۱۴۰۰ دی ۱۱, شنبه

زنده گی یک راه دور است

 

سرعت زمان و فرا رسیدن سال نو 

میگویند زمان یک مفهوم نسبی است، اما این اواخر آنقدر ریتم طلوع تا غروب خورشید و بالعکس آن سریع شده که اگر همین مفهوم نسبی یخن میداشت بدون شک یخنش را انشتاین وار محکم میگرفتم و میگفتم توقف کن او بی پدر، بس اس دگه، اینقدر تند نرو! بگذار زندگی کنم.

نمیدانم دوستان چقدر با من در این مورد موافق اند اما بدون هیچگونه مبالغه من بیشتر از گذشته ها، سرعت گذر زمان را حس میکنم. انگار از اثر همین سرعت محیر العقول دیگر حتا پیچ و خم جاده های زندگی کمتر بچشمم میخورند، پستی بلندیها دهر بسرعت رو به همواری میگذارند و چشم انداز سرمنزل مقصود بچشمم پدیدارتر میگردد. 

 آری به همین راحتی، سال ۲۰۲۲ با همین تلخی ویروس کرونا که زمین و زمان تیره و تار و چهره عبوس به خود گرفته، از راه میرسد. سالی که تجلیل کننده گان با نگاه های خسته و بی حوصله ، حال و روز یکی خرابتر از دیگر، در نهایت بی میلی، تحویلش میگیرند. دیگر نسل ما حتا از پس همان لبخندهای کمرنگ و مصنوعی گذشته هم برنمی آیند!. نسلی که در فرا رسیدن سال نو بیشتر به حذف شدن از بازی های دهر می اندیشند و به دیده نشدن در سال آینده بیشتر فکر می کنند تا شادی و تجلیل!. نسلی که انگار همگان در اقیانوسی از نیستی شناورند.

 انگار همین دیروز بود، آغاز هزاره دوم! برای تحویلی سال دوهزار میلادی،  در شهر مونشن آلمان رفته بودم. یاد اسد جان عالمی، مصطفی جان غزنوی، رازق جان حبیبی عبدالغنی جان حبیبی، عشرت جان پیلوت،معروف جان و توریالی جان حبیب زی بخیر. عده ای میگفتند تکت برگشتت به هالند بنابر تغیر شماره از ۱۹۹۹ به ۲۰۰۰ خالی از اشکال نخواهد بود.و این تغیر در همه امور، از جمله ریل ها اثر خواهد داشت. مضاف بر این دلهره، آوازه بود مسیح موعود در آغاز سال بر میگردد. ولی تا جائیکه یادم میاید سال در انتهای جشن و سرور تجلیل شد هیچ اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه در راه برگشت به هالند، یکبارتصمیم گرفتم با آنکه دنیای اطرافم، همواره منِ گذشته را میطلبید همراه با هزاره دوم تغییر کنم. ولی امروز که ۲۲ سال آزگار از همان روز میگذرد هنوز موفق  به این مامول نشده ام. بهترست بگویم هنوز غرق در همین نقیضین هستم..جالب اینکه آنروز که هم پدر داشتم هم مادر ، با پاگذاشتن در هزاره دوم فکر میکردم خیلی بزرگ شده ام ولی حالا که خود پدرم، برعکس خود را کوچکتر میبینم و بیگمان با این سرعت محیرالعقول زمان در آنچه از زندگی مانده،هیچوقت بزرگ نخواهم شد

 نکته قابل مکث دیگر اینست که اگر بر فرض محال این ۲۲ سال را بدون آنکه در تصویر کلی آن خدشه ای وارد شود بطور کوانتومی بتوانم از صحنۀ زندگیم حذف کنم بدون شک اینکار را نخواهم کرد. زیرا همین دودهه، بویژه دهه دوم بسان دانشگاهی همه چیز زندگی را برایم ژرف تر و با ابعادی گسترده تری که تصورش را هم نمیکردم معنی کرد و فهماند. اشعاری که سالهای سال، ساده از کنار شان گذشته بودم، در گذر همین سالها معانی جدیدی برایم پیدا کردند. به کتابهایی که سالها پیش خریده و خوانده بودم دوباره رجوع کردم و تازه متوجه شدم که چی را به من میخواستند برسانند همچنان شیوه برخورد  و شناخت دقیق آدمها را نیز از همین دانشگاه ده ساله زمان آموختم.

 اما جان گپ اینکه: تو گویی همه چیز بویژه زمان و زندگی در اصل خواب و خیال است و آدمیزاد جز سایه روح دربدری و آواره گی نیست.! روح تبعید شده در برزخ ابدی که شناخت آن، آدم را دچار چروكي انديشه، خمودگي دل و خستگي تن میکند.

تلخبتانه اخیرآ گذر سریع زمان همراه با ویروس کرونا باعث شده تا از خیلی احساس خوب دنیا مانند معاشرت، خوش گذرانی و سفر نیز دور شویم، اتفاقات این ویروس خانمان سوز در اوایل از نظر همگان مسخره و زودگذر مینمود،  شاید هیچکدام باور نمیکردیم که وارد دومین سالگشت اش شویم. آدمهای زیادی را در این دوسال شوم از دست دادیم. بارها مُردیم از اینهمه رنج و عذاب قرنطین نشینی و گوشه گیری. چنانچه همین اکنون هرقدر پلکهای خسته ام را باز می کنم و در تاریکزار سکوت کرونایی زل میزنم، نه چشم انداز امید بخشی در آینده نزدیک میبینم و نه هم میتوانم مزه ی عمر،را که با یاد عزیزان از دست رفته ، در اواخر سال بیشتر تلخ شده را شیرین کنم.

شوربختانه انسان دهه دوم قرن بیست و یک از اثر شرایط کرونایی روز به روز بی حوصله تر میشود. اکثرن میخواهند به گوشه ی تاریک مثل ستاره گان دریایی چسپیده و از دید همدیگر مفقود باشند. فاصله ها به همین بهانه کم کم شکل می گیرند.گوشه نشینی اولش مثل نقطه ای بود در آخر جملات ولی حالا ها رفته رفته پشت هر واژه نقطه ای یا بهتر بگویم فاصله ئ تبدیل به ادب و فرهنگ آدمیان شده است. خودم در همه امور به ویژه روابط اجتماعی چنان بی حوصله شده ام که به محض گپ زدن با کسی، آدم ربائ کسالت در تنم فعال و پس از سلام، بشدت فاژه آلودم میسازد،  سپس همین آدم ربا مثل آهن ربا، با خشونت جذبم کرده، محکم  به گوشه همان قفس آهنین که گویا در آن بطور اختیاری زندانی هستم، میکوباند و میچسپاندم.

 گرچه تجربه بمن ثابت کرده که قوت آهن ربائ کسالت با زیاد شدن  زور تنهایی، کم میشود و آنگاهست که دلتنگی آدم را خواهی نخواهی دنبال روابط اجتماعی للااقل از طریق دلگرمی های مجازی میکشاند! هرچند دلگرمی هائ مجازی بویژه ویدیو کال با آنکه خیلی قشنگست اما به خوردن پله جواری میماند، خوشمزه است اما سیر  نمیشویم با اینحال آهن ربائ کسالت به محض برقراری همین ارتباطات هم دوباره قوی میشه و مانع

خلاصه اینکه از نظر من همه چیز کسالت بار به نظر میرسه.گاهگاه زندگی  را تشبیه میکنم به مغازه متروک لباس فروشی در روستای دور افتاده و مطروده یک شهر سرحدی بیلاروس، که لباسهایش از شدت تابش نور خورشید در داخل ویترین خاک گرفته اش، از رنگ و رو افتاده بود و خریداری نداشت فقط گذر دم گرفتن گروه های قاچاق گذر شده بود و بس. نه سفر به سفر میماند نه قرار به قرار! انگار آخرالزمان است. با اینحال مجبوریم بایستیم و زندگی کنیم. در پایان با یک نگاه اجمالی و حسرت آمیز به گذشته میتوانم بنویسم که :هرچند هیچگاهی آدم شکست و پذیرفتن نبوده و نیستم، اما متاسفانه در تمامی سال های گذشته به نحوی مشغول فرار بوده ام. فرار از قضاوت های جمعی ، فرار از مسئولیت ها ، فرار از آرزو های سوخته، فرار از سختی ها ،فرار از تنبیه  و انتقاد شنیدن ها! با اینحال از لحظه ورود سال جدید، گوئي ساجق امید در مغز سرم در حال پوقانه شدنست. ایده های امیدوار کننده ای در مغزم شروع به رشد میکنند.دیده شود میترقد، یا تبدیل به بالون آرزو شده پرواز خواهد کرد. بهر صورت نیاز به کندن پیله ی انزوا و تعامل بیشتر با اجتماع را حس میکنم! سال کسی که تا اینجا خواند مبارکباد

اما همینقدر دانستم که

گذر زمان در موقع انتظار کنُد میشود و در عجله تنُد

در هنگام شادی کوتاه و در غمگینی کشاله دار

زندگی یک راه دور است

شعر از خانم کریمه ویدا طهوری

 آهنگ از خانم پرستو

زندگی یک راه دور است! راه بس دور و دراز است

جاده اش پر سنگ و خار است پر نشیب و پر فراز است

هر کسی با پای عشقی روی جاده میرود هی

هی هی روی جاده میرود هی

-----

عشق ! آن هم یک قمار است! باختنش عیبی ندارد

لذتش در برد و باخت است! بردنش پایان کار است

هر که گوید با امیدی نوبتم کی میرسد کی

هی هی نوبتم کی میرسد کی

-------

آرزو هم یک سراب است! یا که یک رویا و خواب است

وقتی آدم میشه بیدار میبینه رنج و عذاب است

آخر جاده رسیده منزلش را کرده است  طی

هی هی منزلش طی میشود طی