۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

مخمس بر غزل امیر خسرو


 در پیش روی تو خجل خورشید و ماه و مشتری
زهره نداند مثل تو رسم و رۀ افسونگری
تو شاه حسنی زان ترا دارند خوبان چاکری
ای چهرۀ زیبای تو رشک بتان آذری
هر چند وصفت میکنم در حسن از آن زیباتری

رشک گلستان دیده ام خیلی نیکویان دیده ام
درمحفل سیمین تنان بسمل صفت  رقصیده ام
چون مرد عاشق پیشه ام زان بیستون بگزیده ام
  آفاق را گردیده ام مهر بتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام اما تو چیزی دیگری

حسن رخت پرتو فشان  بر گردش دور زمان
از خلق برخیزد فغان چون میروی دامن کشان
گویم به صد آه و فغان ای همدم نا مهربان
ای راحت و آرام جان ,با روی چون سرو روان
زینسان مرو دامن کشان کارام جانم میبری

اوج تمنای منی آشوب بر پا کرده یی
با قامت محشر نما رنجم دوبالا کرده یی
مشکی گلابی عنبری بوی جنان آورده یی
عزم تماشا کرده یی آهنگ صحرا کرده یی
جان و دل ما برده یی این است رسم دلبری

درهر دلی سودای تو در هر دهن غوغای تو
خلقی هوس پیمای تو محو قد بالای تو
میسوزم از سودای تومفتون سر تا پای تو
عالم همه یغمای تو خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری

آن پُرشکن موی ترا هست آبشاری از طلا
دارد حمیدی آرزو از آن بت شیرین ادا
از من دمی یادی نما با یک پیام آشنا
خسرو غریب است و گدا افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری





هیچ نظری موجود نیست: