۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

غزل تو و من

تو و من
آنکه هر ناز ترا معاشقه پنداشت منم
پرچم مهر تو در سینه برافراشت منم
آنکه باغ خردش هفت بهاریست توئی
آنکه هفت بار به دل تخم جنون کاشت منم
آنکه مشهور ثری تا به ثریاست توئی
وانکه مهرتو بدل یکسره انباشت منم
آنکه هفت سال پیاپی بشگفته ست تویی
آنکه هفت خوشه اشک بر مژه اش داشت منم
آنکه از بذر محبت ثمری چید تویی
آنکه زین مزرع فقط غم خوشه برداشت منم
آنکه احساس مرا هیچ شمارید توئی
آنکه حرف و سخنت معجزه انگاشت منم
آنکه با لحن سلام پای دلم بست توئی
آنکه جان داد و سلام تو نگهداشت منم
آنکه زانوار آئورا- به دل آراست  تویی
آنکه هجرت سینه اش لحظه ی نگذاشت منم
------------------------------
 ازثری‌تاثریا: اززمین‌تا آسمان
ثری- خاک نمدار




هیچ نظری موجود نیست: