۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

عاشق خجالتی



نگاه تو


نمیدانم چگونه؟ ولی با یقین میتوانستم در نگاهت حقیقت را بخوانم. شاید از همان ستاره!! حس میکردم از نگاهت حقیقت متولد میشود! حقیقت غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را آتش میزند. حقیقتی که بوی شکست من از آن به سهولت استشمام میشد. اما عاشق بودم !!! یک عاشق خجالتی و بگفته ایرانیها دست و پا چلفتی! شاید هربار که ترا میدیدم شکستن قصر آرزوهایم را از بلندای بلندترین قله حرمان با چشم دل میدیدم اما امیدم را از دست نمیدادم و با صدایی محزون به محزونی آواز نی یک چوپان تنها در دشت پهناور تنهایی فریاد میزدم دوستت دارم اما تو نمی شنیدی ! آری من عاشق بودم ! یک عاشق خجالتی

دقیق در همان روزهای تلخ جدایی و فراق؛ بار ها به دل بیقرار و بیچاره ام گفتم که: بزودی نفش شکست تلخ و تیره را در خاطرات سپید خود؛ با رنج تیره تر آذین خواهد کرد.اما ته دلم چیزی دیگری میگفت! من امیدوار بودم.هرچند یادم هست که در همان روز ها باران هجران یآس انگیز تو پی در پی بر پنجره چشمانم به شدت فرود می آمد و بی رحمانه میزد ! اما بروی خودم نمی آوردم . زیرا به دل عاشق  نمیتوان پند و اندرز داد!   

آه ای عشق روز های حسرت و شبهای تارم ، ای سراپا خوبی قشنگی!! بی تو یک عمر همچون فاخته ای در زمستان سرد، بی کسی بر شاخه درختی چشم به راه آشنایی از دیار هیچستانم و در هیچستان خودم هنوز ترا میخواهم! یکبار بگو میآیم!!! تاریخ بده صد سال بعد هزار سال بعد



اون وقتا که عاشق بودم یه(یک) عاشق خجالتی
دستام مرکبی ( پر رنگ) میشد تمام مشق هام خط خطی
روم(رویم) نمیشد بهت بگم  دوستت دارم یه عالمی
اما حالا از عاشقی هرچه بگم بازم کمه
روزگاری به هجران گذشت ! فصل بهاران گذشت
رفتی دلم از دوری ات یه لحظه آروم نگشت
عمر ما چه آسان گذشت ! بی سر و سامان گذشت
هر لحظه از عمر من بیاد ایران گذشت
همانطوری که به خدمتت عرض کردم
دو پا که داشتم دو پا دیگه قرض کردم
وسی (برای)فرار از خودم
انگار که عاشقت بودم بدل سپردم عشق تو روانه غربت شدم واه
آخر روم نمیشد بهت بگم دوستت دارم یه عالمی
اما حالا از عاشقی هرچه بگم بازم کمه
روزگاری به هجران گذشت! فصل بهاران گذشت

رفتی دلم از دوری  ات یه  لحظه  آروم  نگشت





هیچ نظری موجود نیست: