۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

موسیقی و سماع از منظر عارفان


عرفا هیچگاه در مورد تحریم موسیقی تحت سیطره فقها قرار نگرفته اند و حتا چندان اعتنایی به تحریمهای مورد نظر آنها نداشته اند. بلکه برعکس آنها همیشه به موسیقی ارزش میداده اند . در ذیل به چند مورد از سخنان عرفای مشهور توجه تان را جلب میکنم.
در کشف المحجوب هجویری در مورد موسیقی و سماع چنین آمده است : و هر که گوید مرا به الحان و اصوات و مزامیر خوش نیست، یا دروغ میگوید، یا نفاق میکند، و یا حس ندارد و از جمله مردمان و ستوران بیرون باشد.

ابوسعید ابوالخیر گفته: سماع هر کس رنگ روزگار وی دارد. کس باشد که بر دنیایی شنود. کس باشد که بر هوایی شنود. کس باشد که بر دوستی شنود. کس باشد که بر فراق و وصال شنود. اینهمه وبال و مظلمت آن کس باشد، چون روزگار با ظلمت بود. و کس باشد که در معرفتی شنود. هر کس در مقام خویش سماع شنود. سماع آن درست بود که از حق شنود.
بهاء الدین ولد، پدر مولانا جلال الدین میگوید: «آواز همچون پیمانه است که حباب معانی را در دلو گوش میریزد. اگر حباب باطل باشد و اغراض فاسد، عیب از پیمانه نباشد.»
بابا طاهر میگوید: «صوت و آواز خوش و نغمه رقیق و لطیف، ریسمانی است که انسان را از دنیا به عالم آخرت میکشد. نغمات خوش، ارواح را از ابدان جدا میکند، و به عالم جمال مطلق میکشاند
در کیمیای سعادت آمده است : حکم سماع را از دل باید گرفت، که سماع هیچ چیز در دل نیاورد که نباشد؛ بلکه آن را که در دل باشد، فراجنباند.
شیخ عطار در تذکرة الاولیاء نوشته : شبلی یک بار، چند شبان روز، در زیر درختی رقص میکرد و میگفت: «هو! هو!» گفتند: «این چه حالت است؟» گفت: «این فاخته بر این درخت میگوید: کو؟کو؟ من نیز موافقت او را میگویم: هو! هو
شمس تبریزی میگوید:
«این تجلی و رؤیت خدا، مردان خدا را در سماع بیشتر باشد» (مقالات شمس
رقص مردان خدا لطیف باشد و سبک. گویی برگ است بر روی آب میرود. اندرون چون کوه و صد هزاران کوه و برون چو کاه


میگویند اولین کسی که کشف کرد موسیقی میتواند با زبان ریاضی بیان شود فیثاغورث بود. نقل است که او در شهر گذر میکرده که صدای چکش زدن آهنگری توجه اش را جلب میکند. نزدیک آهنگر میرود و مشاهده میکند که هر چکش یک صدای خاص و یکنواخت خود را دارد. او فرمول صدای آنها را به ریاضی پیدا کرده و مینویسد. به قولی برای اولین بار موسیقی نوشته میشود. البته این روایت تکذیب میشود چرا که فرمول ابداعی فیثاغورث برای سازهای سیمی نوشته شده، نه سازهای کوبهای، آنچه به نظر قطعی میآید این است که فیثاغورث توانسته بود به فرمولی ریاضی برای نوشتن موسیقی دست یابد. و میگفت: «من صدای اصطکاک افلاک را شنیدم و از آن علم موسیقی را نوشتم.»
از نظر فیثاغورث کارخداوند تقریباً مثل رهبر گروه موسیقی است؛ همان گونه که رهبر گروه، این نسبتهای عددی معین را به هریک از اعضای خودش القا میکند و آنها میتوانند یک قطعه موسیقی کاملاً منظم و عالی را به وجود بیاورند، از این نظر خداوند هم به هنگام ساختن موجودات، یک سلسله نسبتهای عددی را رعایت کرده است و این همان چیزی است که در زبان فیثاغورسیان «نظم موسیقایی جهان» خوانده شده است؛ یعنی جهان دارای یک نظم موسیقایی است و به تعبیری، آنها کل جهان را یک موسیقا میدانسته اند. شعرا و عرفای ما هم در بعضی از اشعار خودشان به این مطلب اشاره دارند، مثل این ابیات از مثنوی مولانا:
ناله ی سُرنا و تهدید دُهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل
پس حکیمان گفته اند این لحنها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به تنبور و به حلق
مؤمنان گویند کاثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت

اینکه مولوی میگوید: «از دوار چرخ بگرفتیم ما»، یعنی این دقیقاً اخذ شده از نظریه ی فیثاغورث است. آنها معتقدند شنیدن موسیقی، در واقع نظم کلی جهان را به یاد ما میآورد واین نظم کلّی در نظر فیثاغورس بسیار اهمیت دارد، چرا که ما هم زندگی خود را باید با آن هماهنگ سازیم.»
افلاکی از مثنوی خوانان خانقاه مولویه در قونیه در مناقب العارفین از زبان مولوی میگوید
در سماع در آ که آنچه طلبی در سماع زیاده خواهد شدن. سماع بر خلق از آن حرام شد که بر هوای نفس مشغولند، چون سماع میکنند آن حالت مذموم و مکروه زیاده میشود و حرکت را از سر لهو و بطر میکنند، لاجرم سماع بر چنین قوم حرام باشد. بر خلاف آن، جمعی که طالب و عاشق حق اند، درسماع آن حالت و طلب زیادت میشود و ما سوی الله در آن وقت در نظر ایشان نمیآید، پس بر چنین قوم سماع مباح باشد
*
هیچ میدانی چه میگوید رباب؟
زاشک چشم و از جگرهای کباب؟
پوستی ام دورمانده من ز گوشـت
چون نـنالم در فــراق و در عـــذاب؟
ما غریــبان فـــراقیـــم، ای شـهان!
بــشنـــوید از مــا، «إلی الله الـمآب»
(«غزلیات شمس)
*
ای بانگ رباب، ازکجا میآیی
پُر آتش و پُر فتنه و پُر غوغایی
جاسوسِ دلیّ و پیکِ آن صحرایی
اسرارِ دل است هر چه میفرمایی
مولوی
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر میفتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید
پردههایش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیثِ راه پُر خون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
(مثنوی معنوی، دفتر اول)

گرد آوری از منابع مختلف

هیچ نظری موجود نیست: