۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

رخنه دشمن در نهاد های امنیتی


در تعاریف حقوقی، جرم هم به فعل (کنش) اطلاق میشود و هم به ترک فعل؛ ولی در کشور ما تا اکنون رسم بر این بوده که هیچگاه کسی نه تنها به جرم عدم انجام وظیفه محاکمه نشده بلکه تقدیر هم گردیده است!مانند گریز سرلشکر اردوی 25000نفری امیردوست محمد خان از انگلیس؛ و گریز نادر خان از جنگ استقلال (ج-1 و 2 افغانستان در مسیر تاریخ) . اما در این 16 سال رسم بر اینست که پس از هر حمام خون بار دیگر،رفتار، کردار و گفتار (مسئولین امنیتی کشور)نخست زیر ذره بین  منتقدان منصف ودلسوز،  قرار میگیرد و سپس   مسئولین امنیتی از ورای کنفرانس مطبوعاتی آنرا (حمله بز دلانه) گفته و بشدت تقبیح میکنند و طراحی آنرا  در کشور پاکستان نشانی

میدهند و بس و قضیه به همین آسانی به پایان میرسد.
 
اما پس از حادثه حمله به بیمارستان نظامی 400 بستر این نکته روشن گردید که:مسئولین تازه متوجه شده اند که دشمن در ارگان های امنیتی رخنه  نموده است! هرچند  هویت دشمن در هاله ابهام داعش اعلام گردیدو  افشا نکردید 
طبیعی است که در پس این ایراد ها و پرسشهای پرخاشگرانه بدون شک انگیزه های مختلفی از رقابت سیاسی گرفته تا حسادت های شخصی نیز نهفته است.  وگرنه این نکته مثل آفتاب روشن است که اداره کرزی- غنی نه بر اساس دشمنی با طالب بنا شده و نه در مقابله با «الشاریده- داعش» قرار دارد.بلکه، بیشترین و مؤثرترین اطرافیان کرزی و حالا غنی کسانی هستند که نه باوربه ایجاد جامعه مدنی دارند و نه هم میخواهند «پایه های محکم قومی» را براندازند و بطور طبیعی طرفدار تفکر طالبانی و در کل پاکستان اند!
این در حالیست که رابرت گالوچی سیاستمداری بلند پایه آمریکائی بار ها پاکستان را «تهدیدآمیزترین کشور برای جهان و بویژه ایالات متحده» میداند. نیوز ویک مجله خبری آمریکا آن را «خطرناکترین کشور جهان» میخواند. کارشناسان خاورمیانه و اسلام معتقد اند: «اگر یک جبهه مرکزی جهانی علیه تروریسم وجود داشته باشد، آن جبهه نه عراق بلکه پاکستان است».
  
سازمان‌های جاسوسی انگلیسی بخوبی می‌دانند که اختاپوس تروریسم از پاکستان به سوی اروپا دست‌اندازی دارد. تخمین زده می‌شود تا کنون در لندن بیش از چهار هزار اسلامیست افراطی که در اردوگاه‌های مرز افغانستان آموزش دیده‌اند، به انگلستان بازگشته‌اند و شگفتا که اکثر آنها تابعیت بریتانیایی دارند.

آلمان هم مدتهاست که زیر ذره‌بین تروریستها قرار دارد. سال گذشته سه شهروند آلمان که در همان اردوگاهها آموزش دیده بودند و قصد ساختن بمب و عملیات تروریستی داشتند، دستگیر شدند.

با اینحال مسئولین امنیتی ما به عنوان سربازان خط مقدم جبهه جهانی جنگ بر ضد تروریزم با خاطر آسوده کار اعمار بارک ها و ساختمانهای اردوی ملی ما را از طریق قرارداد های جهانی به پروژه ایکوست که پروجیکت منیجرآن یک پاکستانی مشکوک است. سپرده بودند و توقع هم دارند که دشمن در ارتش رخنه نکند! برای به وضاحت بیشتر مورد اخیر لطفآ به چشمدید خودم که بطور خیلی خلاصه نوشته ام توجه و داوری کنید؟


دفن یک آرزو

نمي دانم چه حكمتي در رفتن به بورس تحصیلی وجود داشت زمانیکه اسمش آورده مي شد.آرزو های در دلم جوانه میزد و یک نوع اشتیاق سراپایم را فرا میگرفت!آنهم بورس آمریکا و نجات از گرمای سوزان پشاور
بلی سالهای 1989 بود و تابستان داغ پشاور! اطلاع یافتم که برای منسوبین قوای هوائی که در تنظیم های جهادی ایفای وظیفه مینمودند سکالرشیپ از طرف نیروی هوائی امریکا در نظر گرفته شده و هیئتی از امریکا بدین منظور به پشاور آمده بود. اما نحوه ای گزینش کاندیدان و اینکه چه کسی کاندید بورس است به رازی سر به مهری میماند که هیچکس از آن اطلاعی نداشت.هرچند کاندیدان از قبل معلوم بود، اما من نمیدانستم! شاید مفهوم واژه" مستحق" را در آنزمان نمیدانستم! پس از فکر و مشوره با دوستان، ملاقات با هیئت امریکائی را یگانه راه رسیدن به این آرزو یافتم که از بخت بد لحظه ای قبل از رسیدن من از دفتر جمعیت خارج و بسوی دفتر اتحاد اسلامی در ببو رفته بود! پس با عجله بسوی ببو به راه افتیدم و پس از دیدار و مشوره با میرانجام الدین آغا پیلوت، به دفتر حضرت صاحب رفتم و سخن کوتاه پس از ملاقات با جناب دگروال شریف خان پیلوت رئیس دفتر حضرت صاحب. در حالیکه افق مغرب آخرین ذرات پاشیده برروی درختان را واپس می بلعید و شب برای هموار نمودن بسترش آمادگی میگرفت به اقامتگاه هیئت امریکائی رسیدم بدبختانه این هیئت را آدمی بنام سمیر خان با چپه کاکل چرب کرده و پیراهن تنبان سفید و اتو کرده که عطر انگلیسی از فاصله دور از آن بمشام میرسید در هوتل انتر کانتی ننتل پیشاور همراهی میکرد از وی با کمال ادب بزبان پشتو خواستم که زمینه ملاقاتم را با هیئت قوائ هوائی آمریکا جهت استفاده از بورس مساعد سازد! همچنان بر مستحق بودنم نیز پافشاری و حتا اغراق کردم ولی این پاکستانی به اصطلاح "دال خور" جوابم را با یک جمله کوتاه منفی بزبان انگلیسی داد. زمانیکه من همرایش در صحبت را به انگلیسی گشودم با حرکت دور از اداب و اخلاق اجتماعی مغرورانه و متکبرانه بزبان پشتو گفت امکان نلری! من که در آنزمان با الهام از کتاب های مکتب "خود را دارئی نیغه شمله و خون افغانی" و وی را "پاکستانی بی غیرت و دال خور" میپنداشتم با وی شروع به دعوا کردم دریک لحظه متوجه شدم که اگر از خیر این سفر نگذرم شاید سرنوشتم به کدام تهانه و حتا تا تا ناکجا آباد برسد لهذا با دل پرخون آرزوی رفتن به امریکا را در دلم دفن و روانه منزلم گشتم
سالها با شتاب سپری شد و سرانجام جهاد به پیروزی رسید منهم در شرکت هوائی آریانا وظیفه گرفتم. روزی از پیشاور به کابل پرواز داشتم در اثنای داخل شدن به میدان هوائی پیشاور یکی از همصنفی هایم را دیدم که با سرعت از سالون که در پیشانی آن با خط درشت نوشته بود "بین الاقوامی آمد " خارج شد. از اشتیاق دیدار وی از صف بر آمدم و با وی مصافحه کردم. ایشان در مزار شریف وظیفه داشتند و سالها بود که ایشانرا ندیده بودم ما باهم گرم صحبت بودیم دیدم که باز هم همان سمیر خان با همان قد و قامت و اگر مبالغه نکنم همان پیراهن تنبان پیدا شد وی میخواست که ما به صحبت های خویش هر چه زودتر پایان دهیم زیرا با دوستم که پیلوت طیاره های جنبش شمال بود کار ضرور داشت.و قتی وی را با نام صدا کردم تعجب کرد و گفت که مرا در عمرش ندیده است موضوع هیئت امریکایی را بیادش دادم. اندکی خجل شد و بدون ضیاع وقت با چسپاندن "یک شانه اش به شانه ام" برسم پاکستانی برایم صمیمانه اظهار صمیمیت کرد و گفت در آن مسئله بی تقصیر بوده است.همچنان برای اینکه حسن نیتش را به مردم افغانستان نشان دهد بطور نمونه یاد آور شد که همین اکنون وی مسئوول توزیع عادلانه تیلی است که عربستان سعودی به افغانستان کمک کرده است. (البته در همان زمان) و وی بگفته خودش آنرا طوری سکیجولینگ نموده بود که یک طیاره به کابل یکی بر مزار و یکی هم به هرات و جلال آباد میرفت! پس با رفتن من و یا کدام کابلی دیگر (البته به گفته او) به امریکا برای او فرقی نداشت. از وی خدا حافظی کرده و بسوی کابل پرواز کردم

بدنبال دوست

با سقوط پایتخت بدست دایناسور طالب منهم به اصطلاح وطنی هفت کوه سیاه از کشور دور شدم! و پس از سقوط طالبان و برقراری "پاچاهی کرزی" در سال 2003 بکابل آمدم و در دومین روز از اقامتم خواستم سراغ دوستانی را که سالها از هم بیخبر بودیم بگیرم.بدین منظور نخست بسوی معاونیت ساختمانی وزارت دفاع رفتم تا سراغ دوست عزیزم جنرال عبدالظاهر ظهوری را بگیرم ایشان قبل از سقوط کابل بدست طالبان در اینجا آمر سیاسی بودند.اما انگار همه چیز تغیر کرده بود حتا سربازان نمیدانستند که معاونیت ساختمانی در کجا است بالاخره افسری برایم گفت که در قسمت تاج بیگ برای اردوی ملی جدید کاغوشها اعمار میشود خیلی انجنیران آنجا کار میکنند شاید به آنها معلوم باشد اما در اینجا کسی نمیداند!با عجله به سواری تکسی عازم محل شدم.
عماراتی زیبای در حال تعمیر بود در حالیکه چشمانم لوحه ای دفتر ظهوری را میپالید به نظام قراول رفتم و از افسر مربوط پرسیدم وی گفت درست است اینجا مربوط ساختمانی وزارت دفاع است اما اینجا موسسه کار میکند در همین لحظه دیدم آدم آشنائی در فاصله کمتر از صد متری من مصروف هدایت به پرسونل میباشد اما حیران بودم که این آدم کیست فکر کردم لابد یکی از انجنیرانی ساختمانی باشد که بتوان بکمک او از دوستم اطلاعی پیدا کرد در میان صحبت افسر نظام قراول دویدم و از او پرسیدم که آن آدم نامش فراموشم شده و فکر میکنم از انجنیران سابق اینجا باشد من تصور میکنم چهره اش آشناست، افسر دروازه با پوزخند بسویم نگاه معناداری کرد و گفت او مردکه ره میگوئی (اشاره به به بیرون) او رئیس کلی "ایکوست" است! او پاکستانی است بیادر ده کجا دیدی؟ اعصابت خراب است بیادر او آی سی ای (آی-ایس- آی) است فوجی است فوجی! در یک لحظه سمیر بیادم آمد و از نگهبان پرسیدم سمیر نام ندارد؟ با پوزخند گفت نی "زمیر خان" حس کنجکاوی ام بیشتر شد و حیران بودم در این فضا و هوای ضد پاکستانی سمیر از سر کل ما مردم چی میخواهد؟

با التماس از افسر نظام قراول خواستم اجازه دهد دوری بالای عمارات بزنم شاید آدم آشنائی را پیدا کنم افسر با لبخند برایم گفت ولله زور شله ره نداریم برو بیادر سیلیته کو! با هزاران سوال مبهم که در ذهنم خطور میکرد داخل عمارت اول کاغوش سربازان شدم که تصادفآ انجنیر نجیب را که زمانی با هم کوچه گی بودیم دیدم از دیدار هم شادمان گشتیم و پرسیدم او بچه صاحب منصب شدی؟ که در اردوی ملی کار میکنی؟ با خنده گفت نه اردوی ملی مالک این پروژه است و ما پرسونل ایکوست هستیم! گفتم ایکوست موسسه امریکایی است؟ با خنده گفت نه پاکستانی امریکا تمویل کننده است
پرسیدم پاکستانی ها در مهندسی لایق هستند؟ گفت شاید ولی میگویند اینها افسران ارتش پاکستان هستند؛ از مهندسی بوی هم نمیبرند و وظیفه اینها توهین به ماها است. وقتی گند و کثافت شانرا ما نمایان میکنیم بالای ما غر میزنند و میگویند که سی سال در افغانستان جنگ بوده و در افغانستان انجنیراز کجا شد؟ و ما هم از ترس بیکاری با ایشان کار میکنیم چاره چیست؟ خود را به نافهمی زدم وگفتم رئیس شان خو حتمی انجنیر ورزیده باشد؟ گفت نی بابا مردم میگویند که در زمان طالبان در قندهار اتشه نظامی بوده و بعضی ها میگویند در قندهار این جی او داشته و همین حالا هم دارد اما با ما او کاری ندارد
هر چند اینبار من با سمیر صحبت نکردم و او را از نزدیک هم ندیدم اما 95 در صد مطمئنم که این زمیر همان سمیر است که دوبار وی را تصادفی ملاقات نموده ام و آدم عادی نیست! فرض محال که من در شناختم اشتباه کنم و حرف های انجنیر نجیب را بدلیل( اما و اگر ها و میگویند و یا شنیده ام) نادیده بکیریم و حرف نوکریوال دروازه را نیز حرف مفت بحساب آریم ولی از این حقیقت کسی نمیتواند چشم پوشی کند که تهداب اردوی جدید ملی ما بدست پاکستانی هاگذاشته شده است. و سوال اینجاست که این پاکستانی ها از کدام صافی عبور کرده و چگونه از دالان قدرت افغانستان گذشته بودند؟

..و حرف آخر با مسئولین محترم امنیتی

هویداست حاکميتی که قلوب مردم را به همراه نداشته و حمايت ملتش را پشتوانه حکومت خود نگرداند سرانجام به سراشيبی افول و زوال نزديک خواهد شد و چه خوب است که با مردم رو راست بود! مردم حق دارند از شما بپرسند آیا واقعآ شما از رخنه دشمن در ارگان های امیتی خبر نداشتید ویا اینکار را خدای ناخواسته عمدی میکنید؟در هر دو صورت عمد یا غفلت مردم حق دارند بدانند هدف و غايت تان چيست؟ مسئولین امنیتی ما بیشتر از این حقیر میدانند که:

پرویز هودبوی یکی از فیزیکدانان هسته‌ای پاکستان در مصاحبه با سی ان ان سال پار گفت: «همه کشورهای دنیا دارائی اردو هستند ولی در پاکستان این ارتش است که دارائی یک کشور است». سی و سه سال این نظامیان بودند که بر کشور حکومت می‌کردند.همچنان در طول بیست و هفت سال دولت های «غیرنظامی» آنها از پشت صحنه همه چیز را هدایت می‌کردند. ارتش پاکستان با ششصد و نوزده هزار نفر و یک چهارم بودجه کشور یک سپاه نازپرورده و ممتاز را تشکیل می‌دهد.. در پاکستان تقریبا چیزی وجود ندارد که به افسران بلندرتبه ارتش تعلق نداشته باشد و فعالیتی نیست که آنها در آن سهمی نداشته باشند. ارتش زیر پوشش بنیادهای گوناگون صاحب کارخانجات کیمیاوی، الکترونیک و یک بانک است. ارتش تجارت میکند. صاحب کارخانه سمنت است و کارخانجات کفش دارد. تعجبی ندارد که جاه‌طلب‌ترین و زرنگ‌ترین آدمها در پاکستان تلاش می‌کنند در ارتش جایی برای خود دست و پا کنند. افسران در پاکستان نخبگان واقعی کشور هستند؛ سیاست کشور در مورد هند و افغانستان اصلآ به وزارت خارجه ربطی ندارد و در بست در دست ارتش میباشد با اینحال گذاشتن سنگ تهداب اردوی ملی بدست فوجیان پاکستانی خشت اولیست که کج گذاشته شده است و عاقبت بخیر!

هیچ نظری موجود نیست: