۱۴۰۰ شهریور ۱۹, جمعه

یاد واره مسعود و عتاب حافظ

 نهم سپتامبر و یاد واره مسعود

از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۹ در فاصله هر چرخش زمانی۳۶۵ روزه  یکبار، در همین ماه سپتامبر، بزرگداشتی برای تجلیل از شهادت احمدشاه مسعود و مبارزات آزادیخواهانه اش در سراسر جهان از جمله کشور هالند صورت می گرفت. که من همه ساله در آن به عنوان سیاهی لشکر حضور میافتم و تا ختم محفل بدقت بتمام سخنرانیها گوش میدادم.

از اینکه  بزرگداشت از یک شخصیت، چیزی جز تجلیل از نقش و اندیشه وی نیست، در پنج سال نخست بدون موعظه کدام پیر معرفت،"عشق به آزاده گی " زیادترین تجلی را در بزرگداشت های تجلیل از مسعود داشت. عشقی که نماد و نمود آن "استقامت و ایثار" بود. وقتی  این عشق  در راستای ایجاد فضائ اخوت و مکتب انسانی و آزادگی مسعود خرچ میشد طبیعتن زیبا ، پسندیده و پر از جذبه بود. زیرا هنگامیکه ، سخن از آزاده گی و دفاع و پایداری از آزادی در میان باشد طبیعتن منظور از بزرگداشت هم به نحوی، میثاق عشق ورزی به  اصل آزاده گی،  در راستای منافع ملی انسان همان سرزمین میتواند باشد و این امر خود میتوانست بیشتر فضا را جمع و دلها را پیوند دهد.

اما پس از نخستین انتخابات و آغاز توطئه با بازی خوردن ها و بازی دادنها، دیگر در هدف و برنامه بزرگداشتهای مسعود هم اندک اندک تغیراتی بعمل آمد. لافها و پتاقها ظاهرآ برای ادامه راه مسعود، ولی در واقع برای پیدا کردن گوشه چشم و توجه ی حاکمین تازه یا دشمنان قسم خورده مسعود اوج گرفت. برادران مسعود، یونس قانونی ، ایزدیار، چکری و دهها تن از مهره های ریز و درشت حکومتی در این بزرگداشت ها هر ساله شرکت میکردند و به اصطلاح با مسعود تجدید پیمان میکردند، می لافیدند و گویا اینگونه کمر به ادامه راه مسعود میبستند ولی وقتی میرفتند، عمل شان عکس حرف شان بود. پوره ده سال پیش  وقتی امرالله خان از پست وزارت امنیت بر طرف شده بود از طریق تیلفون در حالیکه خودش را راهرو و شاگرد مکتب مسعود اعلام کرد با  نطق آتشین گفت: اگر ما چنین انفعالی حرکت کنیم روزی لشکر وزیرستانی در آرامگاه مسعود قدم خواهد زد؟ اما دیری نگذشت که خودش  تحت قیادت همان دشمن مسعود چنان  منفعل شد که خود زمینه ساز همان پیشگویی اش را فراهم کرد. بعد ها در خوشخدمتی برای رهبر تازه تراشیده اش با فرومایگی  او را هم قامت مسعود خطاب میکرد. شاید فردا همفکرانش مثل همفکران داکتر نجیب که از پیش گویی جنگ کوچه بکوچه اش او را تا مقام قداست بالا میبرند، بگویند ببین امرالله خان نگفته بود لشکر وزیرستانی میایه!! خو اونه آمد! نیامد؟درحالیکه ای ابلهان! اگر راهروان مکتب مسعود مثل امرالله ملی سرخک وار عمل کنند پیشگویی کار نداره  واضح است که میاید..

مضاف بر اینها عده ای از پیروان خارج نشین مسعود، هم در این بزرگداشتها با نطق های آتشین بر روی اشرفغنی و کرزی شاخ و شانه میکشیدند و پخ زده هشدارمیدادند: که اگر اصلاح نشدی روزی  ریشه هایم را از این خاک به در آورده، و تمام نقدینه های زندگی ام را که نفرت از تو و نظام فاشیستی و بی عدالتی توست در بکس سفری ام ریخته در سحرگاهی که هنوز خورشید سر بزرگش را از میان کوههای شیر دروازه و آسه مایی بالا نیاورده، در وطن می آیم و گلویت را خواهم گرفت. نمیگذارم راه رهبرم بی رهرو بماند. ای دوستان و یاران وقت وداع بشما فرا رسیده ! دیگر هیچوقت به این شهر بر نمیگردم. من از بودن در این سرکها، میان این چشمها بیزارم. ای مردم خواهی دید که چسان یخن دشمنان شناخته شده مسعود را  خواهم گرفت و ابراز احساسات با کف زدنها پیهم.

آری اگر واضح تر بگویم از پانزده سال، ده سال اخیرش را دروغ شنیدم و سرانجام دوسال است که بخاطر کرونا از شنیدن لاف شعار "مسعود راهت ادامه دارد"  محروم شدم .بگفته شیخ اجل سعدی در کتاب گلستان

دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند. چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم اَنفُسُکُم اَمرا.

یکی را که عادت بود راستی

خطایی رود در گذارند از او

و گر نامور شد به قول دروغ

دگر راست باور ندارند از او

و اما بزرگداشت از مسعود پس از بیست سال

امروز سالروز شهادت مسعود در حالی از سوی رهروانش در خارج کشور خموشانه تجلیل میشود که تلخبتانه در داخل کشور به عکسهای مسعود و حتا به مقبره اش هتاکی و بی احترامی صورت گرفته و انگار که پیشگویی ده سال پیش امرالله خان محقق شده است. یگانه یادگارش که در سنگرش نشسته اجازه اشتراک در تجلیل از بزرگداشت پدر را ندارد. بااینحال در اذهان به اصطلاح رهروان معامله گر ، هنوز لایه های ضخیم و تنیده شده از ساده لوحی دیرین و باورهای صلب شده درونی موجود است. همین امر باعث میشود تا هنوز دلیل این شکست و ذلت تاریخی را به نحوی کتمان کنند. و یا هم بر مبنای دروغ و منافع شخصی نوعی توجیه و بگردن یکی دیگر بویژه اشرفغنی بیندازند. کاش این لافوکان کرسی پرست همین اکنون شجاعت بیان حقایق را داشته باشند. کاش روزی از اینکه خود بخشی از پلشتی بوده اند از مردم معذرت بخواهند. کاش همگامی مقطعی شانرا با حکومت های مزدور و وطنفروش لااقل تقبیح کنند . کاش از نشان دادن تفکر وعمل که یاری رسان وطنفروشان در پایه ریزی نظامی که اساسش بر بی عدالتی ،فساد، بالا کشیدن و بکار گماردن وطن فروشان و میدان دادن به مشتی مفسد، اراذل واوباش وغارتگران فاسد فاشیست مخ کشی و جمهوری سه نفری که چنین سرنوشت تلخی را بر مردمان این سرزمین رقم زدند نهراسند و  لااقل اظهار پشیمانی کنند. اعترافاتی که لااقل فرو کاستن از منیت های فردی و گروهی  را در پی داشته باشد. .

آری مسعود قهرمان بود کسی بخواهد یا نخواهد! مسعود آزاده بود کسی بخواهد یا نخواهد! اما با اینحال مسعود انسان بود و انسان طبعن اشتباه پذیر است یکی از اشتباهاتش شاید وجود چنین یاران پول پرست باشد. از این لحاظ میخواهم بگویم که یاد آوری و باز خوانی اندیشه مسعود از این پس هم اگر به نگاهی انتقادی ،حقیقت جو،آزادی خواهانه، وحدت بخش نینجامد و در راستای همگرائی وهمدلی مخاطبان بزرگداشت درست عمل نکند!چیزی جز یک نمایش تکراری ، فیل در هوا کردن  و دل بهم زن نیست. بزرگداشت های که بیشتر از فصل وجدائی گوید تا از وصل و همدلی  به فتوای حافظ نمرده باید بر او نماز خواند! خداوند مسعود را غریق رحمتش کند . حقا او مردی بود که هیچگاه سر در برابر زور و زر فرود نیاورد و رنج سال ها جنگ را بجان خرید تا از گوهر انسانیت و آزاده گی دفاع کند او مکتب انسانیت و آزاده گی ساخت باور ساخت! روحش شاد.


حافظ و عتابش به رياكاران

وحيد خليلي اردلي

شمس‌الدين محمد حافظ، غزلسراي بزرگ و عاشق دلسوخته‌ یي كه با دقت در جان و جمال عالم و مطالعه و غور در آثار مكتوب پيش از خود، از مشرب حيات‌بخش
 عرفان نوشيده و نيز با نگاه تيزبين خود از پنجرۀ رندي به عالم و با زباني نرم و بياني گرم، عالميان را نهيبي سخت مي‌زند كه كار اين جهاني، سخت، سست‌پايه است
و براي آن‌كه آدميان در كشيدن بار آدميت، دست در دست توفيق و سعادت، منزلگاه حيات را درنوردند، هزار نكتۀ باريك‌تر از مو را در لابه‌لاي نسخه‌هاي عاقلي و عاشقي مي‌پيچاند و بر طَبَق غزل مي‌نهد و همۀ بشريت را به ميهماني فرامي‌خواند تا همه‌گان كام عطشناك خويش را در چشمۀ حياتش سيراب كنند.
و خضرگونه ‌اين مداومت مطربانه را مي‌پيمايد و به گلبانگي عاشقانه، همه را به چشم‌نوازي بر صحيفۀ جان جانان صلا مي‌زند و قلندرانه پرده از پلشتي‌هاي اين دنياي رونده و چرخ‌دونده برمي‌دارد و اين‌كه:
تكيه بر اختر شب‌دزد مكن كاين عيار تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقۀ پشمينه بينداز و برو
اما در جاي جاي سخن نغز آن پير نكته‌دان و سخن‌سنج، گوهرهايي گران‌قيمت از اخلاق و فضيلت به درخشاني هرچه تمام سوسو مي‌زند
و شب تاريك و بيابان سوزان غفلت و رياكاري را به هزار اندرز نغز و نهيبِ جان‌بخش نور مي‌افكند و بر ماست كه با انس با آن درياي خروشان، تازه‌گي و زيبايي و كمال، تاريك راه‌هاي اين سراي بي‌حاصلي را به چراغ عشق و عرفان و ادب بگذرانيم.
در حالي كه كلام و كلمه‌اش مرزهاي عالم را درمي‌نوردد و هركجا نشاني از حقيقت است، كلمه‌اش و هر جا نشاني خواهي از حيات جاويد است، كلام به عرفان آغشته‌اش نور مي‌پراكند.
تاكنون هزاران مقاله و كتاب در بازكاوي انديشه و شعر حافظ نوشته شده و اگر از حضرت خواجه بخواهيم ما را در غواصي در درياي ژرف افكار و انديشه‌هايش دست‌گيري كند، به ناگاه به ‌اين بيت پُررمز مي‌رسيم كه:

وجود ما معمايي است حافظ! كه تحقيقش فسون است و فسانه
با وجود اين، بسياري از مضامين اخلاقي و عرفاني در شعر شيرين حافظ به درخشاني هر چه تمام جلوه مي‌كند و دلكشي سخنش، مرغ جان هر خواهنده را تا باغ پر از سبزه و صنوبر حقيقت پرواز مي‌دهد و چه حيف! اگر فارسی‌زبانان بر دامنش چنگ نزنند و نشاني خزانۀ غيب را براي درمان مكافات آن جهاني از غزل قرآني‌اش نشان نكنند.
صدها رندِ رندشناس بر گرد مجادلات رندانه‌اش، سال‌هاست پرپر مي‌زنند و در درياي افكار و انديشه‌هايش غوطه مي‌خورند تا به تحقيق و تفحص دريافتند، آن شاعر لطيف‌گوي در راهي ميان‌بر با انتخاب طريقۀ منحصر به فرد «رندي» فاصلۀ بين اين جهان و آن جهان را با گام‌هاي استوار طريقت و شريعت مي‌پيمايد.
استاد بهاءالدين خرم‌شاهي، اين مقولۀ پيچ پيچ را اين گونه وانموده كه: «رندي با منطق متعارف و فلسفۀ خردگرايانه قابل تفسير و تبيين نيست. اين سيمرغ، «مرغ دانايي» است كه به دام و دانه نمي‌توانش گرفت.
به تعريف من، رندي حافظ، آميزه و سنتزي است از متعارضان و متناقضاني چون جاذبۀ ستيزآميز «عقل و عشق»، «خردمندي و خردگريزي»، « طريقت و شريعت»، «شادي و رنج»، «سكر و صحو»، «جد و هزل»، «نام و ننگ»، «خودي و بي‌خودي»، «نستوهي و نرمش»، « اخلاق و اباحه»، «يقين و شك»، «حضور و غيب »، «جمع و تفرقه» و سرانجام «زهد و زندقه». (۱)
آن‌چه در اين گفتار كوتاه بنا بود تا به اشاره از آن يادي شود، اين‌كه در لابه‌لاي آن‌همه نكته‌هاي به‌رندي‌آميخته آن رند عالم‌سوز، نكاتي ارزشمند و اخلاقي نيز به چشم مي‌خورد كه در زير سايۀ شهرت آن جناب به عارفي و عاشقي كمتر نمايانده شده است.
از جمله آن‌همه نكته‌هاي مليح و اندرزهاي بليغ آن عالم اهل معرفت كه به عنوان يك پايۀ ثابت در انديشه‌اش به طور مستمر جلوه كرده، مبارزه بي‌امان ايشان با سالوس و ريا و رياكاري است. خواجه با دغدغه و وسواس تمام، اين مبحث نكوهيده را مي‌پايد، در حواشي و اثرات آن غور مي‌كند و بي‌مهابا بر رياكاران عتاب مي‌زند.
ريا كه به معني عملي متفاوت با نيت عمل‌كننده آمده و از جمله رذايلي است كه در شمار گناهان بزرگ نهاده شده، ناگفته روشن است هر جا کژدم موذي‌اش پاي نهاد بر هرچه درستي و سلامت است، نيش جان‌گزا زده و سستي و پليدي را جايگزين مي‌كند.
از آموزه‌هاي مكتب اسلام كه بشر را از همه رذايل اخلاقي برحذر مي‌دارد و سراسر دعوت به خير و ترك محرمات است، مي‌آموزيم كه ريا از امور مطرود بوده و بر مذمت آن توصيه‌هاي بي‌شماري آمده است.
رد و طرد رياكاري را كه از جمله بيماري‌هاي اجتماعي برمي‌شمرند، در جاي جاي اندرزانه‌هاي ديني درمي‌يابيم، به گونه‌یي كه رياكار، يار و مونس شيطان و اهريمن خطاب مي‌شود.
در كلام مبين حق به صراحت آمده است: آنان كه اموال خود را به قصد ريا و خودنمايي مي‌بخشند و به خدا و روز قيامت نمي‌گروند (ياران شيطان) هستند و هركه را شيطان يار باشد، يار بسيار بدي خواهد داشت.(۲)
از آن‌جا كه ريا در برابر اخلاص قد علم مي‌كند و اخلاص، جان‌مايۀ ارتباط بنده و بنده‌نواز است، تكليف آن در كلام روشن و تابناك رسول اكرم (ص) يك‌سره مي‌شود كه مي‌فرمايند: خدا عملي را كه ذره‌یي از ريا در آن باشد، نمي‌پذيرد.
با اين توصيف، روشن شد كه چرا اين عملِ قبيح را بيماري اجتماعي مي‌نامند، به گونه‌یي كه ريا هرجا رخنه كرد، آن مجمومه را از درون مي‌پوساند و رياكار، تخم نفاق و دورنگي‌یی كه مي‌پاشد، آرام آرام گندمزار حيات اجتماعي را معيوب كرده و دانه‌هاي معرفت و اخلاق را مي‌آلايد.
اما حافظ در روزگار خويش كه رياكاران بر خر مراد نشسته و بر طبل نفاق مي‌كوبند را به درستي شناخته و با نگاه عميق و عرفاني خود، آن را هم مانعي بر سر معاشقه با حضرت دوست مي‌داند و هم آفتي در مناسبات اجتماعي.
بنابرين، خود را از هم‌صحبتي با اهل ريا دور مي‌كند و به صراحت مي‌گويد:
من و هم‌صحبتي اهل ريا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس
واعظان دروغين را كه بر منبر وعظ آن مي‌گويند و در خلوت خويش نه آن مي‌كنند، عتاب مي‌زند:
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر مي‌كنند چون به خلوت مي‌روند آن كار ديگر مي‌كنند گوييا باور نمي‌دارند روز داوري كاين همه قلب و دغل در كار داور مي‌كنند
او خداي را شاهد مي‌گيرد كه خود را از رياكاري دور كرده و به گرد نفاق نرفته:
ما نه رندان ريايیم و حريفان نفاق آن‌كه او عالم سر است بدين حال گواست

با كمي دقت در ابياتي كه حافظ شيرين‌سخن در مذمت ريا مي‌گويد، درمي‌يابيم كه لسان‌الغيب به شدت از به ريا نزديك شدن هراسناك است و نيز آن‌چنان اين رذيله را مؤثر در باطل كردن خيرات و ثواب و نكويي مي‌بيند
كه هر كجا دنبال علاجش مي‌گردد، به نظر خاص حضرت دوست پناه برده كه ‌اين نظر و توجه در ادبيات عرفاني ما به «مي» و «باده» مشهور است. هرجا سخن از رياست، بي‌فاصله سخن از توجه محبوب است تا به كمك آن به دور كردن خصلت موذي ريا از جان و جامعه انجامد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقۀ سالوس كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟ و: دلم گرفت ز سالوس و طبل زير گليم به آن‌كه بر در ميخانه بركشم عَلَمي و: جام مي‌گيرم و از اهل ريا دور شوم يعني از اهل جهان پاكدلي بگزينم
كوتاه سخن آن‌كه، حافظ عارف و عاشق ما كه تنها دل به يار سپرده و سر در آستانش سوده و هرچه برسر او مي‌رود، ارادت دوست مي‌داند. در بسياري ديگر از غزل‌هايش بر دورنگي و سالوس و ريا حمله مي‌كند و آن را خطري جدي بر سر راه اخلاص مي‌داند و نظرها را بي‌ريا و بي‌نفاق و تنها و تنها به سمت آستان دوست دعوت مي‌كند.
برخي از آن ابيات شيوا و دلنشين چنين اند: چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چه‌كنم؟ روح را صحبت ناجنس عذابي‌ست اليم دام سختست مگر يار شود لطف خدا ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم و:
دو نصيحت كنمت بشنو و صد گنج ببر از در عيش درآ و به ره عيب مپوي گفتي از حافظ ما بوي ريا مي‌آيد آفرين بر نفست باد كه خوش بردي بوي! و:
هر آب روي كه‌ اندوختم ز دانش و دين نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد
و: صوفي بيا كه خرقۀ سالوس بركشيم وين نقش زرق را خط بطلان به‌سر كشيم
و: درويش را نباشد برگ سراي سلطان ماييم و كهنه‌دلقي كآتش در آن توان زد حافظ به حق قرآن كز شيد و زرق باز آي باشد كه گوي عيشي در اين جهان توان زد


  بر گرفته از روزنامه ماندگار 
پی‌نوشت‌ها: ۱. حافظ‌نامه، بهاءالدين خرم‌شاهي، بخش اول، ص يازده. ۲. سوره نساء/آيه 

۱۴۰۰ شهریور ۱۸, پنجشنبه

رمضان و خاطره هایش

رمضان باتمام فضائل و مکارمش، این نکته را نیز به اثبات میرساند که گذر زمان و روزگار آنقدر هم که میگویند، سریع نیست بلکه بر عکس با ریتم کُند و کشاله دار میگذرد. این نکته را بار، بار در همین ماه مبارک متوجه شده ام که:  فاصله زمانی از بام تا شام گاهی به اندازه ی یک هفته عادی طول میکشد و فاصله ای پنج دقیقه ای سر دسترخوان افطار به اندازه یک شبانه روز عادی میگذرد. ازاینرو مدام به این فکر می افتم، چرا و چطور روزگار آدمی یا بهتر بگویم زندگی، با این ریتم کُند و کشدارش یک چنین به سرعت میگذرد؟ آیا این خود بزرگترین پارادوکس شترمرغی حیات آدمی  نیست؟

 آری انگار همین پریروز بود که برای بار نخست روزه گرفته بودم. خاله عزیزم که خداوند حفظش کند در غزنی مرا به مهمانی افطاری شام دعوت کرده بود. شوهر خاله ام استاد امیرمحمد خان آچار بسیار فوق العاده و مزه داری را روی سفره مهمانی تهیه دیده بود که تا آخرین قطره سرکه اش را با اشتهای وافر نوشیدم. همان سال پدرم میگفت سیزده ساله هستی! دلت! اما مادرم میگفت پایش را در چهارده مانده و روزه فرض شده سرش بگذار بگیره!!! خدا داند چند سال از آن میگذرد ولی  مثل پریروز بود

گویی همین دیروز بود. در باغ بالا زندگی میکردیم. از سینمائ بهارستان گذشته بسوی لیسه عمر شهید بسمت چپ سرک، یک دوکان فرنی فروشی بود، که در روز های ماه مبارک رمضان فرنی ویژه برای  خریداران ویژه اش درست میکرد.

در ماه رمضان طرف های دیگر فرنی هایش را در چینی های ده افغانیگی، 

پانزده افغانیگی و سی افغانیگی بطور بسیار منظم روی پرچال دوکان میچید و روی آن توته ای چهار کنج شیشه یی را میگذاشت. توته های مربعی شیشه را از بخار فرنی عرق میزد و مثل شبنم زلال در حال رخشیدن و لرزیدن و لغزیدن بود. اگر یک قاب ده افغانیگی آنرا پس از ادائ تراویح، نوش جان میکردی دیگر مشتری دایمی آن میگردیدی.آری مثل اینکه همین دیروز بود

 خلاصه مثل همین امروز صبح یادم هست، روزه های دوران محصلی، لوبیا پلو خوری های روزه های پشاور با هم مسلکان مجرد و خاطرات خوش حول و حوش آن ، روزه های جنگ در کابل با انبوهی از یاس و سرگردانی ، روزه های کمپ در هالند و ...و

گاهی در همین شبهائ قرنطینی و رمضانی، وقتی به گذر عمر می اندیشم با تعجب از خود میپرسم. نکند ساعتها و جنتری ها دروغ بگویند؟ آیا براستی اینهمه عمر بر باد رفته؟ پس در این گذر زمان از زندگی چه فهمیدم؟ در این سالها چه کار درستی را انجام دادم؟ متاسفانه پاسخ هر دو سوال هیچ است. هیچ و پوچ.

 اینرا میدانستم خداوند بر زمان و اینکه انسان دستخوش زیان است توسط آیه والعصر سوگند یاد کرده است، اما همیشه برایم سؤال بر انگیز بود که چرا درقرآن به اسپ های که می دوند، سوگند خورده شده. والعاديات ضبحا". باری از مولوی عبدالباری کشمی پرسیدم اما پاسخ قناعت بخشی برایم ارائه نکرد. اما در این  رمضان معنی اش را هنوز که نه چندان، بلکه اندکی به منظورش پی برده ام.و آن اینکه فکر میکنم، نفس ما مثل اسپ روزه داری است که در مسیر گذر زمان در ما پیوسته می دود، خسته نمی شود، حتا آب و علف هم نمی خواهد. بی وقفه می دود.حتا پشت سرش را نمی بیند. و شاید همین اسپ همان گذر زمان برای بدست آوردن فرصت ها باشد بقول استاد سخن سعدی این همان

 هر نفسی (نفس) که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات  باشد

بهر صورت تصاویر خاطره انگیز از ایام رمضانی گذشته، این نکته را بیشتر متوجهم کرد که : تلخبتانه کفه ی ترازوی خاطرات تلخ رمضانی بر شیرینی هایش خیلی سنگینی میکند. آری یک هفته از رمضان میگذرد، طوریکه در ابتدا از کُندی و کشداری روزهایش گفتم انگار یک قرن ازش گذشته و در این مدت سعی کردم زیادتر خاطرات شیرین رمضانی را تا سرحد نخ نما شدن مرور کنم و چنین کردم. آری! رمضان های بود که با هزاران امید آرامش را باور کرده بودم در صورتیکه میدانستم آن آرامش قبل از طوفان بود. در قعر امید غمگین انگيزه ای بودم که با یاس، زندگی از من گرفته بود با آنهم برای دوباره پس گیری همان انگیزه در رمضان نیایش میکردم. و بالاخره شبهای بود که پس از تراویح برای تحقق بخشيدن رؤيائ که دیگر نداشتم، نیایش میکردم.  .

بهر صورت عمر در گذر است ولی هنوز ندانستم که : آیا زندگی فقط خیال و خاطره ایست گذرا یا خوابیست کوتاه و پر ماجرا؟ و یا هم هر دو؟ می گویند کشال ترین خوابها محصول دقایقی بیش نیستند. زیرا فقط بخش های پایانی خواب ها در خاطره آدم می مانند. اگر چنین باشد رمضان در شبهای زندگی همان بخش پایانی خواب خواهد بود.

مصروف نوشتن همین دلنوشته بودم که، از تلویزیون آهنگ استاد مهوش کز نیستان تا مرا ببریده اند، پخش شد..کمپیوتر را رها و  تا آخر آهنک را بدقت گوش دادم. وقتی کلام آسمانی مولانا در شکایت از هجران را مهوش فریاد میزد یکباره حس کردم در میان هیاهوئ شاکیان زندگی در یک میدان بزرگ شبیه محشر ایستاده ام.  همه شاکیان پرچم های سیاه بدست و دور من با سماع مولانائ بلخ می چرخند .  با ختم آهنگ انگار گرد بادی سردی را حس کردم که  تمامی مارا در هم پیچاند.کسی از میان جماعت فریاد زد همه چیز تمام شد وهمه چیز را ویران کردند و آهنگ نیز تمام شد. بلافاصله بخود آمدم نفسی کشیده یادم آمد، که چطور در نسل من آرزوئ داشتن مدینه فاضله افلاطونی هم از نوع داس و چکشی و هم از نوع اخوانی گری، که داد و فریادش تا آسمان ها میرسید،مبدل به مدینه فاسقه شد. شاید این خاطره نویسی های من هم در نهایت از باعث همین مدینه فاسقه باشد. زیرا در مدینه فاسقه فضیلت ها و مکارم اخلاقی یک مدنیت، فقط در حد خاطره ها باقی میماند و بس!!! اما وای بر زمانی که خدائ ناخواسته این مدینه فاسقه هم به مدینه ضلاله برسد .  در آنجا از فضیلت هاو مکارم اخلاقی دیگر حتا خاطره ای هم باقی نخواهد ماند که انشالله چنین مباد....

 

مکتب رمضان در جوامع بشری

روزۀ در ادیان دیگـر به دشواریِ روزۀ مسـلمان‌ها نیست.  در آیـین یهودی

 روزه‌هایی وجود دارند که فرد روزه‌دار بـرای بیشتر از ۲۴ ساعت یعنی از غروب آفتاب تا مـدتی پس از غـروب آفتاب روز بعدی، از خـوردن و نوشـیدن اجتـناب مـی‌ورزد. این نوع روزه در روزهـای «یوم کیپور» و «تیشا بآو» گرفته مـی‌شود. روزه در میان هـندوها اشکال گوناگونی دارد. برخی روزه‌هـای آن‌هـا برای ۴۸ ساعتِ تمام ادامه یافته و در خلال آن، از خوردن غذا و نوشیدن آب اجتناب مـی‌نمایند. آن‌ها روزه‌های آسان‌تری هم دارند.

پیروان برخی ادیان هنگام روزه‌داری از خوردن غذاهای جامد دست برمی‌دارند، گروهی تنها از نوشیدن، دسته‌یی از تماس‌های جنسی و بعضی‌ها از سخن زدن روزه می‌گیرند. در میان یکی از قبایل آسترالیا، زنان بیوه برای یک ‌سال تمام حرف نمی‌زنند. از لابه‌لای قرآن هم دانسته می‌شود که یهودی‌ها هم از سخن روزه می‌گرفتند. در برخی ادیان تنها یک طبقه روزه می‌گرفتند که نمونه‌اش برهمن‌ها اند؛ و در برخی دیگر از ادیان روی زمین، مردم هنگام روزه نه تنها که هیچ چیزی نمی‌خورند که هیچ کاری هم انجام نمی‌دهند. برخی ادیان روزه را برای سرزنش و عقوبت می‌گیرند و گروهی دیگر روزه را به عنوان یادآور خاطرات دردآور به‌کار می‌برند و روزۀ برخی دیگر مجموعه نبایدهایی‌ست که روزه‌دار باید از انجامِ آن خود داری کند.

اما روزۀ اسلامی برای شکنجۀ بدن فرض نشده است، یادآور خاطرات تلخِ گذشته هم نیست، یک تقلید قومی و قبیله‌یی هم نمی‌باشد، تنها یک رژیم غذایی هم نیست، یک عمل فردی هم به شمار نمی‌رود؛ بلکه این مناسبتِ میمون فضای سراپای جامعه را دگرگون می‌سازد. رمضان ماه بی‌کاری نیست، رمضان ماه نبایدها هم نیست؛ بلکه ماه بایدهایی چون تزکیه و تصفیه و تصعید روح و خیرات و صدقات و اعمال خیر می‌باشد. روزۀ اسلامی دارای وقت مشخص، متود مشخص و مفهومی بسیار گسترده بوده که به صورت بسیار وسیعی در میان مسلمانان اجرا شده و دین و زنده‌گی و جسم و روح و دنیا و آخرت و فرد و جامعه را با هم پیوند می‌دهد.

خلاصۀ سخن؛ هر سنتی ‌که به این پهنا و ژرفا در میان انسان‌ها رواج داشته باشد، باید یقین داشت که فطرت انسان، سنن الهی در آفرینش و قانون طبیعت آن را تأیید می‌نماید. روزه یکی از سنت‌های پسندیده‌یی است که انسان‌ها را به‌هم پیوند داده و وجه مشترکِ ادیان در مسیر تاریخ بشر بوده است

 بگفته  دخت بهبهان خدا خودش داند که ز چه جوهر آفریده این دلهای داغدار ما را ! بیائید با همین غزل و آهنگ احمدظاهر عزیز این بحث را ببندیم

سیمین بهبهانی

تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را

که هزاران لاله پوشد، پس ازین مزار ما را

 


چه کنم جز این که گویم، بنگر به لطف بنگر

دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را

 

ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری

که زبوته ها بچینی، گل انتظار ما را

چو نسیم آشنایی، ز کدام سو وزیدی

تو که بیقرار کردی، همه لاله زار ما را

منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی

چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را

ز کویر جان سیمین نه گل و نه سبزه روید

دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را