۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

مخمس بر غزل قدسی


کاش از حسرت بدی نقشی بدست و پا مرا
کاش نقش پردۀ امید شد بالا مرا
کاش در آغوش دی می بود ارزشها مرا
کاش بودم لاله تا جویند در صحرا مرا"
"کاش داغ دل هویدا بود از سیما مرا"

کاش سیمرغ واره در قاف تمنا تیز هوش
عالمی را از سرشکم مینمودم می فروش
نی جرس از عشق کردم نی تمنا نی خروش
کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش"
"تا نگردد روبرو جز مردم دانا مرا

کاش بودم تا ابد در کوچه های انتطار
کاش سوزان بودمی چون شمع در طاق مزار
کاش حرمان میکشید از دست پا هایم حصار
کاش بودم همچو عنقا بی نشان در روزگار"
"تا نبیند چشم تنگ مردم دنیا مرا

شاعری از هجر کردم پیشه در وصلت بدان
میشوم نقاش! نقشت میکشم در دیده جان
کاش گردد معجزه آیی تو روزی ناگهان
کاش بودم شمع تا بهر رفاه دیگران"
"در میان جمع سوزانند سر تا پا مرا

کاش از پائیز من رنگین کند رخ زعفران
کاش گوش ات بشنود فریاد مغز استخوان
کاش سودی بود در عشق و نبود هرگز زیان 
کاش بودم همچو شبنم تا میان بوستان"
"بود هر شب تا سحر در دامن گل جا مرا

کاش عشق افسانه میدیدم در هنگام خواب
کاش راه وصل جانان بود غیر این سراب
کاش روزی بر حمیدی عاشقت کردی خطاب
کاش قدسی از هوا پر میشدم همچون حباب"
"تا به هرجا جای میدادند در بالا مرا







هیچ نظری موجود نیست: