ابن خلدون
ابوزید عبدالرحمن بن محمد، نامور به ابن خلدون (۸۰۸ ـ ۷۲۲ه. ق)، از بزرگترین مورخان و نامدارترین فیلسوفانِ مسلمان در گسترة زمانی به وسعت تمام تاریخ به شمار میآید. او نویسندة کتاب مشهوری با عنوان «العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من دوی السلطان الاکبر» است
که امروزه به «تاریخ ابن خلدون» اشتهار دارد. این کتاب ارزشمند که نگارش آن در دهههای پایانی سده ۸ هجری انجام پذیرفت، از جمله مهمترین و ارزشمندترین مجموعههای مفصل تاریخ عمومی به شمار میآید؛
اما با وجود این، ارزش و اعتبار آن تنها وابسته به مطالب تاریخی نیست، بلکه نوع نگاه نوینی که ابن خلدون به مسالة تاریخ داشته و رابطهيي که او تلاش کرده بین تاریخ با جغرافیا، فرهنگ، جامعه، دولت و... بیابد، فراز و رفعتی ستودنی و شایسته به آن میبخشد.
ابن خلدون کتاب خود را “العبر” نام نهاد تا هویدا سازد تا چه اندازه به تاریخ و تجربة آن (عبرت) اهمیت میداده است. العبر، خود بر سه کتاب مجزا مشتمل میشود. کتاب نخست، همان است که امروزه «مقدمة ابن خلدون» نام دارد و اشتهاری عالمگیر و روزافزون برای نویسندهاش تدارک دیده است.
ملاحظات ابن خلدون در این کتاب، در روش و فلسفة تاریخ، در تاریخنگاری اسلامی و حتا تاریخنگاری اروپا تا پیش از سدههای اخیر، یک استثناست. مقدمة ابن خلدون، نظام فکری او را نمایان میسازد و نشان میدهد که از منظر او در امور تاریخی، از سویی باید رابطة علت و معلول را همواره در نظر داشت
تا مسیر و معنای جریانها و رخدادهای تاریخی را به درستی دریافت (استدلال و رابطة عرضی) و از دیگر سو، باید به عبرت و تجربة تاریخ به منزلة پلی نگریست که انسان را از ظاهر به باطن رهنمون میشود و مراتب فهم امور را نمایان میکند (استدلال و رابطة طولی).
در مقدمة ابن خلدون گاهی مطالبی دیده میشود که فکر او را به سنتهای تاریخنویسی باستانی یونان و روم نزدیک میکند، ولی هیچ سند معتبری درباره شناسایی مستقیم وی از این سنتها در دست نیست و در ضمن از جهات بسیار دیگر هم به نظر میرسد که او در کار خود بیشتر آغازگر و پیشرو بوده است، نه دنبالهرو.
آنچه آشکار مینماید، طرز تفکری چنین در نگارش تاریخ در کل دنیای متمدن آن روزگار، واجد پیشینهيی چندان نبود و بسیاری از تاریخنویسان، حتا مورخان نامی مسلمان و از جمله طبری، نگارندة مجموعه عظیم و ارزشمند تاریخ طبری، بلاذری، مولف کتاب معتبر فتوح البلدان،
خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی، مولف دائرةالمعارف تاریخی عظیم جامعالتواریخ، دینوری، نویسندة کتاب اخبارالطوال، میرخواند، نویسندة کتاب روضةالصفا و... نیز باور نداشتند که علاوه بر بیان و ذکر روایتها، مقایسه، بررسی و تحلیل آنها نیز در زمرة وظایف یک تاریخنگار باید به شمار آید،
از این رو است که آثار این نویسندگان نامدار تاریخ بیشتر به وقایعنگاریهای خشک و بیروح میماند که هیچ نظر عقلی در آنها دیده نمیشود.
ابن خلدون به خُردهگیری از این روشها پرداخت و با صراحت بیان کرد: «اگر مورخ به نقل اخبار و روایات بسنده کند و قواعد سیاست و طبیعت تمدن و احوال اجتماعات بشری را در معرض داوری و ارزیابی نیاورد و به نقل صرف اعتماد ورزد، چه بسا که از غلط و انحراف مصون نماند.»
از رهگذر رسوخ چنین تفکری در ذهن ابن خلدون بود که او برای نخستین بار از نظریة تکامل تاریخی و تأثیر محیط و عوامل اخلاقی و معنوی سخن راند.
او همچنین روشنگرانه و نواندیشانه تلاش کرد تا قوانین و قواعدی برای تحول، تکامل، رکود و سقوط جوامع بشری و دولتها بیابد. او یارای آن یافت نه تنها دیدی تازه برای تاریخ، بلکه علمی نوین برای تاریخ یعنی، فلسفة تاریخ، به وجود آورد.
با تمام این اوصاف، آنچه موجب شگفتی افزون میشود، آن است که ابن خلدون در مجلدهای دوم و سوم العبر پا را فراتر از چارچوب تمدن خود و اسلاف شناخته شده و معروف خویش نگذاشت. زیرا به دلیلی که مشخص نیست، در این دو جلد به تاریخ به آنگونه که باورش بود،
ننگریست و با نگارش تاریخ به روش مورخان ازمنة پیشین و بسنده کردن به نقل روایتها بدون استنتاجهای منطقی و برهانی، به تمامی باورهای خود در مورد تاریخ و فلسفة آن پشت پا زد. نیازمند یادکرد است، وجود کاستیهای فراوان در کتابهای دوم و سوم ابن خلدون، به هیچ وجه از ارج و مقام علمی او نمیکاهد،
زیرا به هر حال او در مقدمة خویش نمونة برجستةی از ذهن منظم و تاریخنگر را عرضه کرد که عوامل مادی و معنوی تمدن، روند زندگی اجتماعی و تحلیل پدیدهها و فرآیندهای تاریخی را نشان میداد
و در آن از بحث و تحقیق در مبانی معنوی و خاستگاههای مادی تمدن گرفته تا جستجو و دقت در روان آدمی و تأثیر تعلیم و تربیت و اصول شناخت علل ظهور و سقوط دولتها و اقوام سخن به میان میآمد.
حکمت نظری ارائه شده توسط ابن خلدون در زمینة تاریخ نه تنها بر واقعبینی مبتنی است، بلکه کاربرد عملی نیز دارد. زیرا تأمل در رویدادهای تاریخی که پیشنهاد ابن خلدون است، تدبیر و دوراندیشی را سبب میشود و همچنین موجب میگردد که دانش تاریخی در برنامههای اجتماعی انسان، کارایی ویژةی بیابد و تاریخشناس به کارشناسی هشداردهنده تبدیل شود.
نگرش اینچنینی به تاریخ از سوی ابن خلدون، سبب شد که بعدها و با شروع دوران نوین، بسیاری از بزرگان عرصة علوم انسانی از جمله کلود کاهن، هامیلتون آر گیب، عبدالحسین زرینکوب، برنارد لوییس، محسن مهدی و فرانتز روزنتال او را بستایند و حتا بسیاری دیگر، او را نخستین بنیانگذار علمهایی چون عمران، جامعهشناسی و صد البته پدر فلسفة تاریخ بپندارند.
به عنوان پایانی بر این کوتاه گفتار، خالی از لطف نیست اگر گفته آید که طریقة ابن خلدون در تبیین تاریخ بر آنچه یونانیانی چون توسیدید (درگذشته به سال ۴۰۰ پیش از میلاد)، میشناختند، برتری بارز داشت. درحقیقت، شیوهيی که ابن خلدون در تحقیق فلسفة تاریخ و اسباب و علل ظهور تمدن و توحش پیش گرفت،
در اروپا هم به تقریب تا پیدایش ژان باتیست ویکو (درگذشته به سال ۱۷۴۴ میلادی) همانندی نیافت. بیگمان اگر هردر، آگوست کنت و هربرت اسپنسر با آثار و آرای ابن خلدون آشنایی یافته بودند، برایند پژوهشهایشان رنگ و شکلی دیگر داشت
سورنا گیلانی: نوشته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر