۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

غزل حزن


طوطی  طبع  از  دل  محزون
غزل    یآس    میدهد   بیرون
مرد از تند باد یاس و شکست
ایندل  ورشکسته  و   مجنون
مه  رویش  گرفته است مردم
واجبست در خسوف نماز کنون
مثل   عطر   دمیده   سحری
بی چرا عشق پاش داده و چون
چون سپیدار آب و بید بلور
قامتش نور میدهد به فزون
با دروغ شناور وصلش
همدم قیس گشتم و مفتون 
گل شب بوی من ترا خواهم 
 ز آسمان تا به ساحل هامون 
آسمان من و گوانتانامو
میغ قرمز گرفت و تیغه خون
سینه ناشکیب من زخمیست
زخم حسرت نهاده پا به درون


هیچ نظری موجود نیست: