۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۰, شنبه

استقبال از غزل مولانا


دستانِ خدا بتی ز  انوار بساخت
منشور ملون سرخ و زنگار بساخت
ز آمیزه ئ نور و آتش و لاله و گل
امواج بنفش و موج رخسار بساخت
هم محور کهکشان و هم باغ بهشت
خندان متبسم و گهر بار بساخت
دوشینه ترا ماه خدا خوانده و  گفت
( بی یار نماند هرکه با یار بساخت)
شب محو رخت گشته و مبهوت خیال
با جنبش نبض صبح بیدار بساخت
از عطر خوش نعنای جسمت بخدا
ققنوس ز مستی پر و منقار بساخت
در پنجه خورشید که نور است و طلا
گیسوی زرافشان تو  اسرار بساخت
در مردمک چشم تو یلدایی مهر
با جادوی آن طلسم سرشار بساخت
در گوش شکیبم مولوی خواند چنین
(مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت)

هیچ نظری موجود نیست: