۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

تو به یک عاطفه میمانی


چه زیباست دیوانگی برای تو 

خوشبختانه حضور مقدس تو بسان معجزه ای مرا که سالها در زندان پیله ای مهر تو پوسیده بودم به پروانه ای مبدل ساخت که با سوختن و ساختن دو برابر نسبت به گذشته بر تو عشق میورزد و ترا میپرستد. انگار این عشق توانست جوی کوچک زلال مسیر دهکده ای را تبدیل به پهنهء اقیانوس جهانی کند.
از زمانیکه به صدای قلبم گوش فرا می دهی ! دیگر شاخچه درخت تنهایی عقب پنجره خیالم را گاهی هم پر برف ندیدم بلکه آن شاخچه پر از برگ و بار شده است! زیرا تو با حضورت حسی را بمن دادی که باور دارم در لحظات تنهایی ام نفس میکشی! از سوی دیگر  این نکته را نیز از تو آموختم که زیباترین حکمت دوستی به یاد هم بودن است تا کنار هم بودن! و از همین سبب امروز کاملن مطمئنم که  در این چند سال آزگار کاملن متحول شدم 

آری! تو عنبر لطیف ملکوتی عشق منی وبه همین دلیل آرزو مندم تا زنده ام در آسمان آبی قلبم عاشقانه و شاعرانه پرواز کنی! زیرا تو همان گل شگفته باغ هستیم هستی که با یک نگاهت خاکستر احساسم را بارور کردی! باور کن هرچه از تو گریختم به تو نزدیکتر شدم هرچه چشمانم را بسوی آسمان دوختم تمام ستاره ها تصویر ترا در خود داشت. در پهنه جهان از شش جهت آب هوا درخت و گل بسان آئینه ها تصویر ترا میچرخاند و بمن مینمایاند ! در واقع من با این نتیجه رسیده ام که من جزیره ای خشکی هستم محدود به تو! و این خود سعادت بزرگی است! لازم به تذکر است که بگویم در این دنیا هر راه بشمول دوست بودن فراز و نشیب های بیشماری دارد اما خوشبختانه در مسیر  ما هیچ نشیبی وجود نداشت و همه اش رو به بالا بود یکی دو بار ایستادن و توقف کردن هم برای احتیاط و محکم کاری بود امروز ترا فقط با این شعر و آهنگ زیبا میتوانم بستایم 
واقعن تو به یک عاطفه میمانی


**************************************
شعر زیبائی از رحیم صارمی کمپوز احمد ظاهر 

تو به يک شط بنفشه
تو به يک دشت پر از گل
تو به يک گل 
تو به يک آئينه می مانی
تو به يک هجرت دائم
تو به يک رويت جاری
تو به يک شهر طلائی
تو به يک بارقه می مانی
تو به يک حوض پر از ماهی قرمز
تو به يک دست پر از مهر
تو به يک روز خجسته
تو به يک شام دل انگيز
تو به يک عاطفه می مانی
تو به يک وعده  پر بار
تو به يک کوچه پر عطر
تو به يک دست پر از عشق
تو به يک آئينه می مانی 
 تو به يک آينه می مانی



هیچ نظری موجود نیست: