۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

خاطره نویسی - نوستالوژی



 

در پاسخ به یک دوست   


دوست عزیزم سید طاهر آغا با فرستادن  ایمیل مهربانانه ء بر من منت گذاشته و پس از لطف و محبت بیکران وبلاگم را ستوده و مطالبش را پسندیده اند که بدینوسیله از جناب شان  سپاسگذاری میکنم . درضمن ایشان  بر به اصطلاح"خاطراتم" زیاد ترین مکث  داشته  اند و  در پایان نامه شان با شگفتی  پرسیده اند که:  چرا خاطراتم آغاز خیلی جالب  ولی  با پایانی گنگ که در هاله ء از ابهام غرق است همراه میباشد؟
 آغا صاحب همچنان از من خواسته اند که چکامه را که در نوروز 1368 در  دانشگاه "زندان" اسلامی  سده سروده بودم همراه با خاطراتش نشر کنم. چون ایشان خود صاحب آن خاطره هستند! و ...
خدمت دوست عزیزم جناب آغا صاحب پس از ادای ارادت بعرض میرسانم اینکه:
خاطره نویسی یا اتو بیوگرافی یکی از کهن ترین صور ادبی است که  
در اروپا پس از عصر روشنگری بویژه دوران رنسانس  بشگوفایی رسیده


نوستالژی حس و خاطره ی پرتناقضی است. در واقع غم از دست دادن چیزی را با شادی ناشی از تصور ماندگاری آن چیز در درون ما، می آمیزد و به این ترتیب معجونی ایجاد می کند که در آن غم و شادی از هم قابل تمیز و تشخیص نیستند. نوستالژی غالبا در حوزه ی روانشناسی فردی به کار می رود
 در کشور خود ما - تاریخ احمد شاهی, واقعات شاه شجاع, تاج التواریخ منصوب به عبدالرحمن خان, سراج التواریخ ملا فیض محمد کاتب و گلشن امارات تالیف ملا نورمحمد نوری, بیش از اینکه  تاریخ بحساب آیند  نمونه های بارزئ از خاطره نویسی هستند ! که حتا پیش از دوران رنسانس در طیف وسیعی در جامعه ما و در کل در تمام خاور زمین رائج بوده است! اما آنچه را من تا اکنون در وبلاگم بروز داده ام  و از نظر آغا صاحب گذشته است به یقین کامل خاطره نویسی نیست بلکه نوعی از نوستالوژیک و یا هم سرگردانی قلم میباشد! و این دو تا با هم اندکی فرق دارد!طوریکه:
نوستالوژی را نمیتوان تمام و کمال خاطره دانست در نوستالوژی معمولآ "کسی یا چیزی" باعث میگردد تا با دلتنگی شدید سراغ آنعده از خاطرات که  ایجادگر احساس درونیست رفت! این رفتن گاهی  تا اوج آسمانها  و گاهی هم تا قعر زمین توام با صعود و سقوط همراه است! طوریکه بمجرد برخورد با آن "کس یا چیز"  بلافاصله احساس چون " عشق  یا نفرت, محبت یا حسرت, پیروزی یا شکست! " در وجود آدم بیدار میشود  و بلافاصله انسان را به  گذشته بر میگرداند که رفته رفته این صحنه های تروماتیک گونه سبب ایجاد عقده و بغض  گلوگیر میگردد! تجربه به اثبات رسانیده که این بغض را فقط میتوان با نوشتن , سرودن و  گاهی هم با آواز خوانی و موسیقی ترکانیده  و  بدینوسیله میشود خود را موقتآ خالی کرد!
 مبرهن است که  در همچو حالات انسان از حالت نورمال بدر شده و در دنیای رویا ها زندگی مینماید. بنابرین نوستالوژِی همیشه آغاز حقیقی و پایان خیالی دارد زیرا طبیعتآ دنیای  رویآئی  و خیال, با پایان خیالی همراه خواهد بود!
نوستالژی nostalgia از دو کلمه یونانی nostos  به معنی بازگشت به خانه ‌ و algia  بمعنی "درد" است.ساخته شده است. نوستالژی nostalgia را می‌توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ یا  بهتر بگویم "برگشت به درد " ، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای" زادگاه  و یا کسی "نیز میباشد.

در حالیکه برعکس در خاطره نویسی معمولآ خاطره های شیرین بر خاطرات تلخ چربی میکند و اینجاست که آدم نمیتواند در اینگونه موارد پابند هیچ کدام ازانواع بیان ادبی باشد     
زیرا  خاطره نویس معمولآ    
برای روایت دیده­ ها و بیان داستان زندگی از هر شیوه و ابزار سود میجوید   
تا داستانش خواندنی تر و جالبتر گردد.  
نا گفته نماند که هر کس از جمله خود من خاطرات ریز درشت
 زیادی  را از  فراز نشیب زندگی در ذهن دارم که  برای خودم و در بسا موارد برای شنونده نیز جالب میباشد اما از اینکه بسیاری از این خاطرات نمیتواند هیچگونه احساسی را در من بیدار کند. لهذا تا امروز هیچکدامشان را برشته تحریر در نیاورده ام ! خاطره شمولیت اجباری در دانشگاه دینی سده که به اثر اشتباه هادی شالیزی , ما و شما را تحت مراقبت گرفته بودند راستی خاطره جالبی است که همیشه در آرشیف ذهنم ماندگار است! اما باور کن هر چه کوشیدم با یاد آوری از آن لحظه ها,  حسی و انگیزه ء برای  نوشتن آن خاطرات بیاد ماندنی را بیابم نتوانستم  امیدوارم معذرتم را در این مورد بپذیری
و اما اینک منظومه ء ئ را که  در همان زمان سروده بودم ذیلآ  تقدیم میدارم :

                      
                                                                                                                                               زندان
سده--- اول حمل 1368

قضا از جور این چرخ ستمگر
بزندان برد ما را جمله یکسر
من و با هفت یار و هفت یاور
روانه در سده با قلب مضطر
یکی "طاهر" همان یار قدیمم
که بوده همدم و هر جا ندیمم
"حبیب الله" رفیق مهربانم
که بوده جان او پیوند جانم
دگر"صابر""وحیدالله" و رحمت
چو "نعمت" داشتیم با خویش الفت
اتاقی بهر ما بوده مهیا
لحافی کهنه و شالی و بوریا
موظف بوده  بر ما  پاسبانان
همگی  ابله و بی علم و نادان
در آنسو خیمهء ئ بالا نمایان
همی کرد پهره بر ما بینوایان
ربودندی زما  حق را چه  آسان
پلو و قورمه و قیماق و هم نان
بدین ترتیب ده  روزی بسر شد
که سیاف را زکوه ما گذر شد
چو بگشودیم شکوه از جور ایام
مگر ما را چه کیفر است فرجام
بما گفتند کاینجا درس قران
می آموزید در انوار ایمان
احادیث و تفاسیر و سیاست
زاسلام پشتیبانی و حراست
مگر دانشکده  باشد بدینسان؟
که عسکر برسرت گردد نمایان
ولی زندان نه دانشگاست اینجا
مقفل بر دو دست و پاست اینجا
چو استاد عزیز این جمله بشنید
حمیدی را از این ورطه رهانید

هیچ نظری موجود نیست: