۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

گذشته


آواز خوان: معین
شعر ترانه: بابک رادمنش



مخور غم گذشته
گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن
گذشته برنگشته
به فکر آینده باش
دلشاد و سر زنده باش
به انتظار طلعت خورشید تابنده باش

عمر کمه صفا کن
رنج و غمو رها کن
اگه نباشه دریا
به قطره اکتفا کن

قسمت تو همین بوده
که بر سرت گذشته
نکن گلایه از فلک
این کار سرنوشته

عمر کمه صفا کن
رنج و غمه رها کن

زندگی شاد است ,غمگینش مکن
با غمه بیهوده تو سنگینش مکن
قلبه چون آیینه ات را صاف کن
با دو رنگیها تو رنگینش مکن
عمر گران می گذرد
خواهی نخواهی
سعی بر آن کن نرود رو به تباهی
مطلب دل را طلب از سوی خدا کن
زان که بود رحمت او، لایتناهی


با تقدیم درود بر آقای رادمنش و هنرمند چیره دست معین جان و دوست عزیز و مهربانیکه لطف کرده این آهنگ را برایم فرستاده! ترانه زیبا و اجرای خیلی زیبا! بلی ! ایکاش بچنین سادگی (آسونی) میبود! اگر چنین ساده میبود من سالها قبل حتا پنج حرف (گ-ذ-ش-ت-ه) را از زنجیره الفبای فارسی میکشیدم و حمایلی میساختم بر گردن بن لادن تا در اعماق اقیانوس ها دفن میشد ! اما متاسفانه امکان ندارد
ضرب المثلی  "گذشته را صلوات "، از نظر من درست نیست. هرگز و هرگز نمی توانیم گذشته را فـراموش کنیم، ما همیشه در "گذشته" زندگانی میکنیم . گذشته پایه و مایۀ حال و آینده است. زمان "حال" لحظه ای بیش نیست و هـردم در کام  "گذشته" فـرو میرود و جز ِء گذشته میشود. "آینده" هم چیزی ست، که دم نقـد وجود ندارد. هـر لحظه ای که از "آینده" می آید، "حال" می شود و به انبار "گذشته" تحویل میگردد. پس آنچه در دنیا وجود دارد، متعلق به زمان گذشته میباشد. "حال" سرحد باریک میان "گذشته" و "آینده" است. زمان حال باریکۀ بسیار کوچکی ست که وجودش فـقـط وقـتی جلوه گر میشود که به حساب ریاضی لیمت و حَّدش را به صفـر تقـرب بدهـیم. همان لحظۀ بسیار بسیار کوتاهی را که "حال" می پنداریم، فی الواقع در همان َدم به "گذشته" پیوسته است.
افسوس و صد افسوس

هیچ نظری موجود نیست: