۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

مخمس بر غزل هلالی چغتایی


بهر توفان سرشک چشم من منزل کجاست؟
موج حسرت می تپد در سینه ام ساحل کجاست؟
ترک ما کردست ا و را مقصد و محمل کجاست؟
"ایکه میپرسی زمن آن ماه را منزل کجاست"؟
"منزل او در دل است اما ندانم دل کجاست"  ؟

بود راهی گر مرا نزدیک خرگاه صنم
میزدم صد بوسه در پا و رکابش دمبدم
زانکه او را نیست مانندی به موجود وعدم
جان پاک است آن پری رخسار از سر تا قدم
ور نه شکلی اینچنین در نقش آب و گل کجاست؟


من به امیدی شدم  بر درگه اش زار و تباه
تا چکم در دامنش چون شبنمی هر صبحگاه
نیستم من برگ پائیزی که ترسم از گناه
ناصحا عقل از مقیمان سر کویش مخواه
ما همه دیوانه ایم اینجا کسی عاقل کجاست

بینمش امشب اگر از سحر و افسون فارغم
دارمش زیر نظر وز گنج مکنون فارغم
با وداع از آرزو وز آه پرخون فارغم
درشب وصل از فروغ ماه گردون فارغم
اینچنین ماهی که من دارم در آن محفل کجاست

گرچه عمری در لهیب داغ حرمان سوختم
باز میکوبد تمناها دلم را دمبدم
وای کز محرومی و حسرت چسان سوزد دلم
روزگاری شد که از فکر جهان در محنتم
یارب آن روزی که بودم از جهان غافل کجاست

باز مهمان دل ما درد عشق آمد بلی
بر "شکیب "بسمل ما درد عشق آمد بلی
سوز و ساز محمل ما درد عشق آمد بلی
چون" هلالی" حاصل ما درد عشق آمد بلی
عشق بازان را هوای زهد بی حاصل کجاست؟

هیچ نظری موجود نیست: