۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

نفاق ملی یا وحدت ملی؟



احمد شکیب حمیدی

لاد را بر بنای محکم نه
 که نگهدار لاد بنلاد است

لاد در فارسی قدیم دیوار و بنلاد تهداب دیوار را میگویند. گزینش این بیت از رودکی بزرگ در این نوشتاردر واقع پرداختن و کندوکاو در خصوص این پرسش هاست 

- کیها و چرا از ما بمثابه سنگ؛خشت و سایر مصاله ساختمانی؛ دیواری(لاد )را؛ نه آنطوریکه ما میخواستیم بنا نموده اند و آنرا بر"بنلاد" خام و سطحی البته طوریکه خودشان میخواستند گذاشته اند طوریکه از همان ابتدا همچون برج پیتزا ایتالیا کجی آن از دور هویدا بود؟

- چرابجای اصلاح و ترمیم این لاد کج؛ سعی در کج نگهداشتن آن بطور مرموز؛پیدا و پنهان دوامدارد؛ در حالیکه این لاد نه تنها همچون برج پیتزا ایتالیا توریست نمی آورد بلکه تبدیل به یکی از دعواها و دغدغه های جنجال بر انگیز روشنفکری در جامعه ما گردیده است؟

- روشنفکر ما در شرایط کنونی به چی می اندیشند؟ " وحدت ملی و ملت سازی یا نفاق ملی؟"

اصولا وحدت ملی مقوله ایست مربوط به علم جامعه شناسی؛ که برای استحکام و تکوین پروسه ای ملت سازی بکار میرود.هرچند از این مقوله در ادبیات سیاسی جنگزده ما طی سه دهه اخیر از روی اغراض خاص فقط در سطح یک شعار استفاده گردیده است.زیرا در کشور ما هیچگاه وحدت ملی بصورت درست و واقعی آن تحقق نیافته و آنچه هم که بوده شبیه یک بسیج عمومی بوده است بطور نمونه میتوان از جهاد برعلیه اتحاد شوروی و یا مبارزه علیه استعمار انگلیس نام برد .زیرا انگیزه دفاع از کشور سبب گردید تاعجالتا مسایل اختلاف برانگیز داخلی کنار گذاشته شود و زمینه ای تجلی وحدت نسبی در میان توده های مردم مساعد گردد؛ اما باختم جهاد و مبارزه بار دیگر منافع قومی و گروهی بر منافع همگانی رجحان پیدا نمود و سبب کشمکش و فاجعه گردید.و در نتیجه ثابت گردید که بدون گذشتن از نظر خویش و تسلیم به نظر همگانی وحدت ملی یک رویا باور نکردنی میباشد.

اصولا "ملیت و قومیت" اجزای لاینفک یک ملت بوده و نسبت به ملت؛ "ملیت و قومیت" پایه های مستحکمتر دارد. ملت را میتوان از هم پاشاند همانطوریکه میتوان آنرا ساخت هم به زور هم به رضا. ملت اگر به زور ساخته شود بزودی از هم میپاشد بطور نمونه اتحاد شوروی هفتاد سال از هفده ملت و شاید نزدیک به دهها ملیت مختلف ملتی را به اسم شوروی ساخت اما امروز حتانامی از ملت شوراها در جهان نیست و همین طور یوگوسلاویا؛ اما المانها که یک ملت واحد هستند با وجود فاصله هفتاد ساله دیوار جدایی"برلین" دو باره باهم طوری گره خوردندکه به گفته دوستان فارسی زبان ایرانی ما انگار نه انگار.

ابن خلدون جامعه شناس نامور دنیای اسلام عقیده دارد که هیچ ملتی را نمیتواند تجاوز خارجی از میان بردارد مگر اینکه آنرا در میان خویش به نیرو های متخاصم تقسیم کند, وی در مقدمه معروف خود پیرامون عروج,نزول و زوال ملت ها مینویسد:"ملتها نیز مانند افراد رشد و نمو میکنند؛ جوان میشوند به پیری میرسند و بالاخره میمیرند ولی همنطوریکه فقر و مرض عمر فرد را کوتاه و محیط سالم و آب و هوای پاک به افزایش طول عمر انسان می انجامد ملتها نیز در شرایط سالم ملی عمر دراز میکنند و دیر می پاینداما ملتهای در حال زوال آنگاه که تاریخ بخواهد نقش هستی شانرا از دیوار زمان بزداید نخست در میان خویش تقسیم میشوندو سرانجام عصبیت های قومی گریبان شانرا میگیرد و بدین ترتیب به پروسه زوال خویش سرعت میبخشند .پس یگانه راه زوال قومیت و ساختار ملت همانا رشد و انکشاف متوازن و عادلانه آنها در چار چوب ملت واحد میباشد وبس.

هرچند قوم گرایی یا پارتیکولاریسم در هر جامعه ای با هر سطح رشد؛اجتماعی و سیاسی یک عمل واپسگرایانه هست،امابدون شک شکوفایی فرهنگ محلّی , منطقه ای و خود گردانی ادارات محلی و دولتی؛ خواسته هایی دموکراتیک هستند که با،رعایت اصول دموکراسی , جزء برنامهء سیاسی هر حکومتِ دموکراتیک و مردمیست. تحقق این خواسته ها باعث شکوفایی و غنای فرهنگی؛ ملّی میگردد.

 هویت ما اکتسابی است یا تحمیلی؟

از گذشته ها تاامروز مردم ما در داخل کشور با منشا های قومی و محلی تشخیص میشوند و نامهای "فارسی وان" اوغان" "هزاره"؛ "ازبک"؛ هندو و نورستانی یا شمالی وار, جنوبی وار؛ کابلی؛ غزنیچی؛ هراتی و لوگری بر آنها اطلاق میگردد.لهذا به یقین میتوان حکم کرد که نتنها کلمه( افغان) در بر گیرنده تمام ملیت های شریف و ساکن کشور ما نیست بلکه این نام در نزد سایر ملیتها کشور ما تنها و فقط مربوط به ملت شریف پشتون میباشد؛ دقیق بیاد دارم در شهر خود من(شهر غزنه) منزل محترم سارنوال وردکی را که از سالیان دور در شهر ما میزیست "قلاع اوغانا" یاد مینمودند و تا همین حالا به همین اسم یاد میشود.پس سوال اساسی اینجاست که چرا بعضی ها با وصف دانستن حقایق باز هم برافغان بودن و آریائی بودن و اصیل بودن اینقدر اصرار میورزند و حتا فخر میفروشند؟چسپیدن به افغان و افغانیت و جلوگیری از ذکر نام ملیت های دیگر چی سودی بحال زار ملیت های ساکن کشور ماخواهد داشت؟چرا حتا اجازه نمیدهند بحث و گفتمانی در این مورد صورت بگیرد؟چی فرق میکند اگر ما هویت پنجهزار ساله دروغین نه بلکه هویت پنج روزه واقعی داشته باشیم؟

آیا کشور آمریکا که بیش از چند صد سال تاریخ ندارد، یک ملت بی هویت است؟ آیا دنمارکیها که اجدادشان به روایت "ویل دورانت" تا قرن 11 پس از میلاد آدمخوار بوده اند، امروز یک ملت مدرن نیستند؟ آیا گاهی در پارلمان اروپا زمامدار ایتالیااز عظمت تاریخی روم باستان سخن گفته تا به اروپاییان فخر فروشی کند؟! آیا کشورهای اسکاندناویا که تازه ملت شده اند، متمدن تر و مدرن ترند یا ایتالیائیان وارث امپراتوری روم؟در پاسخ به تمام این پرسشها میتوان گفت که طرفداران هویت تحمیلی افغان به دو دسته منقسم میشود. دسته اول آنهای اند که در حاکمیت های قبیلوی گذشته به نان و نوا رسیده بودند و امروز مطمئن شده اند که آنگونه حاکمیت ها دیگر قابلیت زیست خود رادر بستر جامعه ما کاملا از دست داده است لهذا میخواهند با خدعه و تزویر؛دسیسه و توطئه با تکیه بر شمشیر بیگانه یکبار دیگر با استفاده از درامه اکثریت و اقلیت برای خویشتن نقش برادر بزرگ کمائی کنند و همین طور هم کردند. در حالیکه خود شان هم به پایداری آن بدیده شک مینگرند.اما دسته دوم عده ای بی خبر و عاشق لاف و گزاف میباشند. این آدم ها به اصطلاح سنگک ذهن شده و تلخبختانه رویا های خیالبافانه عده ای از ملت ماناشی ازهمین گونه پندار های واهی است که بنابر عوامل متعدد میراث دیرینه ای ما گردیده است.بطور نمونه بسیار شنیده ایم که میگویند هتلر گفته بود که اگر عسکر از افغانستان؛ صاحب منصب از ترکیه باشد من دنیا را در چند روز شکست خواهم داد.



و فرجام سخن اینکه:

استفاده از ميوه ممنوعه آگاهي به بي تفاوتی و بی اعتنائی انسان به زندگي ‏روزمره خاتمه میدهد.هرچند تجربه نشان داده است که اعتراض و انتقاد از مسولین و رهبران انتفاد ناپذیر یا به اصطلاح " انتقاد پروف" ما  در این خصوص بی نتيجه است اما لااقل امروز میتوان درچارچوب اعتراض و انتقاد سالم علمی و مستند دراینگونه موارد بطور جدی به روشنگری پرداخت و درصحنه سیاسی و اجتماعی حضوریافت.

هرچند نقش نهایی را " مردم" بازی می‌کنند.و آنها هستند که سرانجام مهر خود را بر هر حرکت و رویداد مهم سیاسی و اجتماعی می‌کوبند.اگر آنها پذیرفتند افغان باشند ما نیز باید آنرا محترمانه بپذیریم ولی تجربه نشان داده است که مسئولیت بزرگی بر دوش روشنفکر وجود دارد که هیچگاه نمیشود از آن طفره رفت و آنهم روشنگریست.

تساهل و تسامح نیز نمیتواند جوابگوی نیازمندی امروزی باشد

هیچ نظری موجود نیست: