۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

زیستنامه مختصر مرحوم قاضی عبدالحمید غزنوی

 قاضی عبدالحمید غزنوی  یکی از غازیان  جنگ سوم افغان-انگلیس
1919 – 1921

غزنی که از آن در منابع تاریخی غزنه و غزنین نیز یاد کرده‌اند، شهری است در فاصله 145 کیلومتری جنوب غربی کابل
این شهر در گذشته ای دور صدها شاعر، نویسنده، فیلسوف، کیهان‌شناس، عارف ادیب همچون ابولمجد مجدود بن آدم سنایی ؛ فردوسی طوسی، فرخی سیستانی، عنصری بلخی، علی هجویری؛ سمرقندی، ابوریحان بیرونی، ابوالفضل بیهقی را در آغوش خود پرورانده است که با خلق آثار 
گرانبها و بی نظیر خویش غزنی را به مرکز تمد ن شرقی و اسلامی مبد ل کرده اند
اما در تاریخ سده اخیر غزنه دانشمند محترم استاد سید مسعود کتابی بنام (غزنه گنجی از آدمها) نوشته اند که به تعداد هشت صد 
نفر از شخصیتهای درشت این سده  را به معرفی گرفته است که قاضی صاحب یکی از آنهاست 

همچنان مرحوم قاضی غلام حضرت شهیم نیز کتابی منظومی برای معرفی بزرگان و فضلا سده اخیر غزنی نوشته  اند که ذکر مختصری از قاضی صاحب شده بهر صورت در هر دو کتاب  قاضی صاحب را با زبان شعر ونثر هر دو بزرگوار به معرفی مختصر گرفته است

هنگام ورود به مرکز شهر باستانی غزنه کنگره‌های قلعه تاریخی بالاحصار غزنه  بیش از هر چیز دیگری نمایانگر وجود یک اثر تاریخی بسیار زیباست که چشم هر بیننده‌ای را مجذوب خود می‌کند

بیرون قلعه که شهر قد یمی را در بر دارد اکنون به حالت نیمه مخروبه قرار دارد   و زمانی همین  شهر نیمه مخروبه  دارای سه دروازه بوده که یکی از آن دروازه کینک است. در دهن دروازه کینک منزل مرحوم جنت مکان  قاضی عبدالحمید عالم جید و فقیه این شهر با عمارت ظریف قدیمی سه دانه که کلکینهایش بسوی دریای پر از آب غزنه  قرار داشته است و  اکنون تنها روی دیوارهای این خانه یک مشت خاطرات نقش بسته و منزل متروک گردیده است
بگفته سنایی بزرگ :
شهر غزنه نه همانست که من دیدم پار-
 چه فتادست که امسال دگرگون شده کار
پدر قاضی عبدالحمید ـ ملاعبدالرشیدـ عالم دانشمند و مرد غازی مؤمن بوده که قاضی صاحب مقام تک فرزندي وی را داشته است.
بقلم مرحوم غلام محمد غبار   افغانستان در مسیر تاریخ در مورد این دو  
: چنین مینویسد
عبدالرشید و عبدالحمید با مجاهدین غزنی در جبهه وزیرستان در جنگ سوم
افغان-انگلیس بانادر خان بحیث  رهبران مجاهدین مصروف فعالیتهای جهادی
بودند.
جنگ سوم طوری آغاز میگردد که دولت انگلیس توافقات جنگ دوم را نهایئ   نمیسازد. وقتیکه محمد نادر خان در 24 اپریل 1919 وارد شهر گردیز شد و مفکوره دولت انگلیس را با مرد م آشکار نمود در سر تا سرپکتیا جنبش عمومی از همه اقوام افغان شروع شد قبل ازینکه دولت افغانستان جنگ را اعلان کند. مردم بسیج گردیدند.                                                                                                                موکب قوماندانان افغانی
در خط عبور و تمام جبهات با فریادهای هزاران شلیک تفنگ و صدای طبل و نای مرد و زن استقبال میشد. چنین احساس میشد که اعلان جنگ با دولت انگلیس بمنزله جشن عروسی در بین این مردم قهرمان بر پاشده باشد.مردم منتظر ثبت نام نگردیده با بیرقها بمیدان جنگ تاختند بدون آنکه از طرف دولت سلاح و آذوقه برایشان حواله گردد.این احضار به حرب عمومی از مختصات و مشخصات ملی افغانستان بوده هست که در طی تاریخ برای حفظ آزادی و طرد تجاوز اجنبی نشان داده اند.این طوفان سراسر افغانستان را فراگرفته بود.
در نومبر 1921 انگلیس بار دیگر آزادی افغانستن را تائید مینماید ولی مشکلات 
 سرحدات بصورت گنگ باقی میماند
  صفحه۷۶۳
بنابر گفته مرحوم سید محبوب غزنوی سناتور سابق غزنه در شورای ملی جنگ استقلال نقطه عطف در زندگی اجتماعی قاضی
صاحب میگردد و از همینجاست که ایشان به عنوان یک شخص نظامی یک عالم دین و یک آدم سیاست مدار پا به عرصه رسمیات دولتی میگذارد ایشان نخست
  در چهار صد قریه از ولایات غزنه پکتیا پکتیکا و خوست میروند و مردم را به غزا علیه انگلیس بسیج مینمایند وسپس  زیر فرمان شورای علما قیادت جهاد را بدست میگیرند! و پس از ختم جنگ و متارکه آغاز زندگی سیاسی و ماموریت دولتی قاضی جوان فرا میرسد
طوریکه اعلیحضرت امان الله خان خطاب به مردم پکتیا میگوید:  من عبدالحمید غزنوی را که
فقیهی متبحر عصر است طور تحفه بشما میدهم تا  امور قضایی شما را مدیریت کند و از همان آغاز دوران امیر امان الله تا اغاز دوران حبیب الله کلکانی ایشان قاضی  تمام ولایت پکتیا و بامیان بودند.
عبدالقیوم کاردگر پسر خلیفه صمدکاردگر به پدرم حکایت کرده که هنگامیکه امیرحبیب الله خادم دین رسول الله در غزنی آمدند مستقیمآ نزد قاضی صاحب آمدند و قاضی صاحب او را تا بالاحصار غزنه مشایعت کردند
اما  در دوره کوتاه حبیب الله کلکانی ایشان از کار رسمی کناره گیری نموده برای مد تی مصروف امامت در مسجد دروازهء سنایی میشوند تا اینکه نورالمشایخ  مجد دی از فراست و دانایی او در نزد نادر خان تمجید مینماید و نادر خان    ایشان را بحیث قاضی (دادگر) در قره باغ غزنی میگمارند
مرحوم مولانا عبدالباقی آزادالکلام که همکار قاضی صاحب در قره باغ  بوده در مورد ایشان به پدرم گفته است
قاضی صاحب آدمی بسيار باهوش، جدي، با انرژي، اهل مطالعه و كنجكاو بوده، در مد ت كوتاهي تمام دروس مربوط به ادبيات زبان فارسي و عربي را  فرا گرفته بود، حتي ممكن است برسم قديم  فنون رزمي را هم آموخته باشد، ایشان در فقه دست توانا داشتند که بعضی مسایل قضائی دیگر و لایات به او محول میشد.
بد بختانه زیاده از همین دو منبع شفاهی و یک منبع رسمی در مورد تاریخ تولد ؛ دوران کودکی؛  تحصیلات و نوجوانی قاضی صاحب مرحوم  معلوماتی در دسترس نیست اما مبرهن است که  ایشان از همه دانشهاي روزگار خود باخبر بود ولي حوزه
دروس ایشان به فقه و حديث و بيشتر به فلسفه اختصاص داشته است
کتابهايي كه از  ایشان بجا مانده بود بخوبي معرف علاقه مرحومی را به  
  ادبیات عرفانی به ویژه اشعار پارسي فريدالدين عطار، جلال الدين مولوي ؛عراقي؛  حافظ ؛سعدی ؛ جامی؛  داستان های حماسی رزمی و عشقی ؛  فقه و  تصوف  نشان مي دهد
پس این نکته کاملا مشهود است که ایشان در دوران نوجوانی علاوه بر دروس رایج در حوزه های آن عصر، دروسی مثل ادبیات فارسی، عربی، منطق، اصول فقه، فقه، کلام و...، فلسفه را نیز آموخته بوده است.
بخشي از اين آموزشها مسلماً در غزنه بوده ولي بخش عمده آن را ـ بظن قوي ـ در پايتخت  (شهر کابل) گذرانده است.
پسران صالح تقدیم جامعه نموده است که همه عمری در خدمت وطن گذ شتانده اند. 
و از آنجمله فقط پسر خورد شان در قید حیات است
 تاریخ غزنه تالیف وکیلی پوپلزایی نیز ذکر مختصری از قاضی صاحب کرده است
این مرد بزرگ در سال 1945 چشم از جهان بستند.
تصویری از مرحوم الحاج عبدالرازق پسر قاضی صاحب که ازیشان اولادی باقی 
نمانده
در ضمن عکس بالای وبلاگ دروازه کنک منزل مسکونی جد من مرحوم قاضی عبدالحمید خان است 
------------------------------------------------
نکاتی را که درج وبلاگ کردم بر اثر تشویق مستمر و همکاری استاد ذبیح الله حمیدی تهیه کردم.
پی نوشتها
افغانستان در مسیر تاریخ غلام محمد غبار
غزنه گنجی از آدمها پوهنمل سید مسعود
مشعلداران ملک سنایی قاضی غلام حضرت شهیم
تاریخ صد سال آخر غزنه: صفحات 189و215 وکیلی پوپلزایی

۱۳۹۵ دی ۱۹, یکشنبه

هموطنی در آنسوی دنیا

خاطرۀ پیچیده در لای شگفتی

زمان بسرعت برق و باد در گذر است! جالب اینکه با همین گذر سریع، ما را نیز با دنیائ از خاطره و آرزو، آرام آرام، به کرانه ها و کناره های حاشیوی زندگی رانده، سرانجام بکلی از دور خارج و تبدیل به خاطره میسازد. قبول این مسُله کار آسانی نیست زیرا اگر همه این حقیقت را بپذیریم شاید بتوانیم حتا مشکلات زندگی را هم فرصت مغتنم شمرده، مد و جذرش را با ضرب و ریتم آهنگ یاد بود از خاطره ها آرامتر سازیم. اما حیف که خیلی دیر بدین نکته میرسیم..
آری! مثل همین دیروز بود ولی دوازده سال از گرفتن این روز و این عکس خاطره انگیز میگذرد. یاد تک تک این جوانان و کسانی که در عکس نیامده و طبعن مصروف میزبانی بودند بخیر
آنروز دوستان لطف کردند و مرا برای میلۀ در خارج شهر آکلند در یک تفرجگاه سر سبز بردند. وقتی از شهر خارج شدیم، دشت های وسیع سبز و آسمان آبی آنروز، احساس شور و هیجان خاصی را در هر بینندۀ تقویت میکرد.واقعن از یکسو نظارۀ آن مناظر زیبا و زیبنده به لباس پاکی و سبزی، عقل را تسلیم دل می کرد و دست احساس را بالا میبرد. از سوُئ دیگر با پیشروی موتر در جاده حس میکردی سرحدات زمین دیگر به آخر و دست آدم به آسمان میرسد. واقعن طبیعت زیبائ دارد کشور نیوزیلند!.
به هر حال با شور و گپ و گفت و خنده و هلهله در میانۀ راه رسیده بودیم که تعمیر تانگ تیل کوچکی در این دشت سبز از دور نمایان شد و دوستان ترجیح دادند آنجا سوخت گیری کنند. بنابرین لحظۀ که انها مصروف تیل گرفتن بودند. من برای خریدن سگرت از موتر پیاده شدم و بداخل فروشگاه تیل فروشی رفتم. به فروشنده که جوان شیک پوش با روی سپید گرد، چشمهای بادامی که نوعی شیطنت دلنشین از آن بیرون میزد. دو ردیف دندانهای اندکی خم شده به پیش که لبهایش را میکشید و خنده ی دائمی را بر چهره اش مینشاند و با ظاهر مرتب و آراسته درست مثل یک شهزادۀ جاپانی بچشم میخورد سلام کرده، نوت بیست دالری را پیش رویش گذاشته، سگرت طلب کردم. در این اثنا مجتبی جان داخل فروشگاه شد و پولم را از سر میز برداشتهُ، پولی را از جیبش کشیده روی میز ماند و گفت ولله گه بمانم تو مهمان هستی در دقایقی دوستان دیگر یکایک وارد فروشگاه شدند و هر کدام لطف به میزبانی من کردند تا پول سگرت مرا بدهند. ما به دعوُئ دوستانۀ خود مشغول بودیم که یکبار فروشندۀ شیک پوش جاپانی که پطلون نیم ساق سپید و لباس بسیار تمیز و مارک دار سپید براق به تن داشت عینکش را نیز در میان موهایش به استایل خاصی زده بود و در یک گوشش چند حلقۀ طلایی میدرخشید با خوشروئی بسوی ما خندید و بزبان فارسی گفت: "برین هیچ کدام تان ندهید مهمان که هستی مهمان من باشین!"همه حیران و هک و پک مانده باشگفتی غرق تماشای فروشنده اینبار با چشمهای خارج از حدقه شدیم. او نیز بدون حرکت، انوار مِهر نگاه مهربانش را به وجود تک تک ما می پاشید و لبخند میزد گویی از انقلاب درون هر کدام ما آگاه بود. سخن نمی‌گفت ولی انگار برای دقایقی منتظر برگشتن ما از عالم حیرت بود .
آری بخدا! باور کردنی نبود دیدن آنچه باید باورش میکردیم.ولی واقعیت نه، بلکه خود حقیقت همان بود که میدیدیم. این جوان هزاره بچۀ از ولسوالی جاغوری غزنی بود که در ایران متولد و همانجا بزرگ شده بود. سه سال پیش از راه قاچاق خود را بدآنجا رسانده بود و در آن سرحد آخر دنیا برایش کار هم دست و پا کرده مثل شهزاده گان جاپانی آنجا میزیست.واقعن این اتفاق را نه پیشگوئی های ده صدۀ نوستراداموس فرانسوی حدس زده و نه در رمالی های صدیق افغان قابل پیش بینی بوده است. همه ما از سر تعجب خندیدیم و ازش تشکر کرده پس از پرداخت پول به میلۀ خود رفتیم
این خاطره را به پاسخ دوستی نوشتم که برادرش را این اواخر کشور چیلی بحیث پناهنده قبول کرده و میگوید : در چیلی هم هموطنی را خواهد یافت. رفتیم
عکسی دیگری را هم یافتم در پشت این عکس است


محصول این سفر تاریخی این غزل است

 تولد طلوع

زبناگوش تو زهره قدحی ز نور نوشید

ز فروغ گردنت مه سر خود به سجده سائید
سر گیسوی زر افشان زر ناب نور پیچان
زده شبنم محبت به طلایه هاي خورشید
چه قشنگ می‌نویسد به شراب نور خامه
به بیاض روی و مویت سو و سو ز جلوه ناهید
شده خالکوب اسمت به حواس پنجگانه
چو فروغ عکس ماهت دل من بدید لرزید
زیر نور واژۀ عشق مدتی نشسته مسکوت
غزل و هزار آهنگ بدرون سینه جوشید
شده ام به کار ایزد بشگفت آن چنان کو
ره و رسم موحدان بست چو ترا خودش نگارید
جام جم تخت سلیمان زیب دست تو ست انگار
تو تولد طلوعی؛ بخدا بدون تردید
آذرخش پنج کلکت مطلع سپیدی صبح
خضر را حیات دیگر به بهار و فجر تجدید
گل یاسمن نشسته به سریر گلستانها
زیب تن نموده یی چون همه شور و شوق و امید
اثــری ز غـم نباشد به کویـر تشــنۀ دل
که گـل امیــد وصلت بدل شکیب روئیــد


۱۳۹۵ دی ۱۶, پنجشنبه

خورشید دریایی


تصویر تماشایی خدا به ساحل است
بی مد و جذر ساحل دریایی دل است
پژواک بحر و نالۀ باد و نسیم نیست
انگشت در دهان فلک با دلایل است
دریا و التهاب نجیب و سکوت و درد
ویکتور عاشقانه به نقش حمایل است
شنها ز نقش پای تو محراب می شود
هر نقش کو به پاکی فضل الفضایل است
بر محور مثلث شاه بروج جمع
دستان مهر سوی تو محتاج و مایل است
این سیم ساق ساقی رضوان زندگیست
با نقد خنده اش در فردوس حاصل است
با جلوهای پیرهن آبی چو نیل
این ساربان عشق فلک را محمل است
احساس من به پای خودش زیر ریگ کرد
این اشک شمع بزم شبستان مهمل است
افسردۀ خیال و شکیبایی ام بتا
این دل که می تپد تپش مرغ بسمل است


۱۳۹۵ دی ۱۲, یکشنبه

سال جدید بر همگان مبارک



سال 2016 در مجموع سال خوبی بود


 به تعبیرحافظ دوباره «مزرع سبز فلک و داس مه نو» هویدا شد-  باز به آخر سال رسیدیم. عمری گذشت و فرصتی شد تا نگاهی به پشت سر بیندازیم، نگاهی به آنچه بود و آنچه کردیم و آنچه میکنیم
باید بگویم:« سالی که گذشت، برای من سال اتفاقات خوب بود». بگفته شاملو :« مردگان این سال، عاشق ترین زندگان بودند» نمیشه بیاد خاطره هایش اشک شادی نریخت.
تجربه های ناب و بی نظیری داشتم که تمام ابعاد وجودم را در بر می گرفت… چه احساسی چه کاری و چه حتا جسمی.
کار جدیدی را از اول سال پار شروع کردم. ماه نامه سومین مجموعه اشعارم از چاپ برآمد و ...
پس در کل اگر بخواهم جمع بندی کنم سال خوبی داشتم… امیدوارم سال جدید برای تک تک مان نوید بخش و پیام آور بهترینها باشد
آرزو برای سال جدید؟ نمیدانم چی بخواهم… ولی یک هوس آمیخته با آرزو را  بیان می کنم … امیدوارم حداقل سال جدید هم مثل سال 2016 باشد