۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

پائیز


ترا بوی بهار آید وَ من همدرد پاییزم
به سان برگ خشک زرد  از شاخه فرو ریزم
درون دشت شب خفته است آرام دل ویران
ز بعد رفتنت عمریست من با خود گلاویزم
بدور خویش می چرخاندم یاد تو هر لحظه
بسان نیش گژدم  هر کجا من زهر می ریزم
ز پیچا پیچی زلفت چنان در خویش یپیچم من
که همچون مار زخمی می تپم وز زخم لبریزم
عبور یک نگاه ات شعله ها در جان من افروخت
ز بعد این همه عمر ار توان از خاک برخیزم
بیا که له شده در منجلاب لحظه ها گشتم
شرارم زن تو دیگر بار  تا که شور انگیزم
لهیب آتش شرم و گناه آری چنانم سوخت
کزین  واسوخته پیکر شمیم عشق می بیزم
شکیبم در عزای باغ سبز آرزوهایم
سرشک یاس و حرمان را بمژگان دل آویزم
25سپتامبر 2012
زوترمیر 

۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

موسیقی و سماع از منظر عارفان


عرفا هیچگاه در مورد تحریم موسیقی تحت سیطره فقها قرار نگرفته اند و حتا چندان اعتنایی به تحریمهای مورد نظر آنها نداشته اند. بلکه برعکس آنها همیشه به موسیقی ارزش میداده اند . در ذیل به چند مورد از سخنان عرفای مشهور توجه تان را جلب میکنم.
در کشف المحجوب هجویری در مورد موسیقی و سماع چنین آمده است : و هر که گوید مرا به الحان و اصوات و مزامیر خوش نیست، یا دروغ میگوید، یا نفاق میکند، و یا حس ندارد و از جمله مردمان و ستوران بیرون باشد.

ابوسعید ابوالخیر گفته: سماع هر کس رنگ روزگار وی دارد. کس باشد که بر دنیایی شنود. کس باشد که بر هوایی شنود. کس باشد که بر دوستی شنود. کس باشد که بر فراق و وصال شنود. اینهمه وبال و مظلمت آن کس باشد، چون روزگار با ظلمت بود. و کس باشد که در معرفتی شنود. هر کس در مقام خویش سماع شنود. سماع آن درست بود که از حق شنود.
بهاء الدین ولد، پدر مولانا جلال الدین میگوید: «آواز همچون پیمانه است که حباب معانی را در دلو گوش میریزد. اگر حباب باطل باشد و اغراض فاسد، عیب از پیمانه نباشد.»
بابا طاهر میگوید: «صوت و آواز خوش و نغمه رقیق و لطیف، ریسمانی است که انسان را از دنیا به عالم آخرت میکشد. نغمات خوش، ارواح را از ابدان جدا میکند، و به عالم جمال مطلق میکشاند
در کیمیای سعادت آمده است : حکم سماع را از دل باید گرفت، که سماع هیچ چیز در دل نیاورد که نباشد؛ بلکه آن را که در دل باشد، فراجنباند.
شیخ عطار در تذکرة الاولیاء نوشته : شبلی یک بار، چند شبان روز، در زیر درختی رقص میکرد و میگفت: «هو! هو!» گفتند: «این چه حالت است؟» گفت: «این فاخته بر این درخت میگوید: کو؟کو؟ من نیز موافقت او را میگویم: هو! هو
شمس تبریزی میگوید:
«این تجلی و رؤیت خدا، مردان خدا را در سماع بیشتر باشد» (مقالات شمس
رقص مردان خدا لطیف باشد و سبک. گویی برگ است بر روی آب میرود. اندرون چون کوه و صد هزاران کوه و برون چو کاه


میگویند اولین کسی که کشف کرد موسیقی میتواند با زبان ریاضی بیان شود فیثاغورث بود. نقل است که او در شهر گذر میکرده که صدای چکش زدن آهنگری توجه اش را جلب میکند. نزدیک آهنگر میرود و مشاهده میکند که هر چکش یک صدای خاص و یکنواخت خود را دارد. او فرمول صدای آنها را به ریاضی پیدا کرده و مینویسد. به قولی برای اولین بار موسیقی نوشته میشود. البته این روایت تکذیب میشود چرا که فرمول ابداعی فیثاغورث برای سازهای سیمی نوشته شده، نه سازهای کوبهای، آنچه به نظر قطعی میآید این است که فیثاغورث توانسته بود به فرمولی ریاضی برای نوشتن موسیقی دست یابد. و میگفت: «من صدای اصطکاک افلاک را شنیدم و از آن علم موسیقی را نوشتم.»
از نظر فیثاغورث کارخداوند تقریباً مثل رهبر گروه موسیقی است؛ همان گونه که رهبر گروه، این نسبتهای عددی معین را به هریک از اعضای خودش القا میکند و آنها میتوانند یک قطعه موسیقی کاملاً منظم و عالی را به وجود بیاورند، از این نظر خداوند هم به هنگام ساختن موجودات، یک سلسله نسبتهای عددی را رعایت کرده است و این همان چیزی است که در زبان فیثاغورسیان «نظم موسیقایی جهان» خوانده شده است؛ یعنی جهان دارای یک نظم موسیقایی است و به تعبیری، آنها کل جهان را یک موسیقا میدانسته اند. شعرا و عرفای ما هم در بعضی از اشعار خودشان به این مطلب اشاره دارند، مثل این ابیات از مثنوی مولانا:
ناله ی سُرنا و تهدید دُهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل
پس حکیمان گفته اند این لحنها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به تنبور و به حلق
مؤمنان گویند کاثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت

اینکه مولوی میگوید: «از دوار چرخ بگرفتیم ما»، یعنی این دقیقاً اخذ شده از نظریه ی فیثاغورث است. آنها معتقدند شنیدن موسیقی، در واقع نظم کلی جهان را به یاد ما میآورد واین نظم کلّی در نظر فیثاغورس بسیار اهمیت دارد، چرا که ما هم زندگی خود را باید با آن هماهنگ سازیم.»
افلاکی از مثنوی خوانان خانقاه مولویه در قونیه در مناقب العارفین از زبان مولوی میگوید
در سماع در آ که آنچه طلبی در سماع زیاده خواهد شدن. سماع بر خلق از آن حرام شد که بر هوای نفس مشغولند، چون سماع میکنند آن حالت مذموم و مکروه زیاده میشود و حرکت را از سر لهو و بطر میکنند، لاجرم سماع بر چنین قوم حرام باشد. بر خلاف آن، جمعی که طالب و عاشق حق اند، درسماع آن حالت و طلب زیادت میشود و ما سوی الله در آن وقت در نظر ایشان نمیآید، پس بر چنین قوم سماع مباح باشد
*
هیچ میدانی چه میگوید رباب؟
زاشک چشم و از جگرهای کباب؟
پوستی ام دورمانده من ز گوشـت
چون نـنالم در فــراق و در عـــذاب؟
ما غریــبان فـــراقیـــم، ای شـهان!
بــشنـــوید از مــا، «إلی الله الـمآب»
(«غزلیات شمس)
*
ای بانگ رباب، ازکجا میآیی
پُر آتش و پُر فتنه و پُر غوغایی
جاسوسِ دلیّ و پیکِ آن صحرایی
اسرارِ دل است هر چه میفرمایی
مولوی
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر میفتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید
پردههایش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیثِ راه پُر خون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
(مثنوی معنوی، دفتر اول)

گرد آوری از منابع مختلف

۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

مخمس بر غزل مهدی سهیلی و حرفهای از شیوانا



کسوف روزگار و حزن راهم را نمی بینی 
شکست و ریز نقش دستگاهم را نمی بینی 
بد  بخت و خسوف بارگاهم را نمی بینی
"زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی "
"ز اشکم بی خبر استی و آهم را نمی بینی"
+++
تو رشک آفتابی و دو چشمت کهکشان دارد 
طواف کعبه ئ روی تو حج جاودان دارد 
عرفات قدت عیش گلستان جنان دارد
 "سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد"
 "سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی "
+++
رجامندم! بفرمانی مرا یکروزه شاهی کن 
مزین با دو دستت رو سرم تاج و کلاهی کن 
رهانم دیگر از آب روان در زیر کاهی کن 
"سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن "
"سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی" 
+++
نه حیرانم؟ که بر روی لبم گلبوسه می رویی 
هراسانم ! خموش اندر تبسم هم نمی گویی 
به افغانم ! ز کهدود تنم هرگز نمی بویی 
"پریشانم ! دل حسرت نصیبم را نمی جویی
 پشیمانم ! نگاه عذر خواهم را نمی بینی"
+++
 تو شعر وسوسه انگیز و ناب و ماه آغوشی
 بسان لاله در دشت  و دمن با ناز خاموشی 
تو با این روسری از قلب زارم باده مینوشی 
"گناهم چیست جز عشق تو؛ روی از من چه میپوشی؟
 مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی"؟" 
شکیب حمیدی
۲۰ اپریل سال قرنطین

-------------
جفا جویا ترحم بر من شبگرد گاهی کن 
2برونم از بد روز و سر انجام تباهی کن

3وزان پس بر سر من هرچه خواهی کن






خشم مجازاتى است كه به خاطر اشتباه یكنفر دیگر، به خود میدهیم


بودا

 و اینک داستانی از شیوانا
 یکی از شاگردان قدیمی اش  از راه معرفت دور شده و در شهری  دیگری  ولگردی  پیشه کرده بود. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به آن شهر نزد شاگرد قدیمی اش رسید. و بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت. مقابلش ایستاد؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه می کنی دوست قدیمی؟ شاگرد لبخند تلخی زد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درسهای شما را نداشتم استاد! حق من خیلی بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمده اید تا به من چه بگویید؟ شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو می دانم آمده ام تا درس امروزت را بدهم و بروم شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من آمده ای؟
شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست درس امروزه ات  این است
هرگز با خودت قهر مکن.
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی. و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بی اعتنا می شوی و هر نوع بی حرمتی به جسم و روح خودت را می پذیری همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده تکرار می کنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر می کنی...
درس امروز من همین است ! شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکده اش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمی اش وارد مدرسه شده و سراغش را می گیرد شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت اکنون که با خودت آشتی کرده ای یاد بگیر که از خودت طرفداری کنی. به هیچکس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته ات وادار به سرافکندگی کند همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع می کنی درس امروزت همین است گرچه گذر زمان فرصت عشق ورزیدن را دریغ نمی کند؛ اما مرگ را استثنایی نیست
شیوانا کیست؟
 شيوانا يكي از معروفترين نويسندگان قرن بيستم  در هند وستان ميباشد . وی  پيشگام در  ادبیات داستان سرائي بود. او  جايزه پداما شري كه مربوط به ادبيات هند ميباشد را در سال 1982 از آن خود نمود در دهه 60 و 70 ميلادي ، آثار ادبي اين داستان سراي معروف  به صورت سريال در مجله ها و روزنامه های هند به چاپ میرسيد و هم چنين داستان هاي او  به صورت سريالهاي تلويزيوني تبديل گرديد و بيندگان بسياري را به خود جلب نمود 
در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، 

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

"تـرک آرزو"



تـرک آرزو کـــردم  رنـــج هستی آســـان شــد
سوخت پــر فشانیهـا کاین قفس گلستان شد
عالـــم از جنـــون مــن کـــرد کسب همـــواری
سیل گریه سر دادم؛ کوه، دشت و دامان شـد
خامشی بـــه دامـانـم شور صـد قیـامت ریخت
کاشتــم نفــس در دل ریشـــۀ نیستــان شــد
هــــر کجــا نظــر کـــردم فکــر خویش راهم زد
غنچــه تـا گل ایـن بـاغ بهـــر مـن گریبــان شد 
بـــر صفـای دل، زاهــد! این قدر چه می نازی؟
هــــر چه آیینـه گـردید، باب خود فروشان شد
عشق،شکوَه آلود است تا چه دل فسرد امروز
سیــل می رود نـومیـــد خانــۀ کــه ویران شـد
جَیب اگر به غارت رفت، دامنی به دست آریـم
ای جنـــون! به صحـــرا زن ، نو بهار عریان شد 
جبــریان تقـدیـریم، قــول و فعل ما عجـز است
وهــم، می کنــد مختــار آنقــدر که نتوان شد
بـرق رفتــن هـــــوش است یـا خیال دیـداری؟
چــون سپنــد از دورم  آتشی نمــایــان شـــد
چیـن نــاز، پــرورد است گَـــرد وحشتم  بیـدل
دامنی گــــر افشانـــم طـرّه ای پریشان شــد

"بیدل"




۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

شراب سرخ و خیام

 زندگی را میتوان فقط  به یک هارمونیه یا پیانو تشبیه شاعرانه کرد، چراکه زندگی نیز درست بمانند این دو، دارائی دکمه های سیاه و سفید میباشدبا این تفاوت که دکمه های سیاهِ پیانو یا هارمونیۀ زندگی، برای غم ها و دکمه های سفیدش برای شادی ها دیکور شده است. فقط وقتی آدم می تواند با هارمونیۀ زندگی آهنگ قشنگی بنوازد که همزمان از دکمه های سفید و سیاه استفاده کند. اما حجم "کتاب یا کست زندگی" من آنقدر بزرگست که مطمئنم هر که از دور به آن نگاه کند. بدون شک پیش از آنکه به "آهنگ زندگیم"که آنرا با مهارت از مجموعه شادی و غم کمپوز کرده و نواخته ام گوش بدهد، خود،در دلش، آهنگ"بروبابا مه کتیت نیستم"را خواهد خواند. در بهترین حالت فقط فصل های قشنگ و هیجان انگیزش را مرور خواهد کرد و بس! اما برای من فرقی نمیکند چونکه من سعی میکنم با نوشتن میلودی و نت این آهنگ فقط آب سردی روی تلاطم درونی ام بریزم تا لااقل تن به فراموشیِ موقت بدهم

بگذریم! برگریزان سال شصت و شش خورشیدی بود. لیست ترفیعات آمد. منهم بار اول برتبه لمری بریدمن ترفیع کرده بودم، اما همکارم عارف خان از رتبه جگتورنی به رتبه جگرنی ترفیع کرده بود. کلاه و سر شانه اش سرخ شده بود. بنابرین دسته دسته همکاران در شعبه ما در اصل برای عارف خان و در ضمن برای من هم تبریکی می آمدند! عده ای برای دلخوشی من در آخر میگفتند هر دو رتبه، رتبه ای تغیر است. چون لمری بریدمن هم با ازدیاد یک ستاره سرشانه را پر میکند و جگرن خو رنگ سبز را به سرخ مبدل میکند. خلاصه بعد تبریکات رسمی موضوع شیرینی دادن بمیان آمد! هرچند برای شیرینی کام همکاران شکلات خوب روسی بطور مشترک خریده بودیم اما سه چهار نفر شله به آن قناعت نمیکردند و پیله کرده بودند به عارف خان که جدیدآ پته سرخ شده بود! هرچند من آنزمان قصد رفتن به جهاد در راه خدا را کرده بودم بنابرین ترفیع، ترقی و اینگونه حرفها برایم بی ارزش بود، اما نمیشد در شهر بود و از نرخ فرار کرد! بالاخره در پاسخ دگرمن وردک که می گفت: اگر تو هم سهم بگیری یک کنیاک خوری میکنیم. گفتم: اولا برای این شراب سرخ چند باید بپردازم دوما از کجا این شراب سرخ را میخری؟دگرمن با خوشی گفت تو فقط پنجصد افغانی بده دیگرش را از جیب عارف خان به زور می کشیم!و در مورد تهیه ری نزن من از مغازه ویژه روسها میتوانم بخرم! وی وقتی دید من با تردید سویش مینگرم گفت: او بچه تو نخوردی و در حالیکه لعاب دهانش را بالامیکشید، گفت سرخ اس لامذهب او هم با سیب دیگه رقم مزه میدهد! منهم فورآ پول را پرداخت کردم و گفتم با این اوصاف که میگویی به یک پنجصدی می ارزد. سپس همکار دیگرم از مزه کنیاک با دویشکه ها چنان خاطراتی را قصه کرد که جوان نادیدۀ چون من، مصمم شدم حتا اگر در اسفل السافلین و یا زمهریر هم بروم باید یکبار آنرا تجربه کنم. در نهایت تصمیم بر این شد تا ما چهار نفر همراه با یوشه مشاور دفتر، آخر هفته در منزل ... خان یا اتاق دوستی -افغان شوروی مینوشیم! قبول کردیم. اما روزی بعد گفتند مشاورین اجازه ندارند در اتاق ما و در خانه های ما بیایند. پس تصمیم گرفته شد مهمانی را در اتاق خود گسپه دین یوشه کنیم. خلاصه چند شب بعد در یک غروب پائیزی بسوی فامیلی های روسها در میدان بگرام بخانۀ توریش یوشه رفتیم. بزودی نان از دیش های قبلن تهیه شده کشیده شد و بوتل متفاوت کنیاک هم بی روی نماکی روی میز حاضر شد. ولی من هنوز منتظر سیب بودم زیرا فکر میکردم کنیاک تنها با سیب خورده میشود بالاخره وقتی ساقی آنرا جرعه جرعه در گیلاس های کریستال چکی میریخت تازه متوجه شدم که رنگ سرخ کنیاک نور چراغ ها را مثل یک منشور به چهار سو خیلی زیبا پخش می‌کند. درست مثل جام جم ! درست مثل جام جادوگری که آدم را به یاد چراغ علاءالدین می انداخت. در این اثنا گسپه دین یوشه با ما سه نفر یکجا پیاله اش را بلند کرد و گفت : واش زدرووییه

آدم نادیده چون من با اشتیاق تمام آنشب تا آخرین قطره سر کشیدم. واقعن مزه متفاوتی داشت بنابرین بوتل را نی بلکه بوتل ها را خالی کرده، پیش از قیود شبگردی سوی اتاق آمدیم

 شب خواب آرامی داشتم اما صبح که بیدار شدم اندک سردردی داشتم .طوریکه هنگام پهلو زدن روی تخت از بی رمقی به خود میپیچیدم! چشم که میبستم خاطره دیروز و ديشب مثل فلمی که خیلی وقت پیش دیده باشم یادم می آمد و سخنها، خنده ها و خاطره ها با هم وصل می‌شدند کمی هم میترسیدم از تصمیم فرار چیزی از دهنم درز نکرده باشد

بهر صورت بالاخره از جا برخاستم آبی به سر و صورتم زدم. اندک بهتر شدم اما همینکه رویم را پاک کردم حس میکردم وزنه های سنگین در دو سوی سرم آویزان است که با تکان سر ،وزنش را بیشتر احساس میکردم .اما بزودی حالم بهتر شد و مزه کنیاک سرخ عالی بود

 دروغ دلاویز خیام

            خیام در همان معدود رباعیاتی که سروده با پرداختن به مسائل معضلی نظیر آغاز و انجام جهان، هدف از ایجاد خلقت، جهان دیگر، جبر و اختیار، قضا و قدر، عدل و دهها مساله دیگر که از آغاز خلقت  فکر یشر را به خود مشغول داشته است، نتایجی عمیق و دقیق ارائه  می دهد و فلسفه ای پر بار را در اختیار خواننده می گذارد.
خیام در میان شعرای ایران شاید تنها شاعری باشد که از بیان احساسات لطیف و ظریف شاعرانه به شیوه ی دیگر شاعران در اشعار او خبری نیست. گل و بلبل، شمع و پروانه، لیلی و مجنون و این قبیل تعابیر را در شعر او راهی نیست و اگر هست و یا در جایی به سبزه و گیاهی اشاره کرده، صرفاٌ بخاطر بیان فلسفه و تفکر خویش است، نه تعابیر عاشقانه و اخساسی. از این دیدگاه، احساس در کار او راه ندارد. همهُ حرفش سراسر منطق است و کوشش برای پاسخ دادن به سئوالات بی جواب انسان.
با این حال خود نیز مانند هر متفکر بزرگ دیگر ادعا نمی کند که به نتایج قطعی دست 
یافته است.آنجا که در جایی می گوید


آنـــانــکه ز پیش رفته اند ای ساقی  در خاک غرور خفته اند ای ساقی
رو باده خور و حکایت از من بشنو  باد است هرآنچه گفته اند ای ساقی
 این معنا را متبادر می کند که خود همه چیز می داند و سخنش«باد» نیست. در جایی دیگر به توقف خود بین مرحله شک و یقین اعتراف دارد که :
از منزل کفر تا به دین یک نفس است  وزعالم شک تـــــا یقین یـــک نفس است
این یک نفس عزیز را خـــوش می دار چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
اشعار وی پر است از نکات فلسفی و پیچیده ای که گر چه نظراتی را پیرامون هر یک ابراز کرده – که غالباٌ نیز در جای دیگر عکس آن را بیان نموده – ولی در هر حال پاسخ نهایی را به تفکر آیندگان واگذار کرده است. آنچنان که گویی خواسته است با این رباعیات تنها سئوال ها را با توضیحاتی پیرامون آن، پیش روی خواننده بگذارد و او را به تفکر وادارد، و بدیهی است که در این راه تعصبات مذهبی شدید دوران او یکی از عوامل اساسی در عدم تبیین همهُ مطالب بوده است.
            یک بخش اساسی از تفکرات او را مساله معاد و جهان دیگر تشکیل می دهد. بحثی دشوار و پر رمز و راز که در هر حال موضوع تفکر انسان طی قرن های متمادی بوده است. یک نکته نیز در خور توجه است که هر قدر در مورد رباعیات خیام و ترجمه و چاپ آثارش به زبان های مختلف و انتشار آن، نه تنها در ایران که در سطح جهان اهتمام فراوانی به عمل آمده، به همان اندازه کمتر کتاب و نوشته در مورد کنه فلسفه و عقاید خیام، خصوصاٌ عقاید او در مورد عالم بعدی، به رشتهُ تخریر در آمده است، که این نیز شاید ناشی از فقدان معرفت به اساس اندیشه خیام از یک طرف و وجود تعصبات مذهبی از طرف دیگر بوده است.
            هوشنگ معین زاده اولین کتاب خود را به نام «خیام و آن دروغ دلاویز» به بحث پیرامون جهان دیگر با یاری گرفتن از افکار و اندیشه های خیام اختصاص داده و به کار سترگ دست یازیده است.
            نویسنده در داستانی تخیلی در مورد«حاج رجب» که در بهشت موعود همراه خیام و بو علی سینا به گشت و گذار می پردازد و در مسیر خود با پیامبران و رهبران مذهبی روبرو می شود و همچنین در قالب بحث و گفتگوهایی که میان آنان پیش می آید، به بررسی اعتقادات و باورهای دینی همراه با خرافات انباشته در ذهن عامه مردم می پردازد و با نکته سنجی های بسیار دقیق خواننده را به تفکر در باب عالم آخرت و بهشت جاودان می کشد.
            کتاب «خیام و آن دروغ دلاویز» در 214 صفحه در قطع رقعی با جلد شمیز در فروردین ماه 76 توسط انتشارات آذرخش   آلمان، چاپ و منتشر شده که هم اکنون در کلیه کشورهای اروپایی و امریکا در کتابفروشی های ایرانی  و افغانی بفروش می رسد

نوشته : ناصر محمدی
با اندکی ویرایش