۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

غزلی معاشقه و سخنی از مغز عاشق

معاشقه و وصال

دو شب با مَاه  بودم لیله القدر دیدم آن شب ها 
خدایا! باز شب شد! ماه  نیست میسوزم از تب ها
دو شب کو معاشقه در خستگی؛ مستی همی افزود
و من بوسیدمش پا تا به سر؛با  نوش غبغب ها
 حدیث بوسه ئ لبها و مژگان و تن سیمین
نویسم؛ میشود مضمون عشق بی شک بمکتب ها
دوباره جان  به  قالب باز گردد معجزه آید
رسد دستم بدان چاک گریبان لب به کوکب ها
به تاوستوک صبر از جان تهی گردید با روزه
به افطاری آذان کردند میرکیوری مذهب ها
نمودی حلقه در گوش و رسن در پای من آنگاه
 که با پدرود گفتی بار ها میخواهم این شبها
۲۷-مارچ 
 در مغز عاشق چه می‌گذرد؟


آیا شورِ عشق یا همان عشقِ رمانتیک، قابل اعتماداست؟ آیا در بین همة اقوام و ملت‌ها شور عشق وجود دارد؟ آیا عشق، نوعی بیماری است؟ شور عشق یا همان عشق رمانتیک، احساسی موقت، زودگذر و غیرقابل اعتماد است.
شور عشق یعنی همان احساساتی که اوایل آشنایی با یک نفر، ما را مشغول می‌کند و خواب و خوراک‌مان را می‌گیرد، كه هيچ‌گاه مبنای درستی برای زنده‌گی مشترک نیست: این قبیل عواطف مثل سلفِ موتر عمل می‌کنند؛ خداوند آن‌ها را در وجود انسان قرار داده که آدم را به حرکت درآورد؛ ولی ما نمی‌توانیم فقط با سلف زدن و تانكيِ بدون پترول حرکت کنیم.
شواهد زیادی هم برای اثبات این نکته وجود دارد؛ مثلاً پژوهشگری به نام آرون، تعداد زیادی از افرادی را که دچار عشق حاد و آتشین بودند، زیر دستگاهی که از کارکرد مغز عکس می‌گیرد گذاشت و از آن‌ها خواست به معشوق خود فکر کنند و عکس آنها را نشان‌شان داد.
کارکرد مغزی این افراد نشان داد که هنگام فکر کردن به معشوق، فقط آن قسمت‌هایی فعال می‌شود که مربوط به «پاداش فوری» است؛ همان قسمت‌هایی که اگر گرسنه باشیم
و غذا بخوریم، فعال می‌شود؛ یا در افراد معتاد به کوکايین، همان قسمتی که بعد از مصرف مادة مخدر به فعالیت می‌افتد. این قسمت‌های مغز، تشکر فوری را اعلام می‌کنند، و یک چیز فوری طبعاً دوام زیادی هم ندارد. حال آن‌كه مغز قسمت‌های دیگری هم دارد که مربوط به پاداش‌های طولانی مدت است.
دو پژوهشگر دیگر به اسم های بارتل و ذکی، آمدند همین کار را روی کسانی کردند که عشق‌شان تداوم پیدا کرده بود و به اصطلاح عشق رفیقانه داشتند؛ همان نوع عشقی که شور و هیجانش از بین رفته، اما صمیمیتش مانده و با مرور زمان، بیشتر هم شده است.
عکس کارکرد مغز این افراد نشان داد که فکر کردن به عشق‌شان قسمت‌هایی از مغز آن‌ها را فعال می‌کند که مربوط به «پاداش‌های بلندمدت» است؛ همان قسمت‌هایی که وقتی شما به شغل مورد علاقةتان فکر می‌کنید، یا موسیقی مورد علاقةتان را گوش می‌کنید، یا در لحظات آرامش مذهبی، در ذهن‌تان فعال می‌شود.
نتیجة این پژوهش‌ها نشان می‌دهد چون پاداش فوری همیشه تاییدکنندة چیزهایی است که قابل اتکا نیستند، عشق رمانتیک هم که دست‌مایة شعر و غزل و رمان و فلم‌های زیادی شده است و چیز قشنگی هم هست، قابل اتکا نیست. در عوض، عشق رفیقانه قابل اعتماد، اصیل و ماندگار است.
بعضی اقوام اصلاً نمی‌دانند عشق چیست؟ عشق رمانتیک نه تنها کوتاه‌مدت و غیرقابل اتکاست که حتا اصیل هم نیست؛ یعنی این‌طور نیست که جزو سرشت و ذات انسان باشد و ابتلا به آن، از ضروریات زنده‌گی محسوب شود. به نظر شما آیا در بین همة اقوام و ملت‌ها شور عشق وجود دارد؟ یعنی مردمِ همة جوامع و فرهنگ‌ها عشق رمانتیک را به این مفهومی که ما می شناسیم می‌شناسند؟
دو پژوهشگر به نام‌های یانکویچ و فیشر، ۱۶۶ فرهنگ و قومیت مختلف را از نظر آداب و رسوم و شعر و ادبیات و هنرشان بررسی کرده اند
و به این نتیجه رسیده اند که در ۱۴۷ فرهنگ، عشق رمانتیک وجود دارد؛ اما در ۱۹ قومیت، هیچ شواهدی از این عشق در میان نیست؛ یعنی در فرهنگ، ادبیات، شعر و هنرشان هیچ اشاره‌يی به این شور عاشقانه نشده است؛ اما تشکیل خانواده می‌دهند، به خانوادةشان علاقه دارند و برای آن‌ها فداکاری هم می‌کنند.
یعنی آن رمانتیسیسم که در ادبیات غربی و در ادبیات پارسي خودمان هم می‌بینیم، در آن فرهنگ‌ها معنایی ندارد. پس عشق رمانتیک چیزی نیست که بگوییم لازمة هر زنده‌گی است؛ بلکه همان ماشين محرک اولیه است. ۱۹ قومیت از این ماشين استفاده نمی‌کنند و موترشان بدون این سلف هم چالان می‌شود.
در پژوهش دیگری از حدود شش‌هزار دختر و پسر پيش از ازدواج پرسیده اند که «شما دوست دارید عشق رمانتیک مبنای ازدواج‌تان باشد یا نه؟» ۹۰ درصد آن‌ها جواب مثبت داده اند. یعنی گفته اند «دوست داریم این احساسات را تجربه کنیم.»
اما بعد از چند سال، از همین افراد، بعد از ازدواج‌شان پرسیده اند «آیا آن رمانتیسیسم اولیه در ازدواج‌تان وجود داشته یا نه؟» ۳۳ درصد مردان و ۷۵ درصد زنان گفته اند در نهایت با فردی ازدواج کرده اند که عاشقش نیستند و رابطة رمانتیکی هم با او ندارند؛ یعنی حتا خود افراد هم قبول دارند که «عشق» نه شرط کافی برای ازدواج است و نه حتا شرط لازم.
عشق نوعی بیماری است؟! برخی از پژوهشگرها روی این موضوع متمرکز شده اند که «آیا عشق آتشین صرف‌نظر از عشق نافرجام، یک بیماری پاتولوژیک است یا نه؟» و جالب است بدانید روان‌شناسان بیشترین شباهت را بین عشق و یک بیماری خاص روانی به نام وسواس اجباری مشاهده کرده اند.
در این بیماری، افکار خاصی به ذهن هجوم می‌آورد که فرد گریزی از آنها ندارد؛ این افکار او را مجبور به ایجاد رفتارهای خاصی می‌کند که اگر انجام ندهد، دچار تنش و اضطراب زیادی می‌شود. مثلاً کسی عادت دارد هر شب ۱۰ بار دست هایش را بشوید و اگر ۸ بار این کار را انجام بدهد، درونش منقلب می‌شود و نمی‌تواند آسوده بخوابد.
عشق نه فقط در ظاهر و علایم بالینی، شبیه این بیماری است، که از نظر آزمایشگاهی هم به آن شباهت دارد. در بیماری وسواس اجباری، یک ناقل خاص در سلول‌های پلاکت خون بیمار افزایش پیدا می‌کند.
پژوهشگری به نام مارازیتی، افراد عاشق را به این طریق آزمایش کرده و به این نتیجه رسیده که آن‌ها هم درست همین حالت را دارند.
پس عشق یک حالت وسواس اجباری ایجاد می‌کند که در آن فرد عاشق دچار افکار و عادت‌های خاصی می‌شود که نمی‌تواند از دست آن‌ها خلاص شود؛ مثل تماس گرفتن پی در پی با معشوق و فکر کردن مداوم به او که عملکرد عادی ذهنش را مختل می‌کند.
 .هوش عاطفی‌ات را بالا ببر! با تمام این حرف‌ها، امروز دانشمندان به این نقطه رسیده اند که «اگر عشق و احساسات قابل اتکا نیستند پس چه چیز قابل اتکا است؟» یعنی چه چیزهایی باید وجود داشته باشد تا عشق افراد پایدار بماند. ابتدا نظریه‌يی شکل گرفت که اگر برخی شباهت‌های اولیه بین افراد وجود داشته باشد
صممیت و رفاقت بیشتری بین آنان به وجود می‌آید که می‌تواند ازدواج موفق را تضمین کند. اما تجربه نشان داد که این اتفاق هم نمی‌افتد.
آقای اشتنبرگ که مثلث عشق را ارايه کرده بود، به این نتیجه رسید که خیلی از طلاق‌ها، بر خلاف انتظار، در مواردی اتفاق می‌افتد که انتخاب اولیه اشتباه نبوده است. یعنی افراد در ابتدای ازدواج، شباهت‌هایی به‌هم داشته اند اما پس از ازدواج تغییر کرده اند.
پس خیلی وقت‌ها مشکل این‌جاست که آدم‌ها تغییر می‌کنند؛ اما با هم تغییر نمی‌کنند: در دو مسیر یا با سرعت‌های متفاوتی تغییر می‌کنند. پس حالا این پرسش به وجود می‌آید که «اگر شباهت اولیه هم ضامن صمیمیت نیست، پس چه چیز می‌تواند صمیمیت و رفاقت درازمدت بین زوج‌ها را تضمین کند؟»
پژوهش‌های زیادی نشان داده اند که هوش عاطفی یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت ازدواج است. هوش عاطفی نوعی از هوش است که به ما کمک می‌کند از احساسات‌مان آگاه باشیم، بتوانیم عواطف‌مان را خوب بیان کنیم،
آن‌ها را خوب کنترل و هدایت کنیم، ظرفیت‌های خودمان را بشناسیم و در مجموع یک حس مثبت کلی نسبت به خودمان داشته باشیم. از طرف دیگر، بتوانیم عواطف فرد مقابل‌مان را درک کنیم و نسبت به آن واکنش اجتماعی یا بین فردی مناسب داشته باشیم.
هوش عاطفی به ما کمک می‌کند که وقتی دچار تعارض در احساسات‌مان می‌شویم، فرو نریزیم و بتوانیم به عنوان مساله‌يی معمولی حلش کنیم. این نوع هوش، یک چیز ذاتی نیست و در شرایط محیطی شکل می‌گیرد و در میان تمام عوامل موثر در موفقیت در ازدواج، کلیدی‌ترین نقش را دارد.
اگر دو طرف دارای هوش عاطفی بالایی باشند، می‌توانند بفهمند که چه‌طور همراه و همگام با تغییر احساسات و عواطف یک‌دیگر تغییر کنند تا زنده‌گی شان به رشد و صمیمیت بیشتری منجر شود. چه‌قدرعاشق هستید؟
عشق هم بالاخره اتفاقی است که به قول برخي، خواه ناخواه رخ می‌دهد. برای خیلی از روان‌شناس‌ها مطالعة این پدیده جالب است. بعضی‌ها مانند استرنبرگ حتا نظریه‌يی علمی دربارة عشق دارند.
استرنبرگ معتقد است که یک عشق کامل سه‌جنبه دارد. نخستین جنبه، وفاداری به معشوق است؛ دومی، احساس صمیمیت نسبت به او و سومی، داشتن میل جنسی به معشوق است. به نظر استرنبرگ، هر کدام از این‌ها که وجود نداشته باشد، یک جای کار دارد می‌لنگد.
پرسش‌نامة زیر خیلی به جزییات عشق کاری ندارد و می‌خواهد به‌طور کلی بگوید که آیا شما عاشق هستید یا نه. این تست در دانشگاه نورس ایسترن بوستون تهیه شده است و معلوم است که بیشتر برای دانشجوها کاربرد دارد. چه‌گونه از این تست استفاده کنیم؟
عبارات زیر را بخوانید. معشوق‌تان را تصور کنید و نام معشوق‌تان را به جای کلمة او بگذارید. حالا اگر با هر عبارت به‌طور کامل موافق بودید، عدد ۷، اگر به گونة نسبي موافق بودید، عدد ۶، اگر کمی موافق بودید عدد ۵، اگر عبارت را هم درست می‌دانستید
و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمين نبودید)، عدد ۴، اگر با آن کمی مخالف بودید، عدد ۳، اگر به گونة نسبي مخالف بودید، عدد ۲ و اگر به‌طور کامل مخالف بودید، عدد ۱ را جلو عبارت بنویسید. ۱) برای رسیدن به او بسيار عجله دارم.؟
۲) او را خیلی جذاب می‌دانم.؟ ۳) او نسبت به بیشتر مردم، عیب‌های کمتری دارد.؟ ۴) برای او هر کاری که لازم باشد، انجام می‌دهم.؟
۵) به نظر من، او خیلی دلربا است.؟ ۶) دوست دارم احساساتم را با او در میان بگذارم.؟ ۷) وقتی با هم کاری را انجام می‌دهیم، کار برایم بسيار خوشایند است.؟ ۸) دوست دارم که او حتماً مال من باشد.؟ ۹) اگر اتفاقی برای او بیفتد؛ خیلی ناراحت می‌شوم.؟
۱۰) خیلی وقت‌ها به او فکر می‌کنم.؟ ۱۱) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد.؟ ۱۲) وقتی با او هستم، کاملاً خوشحالم.؟ ۱۳) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم.؟
۱۴) خیلی به او علاقه دارم.؟ راهنمای نمره‌گذاری: حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشته اید، با هم جمع بزنید. ـ شمایی که بالای ۸۹ نمره آورده اید، وضع‌تان خراب است. شما بدرقم عاشق شده اید و اگر صادقانه به پرسش‌ها پاسخ داده اید، در عشق‌تان هیچ شکی نمی‌توان کرد.
ـ اگر نمرةتان دور و بر ۷۸ تا ۸۸ می‌چرخد، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق هستید و چیزی نمانده است که در بالای قلة عشق بایستید.
ـ اما اگر نمرةتان بین ۶۸ تا ۷۷ باشد، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما شما هم به هر حال عاشق استید. ـ کسانی که از ۶۸ پایین‌تر آورده اند، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمالِ زیاد چندان عاشق نیستند.
ـ کسانی که از ۵۸ پایین‌تر اند، به هیچ‌وجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشة دیگری برای خودشان دست‌وپا کنند و یا اسم احساسات رقیق‌شان را نگذارند عشق.
 منبع: وب‌سايت سيمرغ

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

اکادمی علوم و جعلنامه ای قرن 21



با تاسف که, در جامعه استبداد زده ما  از گذشته ها بدینسو رسم بر این است  که در برابر هرگونه جعلکاری و حق تلفی تاریخی گروه حاکم باید خموشانه و صبورانه و با فرهنگ تسامح بر خورد کرد.! حتا  روشنفکر جامعه ما در یک چنین موارد گاهی محافظه کارانه با فرهنگ تسامح و مدارا نظاره گر وتماشاچی باقی میماند و در بسا موارد با توسل به فرهنگ تساهل تمام نابسامانی ها و جعلیات را  به گردن استبداد می اندازند و خود را بی نیاز از هرگونه تغییر، اصلاح و خانه تکانی فکری  می دانند، و این پالیسی را برای حفظ به اصطلاح وحدت ملی؟ لزومی میپندارند.
استبداد حاکم نیز باستفاده از این روش توانسته است که  با خاطر آرام هویت خود را با نفی و سرکوب دیگران بسازد. و  بنام" پژوهش های تاریخی" به" حذف و تصفیه حساب  دیگران"بپردازند!
لهذا جاعلین " مافیای ملی؟" تاریخنگاری در کشور در سده ء گذشته توانستند  با تلاشهای پیگیر. مستمر از توبره خیال  برای خویشتن خیالبافی کنند و با جعل و وارونه جلوه دادن حقایق به کشف پته خزانه های خیالی بپردازند! و این روند کماکان تا امروز
 ادامه دارد
.

 تا جائیکه  این جعلسالاران  در  این قرن 21 , در این قرن که حقایق تاریخی میتوانند خود به خود سرهای  شان را از لابلای تحریف ها
  ،سیاه نمایی ها، یکسو نگری ها و داوری های بغض آلود بیرون آورند و
  فریاد بر آرند که ای بیخبران دیگر نه از عقل بلافید و نه طامات ببافید حقیقت همین است که هست!از قیاس تان  خنده آید خلق را!!!!  از پا ننشسته اند

طوریکه هفته گذشته اکادمی علوم "جعلنامه" جدیدی را که میتوان آنرا بحق "پته خزانه قرن 21" نامید مزین به امضای رئیس جمهور انتشار داد! این جعلنامه که توسط عده ای متعصب و فاشیست تدوین شده بود خشم همگان را  بر انگیخت تا جائیکه منجر به جمع آوری دوباره این جعلنامه و برکناری چهار تن از مسئولین امور توسط رئیس جمهور گردید.
پانسمان نه جراحی
حامد کرزی  که با یک دهه سلطانی کشور را شبیه  کشتی تایتانیک  به غرق حتمی رسانیده است مثل همیشه توانست با اکت و ادا ملی گرایانه این زخم را عجالتآ پانسمان کند. اما معلوم است که او و اطرافیانش هیچگاه به علاج واقعی و جراحی نمیپردازند! آنها توانستند از آب گل آلود خوب ماهی بگیرند و  توانستند هم  غایله را خاموش کنند وهم رئیس اکادمی را که جمعیتی بود از کار برکنار نمایند و جای را برای ورود کسی دیگری از افراد  قبیله مهیا نمایند.. جالبتر اینکه با جمع کردن جلد دوم پته خزانه نگاه ها ازجعل در  سرشماری نفوس کشور که در جلد اول این جعلنامه درج گردیده بود منحرف گردید ! حالا دیگر بدون شک که مارشال باورش شده که وی بامتیاز از همین جماعت 12 فیصدی بر کرسی معاونیت اول کشور اکثریت 62 فیصدی تکیه زده و از این پس هیچگاه واکنشی جز خموشی و نگاه چون گوسفند قربانی نخواهد داشت! معاون 9 فیصده  حتمن مراتب امتنان خود را بر این تحقیق افلاطونی تقدیم نموده باشد رئیس پارلمان خو از جماعت دو فیصدی است وی باید که آرام باشد و ...! ماند اپوزیسیون! اپوزیسیون هر کدامشان  بار ها در پیشگاه ملت امتحان شان را داده اند! اینها همه چشم طمع به یک تبسم دارند! حتا اگر این تبسم  از جانب گل آغا شیرزی باشد! لهذا مغز متفکر و تیوری پرداز اصلی این ماجرا توانست به سهولت به هدف اصلی اش که همانا سرشماری خیالی نفوس اقوام کشور بود نائل کردد و من شخصآ این بظاهر عقب نشینی تکتیکی تمامیت خواهان  
را یک پیروزی بزرگ برای مغز متفکر این تیوری میدانم

و اما از این نفاق افگنی چه کسی سود میبرد؟

هر چنداختلاف پدیده ای اجتماعی است و جامعه بدون اختلاف اصلآ وجود ندارد ولی دامن زدن به  اختلافات سلیقوی و تبدیل کردن آن به مشکلات غیرقابل حل که برآیندی جز از بین رفتن امنیت ,عدم همکاری و وفاق ملی  ندارد، نگران کننده است!  در جهان امروزی و حتا در سده گذشته  در اکثریت کشور های جهان سعی بر این بوده تا  در موارد علوم تاریخی و بویژه بر  پژوهش های تاریخی حتی الامکان بر" یافته ها "مورد توافق بیشتر تمرکز صورت گیرد در حالیکه این مسئله  در کشور ما کاملآ بر عکس است!  بگفته استاد "پرتونادری" سالهاست جنجال تخمین تعداد دندانهای اسپ است! اما هیجکس حاضر به شمارش دندان های اسپ نیست!علتش را هم هیچکس نمیداند! هرکس یکدیگر را ملامت میکنند و در نهایت پای بیگانه را بمیدان میکشند!! اما بدون شک سازماندهنده هر که است در کار خود استاد است طوریکه میگویند: شیطان با پیروانش برای خراب کردن یک شهر دست بکار شدند. افراد شیطان بشدت دست بکار شدند و شروع به براندازی شهر کردند و هنگامیکه از خراب شدن نیمی از شهر فارغ شدند برای دادن گذارش نزد استاد "شیطان بزرگ" آمدند! و دیدند که شیطان بزرگ " استاد و رهنمای اصلی" در طول همین مدت فقط مصروف جوش دادن یک معامله غیر مشروع بین یک زن و مرد است ! پیروان با کنایه از کندی کار استاد انتفاد کردند! شیطان "استاد" در پاسخ خطاب به آنها گفت : هرگاه من چنین معامله ها را جوش ندهم حرامزادگانی چون شما از کجا پیدا شود که به یک اشاره شهری را کن فیکون نماید!  متاسفانه که در کشور ما همین استاد بزرگ" شیطان اصلی" از نظر ها همیشه غایب است و تازیانه مجازات بر فرق  پیروان از دنیا بیخبر زمانی کوبیده میشود که نیمی از شهر توسط همین پیروان به ویرانه تبدیل شده است!

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

پدر فلسفـــة نـــوین تاریخ


ابن خلدون 


ابوزید عبدالرحمن بن محمد، نامور به ابن خلدون (۸۰۸ ـ ۷۲۲ه. ق)، از بزرگ‌ترین مورخان و نام‌دارترین فیلسوفانِ مسلمان در گسترة زمانی به وسعت تمام تاریخ به شمار می‌آید. او نویسندة کتاب مشهوری با عنوان «العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من دوی السلطان الاکبر» است
که امروزه به «تاریخ ابن خلدون» اشتهار دارد. این کتاب ارزشمند که نگارش آن در دهه‌های پایانی سده ۸ هجری انجام پذیرفت، از جمله مهم‌ترین و ارزشمندترین مجموعه‌های مفصل تاریخ عمومی به شمار می‌آید؛
اما با وجود این، ارزش و اعتبار آن تنها وابسته به مطالب تاریخی نیست، بلکه نوع نگاه نوینی که ابن خلدون به مسالة تاریخ داشته و رابطه‌يي که او تلاش کرده بین تاریخ با جغرافیا، فرهنگ، جامعه، دولت و... بیابد، فراز و رفعتی ستودنی و شایسته به آن می‌بخشد.
ابن خلدون کتاب خود را “العبر” نام نهاد تا هویدا سازد تا چه اندازه به تاریخ و تجربة آن (عبرت) اهمیت می‌داده است. العبر، خود بر سه کتاب مجزا مشتمل می‌شود. کتاب نخست، همان است که امروزه «مقدمة ابن خلدون» نام دارد و اشتهاری عالم‌گیر و روزافزون برای نویسنده‌اش تدارک دیده است.
ملاحظات ابن خلدون در این کتاب، در روش و فلسفة تاریخ، در تاریخ‌نگاری اسلامی و حتا تاریخ‌نگاری اروپا تا پیش از سده‌های اخیر، یک استثناست. مقدمة ابن خلدون، نظام فکری او را نمایان می‌سازد و نشان می‌دهد که از منظر او در امور تاریخی، از سویی باید رابطة علت و معلول را همواره در نظر داشت
تا مسیر و معنای جریان‌ها و رخدادهای تاریخی را به درستی دریافت (استدلال و رابطة عرضی) و از دیگر سو، باید به عبرت و تجربة تاریخ به منزلة پلی نگریست که انسان را از ظاهر به باطن رهنمون می‌شود و مراتب فهم امور را نمایان می‌کند (استدلال و رابطة طولی).
در مقدمة ابن خلدون گاهی مطالبی دیده می‌شود که فکر او را به سنت‌های تاریخ‌نویسی باستانی یونان و روم نزدیک می‌کند، ولی هیچ سند معتبری درباره شناسایی مستقیم وی از این سنت‌ها در دست نیست و در ضمن از جهات بسیار دیگر هم به نظر می‌رسد که او در کار خود بیشتر آغازگر و پیشرو بوده است، نه دنباله‌رو.
آنچه آشکار می‌نماید، طرز تفکری چنین در نگارش تاریخ در کل دنیای متمدن آن روزگار، واجد پیشینه‌يی چندان نبود و بسیاری از تاریخ‌نویسان، حتا مورخان نامی مسلمان و از جمله طبری، نگارندة مجموعه عظیم و ارزشمند تاریخ طبری، بلاذری، مولف کتاب معتبر فتوح البلدان،
خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی، مولف دائرةالمعارف تاریخی عظیم جامع‌التواریخ، دینوری، نویسندة کتاب اخبارالطوال، میرخواند، نویسندة کتاب روضةالصفا و... نیز باور نداشتند که علاوه بر بیان و ذکر روایت‌ها، مقایسه، بررسی و تحلیل آنها نیز در زمرة وظایف یک تاریخ‌نگار باید به شمار آید،
از این رو است که آثار این نویسندگان نامدار تاریخ بیشتر به وقایع‌نگاری‌های خشک و بی‌روح می‌ماند که هیچ نظر عقلی در آنها دیده نمی‌شود.
ابن خلدون به خُرده‌گیری از این روش‌ها پرداخت و با صراحت بیان کرد: «اگر مورخ به نقل اخبار و روایات بسنده کند و قواعد سیاست و طبیعت تمدن و احوال اجتماعات بشری را در معرض داوری و ارزیابی نیاورد و به نقل صرف اعتماد ورزد، چه بسا که از غلط و انحراف مصون نماند.»
از رهگذر رسوخ چنین تفکری در ذهن ابن خلدون بود که او برای نخستین بار از نظریة تکامل تاریخی و تأثیر محیط و عوامل اخلاقی و معنوی سخن راند.
او همچنین روشنگرانه و نواندیشانه تلاش کرد تا قوانین و قواعدی برای تحول، تکامل، رکود و سقوط جوامع بشری و دولت‌ها بیابد. او یارای آن یافت نه تنها دیدی تازه برای تاریخ، بلکه علمی نوین برای تاریخ یعنی، فلسفة تاریخ، به وجود آورد.
با تمام این اوصاف، آنچه موجب شگفتی افزون می‌شود، آن است که ابن خلدون در مجلدهای دوم و سوم العبر پا را فراتر از چارچوب تمدن خود و اسلاف شناخته شده و معروف خویش نگذاشت. زیرا به دلیلی که مشخص نیست، در این دو جلد به تاریخ به آن‌گونه که باورش بود،
ننگریست و با نگارش تاریخ به روش مورخان ازمنة پیشین و بسنده کردن به نقل روایت‌ها بدون استنتاج‌های منطقی و برهانی، به تمامی باورهای خود در مورد تاریخ و فلسفة آن پشت پا زد. نیازمند یادکرد است، وجود کاستی‌های فراوان در کتاب‌های دوم و سوم ابن خلدون، به هیچ وجه از ارج و مقام علمی او نمی‌کاهد،
زیرا به هر حال او در مقدمة خویش نمونة برجستةی از ذهن منظم و تاریخ‌نگر را عرضه کرد که عوامل مادی و معنوی تمدن، روند زندگی اجتماعی و تحلیل پدیده‌ها و فرآیندهای تاریخی را نشان می‌داد
و در آن از بحث و تحقیق در مبانی معنوی و خاستگاه‌های مادی تمدن گرفته تا جستجو و دقت در روان آدمی و تأثیر تعلیم و تربیت و اصول شناخت علل ظهور و سقوط دولت‌ها و اقوام سخن به میان می‌آمد.
حکمت نظری ارائه شده توسط ابن خلدون در زمینة تاریخ نه تنها بر واقع‌بینی مبتنی است، بلکه کاربرد عملی نیز دارد. زیرا تأمل در رویدادهای تاریخی که پیشنهاد ابن خلدون است، تدبیر و دوراندیشی را سبب می‌شود و همچنین موجب می‌گردد که دانش تاریخی در برنامه‌های اجتماعی انسان، کارایی ویژةی بیابد و تاریخ‌شناس به کارشناسی هشداردهنده تبدیل شود.
نگرش این‌چنینی به تاریخ از سوی ابن خلدون، سبب شد که بعدها و با شروع دوران نوین، بسیاری از بزرگان عرصة علوم انسانی از جمله کلود کاهن، هامیلتون آر گیب، عبدالحسین زرین‌کوب، برنارد لوییس، محسن مهدی و فرانتز روزنتال او را بستایند و حتا بسیاری دیگر، او را نخستین بنیانگذار علم‌هایی چون عمران، جامعه‌شناسی و صد البته پدر فلسفة تاریخ بپندارند.

به عنوان پایانی بر این کوتاه گفتار، خالی از لطف نیست اگر گفته آید که طریقة ابن خلدون در تبیین تاریخ بر آنچه یونانیانی چون توسیدید (درگذشته به سال ۴۰۰ پیش از میلاد)، می‌شناختند، برتری بارز داشت. درحقیقت، شیوه‌يی که ابن خلدون در تحقیق فلسفة تاریخ و اسباب و علل ظهور تمدن و توحش پیش گرفت،
در اروپا هم به تقریب تا پیدایش ژان باتیست ویکو (درگذشته به سال ۱۷۴۴ میلادی) همانندی نیافت. بی‌گمان اگر هردر، آگوست کنت و هربرت اسپنسر با آثار و آرای ابن خلدون آشنایی یافته بودند، برایند پژوهش‌های‌شان رنگ و شکلی دیگر داشت
سورنا گیلانی:  نوشته

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

هایکو سرایی


شهر زوترمیر




۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

سیده چلو- جلتهی کرو

 نخستین بار بود  که برای اجرا وظیفه رسمی برای یکشب به دهلی جدید رفته بودم! و از قضا شامگاهان از کار فارغ و به اقامتگاهم"هوتل آشوکا" رسیدم! در لابی هوتل  از همکارانم خواهش کردم  از اینکه در این شهر نابلدم و فردا هم واپس بکابل میرویم! همراهی ام نمایند تا در شهر  گردشی نمایم و در ضمن چیزی خریداری کنم! اما با تاسف که همه ء همکاران  از رفتن با من در شهر معذرت خواستند و باتفاق هم گفتند: خسته ایم و به چیزی هم ضرورت نداریم!! میخواهیم استراحت کنیم! بمن هم نصیحت پدرانه کردند که در این ناوقتی کجا میخواهی بروی ؟ بنشین باز در دفعه دیگر درست چکر بزن! 
 با مایوسی به آنها گفتم من باید شهر بروم! زیرا فلم عکاسی محفل یک دوستم  را آورده بودم که باید برایش چاپ میکردم ! لهذا بار دیگر خطاب به همه گفتم خیر حد اقل بمن بگوئید که  از کدام طریق و چگونه به شهر بروم! و بر گردم؟ 
در حالیکه
شب آرام آرام چتر سیاهش را میگسترانید, انجنیر لطیف رو بمن کرده گفت:  دهلی شهر بزرگیست در این شامگاهان نمیشود گردش کرد ولی اگر هر سودای کار داری میتوانی از آئینه مارکیت که در فاصله 5 کیلومتری هوتل قرار دارد خریداری و تهیه کنی! همینکه از در هوتل خارج میشوی, در بیرون درب هوتل ریکشا ها منتظر مسافرین استند!  فقط بگو آئیینه مارکیت! میبریت.در آنجا همه چیز یافت میشود! میتوانی با همان ریگشا هم واپس برگردی !  اما هوش کن که سرت نفهمند نابلد هستی در غیر آن  در تمام شهر چکر میگردانیت و پول را مطابق به کیلومتر ازت میگیرد
در حالیکه  با دقت و ناباوری بسوی لطیف مینگریستم  - لعل محمد صدایش را کشیده گفت: فقط برای اینکه بفهمند بلد هستی پس از اینکه گفتی آئینه مارکیت- اگر ریگشا وان چیزی گفت- بگو : " صفدر جنگ سی اودر" باز اونها میدانند که بلد هستی! با علامت تائید سر جنباندم و لحظهء درنگ کردم تا  اگر کدام بنده خدا پیدا شود و همراهی ام نماید اما دیدم کسی رونده شهر نیست ناچار بتنهائی بطرف درب خروجی هوتل در حرکت شدم و به ریگشاوان که منتظرانه دهن درب هوتل ایستاده بود. با صدای مسلط و فرمان گونه گفتم " آئینه مارکیت "و همینکه صدای ریگشاوان را که گفت" بیهتو" شنیدم درب پلاستیکی ریگشا را بطرفم کشانده و با اکت و اداء آمرانه  گفتم "صفدر جنگ سی اودر" ریگشا وان نوکر منشانه گفت" جی صاحب " و بسرعت ریگشا را حرکت داد و همزمان  شروع کرد به حرف زدن, طوریکه در آئینه ریگشا  طرفم میدید و پیهم خطاب بمن حرف میزد من که نمیدانستم چه میگوید و در پاسخ چه باید بگویم پس از چند بار جی- جی گفتن بالاخره بالای ذهنم فشار آوردم و دو جمله کوچک که از فلم های هندی آموخته بودم  تحویل ریگشاوان دادم  و مغرورانه برایش گفتم " بهایی- جلتی کرو- سیده چلو" یعنی مستقیم برو و عجله کن
ریگشاوان با شنیدن این دو جمله ام شروع به داد فریاد تضرع آمیز کرد و در حالیکه دستش را طرف پیشروی سویچ بورد ریگشا میکرد و پیهم میگفت تهیک هی ولیکن .. سپس بزبان اردو میگفت و میگفت و میگفت ...من که نمیفهمیدم چی میگوید  فقط در پاسخ میگفتم جی جی مگر " سیده چلو جلتی کرو" باز ریکشاوان با تضرع حرف میزد و بسرعت رانندگی میکرد سرانجام دیدم ریگشا از جاده پخته به جاده خاکی که در سطح مایل و کمی بلند تر از جاده اصلی قیر ریزی شده داخل شد این جاده خاکی  به یک میدانی منتهی میگشت و در این میدانی دو دایره بزرگ که با موبلائیل موتر چرب شده بود. قرار داشت. ریگشا در گوشهء  توقف کرد ! به چهار طرف نگاه کردم که نه مارکیتی است و نه دکانی بجز یک مستری گری و یک ورکشاپ آلات برقی میخواستم  از ریگشاوان بپرسم که من آئینه مارکیت میروم اینجا کجاست؟دیدم ریگشا وان از ریگشا پیاده شد و به احترام دوبار خود را خم  و بسویم  رام - رام کرد و سپس  از زیر چوکی پیشروی خود یک بقچه کوچک لته پیچ چرک را که د.ر بین آن  یک تلویزیون کوچک سیاه و سفید روسی مانند پیچانیده شده بود کشید (اتفاقآ ما هم در پشاور یک چنین تلویزیون خشره داشتیم ) و با دست بسوی ورکشاپ ترمیم تلویزیون اشاره کرد! در حالیکه بصدای بلند مملو از تضرع دوباره بسویم رام رام میکرد! بسرعت بسته لته پیچ تلویزیون را به ورکشاپ برد و با عجله برگشت و پس از چند بارشکریه – شکریه گفتن دوباره براه افتاد.
 اینجا بود که من تازه فهمیدم که مقصد این بیچاره از آن گفتگوی بی حاصل با من در طول راه چه بوده است!!! این بیچاره در طول راه بمن میگفته که از راه صفدر جنگ مستقیمآ به این دلیل رفته نمیتوانم که میخواهم در عرض راه این تلویزیون را تحویل ورکشاپ بدهم و بعد ترا به آئینه مارکیت میرسانم در حالیکه من بر عکس میگفتم" سیده چلو-جلتی کرو"  و این بیچاره باز بتکرار مکررات میگفت که سیده نمیشود ! مجبورم  اندکی راهم را  کج کنم!و اشاره اش بسوی دش بورد هم به این معنی بوده که از چند کیلومتر راه که بخاطر رفتن به ورکشاپ  در ستند کیلومتر اضافه میشود از من پول نمیگیرد !  اما من با نا فهمی شله بودم که ( سیده چلو – جلتی کرو-)
در  حالیکه  از این ماجرا جالب شگفت زده شده  بودم  به آئینه مارکیت رسیدیم ریگشا وان کیلومتر را نشان داد که باید مطابق به آن  15 کلدار پرداخت میکردم اما او  منصفانه گفت چون راه را  کج کرده است از من فقط 12 کلدار میگیرد. از نافهمی خودم خنده ام گرفته بود در همان زمان همین داستان حضرت مولانا در نظرم مجسم شد.  راستی ماجرای من نیز چون داستان مولانا همان قصه "انگور و عنب و استافیل" است اما با اندکی تفاوت!!!

 دیشب در گشت و گذار به دنیا مجازی, چشمم به شعر ذیرین از خداوندگار بلخ افتاد
چار کس را داد مردی یک درهم                    
آن یکی گفت این به انگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد، گفت: لا                   
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت: این بنم                   
من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را                   
ترک کن، خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند                       
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم می زدند از ابلهی                     
پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان   
گر بدی آنجا بدادی صلحشان 
با خوانش همین شعر سفینه ذهنم بسرعت بسوی خاطرهء پرواز کرد که آنرا از 19 سال بدینسو همیشه با خود دارم  و شباهتی زیادی به 
همین داستان حضرت مولانا دارد لهذا آنرا بدون کم و کاست تقدیم عزیزان مینمایم .


زوترمیر ۲۰۱۳میلادی

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

خیـام را دگرگونه باید دید


 چرا در میان تمام شاعران نامدار پارسی‌گوی، «حکیم عمر خیام» جهانی‌ترین شاعر به شمار می‌آید؟
من در بزرگی خیام شکی ندارم. از بضاعت بالای او در علم ریاضیات و محاسبات مشهورش در علم جبر ـ که البته به ناحق «مثلث پاسکال – خیام» نام‌گذاری شده ـ تا شناخت دقیقش از چرخش کرات آسمانی که سبب شد دقیق‌ترین تقویم خورشیدی جهان را پایه‌گذاری کند، همه شاهد این هستند که این مرد، یگانۀ علوم زمانۀ خود بوده است. اما «خیام شاعر» در ادبیات فارسی تیغی است دو لبه. از یک موضع که همان موضع سنتی شعر فارسی است، شاید شاعری باشد که در کنار تمام دغدغه‌هایش، گاهی شعر هم می‌گوید و اتفاقاً به دلیل همین ـ شاید ـ کم‌توجهی خود به شعر، کوتاه‌ترین قالب را برگزیده است.
در این دیدگاه شاید شعر خیام سرشار باشد از پرسش‌هایی بی‌پاسخ و تردیدهایی بی‌دلیل که با رسالت سنتی ادبیات که بوستان سعدی را به کمال می‌ستاید و مثنوی معنوی را عاشقانه دوست می‌دارد، در تناقض بنیادین باشد.
در این نگاه، حتا انتهای داستان «کاوه و ضحاک» شاهنامه به وضوح ستوده می‌شود، زیرا پیر توس با توصیه به مخاطبان خود برای ظلم‌ستیزی، «آفریدون» را هم مانند ایشان یک انسان معرفی کرده. این نگاه چنان در ادبیات ما پرسابقه است که هنوز به عقیدۀ من، مانع شده تا استادان دانشگاهی ادبیات به تحقیقی سترگ درباره رباعیات نه چندان پرحجم خیام بپردازند.
اما نگاهی دیگر که پس از آغاز دوران تجدد و در ذهن و زبان کسانی شکل گرفت که دیدگاه‌های مارکسیستی و چپ داشتند، بر همین مبنا، اما با نتیجه‌گیری کاملاً متفاوتی بود. در نگاه این جماعت، خیام تنها شاعر پارسی‌گوی بوده که در متن ادبیاتی ایدیولوژیک و شاعران متافیزیک‌دوستی(!) چون حافظ بر پایه‌های اعتقادی متافیزیک الهی علامت سوال گذاشته و با همین استدلال تنها شاعر مدرن و قابل پذیرش ادبیات کلاسیک فارسی را خیام می‌دانستند.
تقریباً این نگاه، بازخوردی بود از اقبال جهانی و یا بهتر بگوییم، غربی به ترجمۀ «فیتز جرالد» معروف از خیام گمنام! ترجمه‌یی که به فاصله‌یی اندک کشورهای صنعتی اروپایی غربی و امریکا را درنوردید و به واسطۀ کوتاهی پاره‌ها، همان رباعیات، نقل زبان انگلیسی‌زبانان جهان شد.
البته نباید از این نکته گذشت که برخی از ادیبانِ پارسی‌گوی نزدیک به همین نگرش، به سمت تحقیقاتی جامع دربارۀ اشعار خیام رو آوردند که نمونۀ بارز آن‌ها هدایت بود که با تصفیۀ تعداد زیادی از رباعیات منسوب به خیام، او را شاعری کاملاً متشرع معرفی کرد.
خیام و ترجمۀ مذکور، به نوعی دروازه‌یی شد برای ورود ادبیات فارسی به اذهان جهان چشم‌سبزها. در این میان، باید به یک مغلطۀ مشهور اشاره کنم.
تا پیش از خیام، شاید تنها شاهنامه و آن‌هم به واسطۀ لزوم تطبیق اساطیر ملل در غرب شناخته شده بود و این‌که مشهور است که مثلاً حافظ بسیار بر «گوته» تأثیر داشته، به هیچ وجه دلیل بر حضور حافظ در میان آلمانی‌ها نیست.
هر چند به عقیدۀ من هنوز، آن‌چنان که باید ادبیات ناب فارسی، غزلیات مولوی، سعدی، حافظ و بیدل در جهان منعکس نشده و نخواهد شد؛ زیرا ادبیات امروز، دقیقاً در حال طی کردن مسیری بر عکس جهانی‌سازی است.
واقعیت آن است که شعر خیام، در متن سر درگمی و دل‌زده‌گی جامعۀ صنعتی وارد بازار راکد غرب شد. جامعۀ غربیِ قرن‌های هجده و نوزده، آن‌قدر ساکن بود و آن‌قدر به بن‌بست رسیده بود که هر روز نظریاتی جدید را برای خود بازآفرینی می‌کرد تا بهانه‌یی شود برای حرکت! درست مانند این‌که در یک برکه، ماهی‌ها با هم متحد شوند تا آب را به تموج درآورند، حال آن‌که مشکل از جای دیگری است. در همان اثنا بود که مکاتبی چون مارکسیسم هم با استفاده از همین رکود پا به عرصۀ وجود گذاشتند. این برداشت به واقع نادرست از نگاه خیام به دنیای شعر هم، بهانه‌یی شد برای همین تلاش‌ها که البته به ثمر هم نرسید و در نهایت جنگ‌های جهانی را به عنوان راه حل برگزید.
به عقیدۀ نگارنده، هر دو برداشت یاد شده از «خیام شاعر» اشتباه است و در نهایت شهرتی هم که بر مبنای این دیدگاه‌ها در غرب برای خیام شکل گرفته، نمی‌تواند مایۀ افتخار باشد.
بدون تردید، مجال رباعی، از نظر عناصر ادبی با مجال قالبی چون غزل بسیار متفاوت است. تقریباً هم، در طول تاریخ ادبیات فارسی ما شاعری چون خیام که تنها رباعی بسراید، نداریم. پس در همین ابتدا، باید به این باور رسید که خیام، به قول معروف، کوپنش را از تمام شارعان فارسی جدا می‌کند. به عنوان مثال: نمی‌توان نمادگرایی حافظ، زبان بازی مولوی و تغزل سعدی را با خیام مقایسه کرد.
صنایع بدیع هم در شعر خیام آن‌چنان که به نظر برسد، به چشم نمی‌آید.
با این نگرش و توضیح می‌توان خیام را شاعری آماتور دانست؛ زیرا ادبیات دیروز و حتا در مواردی امروز، به امتحان شاعران می‌پردازد. انجمن‌های ادبی دهه‌های گذشته را هنوز عده‌یی به خاطر دارند که در آن‌ها یک شاعر را تنها با گذشتن از مراحل مختلف اقتراح، به عضویت می‌پذیرفتند. با این همه رباعیات خیام در پیوندی عمیق میان فرم و محتوا به چیزی می‌رسد که به عقیدۀ من، بر ادبیات پس از خود تأثیری پنهان می‌گذارد.
در نهایت گریزی نیست از این‌که نگاهی هم به ویژه‌گی‌های شعر او داشته باشیم.
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه بیش‌تر ز ما مست شدند
این رباعی، زیبایی است از «تشبیه چند عبارتی» مجلس عمر، به مجلس بزم تشبیه شده و با تقارن‌سازی عناصر، به ضربۀ پایانی مناسبی رسیده است.
آن کاخ که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چه‌گونه گور بهرام گرفت


این رباعی بسیار مشهور به خوبی با بهره بردن از ایهام تناسب و جناس تام و با اشاره به اساطیر تاریخی ایران‌زمین به شکلی جامع دست می‌یابد که از خواست محتوایی شاعر پا را فراتر می‌گذارد و امروز، بیت دوم آن فارغ از توصیۀ دوری از دنیاطلبی کل رباعی، برای هر اتفاق وارونه‌یی استفاده می‌شود.
اما ماجرای محتوای شعرهای خیام در نوع خود از عجایب روزگار است.
با توجه به بحث صنایع ادبی در شعر خیام که به آن اشاره شد و هم‌چنین مجال اندک شعر برای بروز آن، خواه ناخواه محتوای شعر خیام تقریباً عریان دیده می‌شود و شاید به واسطۀ همین برخورد بی‌پرده است که خیام با تمام پرسش‌گری خود، به بی‌دینی(!) متهم می‌شود.
خیامی که اتفاقاً بسیار از حکم دادن پرهیز می‌کند و به واقع محتوای شعر خود را در حریری از جنس پرسش مطرح می‌کند.
قومی متحیرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی‌خبران! راه نه آن است و نه این
این رباعی خیام هم از جمله تأثیرهای او بر ادبیات پس از خود به شمار می‌آید که به وضوح در بیت زیر از حافظ به چشم می‌خورد.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
در مقایسۀ این دو سخن، به وضوح احتیاط خیام در برابر رُک‌گویی حافظ به چشم می‌خورد. خیام تنها از احتمال گمراهی اهل فلسفه و اهل اشراق می‌ترسد، اما حافظ تمام هفتاد و دو ملت را گمراه معرفی می‌کند و حتا علت این گمراهی را هم با طبع شاعرانۀ خود بیان می‌کند. اما بیت حافظ در میان ابیاتی تزیین شده و با آغازی عرفانی چون «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند» گم می‌شود و بدین ترتیب خیام، مانند همیشه و مانند دیگر شاعران پارسی‌گوی در برابر رندی حافظ کم می‌آورد. یا مثلاً تفکر اختلاط «عیش و عشق» که شاید از این رباعی و رباعیات مانند آن در زبان خیام آغاز شده، بارها در طول ادبیات فارسی تکرار می‌شود:
با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چون پیراهن گل
با همین نگاه است که سعدی می‌گوید:
من آن نی‌ام که حرام از حلال نشناسم
که بادۀ تو حلال است و آب بی‌تو حرام
و حافظ هم به وضوح با نگاه از روی دست او می‌سراید:
در مذهب ما باده حلال است و لیکن
بی روی تو ای سرو گل‌اندام حرام است
ماجرای تفکر تزویرستیزی خیام هم که مشهور است و به وضوح تأثیرگذار بر ادبیات پس از خود:
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می‌نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
و حافظ هم که می‌گوید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
خلاصه آن‌که به عقیدۀ من، محتوای شعر خیام، بر خلاف نظر هر دو گروه دانشگاهی و روشن‌فکر با محتوای شعرهای هنرمندانۀ دیگر شاعران بزرگ پارسی‌گوی تفاوت فاحشی ندارد.
البته از این بین، باید شعرهایی چون مدایح، بهاریه‌ها، تعلیمیه‌ها و دیگر شعرهای نه چندان ناب را استثنا کرد. تنها چیزی که سبب می‌شود این تفاوت، به اشتباه به نظر بیاید، آن است که رباعی خیام، به واسطۀ رابطۀ تار عنکبوتی کلمات و شکل گرفتن در بستر ساختاری عمیق و منبعث از فرم، به عمد راه فراری برای خود، نمی‌گذارد، اما بقیۀ شاعران پارسی‌گوی و به‌ویژه در غزل با استفاده از ویژه‌گی ارتباط عمودی ابیات، دست خود را چه در طرح پرسش‌های بنیادین و چه حتا در نتیجه‌گیری های خلاف ذایقۀ جمع باز می‌بینند و از این راه فرار استفاده می‌کنند.
جای بسیار تعجب است که بسیاری از بزرگان ادبیات بر این شواهد چشم بسته‌اند و تعجب‌برانگیزتر آن‌که «دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی»، به گمانم، در ذیل غزل معروف:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم، آخر ننمایی وطنم
می‌نویسد که این غزل در نسخه‌های قدیمی‌تر دیوان کبیر به چشم نمی‌خورد و البته تفکر تردید در برابر مقصد هم تفکر خیام است و نه تفکر مولانا!؟
اما نکتۀ آخر آن‌که خیام در چند رباعی به خوبی از لحن طعن‌آمیز استفاده می‌کند و شگفتا که این شاه‌بیت غزل رباعیات خیام، کاملاً پنهان مانده است.
این بحث، مجالی بسیار فراخ می‌خواهد و شواهدی متعدد از دیگر شاعران که در این مورد هم از خیام متأثر بوده‌اند.
تنها به عنوان فتح باب در ذهن شما ادب‌دوستان عزیز، می‌توان به این رباعی اشاره کرد که:
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آن جا می و جام و انگبین خواهد بود
گرما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
واضح است که در نگاه اول، این رباعی، خود را کفرآمیز می‌نمایاند، اما چنان‌چه با نگاهی عمیق‌تر، آن را بازخوانی کنیم، درمی‌یابیم خیام نیز مبلغ عشق الهی است و حربۀ او در این تبلیغ، کم کردنِ خوف و افزودن رجا در ذهنِ مخاطبان است.

 mnandegar-3محمدرضا شالبافان