۱۳۹۵ دی ۱۶, پنجشنبه

خورشید دریایی


تصویر تماشایی خدا به ساحل است
بی مد و جذر ساحل دریایی دل است
پژواک بحر و نالۀ باد و نسیم نیست
انگشت در دهان فلک با دلایل است
دریا و التهاب نجیب و سکوت و درد
ویکتور عاشقانه به نقش حمایل است
شنها ز نقش پای تو محراب می شود
هر نقش کو به پاکی فضل الفضایل است
بر محور مثلث شاه بروج جمع
دستان مهر سوی تو محتاج و مایل است
این سیم ساق ساقی رضوان زندگیست
با نقد خنده اش در فردوس حاصل است
با جلوهای پیرهن آبی چو نیل
این ساربان عشق فلک را محمل است
احساس من به پای خودش زیر ریگ کرد
این اشک شمع بزم شبستان مهمل است
افسردۀ خیال و شکیبایی ام بتا
این دل که می تپد تپش مرغ بسمل است


هیچ نظری موجود نیست: