۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه
تجلیل از یکسالگی وبلاگ با "سکه ماه " مرجان
۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه
ای بدیده ام تاریک
بی تو
۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه
شرمنده احسان!
تو بدهکاری ...
به من ...
و به تمام " دوستت دارم "های ناگفته ای
که پشت دیوار غرورت ماند ، و آنها را بلعیدی
تا نشان دهی که منطقی هستی!
الهه- مهر
*****************************************
هر بار که این نوشته را میخوانم تمام امید هایم ، ناله هایم، تلاش ها و تنبلی هایم، اشتباهات و تصمیم های غلطم...همه قطره قطره از لابلای مژه های چشم دلم میلغزند به روی جاده ای نمناک پر از آه تاسف و پایین می چکند.بروی جاده ای که پایانش ناپیداست . مثل جاده زندگیم ! و
سپاس از اینکه در سرزمین یخ بسته خیالم با طلوعی گرم تابیدی! کاش مقیاس برای سپاسگذاری وجود میداشت تا میدانستی به چه اندازه سپاس گذارت شدم! فقط میخواهم مثل احمدظاهر فریاد کنم شرمنده احسان تو ام و جان من و صد همچو من قربان تو
باز آمدی
باز آمدی ای جان من جانها فدای جان تو
جان من و صد همچو من قربان تو قربان تو
من کز سر آزادگی از چرخ سر پيچيده ام
دارم کنون در بندگی سر بر خط فرمان تو
آشفته همچون موی تو کار من و سامان من
سست است همچون بخت من عهد تو و پيمان تو
مگذار از پا اوفتم ايدوست دستم را بگير
روی من و درگاه تو دست من و دامان تو
گفتی که جانان که ام؟جانان من جانان من
گفتی که حيران که ای؟حيران تو حيران تو
امشب اگر مرغ سحر خواند دور و ميخوانمش
چون بارها بربست لب او در شب هجران تو
با بوسه ای از آن دو لب اکرام را اتمام کن
هر چند باشد((پارسا))شرمنده احسان تو
((پارسای تويسرکانی))
۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه
همسفر خط موازی
۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه
گذشته
مخور غم گذشته
گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن
گذشته برنگشته
به فکر آینده باش
دلشاد و سر زنده باش
به انتظار طلعت خورشید تابنده باش
عمر کمه صفا کن
رنج و غمو رها کن
اگه نباشه دریا
به قطره اکتفا کن
قسمت تو همین بوده
که بر سرت گذشته
نکن گلایه از فلک
این کار سرنوشته
عمر کمه صفا کن
رنج و غمه رها کن
زندگی شاد است ,غمگینش مکن
با غمه بیهوده تو سنگینش مکن
قلبه چون آیینه ات را صاف کن
با دو رنگیها تو رنگینش مکن
عمر گران می گذرد
خواهی نخواهی
سعی بر آن کن نرود رو به تباهی
مطلب دل را طلب از سوی خدا کن
زان که بود رحمت او، لایتناهی
ضرب المثلی "گذشته را صلوات "، از نظر من درست نیست. هرگز و هرگز نمی توانیم گذشته را فـراموش کنیم، ما همیشه در "گذشته" زندگانی میکنیم . گذشته پایه و مایۀ حال و آینده است. زمان "حال" لحظه ای بیش نیست و هـردم در کام "گذشته" فـرو میرود و جز ِء گذشته میشود. "آینده" هم چیزی ست، که دم نقـد وجود ندارد. هـر لحظه ای که از "آینده" می آید، "حال" می شود و به انبار "گذشته" تحویل میگردد. پس آنچه در دنیا وجود دارد، متعلق به زمان گذشته میباشد. "حال" سرحد باریک میان "گذشته" و "آینده" است. زمان حال باریکۀ بسیار کوچکی ست که وجودش فـقـط وقـتی جلوه گر میشود که به حساب ریاضی لیمت و حَّدش را به صفـر تقـرب بدهـیم. همان لحظۀ بسیار بسیار کوتاهی را که "حال" می پنداریم، فی الواقع در همان َدم به "گذشته" پیوسته است.
افسوس و صد افسوس
۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه
بهاران بر همگان خجسته باد
نوروز شد , جمله جهان گشت معطر
بهار غربت
نسیم باد نوروزی وزد از دامن صحرا
شمیم عنبر آلودش شفای چون ید بیضا
فضای دلکش بوم و برش دل را برد از یاد
به نیسان میبرد غم را شکوه لاله صحرا
مپیچ ای باد نوروزی درون آن کویر خشک
هنوز اندر هوا پاشان بود جسم و تن بودا
بجای لاله رنگین است همه دشت و دمن از خون
اگر خواهی چو تف باد, گذر از پیچ و تگرگها
مرا پیغام نوروزی شکست آن سیاهی هاست
خوشا سال نیکوی کز جمالش جلوه ها پیدا
حمیدی خیر مقدم گوید این فصل گل و بلبل
که دارد در بغل انگار نوید بخت بی همتا
نوروز 1380 خورشیدی- هالند
نوروز یگانه جشن علمی در جهان است .
فردوسی در شاهنامه میگوید
شاه جمشید پس از دورۀ یخبندان ،روز اول سال نو رابنام " نوروز اورمزد" در ماه فروردین جشن گرفت
3733 زردشت دانای بزرگ ، برای به ثبت رساندن اتفاق ویژه ای که در سال 1725 سال قبل از میلاد در سیستانِ « افغانستان امروزی » رخ داد ، واژۀ نوروز را در برابر سال نو بنیان گذاشت .
زردشت در رصد خانۀ که در سیستان داشت ، محاسبه نموده بود که در سال 1725 ( قبلا از میلاد ) برآمدن خورشید « طلوع آفتاب » در سیستان و تحویل سال نو همزمان رخ خواهد داد و سال نو آن سال را نوروز نامید . این اتفاق در طبیعت هر سال در جاهای مختلف رخ میدهد و شاید بیش از هزار سال طول بکشد که دوباره به همان محل برگردد .
زردشت اولین خط نصف النهار را به دست آورده بود و برآن نام « نیمروز » نهاده بود . او در رصدخانۀ خود در سیستان ، محاسبه کرده بود که:
زمانی که خورشید به « نیمروز » بر سر سیستان « 62 درجه طول زمین » قرار دارد ، آفتاب تمام سرزمین های نیم کرۀ زمین از جاپان تا افریقا را در بر میگیرد .
۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه
مخمس بر غزل امیر خسرو دهلوی
ایوان نگاهت سخت مخمور
خورشید ز شرم توست مستور
ابریشم زلف توست مشهور
"ای شمع رخ تو مطلع نور
زین حسن و جمال چشم بددور"
تا چشم فلک به پات سایید
بیضایی نور عشق گردید
ماه رمضان ز روی تو عید
"با پرتو عارض توخورشید
چون شمع درآفتاب بی نور"
سیب زنخت سرای جاوید
آوازه به شهر حسن پیچید
از خال تو نور عرش تابید
"انگیخته شام را ز خورشید
"آمیخته مشک را ز کافور
نیلوفر و یاسمن ز ساقه
پیچیده ء ساق پایت آنگه
افسون شده با دو صد ترانه
از دست غمت در زمانه"
" یک خانۀ دل نماند معمور
شب بو و چو بوی گل نهانی
مخموری و هم آب روانی
خاطر نرود به گلستانی"
آن را که جمال تست منظور"
جمعی که بدور و هم بر تست
انگار فروزان از فر تست
مانند شکیب اخگر تست
خسرو که همیشه بردر تست"
از درگۀ خود مکن ورا دور"
۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه
وداع با غزل فریدون صلاحی شعله ..
گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن
با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن
همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکش
در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن
در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است
بیش از این در سوگ عشق خود سیه پوشم مکن
ساغر چشم تو سرشار است از مستی و ناز
با خیال نرگست هر شب قدح نوشم مکن
من ز سوز اشتیاق تو سراپا آتشم
باز با توفان بی مهریت خاموشم مکن
جوشد امشب جلوۀ جادوی چشمانت ز جام
با شراب نرگست ای فتنه مدهوشم مکن
۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سهشنبه
مخمس بر غزل قدسی
۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه
آخرین شام آشنائی و پژواک صدای فرهاد
و اما شكل اصلی ترانه ی « اخرين شام آشنايي ما»
آخرین شام آشنایی ما که نخستین شب جدایی بود
آمد و در کنار من بنشست قلبش اما سر دو رأیی بود
گریه راه گلوی من میبست وان سکوتم چرا چرایی بود
در نگاهم هزار پرسش تلخ بر لبش حرف بیصدایی بود
رفتم و پشت خود ندیدم باز رفتنم کی ز بیوفایی بود
بانو ويدا طهوري ديدگاه خود را در پيوند به ترانه ی اصلي “آخرين شام آشنايي ما” كه در آن نيز جرقه هاي تپش قلب يك زن پنهان نيست، در تارنماي ( نگاه آيينه ) چنين مي نويسد :
۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه
یادی از کبوتر موسیقی افغانستان
» يکي از بر گزيدگان اين قوم ، شاعر مفلق وسخن سراي محقق، ضياي قاري زاده است که در انجام لفظ وشيوايي معني ونغزي مضمون و قدرت نمايي در بيان مطالب ،امروز از گويندگان تواناي عصر است»
استاد لطیف ناظمی در مورد شعر قاریزاده مینویسد:
درونمايهء شعر اجتماعي قاري زاده را ميتوان به دو گونه بخش بندي کرد ـ يکي از آن دو ناهنجاري هاي اجتماعي کشور است و نا بساماني هايي که شاعر را سخت مي آزارد و در روزگاري که سانسور بيداد مي کند او چاره يي هم ندارد جز اين که به طنز و فکاهی دست يازد و گاهي هم به مناظره ميان دو کس يا دو چيز پردازد تا ازآن طريق پيامش را نمودار سازد. ازهمين شمار اند مناظره ميان پسرو پدر، باد و چراغ پيرزن، سقراط وهمسرش ، نخل وباغبان، نعل و ميخ، پستي وبلندي، زنداني و زندان بان، شکاري و عابر، آهوبچه ومادر، افلاطون ودانش پژوه، گل وآب ، پادشاه و معبر خواب، عقربه و ساعت، باران وابر.
مناظره هاي او سفته و استوار اند وخواننده را به ياد مناظره هاي شور انگيز پروين اعتصامي مي اندازد واز همين رو کساني هم او را به پروين اعتصامي همانند کرده اند