۱۳۹۲ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

پدیدۀ تناسخ و شعری از نادر پور


تناسخ در اسلام مردود است.  مفسرین آیه مبارکه  سوره اعراف در مورد یهودیان که آنها  به چهره بوزینه مبدل  شده بودند  را  غیر از پدیده تناسخ تفسیرمیکنند. آیه های دیگری هم شبیه این آیه در قران هستند که هیچکدام بمعنی تائید کلی تناسخ عالم دنیوی نیست.اما ابن سینا و ملا صدارا این پدیده را قسمن تائید و حضرت  مولانا بلخی در ابیات ذیرین بدان چنین پرداخته
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون

اما اخیرآ مجله وال نیوز تصاویر شماری از افراد مشهوری که آنها انگار قبل از تولد دهها سال پیش  در روی زمین زیسته اند را  بنشر رسانیده است که همه آنها را همراه با این نوشتار کاپی و تقدیم میدارم




بدون شک منظور دست اندرکاران مجله از نشر این عکسها پرداختن و اثبات پدیده تناسخ یا تولد دوباره پس از مرگ، که از اعتقادات ادیانی مانند بودایی، هندویی، مانوی، برهمنی و غلات شیعه است میباشد.


تناسخ از ریشۀ نسخ است و به معنی كوچ كردن ارواح، از یك بدن به بدن دیگر می باشد. از دیدگاه صاحبان این اندیشه ، اجساد، به مانند قالب ارواح هستند. ارواح، به این قالبها، داخل شده، در آنجا زندگی میكنند و با متلاشی شدن اجسادی كه در آن داخل شده اند، به اجساد دیگری پا میگذارند و در این گردش دایم، این تغییر بدن ادامه می یابد.
برمبنای تناسخ (هستی واقعی) یکی و یگانه بوده که آنرا برهمن میگویند. این برهمن یا همان هستی را عالم کبیر و روح جهان نامیده اند روح انسان نیز پرتوی از روح برهمن است و رستگاری انسان در رهایی از تولد دوباره یا تناسخ اوست. برپایه این اصل روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل بارها در بدنهای مختلف وارد شده و به این جهان بر می‌گردد و کیفیت زندگی کنونی او بسته به رفتار و کردار نیک انسان در زندگی گذشته اش دارد. بطور کلی تناسخ یا انتقال روح انسان به موجودی دیگر  نوع است: ۱- نسخ یا انتقال روح انسان به انسان دیگر۲- مسخ: انتقال روح به حیوان ۳- فسخ: انتقال روح به گیاه و   انتقال روح به جماد



تاریخچۀ تناسخ

در یونان فیلسوف بزرگ "فیثاغورث" بر این عقیده بود كه، روح جدا شده از جسد، پیش از فرود آمدن بر زمین مظهر زندگی بوده و با برخی از مكلفیتها به زمین آمده است. بیانات افلاطون در كتاب"جمهوریت" نیز تفاوتی با نظریات بالا ندارد. از دیدگاه افلاطون: "روح جدا شده از بدن،‌ زندگانی جسمانی را به كلی فراموش میكند و فقط مشغول تفكر در حقیقت میباشد. با این حال،‌ او با ارتقا به عالمی مناسب به خودش، عالمی لاهوتی و سرشار از حكمت و ابدیت،‌ از تمام نواقص و خطاها و ترسها و حتی از محبتها و عشقهایی كه در زندگانی مادی او را رنج داده است. خلاصه، ‌از تمام زشتیهایی كه لازمۀ طبعیت بشری است، ‌آزاد میگردد و به سعادت بزرگی دست می یابد و با ربانیان مونس و همدم میشود.
مسیحیت كه دین آسمانی است، با همین تحریف كوشید تا حضرت مسیح را به تخت الوهیت بنشاند


عقیده تناسخ كه در مصر ریشه گرفته بود، ‌پس از آنكه در سراسر حوزۀ نیل، ‌بر سر زبانها افتاد و موضوع داستانها و اشعار محلی شد. با فكر و دماغ پر محصول فلاسفۀ یونان،‌ كسوه های رنگینتر و خیالیتر را پوشیده وارد ضرب المثلها گردید و به اسطوره سراسر روی زمین، تبدیل شد.

هندویی كه اسیر این نظریه است، ماده را آخرین تجلی برهمن می پندارد و یكجا شدن روح و جسد را یك نوع سقوط و شر، تلقی میكند و در مقابل،‌ مرگ را تجرد از كاستیها و قصور بشری و وسیله یی برای ارتقا به وجد و استغراق، میشمارد و وصال به حقیقت میداند. در"ودانتا" مهم ترین كتاب هندوئیزم، روح، یك جزء و شراره یی از برهمن،‌ تصورمیشود و خاطر نشان میگردد كه روح،‌ تا لحظه یی كه با انتقال از قالبی به قالب دیگر،‌ به اصلش عودت نكند، از چنگ اضطراب و پشیمانیها نجات نمییابد. روح‌،‌ زمانی به مقصدش كه "معرفت مقدسه" است میرسد كه از انانیت وزشتیهای آن خود را بپیراید و به سان پیوستن یك نهر به دریا،‌ به الله كه معبود مطلق است، برسد. و پس از وصلت هم،‌ مانند پیروان بودیسم، آرامش و سكون مطلق حاصل میشود. با این تفاوت كه بر بودیزم، یك نوع فتور و عدم تحرك حكم فرماست، ‌ولی در برهمنیزم،‌ روح فعال وجود دارد.

أتن بر این باور است كه با پایان یافتن زندگی زمینی انسان،‌ زندگی آسمانی شروع میشود. از این لحاظ،‌ بلا فاصله پس از مرگ انسان، روحش به قصد رفتن به "محكمۀ كبرا" كه در بالا ها است، ‌به راه می افتد و با عروج گام به گام به حضور"اوسیرس" میرسد. هر روحی كه به حضور او رسیده است، به این شكل جواب میدهد: "بدون ارتكاب گناهی به حضورت آمدم،‌ و در زندگی ام هرآنچه را كه باعث خوشنودی ربانیان بود، ‌انجام دادم، خون نریختم، دزدی نكردم،‌ دست به فساد نزدم و بد اخلاقی ننمودم. مرتكب زنا نشدم..." كسیكه اینها را بگوید‌، عضو جماعت اوسیرین میشود و هر كه گفته نتواند و ترازویش سنگین نباشد، به جهنم افگنده میشود و در آنجا توسط زبانیها (دوزخبانان) قطعه قطعه میگردد.

عقیدۀ تناسخ، بعدها از سوی یهودیان نیز ادعا میشد، یهودی یی كه بسیار حریص زندگی و فریفتۀ بقای روح است،‌ اگر پس از برچیدن عقیده حشر، عقیده تناسخ را قبول كند، ‌كاری بس عادی و طبیعی را انجام داده است. اما بعد ها، عقیده تناسخ كه توسط قبالیستها به دیر و صومعه هایی مانند كلیسای اسكندریه جای داده شد، توانست به وسیلۀ غلات شیعه،‌ هر چند اندك هم باشد، درمیان اهل اسلام نفوذ كند. در میان همۀ ملتهای قدیم و جدیدی كه به تناسخ قایل اند،‌ یك نقطه مشترك به چشم میخورد و آن هم،‌ حلول و اتحاد است. در آتنیزم اهن- اتن،‌ در برهمنیزم، برهمن، ‌در یهودیت، عزیر علیه السلام،‌ در مسیحیت، حضرت مسیح همواره به همان معنی قبول شده اند و بدین صورت،‌ خطای فراگیر و عالم شمولی را مرتكب گردیده و در خط انحرافی واحدی با هم یكی شدند. غیر از این، ‌برخی از كلماتی كه در بیانات متصوفین به تناسخ اشاره دارد،‌ از سوی افراد مغرض آمیخته و افزوده شده است و یا رموزی است كه به تأویل نیاز دارد. تمام علمای اهل سنت اعم از محدثین و فقها، مفسرین و اهل کلام،‌ در مورد خلاف اسلام بودن نظریۀ تناسخ، ‌اتفاق رای دارند و به این دلیل، تناسخ را مردود دانسته اند كه،‌ هر فرد با تقدیر خودش زندگی میكند،‌ و با تقدیر خودش میمیرد،‌ و با عاقبت و انجام خودش حشر میگردد و سپس، حقیقت امتحان نیز فرد معینی را مد نظر قرار میدهد، و مخاطب معینی با ثواب و گناه خودش، به حساب معینی كشانیده میشود.
   قبول عقیدۀ تناسخ در اسلام ناممكن میباشد

  "فرمان مرگ "

روزی اگر فرمان مرگ آید که ای مرد
از این همه عضوی که اکنون در تن توست
یک عضو را بگزین و باقی را رها کن

می پرسم از تو
از بین اعضایی که داری
آیا کدامین عضو را برمی گزینی؟
آیا کدامین را به خدمت می گماری؟
از بین مغز و قلب و گوش و دیده و دست
آیا به دنبال کدامینت نظر هست؟
آیا تو مغز خسته را برمی گزینی؟
مغزی که کارش جز خیال بی ثمر نیست

آیا تو چشم بی زبان را می پسندی؟
چشمی که در فریاد خاموشش اثر نیست
آیا تو قلب شرمگین را دوست داری؟
قلبی که جز عاشق شدن هیچش هنر نیست
آیا تو گوش بینوا را می پذیری؟
گوشی که گر از یاوه ها رو برنتابد
رندانه در تحسین او گویند: کر نیست
زنهار، زنهار
زینان مبادا هیچ یک را برگزینی
زیرا که از اینان نصیبت جز ضرر نیست
زیرا که در اینان هنر نیست
اما اگر از من بپرسی
من «دست» را برمی گزینم
دستی که از هرگونه بند آزاد باشد

دستی که انگشتانش از پولاد باشد
دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را
دستی که با خون پاس دارد آبرو را
دستی که آتش در سیاهی برفروزد
دستی که پیش زورگویان مشت گردد
مشتی که لبها را به دندان ها بدوزد
مشتی که همچون پتک آهنگر بکوبد
سندان سرد آسمان را
مشتی که در هم بشکند با ضربه ی خویش
آیینه ی جادوگران را
آری، اگر از من بپرسی
من مشت را برمی گزینم
شاید که فریادی برآید از گلویی
با مشت خشم آلود من پیوند گیرد
آنگاه، لبخندی صفای اشک یابد
آنگاه، اشکی پرتوی لبخند گیرد
در انتظار آن چنان روز
بگذار تا پیمان ببندیم
بگذار تا با هم بگرییم
بگذار تا با هم بخندیم
اشک تو با لبخند من هم داستان باد
مشت تو چون فریاد من بر آسمان باد

"نادر نادرپور"




هیچ نظری موجود نیست: