۱۳۹۴ مهر ۱۰, جمعه

شرط آفتاب


بستگی دارد !!!!


دوباره سوئ رودخانه محله ما رفتم و روی همان دراز چوکی،در حالیکه بر لبم ترانه ابوالقاسم لاهوتی "خورشید من کجایی؟" را زمزمه میکردم، نشستم و بر آسمان رویا ها غرق شدم.، شگفتا که امروز ، از  در و دیوار خانه ها و اپارتمان های کنار دریا تا افقهای دور و بی در و پیکر، هیچ صدائ بر نمیخیزد.همه در سکوت مطلق فرو رفته اند.،آسمان مملو از ابر و پر از بغض است! کسی مثل من با دل تنگ در کنار دریا نیست! چند زاغ پیر با نگاهی غمناک و گرسنه، در عقبم روی درختی نشسته اند و به عابران غمزده ئ، چون من خیره میشوند تا شاید صدقات نیاز ها را با پرتاب تکه نانی بسویشان بدهند.
آری! انگار امروز هیچ امیدی نیست. خورشید در لحاف ابرها پیچیده و رفته! زیرا خدائ خورشید برای خوشحال کردن دل عاشقش شرط گذاشته و  میگه:  بستگی دارد
  It depends

رو به آسمان پر بغض و ابر هایش میکنم! دلی پر از بغضم را اینسان نصیحت و خالی میکنم: همانگونه که خورشید اشعه زرینش را پس از بارش قطرات زیبای باران با مهربانی بر گلاب و مرداب یکسان می تاباند و بر سکوئ آفتاب پرستان و شب پرستان، همسان چهره خندانش را نمایان میکند، چه زیباست اگر تو هم پس از بارش ابر های تیره و تار اندُه ات ، در کنار همین دریا بدون ناراحتی، همانند خورشید باشی!گرمتر و امیدوارانه تر از گذشته سویش بتابی! بازتر و تموزی تر آغوش بگشایی! با بال های زرین آفتابی، آفتاب پرست تر خشوع و خضوع کنی! بیا فقط همین امروز تو هم خورشید بودن را تجربه  کن هم خورشید پرستی را !  

در سکوت مطلق، درنگ میکنم و از خود میپرسم آیا توان خورشیدی کردن در من هست؟ گلویم را عقده میگیرد.میخواهم ببارانمش اما مثل همیش قرتش میکنم. زیرا من کوه های از عقده را قرُت کرده ام. با اینحال خوشبختانه، آدم عقده ای نیستم. من با توصل به نخستین درسی از کتاب صنف سوم ابتدائی "نابرده رنج گنج میسر نمیشود" باور پیدا کرده ام که: بهترين تجربيات انساني و زیباترین هدیه های الهی از رهگذر پذيرفتن رنج بدست می آید.، لهذا  براي گذار از عقده ها و حسرت ها، لازمست آدم، رنج را بپذيرد  تا آرامش را بسازد.بنابر همین اصل من پس از تحمل خیلی رنج ها، به گنج آغوش خورشید، به نوازش دستهای نوازشگرش، به گرفتن تحفه های خورشیدی و سرانجام به عقد خورشید نائل شده ام.
 پس ای ابرهای تیره آسمان! ای لحاف سیاه خورشید خدا! بصراحت و صداقت میگویم  که :آری من آدم بشدت رنج ديده ام، با اینحال هیچگاه آدم رنجوری نيستم ؛ شاید نوعی به گناه آلوده باشم سهوآ یا عمدآ اما گناهكار نيستم !!! گوش ات را باز کن ای خورشید اگر اینجا بمن نمیتابی آنجا به خدایت بتاب و بگو!ما هیچگاه گنهکار نبوده ایم و نیستیم.! ، من همیشه درد میكشم اما هیچگاه خود را زخمي و طلبكار نشان نمیدهم ( همین حالا روی همین دراز چوکی برای درد کشیدن نشسته ام)، متاسفانه محیط ناپاک را بسیار تجربه كرده ام اما ، پاکی و تميزي ام را نگه داشته ام و از این سبب با همين روش ساده و معمولي ،  همراه با رنج و گناه ، در کمال بي عقده گی به گنج خورشید دست یافته ام،  گنجی که در بي كسي و غربت دوباره منتظرش هستم.
نمیدانم غیر از من چه کسی توانسته ، با یک چنین دردی،در کمال آرامش با بی عقده گی تمام، سنگ صبور دست نوازشگر خورشیدشده باشد و طوری به او نزدیک گردد تا در مدارش ، کاملن مثل او یا لا اقل قمرش گردد.

آری من از بوی تنش، از شعاع مهرش، از بوسه های عاشقانه اش، و از نوش شراب تنش مبدل به او شده ام.ولی خورشیدی بودن را هنوز بلد نیستم. چونکه خورشیدی بودن کمال میخواهد نه جمال! بیا ای خورشید خدا دستم را بدون قید و شرط بگیر و مرا خورشیدی بیاموز! زیرا همین خورشید گون بودن، آدم را یاری می رساند که در جستجوی معنی زندگی، تا ژرفنای هستی نظر افگنم و نقش خود را در چرخه حیات عاشقانه ببینم آنچنان که در این دو برگردان هندی میخوانی شاعر نبودم اما زیبایی شعاع تو،شاعرم ساخت!عاشق نبودم اما چنبر نوازشگر طلایی تو!  خیال تو و تابش خورشیدی تو خورشید عشقم ساخت



دو برگردان از دو آهنگ هندی

برگردان آهنگ مین شاعر تو نهی 

شاعر نیستم
شاعر نیستم اما همین زیبایی
پس از آن لحظه ای که دیدمت
قادر بسرایش شعر و شاعری شدم
عاشق نیستم اما همین زیبایی
پس از آنکه ترا دیدم
عاشقانه ها بسویم آمد
من اسم عشق را بسیار شنیدم اما
اینکه عشق چیست؟ نفهمیدم
در این مسئله گیچ شدم
همانند اینکه دشمنی در میان دوستان پنهان شده باشد
دشمن نیستم
دشمن نیستم اما همین زیبایی 
از لحظه ای که ترا دیدم
فهمیدم دوستی یعنی چه؟
فکر کردم اگر به نیایش رو آورم
زمانیکه دست تو را در دست گیرم دیگر از خدا چه خواهم خواست؟چه آرزویی
زیرا پس از آنکه عاشقت شدم
شروع به پرستش و عبادات کردم
کافر و منکر نیستم
اما همین زیبایی! 
پس از آنکه ترا دیدم
مرا به دنیای بندگی و باور کشاند
مین شاعر تو نهی مگر یی حسین
جب سی دیکا مینی توجکو موجکو شاعری آگهی
مین عاشق تو نهی مگر یی حسین
جب سی دیکا مینی توجکو موجکو عاشقی آگهی
پیار کی نام مینی سونا تا مگر
پیارو کیا هی یی موجکو نهی پهی خبر
مین تی اوجلا رها اولجنون کی تیرا
دوستو مین رها دشمنو کی ترا
مین دشمن تو نهی مگر یی حسین
جب سی دیکا می نی توجکو موجکو دوستی آگهی
 سوچ تا هو اگر مین دعا مانگتا
هات اپنی اوتاکر مین کیا مانگتا
جب سی توج سی محبت مین کرنا لگا
تب سی جیسی عبادت مین کرنی لگل
مین کافر تو نهی مگر یی حسین
کبهی کبهی میری دل مین خیال


گاه گاه  خیالاتی در دلم میگذرد
که تو فقط برای من ساخته شدی
نخست در جایی  میان ستاره گان پنهان بودی
و سپس تو را بزمین فقط برای من پائین آوردند
این جسم؛ این نگاه ها و این دستها گنجینه ئ امانت منست
حتا سایه ضخیم این موهای زیبا تنها و فقط برای منست
این لبهای قشنگ و این بازوان زیبا گنجینه امانت منست
گاه گاه این خیالات در دلم میگذرد
صدای شهنایی در جاده ها نواخته میشود
نخستین باریست که پرده (حجاب) را از رویت میبردارم
و تو با کمی خجالت در آغوشم می آیی
 با تمام محبت در تمام عمر
 بسویم میبینی  با عین نگاه در تمام عمر
میدانم از من بیگانه ای 
 اما همین شیوه افکار منست



کبهی کبهی میری دل مین خیال آتا هی
کی جیسی توجکهو بنایا گهی هی میری لی یی
تو اپ سی پهلی ستارو مین بس رها تی کهین
توجهی زمین پی بولایا گهی یی میری لی یی
کی یی بدن یی نگاهین میری امانت هی
کی هونت اور یی بهاهین میری امانت هی
یی گیسوون کی کنیچان میری خاطر
کی جیسی بیجتی هین شهنایوون سی رهاهون مین
سهاگ رات هین گنگهات اوتا رها هون مین
 سمت رهی هی تو شرما کی اپنی بهاهون مین
کی جیسی تو مجهی چاگی عمر بها یاهون
اوتاگی میری طرف پیار کی نظر یاهون
مین جانتاهو کی تو غیر هی مگر یاهون

هیچ نظری موجود نیست: