۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

حرفهای در مورد هنر و نقطه پایان گوگوش


توان و مهارت خلق زیبایی راهنر گویند. به عباره دیگر هنر مجموعه‌ای از آفرینش ساخت دست انسان است . موسیقی، شعر، تیاتر، داستان نویسی، سینما، مجسمه‌سازی هنرهای ظریف هستند که بوسیله آنها انسانها  به بازنمایی احساسات، عواطف و خواست‌های خود می‌پردازند
هنر نسبت به طبیعت بی اعتنا نیست ولی مقلد و کاپی بردار صد در صدی از طبیعت هم نیست.. هر اثر هنری بسان  یک معما  چیزی را بیان و چیزی را در خود پنهان میکند. هنر خود جهانی معنوی است
هنر متعلق به عرصه زیبایی‌شناسی بوده و پدیده ویژه ای است که خود آفریننده دنیای جدید بوده و با روان و اعماق شخصیتی انسانها و دوران تمدنی گره خورده است.
هنر و زیبایی شناسی پیوسته سرچشمه تحولات متعدد در جامعه است.زیبایی شناسی نظر همه اندیشمندان و فیلسوفان را به سوی خود جلب کرده است. افلاطون و ارسطو ، و سپس متفکران و نویسندگان رنسانس و پس از آن نویسندگان عصر روشنایی و بالاخره مکتب های معاصر سده بیستم در باره هنر نوشته اند  
جامعه بدون هنر یک جامعه بدون روح است. جامعه نیازمند اعتلای هنری و فرهنگی است و این اعتلا نه تنها به معنای تولید و خلاقیت عملی است بلکه مستلزم شناخت و تئوری است.
شناخت تئوری های هنر و فرهنگ، یک امر اساسی برای هنرمند است. هر هنرمندی حداقل در عرصه هنری خود باید مکتبهای گوناگون را بشناسد. مثلا یک رمان نویس باید تئوری ناتورالیسم و رئالیسم و رمان نو را مطالعه کند   

هنر به تاریکی ها نفوذ میکند تا حقیقتی را آشکار کند، جامعه شناسی هنر و تئوری نقد این تلاش را قابل فهم میکند.
برای اثبات این حرفها لازمست به آهنگ زیرین خانم گوگوش به عنوان بهترین مثال بسنده میکنم 


آهنگ زیبایی از شاه ماهی هنر ایران

تو رو کجا گمت کردم،بگو کجایِ این قصه
که حتی جوهر شعرم،همینو از تو می پرسه

که چی شد اون همه رویا،همون قصری که میساختیم
دارم حس میکنم شاید ،من و تو عشق و نشناختیم

میونه قلبای امروزی ما،نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک،بدور از چشم دریا رفتیم از دست





به لطف و حرمت خاطره هامون،نگو همیشه یاد من میمونی
که نه من مثل اون روزای دورم،نه تو دیگه برای من همونی
بذار جز این سکوت سرد لبهات،برام چیزی به یادگار نمونه
بذار تا نقطه ی پایان این عشق،مثل اشکی بشینه روی گونه
تحمل میکنم غیبت ماه و،میدونم نیمه ی همدیگه هستیم
نشد پیدا بشیم تو متن قصه،به رسم عاشقی هر دو شکستیم
میونه قلبای امروزی ما،نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک،بدور از چشم دریا رفتیم از دست


هیچ نظری موجود نیست: