۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

آخرین شام آشنائی و پژواک صدای فرهاد

پژواک صدای فرهاد


موتر حاملم پا به پای کاراوان از مسیر بازار کارخانو به بلندای دره خیبر آّهسته آهسته میخزید ! با هر چرخ تایر موتر به جلو حس میکردم سیل خشماگین موجدار و سرکش حتا نقش عرابه های موترم را جاروب میکند! و گرد کاروان را میبلعد! امروز بر خلاف دیروز با چشم تضرع به دامنه وسیع مشرف بر محله عشق مینگرم دلم است با تمام وجود فریاد کشم ( ای ساربان - آهسته ران) در حالیکه همین دیروز موقعیکه پول ادوانس خانه را از پراپرتی گرفتم حتا سوی کوچه اش ندیدم. شاید فکر میکردم منهم مثل او هستم و میتوانم فراموش کنم. و اما امروز انگار روح از بدنم خارج میشود

 شهر پیشاور در کنار گردنه معروف خیبر قرار دارد . در چند کیلومتری  این شهر راه پر پیچ و خم و دشوار گذر دره خیبر به تورخم در مرز افغانستان می انجامد. در  این دره بقایای آثار تاریخی ، پاسگاه ها ، برجهای دیده بانی بر قله و ارتفاعات پر پیچ به نظر می آیند که سکوت مشکوک و مرموزی سراسر آنجا را فرا گرفته است . حکاکی های روی کوه ها که از ارتش بریتانیا و هند باقی مانده روزهای پر آشوب
گذشته را یاد آوری میکنند .  دره خیبر یکی از جالبترین مناظر دیدنی دنیا بشمار میرود .

در عالم از خستگی و درماندگی از سفر پر از فراز و فرود ها مرز را گذشتیم با داخل شدن به افغانستان بیانیه پر حرارت استاد ربانی را هم شنیدم و با دست های خسته همصدا با دیگران کف زدم ! قطار دوباره براه خود ادامه داد راه بشدت تخریب شده و کاروان مثل مار در این جاده زخمی میپیچید! در میان خاک غبار و سکوت هر یکساعت بعد صدای عبدالخالق میبرآمد! پیلوت ! ده چه چرت هستی؟ باز حاجی زمان به جای من میگفت! ده چرت دیدار کابل ایس! من با زهرخند بهانه ای درست میکردم و به حرکت ادامه میدادیم. شدت خستگی نومیدی و نا اٰرامی فزونی گرفت. این پرسش در ذهنم ایجاد گردید که آیا محلی برای سکون و آرامشم پیدا خواهد شد؟ صدای تایپ خاموش شد و داخل تنگی ابریشم شدیم در اندیشه فرو میروم به کرِده های دنیا؛ به طلسم تقدیر؛ به اسارت سرنوشت؛ به گریز از شکست مینگرم به کوه های سر به فلک خیره میمانم در این میان ندای بگوشم میرسد که میگوید:
ای مسافر خسته بکجا میروی؟ از من میشنوی نرو پیاده شو! این سفر؛ سفر اندیشه ها و آرزو هایت نیست! زیبایی عشق در تحمل و صبوری در شکستن و روی خوردنش است ! اگر میفهمی راهش اینست پس برو! اما نا امید مباش! تو مشعل روشن عشق بکف داری آنرا همانطور نگهدار ! ما این مژده را بتو میدهیم که هیچگاه در دام بلا و مصیبت گیر نخواهی ماند! زیرا تو دعای مادر را گرفته ای و از پژواک صدایم تعجب نکن من ارواح رهراون تو هستم من فرهاد کوهکنم !من مجنونم از نسل تو! ولی خواهش میکنم هنوز فکر کن! میتوانی برگردی! قسمت و تقدیر قضا و قدر حرفهای مفت است مثل من کوهکن باش با جهان بجنگ! سفر دنباله دار اس
اما


آخرین شام آشنایی ما
            که نخستین شب جدایی بود 
آمد او خشمناک و قهر آلود 
            در دلش نقش بیوفایی بود 

از نگاهش شرار غم میریخت 
                 چشمش از خشم گشته پر ز لهیب 
بر رخ او نشسته گرد دروغ 
                 لب سرخش گرفته رنگ فریب 

در گلویش شکسته نغمه ی عشق 
                    بر رخش مُرده پرتو امید 
محو گشته ز مهرش آیت مهر 
                   گل شده آن شراره ی جاوید 

میشنیدم صدای قلبش را 
                که در آن مرگ آرزویم بود 

من چو مردی که بچه اش مرده 
                داشتم ناله ها ز ماتم عشق 
او، به عهد شکسته اش خندید 
                لیک من، گریه کردم از غم عشق 

گفت آن نامه ها و آن اشعار 
                    که برایت ز عشق سر کردم 
رد کن از بهر من که مهر ترا 
                     دیگر از قلب خود بدر کردم 

دست لرزان من ز گوشه ی میز 
                       بدر آورد شعرهایش را 
همگی را به پایش افگندم
                      کرد چون زیر پا وفایش را 

گفتم این آخرین امیدم بود 
                     که چو قلبم به پایت افگندم 
خجل از این دلم که بر پایت 
                     به امید وفایت افگندم 
کریمه طهوری 

و اما شكل اصلی ترانه ی « اخرين شام آشنايي ما»

آخرین شام آشنایی ما که نخستین شب جدایی بود
آمد و در کنار من بنشست قلبش اما سر دو رأیی بود
گریه راه گلوی من می‌بست وان سکوتم چرا چرایی بود
در نگاهم هزار پرسش تلخ بر لبش حرف بی‌صدایی بود
رفتم و پشت خود ندیدم باز رفتنم کی ز بی‌وفایی بود

بانو ويدا طهوري ديدگاه خود را در پيوند به ترانه ی اصلي “آخرين شام آشنايي ما” كه در آن نيز جرقه هاي تپش قلب يك زن پنهان نيست، در تارنماي ( نگاه آيينه ) چنين مي نويسد :

« این شعرویا بهتراست بگوییم تصنیف از سروده‌های خیلی جوانی من است. در آن‌وقت‌ها عروض نمی‌دانستم و تقطیع بلد نبودم . هنوز هم ادعای دانستنش را ندارم. باید یادآور شد که آوردن دو رأیی بجای دوراهی و سیایی بجای سیاهی به خاطر رعایت ردیف و قافیه صورت گرفته است.


هیچ نظری موجود نیست: