۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

وداع با غزل فریدون صلاحی شعله ..


حس میکنم غروب خوشباوریهایم بالاخره فرا رسید و باید آرام آرام قایق شکستۀ قلبم به ساحل خموش صبر لنگر اندازد.حالا که مصممی برو. کاش میتوانستم بگویم نرو اما حالا که نتوانستم و رفتی ...سعی کن 

گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن

با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن

همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکش

در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن

در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است

بیش از این در سوگ عشق خود سیه پوشم مکن

ساغر چشم تو سرشار است از مستی و ناز

با خیال نرگست هر شب قدح نوشم مکن

من ز سوز اشتیاق تو سراپا آتشم

باز با توفان بی مهریت خاموشم مکن

جوشد امشب جلوۀ جادوی چشمانت ز جام

با شراب نرگست ای فتنه مدهوشم مکن




هیچ نظری موجود نیست: