۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

مخمس بر غزل مهدی سهیلی و حرفهای از شیوانا



کسوف روزگار و حزن راهم را نمی بینی 
شکست و ریز نقش دستگاهم را نمی بینی 
بد  بخت و خسوف بارگاهم را نمی بینی
"زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی "
"ز اشکم بی خبر استی و آهم را نمی بینی"
+++
تو رشک آفتابی و دو چشمت کهکشان دارد 
طواف کعبه ئ روی تو حج جاودان دارد 
عرفات قدت عیش گلستان جنان دارد
 "سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد"
 "سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی "
+++
رجامندم! بفرمانی مرا یکروزه شاهی کن 
مزین با دو دستت رو سرم تاج و کلاهی کن 
رهانم دیگر از آب روان در زیر کاهی کن 
"سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن "
"سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی" 
+++
نه حیرانم؟ که بر روی لبم گلبوسه می رویی 
هراسانم ! خموش اندر تبسم هم نمی گویی 
به افغانم ! ز کهدود تنم هرگز نمی بویی 
"پریشانم ! دل حسرت نصیبم را نمی جویی
 پشیمانم ! نگاه عذر خواهم را نمی بینی"
+++
 تو شعر وسوسه انگیز و ناب و ماه آغوشی
 بسان لاله در دشت  و دمن با ناز خاموشی 
تو با این روسری از قلب زارم باده مینوشی 
"گناهم چیست جز عشق تو؛ روی از من چه میپوشی؟
 مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی"؟" 
شکیب حمیدی
۲۰ اپریل سال قرنطین

-------------
جفا جویا ترحم بر من شبگرد گاهی کن 
2برونم از بد روز و سر انجام تباهی کن

3وزان پس بر سر من هرچه خواهی کن






خشم مجازاتى است كه به خاطر اشتباه یكنفر دیگر، به خود میدهیم


بودا

 و اینک داستانی از شیوانا
 یکی از شاگردان قدیمی اش  از راه معرفت دور شده و در شهری  دیگری  ولگردی  پیشه کرده بود. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به آن شهر نزد شاگرد قدیمی اش رسید. و بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت. مقابلش ایستاد؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه می کنی دوست قدیمی؟ شاگرد لبخند تلخی زد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درسهای شما را نداشتم استاد! حق من خیلی بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمده اید تا به من چه بگویید؟ شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو می دانم آمده ام تا درس امروزت را بدهم و بروم شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من آمده ای؟
شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست درس امروزه ات  این است
هرگز با خودت قهر مکن.
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی. و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بی اعتنا می شوی و هر نوع بی حرمتی به جسم و روح خودت را می پذیری همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده تکرار می کنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر می کنی...
درس امروز من همین است ! شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکده اش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمی اش وارد مدرسه شده و سراغش را می گیرد شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت اکنون که با خودت آشتی کرده ای یاد بگیر که از خودت طرفداری کنی. به هیچکس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته ات وادار به سرافکندگی کند همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع می کنی درس امروزت همین است گرچه گذر زمان فرصت عشق ورزیدن را دریغ نمی کند؛ اما مرگ را استثنایی نیست
شیوانا کیست؟
 شيوانا يكي از معروفترين نويسندگان قرن بيستم  در هند وستان ميباشد . وی  پيشگام در  ادبیات داستان سرائي بود. او  جايزه پداما شري كه مربوط به ادبيات هند ميباشد را در سال 1982 از آن خود نمود در دهه 60 و 70 ميلادي ، آثار ادبي اين داستان سراي معروف  به صورت سريال در مجله ها و روزنامه های هند به چاپ میرسيد و هم چنين داستان هاي او  به صورت سريالهاي تلويزيوني تبديل گرديد و بيندگان بسياري را به خود جلب نمود 
در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، 

هیچ نظری موجود نیست: