؛ اما مجوز قانونی هم نداشت. لااقل نوعی اخلال در کار دیگران بشمار میرفت. اما از اینکه همکارانم عارف خان و رئیس خان؛ که هر جا هستند خداوند حفظ شان کند گاهی هم با من مخالفت نمیکردند منهم با جرآت اینکار را میکردم.
بگرام سرزمین پهناور؛ سبز و آرامی که در دامن کوه های بلند خفته است، با آفتابی که پیوسته بر آدم همراه با شمال ملایم و گاهی خروشان میتابد. تن را گرمای خاصی می بخشد و نسیم آرامی که از لابلای باغ های انگور جاری میشود از شعر ، موسیقی وتاریخ حکایت میکند. بدینوسیله هر دلی عاشقی را به تپش و هر لبی حساسی را به زمزمه پارچه موسیقی میکشاند. جالب اینکه شنیدن پارچه آهنگی رومانتیک در این محله عمدتآ نظامی، خلجانی دل چسپی را در وجب وجب وجود آدم دامن می زند که بی محابا سبب پرش قلب،چشم و حتا دست و ابرو آدم میگردد. با اینحال وای از صدای مهیب غرش برخاست طیارات سو ۲۲ شکاری که گوش ها را نوازش سرچپه میکند
بگذریم از حاشیه روی و بپردازم به اصل موضوع. نزدیک های چاشت بود. دوست عزیزم احد جان قلندری که همانزمان سمت معاونیت ریاست فابریکه را به عهده داشت سری به دفترم زد. او را با پیاله ای چای دعوت به نشستن کردم. گرم صحبت بودیم و رادیو همچنان میخواند. در این اثنا آهنگ استادمهوش با مطلع
شب شب شب شب شب دلکم چو طفلکان میگیرید
خپ خپ خپ خپ خپ دلکم مثل باران میگیرید
از ورای رادیو در حال پخش بود که دروازه شعبه باز شد و توریش یوژنه مشاور روسی داخل شعبه شد. سلامی بما داد با عارف جان در مورد امور کاری مصروف گفتگو شد و سپس بلافاصله از عارف خواست این آهنگ را به روسی برگردان کند. احد با خنده گفت
نوچ نوچ نوچ سیرت ثه کک پله کت! بعد با لبخند از عارف پرسید دگه چه برایش بگویم لالا؟. مشاور با تعجب گوش می کرد. لالاعارف گفت ریبیونک (طفلک) یادت رفت. در همین شوخی بودیم که انجنیر واحد احمدیار داخل شد او روسی را درست تر میفهمید و سپس جمله را به یوژنه درست یادم نمانده اما باید که اینطور تحت الفظی معنی کرده باشد : نوچ نوچ نوچ میه سیرت ثه کک ریبیونک پله کت!
بهر صورت مشاور خندید و رفت . اما من اعتراض گونه خطاب به احد و واحد که هردو وطندارم و از غزنی هستند گفتم: فکر میکنم که استاد مهوش ( شب) نمیگوید که شما (نوچ) برگردان اش کردید او (شپ) میگوید یعنی طفل ها اشک شان و هق هق شان بدلیل زیاد بودن ( شپ شپ) میکنه . در ضمن اگر توجه کرده باشید در شب ها معمولن طفل ها را خواب عمیق میبره و گریه نمیکنن که دلک آدم تشبیه به گریه آنها شود! اما انجنیر واحد گفت : نه وطن !!! اصلن اشتوک که شب از خواب بیدار میشه گریه میکنه خلاصه این بحث با خنده ها با بی نتیجه گی در همان سالهای قبل از میلاد مسیح پایان یافت. اما حالا من این آهنگ را با صدای
استاد نینواز از یوتیوپ یافتم. و ذیلن پیشکش شما مینمایم شما بفرمائید که (شب) درست اس یا ( شپ)اگر کسی این آهنگ را با صدای استاد مهوش یافت لطف نموده لینکش را بگذارد
(شب؟) میگوید یا ( شپ؟)


شپ شپ شپ شپ شپ دلکم چو طفلکان میگیرید
خپ خپ خپ خپ خپ  دلکم مثل باران میگیرید
چپ چپ چپ چپ چپ دلکم با خود سخن میگوید
پر   پر   پر   پر   پر   دلکم راه وفا می پوید

طپش مکن طپش مکن دل در برم تا بنگرم
لب های سوزان کیست بر لب من
شمع فروزان کیست در شب من

لب یار من شیرین است
غم هجرانش سنگین است
امشب دل من غمگین است
دل یار من آهین است

شب ز راه می آید
دل به فداش می باید
صد بوسه می رباید
لب بر لب من ساید

هیچ نظری موجود نیست: